فی توو

مرجع دانلود فایل ,تحقیق , پروژه , پایان نامه , فایل فلش گوشی

فی توو

مرجع دانلود فایل ,تحقیق , پروژه , پایان نامه , فایل فلش گوشی

دانلودمقاله بامداد میلاد

اختصاصی از فی توو دانلودمقاله بامداد میلاد دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

 

 

 

 

 

قال الله تعالی : و نریدان نمن علی الذّین استضعفوا فی الارض و نجعلهم الوارثین .
بامداد مبارک ، فرخنده و پرمیمنت روز پانزدهم شعبان سال دویست و پنجاه هجری طلوع میکرد ، و در امامت سرای حضرت امام حسن عسکری علیه السلام ، شور و هیجان و شوق و انتظار شدت می یافت . ملائکه در آنجا بیش از هر وقت دیگر آمد و رفت داشتند . انوار رحمت الهی در تابش و لمعان ، و فروغ فرو شکوه ایزدی درخشان بود .
در ملااعلی فرشتگان ، و کروبیان عالم بالا از نوزادی که هم اکنون در خاندان نبوت و ولایت قدم بعرصه اینجهان خواهد گذاشت و چهره نورانی ، و شمائل محمدی خود را بعالمیان نشان خواهد داد در سخن بودند .
بهشت را زینت میکردند تا محافل جشن و مجالس انس و ذوق ملکوتی برسرپا کنند . غریو شادی و نغمه های روح بخش و طرب انگیز حورالعین بهشتیان را غرق در حظوظ روحانی کرده بود .
از شب نیمه شعبان دقایقی بیشتر باقی نمانده بود. دقایقی که آرام آرام میگذشت و برای آنها که منتظر بودند بقدر سالها بود .
سرانجام شب بدقیقه آخر رسید و ثانیه شماری شروع شد ثانیه ها هم با کندی یکی پس از دیگری گذشتند ناگاه نور انیت و روشنی فوق العاده ای که بر نور چراغها غالب شد همه را از تولد نوزاد بشارت داد . نوزاد به دنیا آمد و آخرین رهبر عالم بشریت ولی الله اعظم ، با جمال جهان آرای خود گیتی را مزین و روشن ساخت .
نرجس غرق در افتخار و مباهات گشت بانگ تکبیر و تحمید ، تسبیح توأم با فریادهای شادی و تهنیت و هلهله طنین انداز گشت .
نوزاد سربسجده گذاشت و به یگانگی خدا و رسالت پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم و امامت پدران بزرگوارش شهادت داد و با صدایی خوش و روح افزا این آیه مبارکه را تلاوت فرمود :
بسم الله الرحمن الرحیم . و نریدان نمن علی الذین استضعفوا فی الارض … نوزاد بدنیا آمد و عنایات الهیه برخاندان رسالت تکمیل شد .
آری این افتخار مخصوص دودمان نبوت است که موعود و نجات دهنده بشر از تجاوز و ستم و آنکس که برای تاسیس سازمان جهانی اسلامی و اجراء نظام قرآنی قیام فرماید از آن خاندان با عظمت است .
پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله وسلم خوشدل بود که فرزندش مهدی به هدفهای رسالت و دعوت او جامه عمل میپوشاند و بخاندان خودبخصوص علی و فاطمه و حسنین علیهم السلام مژده می داد که مهدی،‌همان کسی که با نهضت بیمانند خود بنیان شرک را ویران و اساس توحید ، یکتا پرستی رامحکم و استوار می سازد و فرمانروای کل جهان گردد از فرزندان آنها است .او است همان نابغه بی نظیری که انبیا و اولیاء ظهورش را مژده دادند و جهان بشریت را بقیام آن حضرت برای تشکیل حکومت حق و عدالت اسلام و صلح پایدار و بر چیدن بساط بیدادگران نوید دادند و همه را به آینده گیتی امیدوار ساختند .

 

شرح و چگونگی ولادت حضرت ولی عصر عجل الله تعالی فرجه ( به طور اختصار )

 

باید دانست که روایات و احادیثی که دلالت برولایت و وجود حضرت ولی عصر (عج ) دارد بسیار است و سید علامه میر محمد صادق خاتون آبادی در کتاب اربعین می فرماید : درکتب معتبره شیعه زیاده از هزار حدیث روایت شده در ولادت حضرت مهدی علیه السلام و غیبت او و آنکه امام دوازدهم است و نسل امام حسن عسکری است و اکثر آن احادیث مقرون باعجاز است .
گزارش و تفصیلات ولادت سراسر برکت امام در کتب معتبره و اخبار مشروحاً بیان شده است . از جمله این اخبار روایتی است که در ینابیع الموده ص 499 و 451 فاضل قندوزی که از علماء اهل سنت است و شیخ طوسی در کتاب غیبت و شیوخ دیگر روایت کرده اند و صدوق در کتاب کمال الدین بسند صحیح و معتبر از جناب موسی بن محمد بن قاسم بن حمزه بن موسی بن جعفر علیهماالسلام از حضرت حکیمه خاتون دختر والامقام امام محمد تقی علیه السلام که از بانوان با عظمت و شخصیت و فضیلت خاندان رسالت است حدیث کرده است .
حکیمه فرمود امام حسن عسکری (ع) فرستاد نزد من که عمه امشب در نزد ما افطار کن که شب نیمه شعبان است و خداوند حجت را در این شب ظاهر فرماید و او حجت خدا در زمین است .
من عرض کردم : مادرش کیست ؟‌
فرمود :‌نرجس
گفتم : فدایت شوم بخدا سوگند در او اثری نیست .
فرمود : همین است که برای تو می گویم .
حکیمه گفت : پس آمدم چون سلام کردم و نشستم نرجس خواست پای افزارم را بیرون آورد گفت ای سیده من و سیده خاندان من چگونه شب کردی ؟
گفتم :‌بلکه تو سیده من و سیده خاندان منی
گفت : ای عمه این چه سخن است ؟!
گفتم : ای دخترم خدا امشب به تو پسری کرامت فرماید که در دنیا و آخرت آقا است . پس او خجلت کشید و حیا کرد ،‌وقتی از نماز عشا فارغ شدم افطار کردم و در بستر خوابیدم چون نیمه شب رسید برخواستم برای نماز شب . نماز را خواندم و فارغ شدم و نرجس همچنان در خواب و راحت بود . من نشستم برای تعقیب و سپس خوابیدم و هراسان بیدار شدم او هم چنان خواب بود . پس برخواست نماز شب را خواند و خوابید .
حکیمه فرمود : برای فحص از صبح بیرون آمدم فجر اول ظاهر شده بود هنوز نرجس در خواب بود درشک افتادم . امام فریاد زد ، عمه شتاب مکن که مطلب نزدیک گردیده .گفت : نشستم و سوره الم سجده و یس خواندم که ناگاه نرجس هراسناک بیدار شد من ببالینش شتافتم . گفتم :
( بسم الله علیک ) آیا چیزی احساس می کنی ؟
گفت : بلی ای عمه .
گفتم :‌آسوده خاطر باش همان است که بتو گفتم .
حکیمه گفت :‌پس مرا سستی و از خودبیخودی فراگرفت و او نیز چنین شد وقتی بحس آقایم بیدارشدم جامه از روی نرجس بیکسو زدم و آقای خود را دیدم که در حال سجده است و مواضع سجودش را بر زمین گذارده ا و را در برگرفتم دیدم نظیف و پاکیزه است حضرت امام حسن عسکری به من صیحه زد : بیاور بنزد من پسرم را ای عمه .
او را نزد امام بردم امام دستهایش را زیر دوران و پشت او گذارد و پاهایش را در سینه خود قرارداد و زبانش را در دهان او نهاد و دست برچشمها و گوش و مفاصلش کشید .
پس فرمود : سخن بگو ای پسرم .
فرمود : اشهد ان لااله الاالله وحده لاشریک له وان محمداً رسول الله پس بر امیرالمومنین و بر امامان تا پدرش صلوات فرستاد و سکوت فرمود .
امام فرمود : او را نزد مادرش بر تا باو سلام کند و به نزد منش آور .
پس او را نزد مادرش بردم بمادرش سلام کرد سپس او را برگرداندم در مجلس امام گذاردم . فرمود : ای عمه روز هفتم که شد نزد ما بیا . حکیمه فرمود : بامدادان رفتم که به امام سلام عرض کنم پرده رابالا زدم تا از آقای خود تفقد کنم او را ندیدم . گفتم : فدایت شوم چه کرد آقای من ؟‌ فرمود ای عمه او را به آنکس سپردم که مادر موسی او را به او سپرد .
حکیمه گفت : روز هفتم که شد بنزد آنحضرت رفتم و سلام کردم و نشستم .
امام فرمود : پسرم را بنزد من بیاور پس من آقایم را در حالیکه در پارچه ای بود بنزد آن حضرت بردم . با او مانند روز اول رفتار کرد پس زبان در دهانش گذارد مثل آنکه شیروعسل به او می دهد . پس فرمود : سخن بگو :
گفت ‌:اشهد ان لا اله الله و صلوات بر محمد و امیر المومنین و امامان تا پدرش صلوات الله علیهم اجمعین فرستاد و این آیه را تلاوت کرد :
بسم الله الرحمن الرحیم و نریدان نمن علی الذین استضعفوا فی الارض و نجعلهم ائمه و نجعلهم الوارثین و نمکن لهم فی الارض و نری فرعون و هامان و جنود هما منهم ماکانوا یحذرون
موسی بن محمد بن قاسم راوی حدیث گفت این سرگذشت را از عقید خادم پرسیدم گفت : حکیمه راست فرموده است .
صدوق در حدیثی که در نهایت اعتبار و اعتماد است بواسطه احمدبن الحسی بن عبدالله بن مهران امی عروضی ازدی از احمدبن حسین قمی روایت کرده که چون خلف صالح متولد شد از ناحیه حضرت امام حسن عسکری نامه ای برای جدم احمد بن اسحق رسید بخط دست آن حضرت که توقیعات بهمان خط وارد می شد در آن مکتوب بود برای ما مولودی ولادت یافت باید در نزد تو مستور و از مردم پنهان بماند زیرا آنرا برکسی ظاهر نمیکنم مگر نزدیکتر را بواسطه نزدیکی او و ولی را بجهت ولایتش دوست داشتیم اعلام آنرا بتو تا خدا تو را به آن مسرور سازد مانند آنکه ما را با آن مسرور ساخت .
و در روایت مسعودی است که ااحمدبن اسحق به حضرت امام حسن عسکری (ع) عرض کرد وقتی نامه بشارت شما به ولادت آقای ما رسید باقی نماند از مردو زنی و نه پسری که بمرتبه فهم رسیده باشد مگر آنکه قائل له حق شد . حضرت فرمود : آیا نمی دانید که زمین از حجه الله خالی نمی ماند .
و درحدیث دیگر شیخ ثقه جلیل فضل بن شاذان که پس از ولادت حضرت ولی عصر و پیش از وفات امام حسن عسکری (ع)« بین 255 تا 260 » وفات کرده در کتاب غیبت خود از حضرت امام حسن عسکری علیه السلام بواسطه محمدبن علی بن حمزه بن حسین بن عبیدالله بن عباس بن امیرالمومنین علیه السلام روایت کرده است که فرمود :
متولد شد ولی خدا و حجت خدا بر بندگان خدا و جانشین من بعد ازمن ختنه کرده شده در شب نیمه شعبان سال 255 هنگام طلوع فجر و نخستین کسی است که او را شست رضوان خازن بهشت بود که با جمعی از ملائکه مقربین او را با آب کوثر و سلسبیل غسل دادند .

 

فرمت این مقاله به صورت Word و با قابلیت ویرایش میباشد

تعداد صفحات این مقاله  42  صفحه

پس از پرداخت ، میتوانید مقاله را به صورت انلاین دانلود کنید


دانلود با لینک مستقیم


دانلودمقاله بامداد میلاد

دانلود مقاله ابلیس

اختصاصی از فی توو دانلود مقاله ابلیس دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

 

 

 

مقدمه
موضوع ابلیس نزد ما امری مبتذل و پیش پا افتاده شده که اعتنایی به آن نداریم ، جز اینکه روزی چند بار اورا لغت کرده و از شرش به خدا پناه میبریم و بعضی افکار پریشان خود را به این جهت که از ناحیه او است تقبیح میکنیم . و لیکن باید دانست که این موضوع ، موضوعی است بسیار قابل تامل و شایان دقت و بحث .
چرا در شناختن این دشمن خانگی و درونی خود بی اعتناییم ؟ دشمنی که از روز پیدایش بشر تا روزی که حیاط زندگی اش برچیده می شود بلکه حتی پس از مردنش هم دست از گریبان او بر نمیدارد و تا در عذاب جاودانه دوزخش نیندازد آرام نمیگیرد .
آیات 10-25 سوره اعراف ابتدای خلقت انسان و صورت بندی او و ماجرای آن روز آدم و سجده ملائکه و سرپیچی ابلیس و قریب خوردن آدم و همسرش و خروجشان از بهشت و سایر اموری را که خداوند برای آن دو مقدر کرده بود بیان میفرماید .
« ثم قلنا للملائکه اسجدوا لادم » بیانگر دو حقیقت است :
حقیقت اول اینکه سجده ملائکه برای جمیع بنی آدم و در حقیقت خضوع برای عالم بشریت بوده ، و اگر حضرت آدم (ع) قبله گاه سجده ملائکه شده از جهت خصوصیت شخصیتش نبوده بلکه از این باب بوده که آدم (ع) نمونه کامل انسانیت بوده ، و در حقیقت از طرف تمام افراد انسان به منزله نماینده بوده است ، همچنانکه خانه کعبه از جهت اینکه حکایت از مقام ربوبی پروردگار می کند قبله گاه مردم قرار گرفته است .
حقیقت دوم آنکه خلقت آدم در حقیقت خلقت جمیع فرزندان نوع بشر بوده است .
« فسجدوا الا ابلیس لم یکن من الساجدین »
در این جمله و همچنین در آیه « فسجد الملائکه کلهم اجمعون » خدای تعالی خبری دهد از سجده کردن تمامی فرشتگان مگر ابلیس . و علت سجده نکردن وی را این دانسته که او از جنس فرشتگان نبوده، بلکه از طایفه جن بوده است .
یعنی اگر ابلیس از جنس فرشتگان می‌بود چنین عصیانی را مرتکب نمی‌شد . از آیه 30 سوره بقره نیز این استفاده می شود که او و همه فرشتگان در مقامی قرار داشتند که میتوان آن را مقام « قدس » نامید، و امر به سجده هم متوجه این مقام بوده نه به یک یک افرادی که در این مقام قرار داشته اند، ابلیس قبل از تمردش فرقی با ملائکه نداشته ، و پس از تمرد حسابش از آنان جدا شده ، ملائکه به آنچه مقام و منزلت شان اقتضا میکرد، باقی ماندند و خضوع بندگی را از دست ندادند و لیکن ابلیس بدبخت از آن مقام ساقط گردید ، همچنانکه فرموده : « کان من الجن ففسق عن امر ربه = چون از جنس جن بود نسبت به امر پروردگارش فسق ورزید » و « فسق » به معنای بیرون شدن خرما از پوسته است ، ابلیس همه با این تمردش در حقیقت از پوست خود بیرون گشت و زندگانیی را اختیار کرد که جز خروج از کرامت الهی و اطاعت بندگی چیزی دیگر نبود . مقصود از اینکه ابلیس عمل تمرد را انجام داد به این معنی بود که وی در برابر حقیقت انسانیت خاضع نشد و جمله « فما یکون لک ان تتکبر فیها » این بیان را تایید می کند : برای اینکه ظاهر آن این که آن مقام ، مقامی است که ذاتاً قابل تکبر نیست ، و ممکن نیست بتوان از آن سرپیچی کرد و لذا تکبر ابلیس نسبت به این مقام همان و بیرون شدنش از آن و هبوطش به درجه پایین تر همان .
موید دیگر این بیان این است که امر به سجده بر آدم نسبت به ابلیس و ملائکه امر واحدی بوده ، و معلوم است که امر به ملائکه امر مولوی نبوده زیرا امر مولوی آن امری است که مامور نسبتش به اطاعت و معصیت و شقاوت درباره ملائکه چنین نیستند ، زیرا معصیت و شقاوت درباره ملائکه تصور ندارد و آنان مخلوق بر اطاعت و مستقر در سعادتند ، پس امر به ابلیس هم امر مولوی نبوده و ابلیس در مقابل ملائکه مخلوق بر معصیت و شقاوت بوده است .
چیزی که هست مادامی که آدم خلق نشده بود و خداوند ملائکه و ابلیس را امر به سجود بر وی نکرده بود ابلیس و ملائکه هر دو در یک رتبه بوده بدن امتیاز از هم هر دو در مقام قرب بودند ، و پس از آنکه آدم آفریده شد این دو فریق از هم جدا شده یکی راه سعادت و دیگری راه شقاوت را پیش گرفت .
« قال ما منعک الا تسجد اذ امرتک . قال انا خیر منه خلقتنی من نار و خلقته من طین »
مراد از این ایه این است که : ای ابلیس ! چه چیزی باعث شده که سجده نکنی . گفت من از او بهترم آفرینش من از آتش و آفرینش او از خاک می باشد . »
این جواب اولین نافرمانی ابلیس می باشد . در این جواب خدای تعالی ، برای اولین بار ابلیس دچار معصیت شد چون برگشت تمامی معصیتها به دعوای انانیت ( خودخواهی ) و منازعه با کبریای خدای سبحان می باشد ، در حالی که کبریا ، ردایی است که بر اندام کسی جز او شایسته نیست و هیچ مخلوقی را نمی رسد که درمقابل انانیت الهی و آن وجودی که جمیع چهره ها در برابرش خاضع و گردن همه گردن فرازان در پیشگاه مقدسش خمیده و هر صوتی در برابر عظمتش در سینه حبس شده و هر چیزی برایش ذلیل و مسخر است برای خود انانیت قائل شده به ذات خود تکیه زده و « من » بگوید .
اگر ابلیس اسیر نفس خود نمیشد و نظر و فکر خود را محصور در چهار دیواری وجود خود نمیساخت هرگز خود را مستقل به ذات نمی دید ، بلکه معبودی مافوق خود مشاهده میکرد که قیوم او و قیوم هر موجود دیگری است ، و ناچار انانیت و هستی خود را در برابر او به طوری ذلیل می‌دید که هیچ گونه استقلالی در خود سراغ نمیکرد ، و به ناچار در برابر امر پروردگار خاضع شده نفسش بطوع و رغبت تن به امتثال اوامر او می‌داد ، و هرگز به این خیال نمی افتاد که او از آدم بهتر است ، بله این طور فکر میکرد که امر به سجده آدم از مصدر عظمت و کبریای خدا و از منبع هر جلال و جمالی صادر شده است و باید بدون درنگ امتثال کرد ، لیکن او اینطور فکر نکرد و حتی این مقدار هم رعایت ادب را نکرد که در جواب پروردگارش بگوید : «بهتری من ، مرا از سجده بر او بازداشت » بلکه با کمال جرات و جسارت گفت : « من از او بهترم » تا بدین وسیله هم انانیت و استقلال خود را اظهار کرده باشد و هم بهتری خود را امری ثابت و غیر قابل زوال ادعا کند ، علاوه بر اینکه به طور رساتری تکبر کرده باشد . از همین جا معلوم می شود که در حقیقت این ملعون به خدای تعالی تکبر ورزیده نه به آدم .
و آدم استدلالی که کرد اگر چه استدلال پوچ و بی مغزی بود ولیکن در اینکه او از آتش و آدم از خاک بوده ، راست گفته است ، و قرآن کریم هم این معنا را تصدیق نموده ، از یک طرف در آیه « کان من الجن ففسق عن امر ربه » فرموده که ابلیس از طایفه جن بوده ، و از طرف دیگر در آیه « خلق الانسان من صلصال کالفخار و خلق الجان من مارج من نار » فرموده که ما انسان را از گل و جن را از آتش آفریدیم . پس از نظر قرآن کریم هم مبدا خلقت ابلیس ، آتش بوده ، ولیکن ادعای دیگرش که « آتش از خاک بهتر است » را تصدیق نفرمود، بلکه در سوره بقره آنجا که برتری آدم را از ملائکه و خلافت او راذکر کرده این ادعا را رد کرده است .و در آیه 76 سوره « ص » در رد ادعایش فرموده ملائکه مامور به سجده بر آب و گل آدم شدند تا شیطان بگوید : « گل از آتش پست تر است » ، بلکه مامور شدند سجده کنند بر آب و گلی که روح خدا در آن دمیده شده بود و معلوم است که چنین آب و گلی دارای جمیع مراتب شرافت و مورد عنایت کامل ربوبی است . و چون ملاک بهتری در تکوینیات دائر مدار بر بیشتر بودن عنایت الهی است و هیچ یک از موجودات عالم تکوین به حسب ذات خود حکمی ندارد ، و نمیتوان حکم به خوبی آن نمود ، از این جهت ادعی ابلیس بر برتریتش از چنین آب و گلی ، باطل و بسیار موهون است .
علاوه بر این ، خدای تعالی در سوالی که از آن ملعون کرد عنایت خاص خود را نسبت به آدم گوشزد کرده و به این معنا که « من او را به دو دست خود آفریدم » این معنا را خاطر نشان ساخته است حال معنای « دو دست خدا » چیست بماند ؟! به هر معنا که باشد دلالت بر این دارد که خلقت آدم مورد اهتمام و عنایت پروردگار بوده است ، با این وصف که آن ملعون در جواب به مساله بهتری آتش از خاک تمسک جسته و گفت: « من از او بهترم زیرا مرا از آتش و او را از گل آفریدی » .
« قال فاهبط منها فما یکون لک ان تتکبر فیها فاخرج انک من الصاغرین » (آیه 13 سوره اعراف)
« تکبر » عبارتست از اینکه بخواهد خود را مافوق دیگری و بزرگتر از او جلوه دهد و لذا وقتی کسی در گفتار و رفتار خود قیافه بگیرد و بخواهد با تصنع در عمل و گفتار ، دل دیگران مسخر خود نموده در دلها جا کند و بخواهد به دیگران بقبولاند که او از آنان شریفتر و محترم تر است به چنین کسی میگویند تکبر ورزید و دیگران را خوار و کوچک بشمرد و از آنجاییکه هیچ موجودی از ناحیه خود دارای احترام و کرامتی نیست مگر اینکه خدای تعالی او را به شرافت و احترامی تشریف کرده باشد از این جهت باید گفت تکبر در غیر خدای تعالی – هر که باشد – صفت مذمومی است ؛ برای اینکه غیراو هر که باشد از ناحیه خودش جز فقر و مذلت چیزی ندارد ، خدای سبحان دارای کبریا است و تکبر از او پسندیده است . بنابراین میتوان گفت تکبر بر دو قسم است :
اولی پسندیده و آن تکبر خدای تعالی است ، ویا اگر از بندگان او است منتهی به او می شود مانند تکبر دوستان خدا بر دشمنان او که آنهم در حقیقت افتخار کردن به بندگی خدا است . و دومی تکبر ناپسند ، و آن تکبری است که در مخلوقات وجود دارد که شخص نقش خودرا بزرگ تصور می کند اما نه بر اساس حق .
و « صاغرین » جمع « صاغر » به معنای خوار و ذلیل است ، و در « صغار » در باب معانی نظیر « صغر » است برای جمله « فاهبط منها » برای اینکه « هبوط » همان خروج است و تفاوتش با خروج تنها در این است که مقصود از هبوط فرود آمدن از مکان بلند نیست ، بلکه مراد فرود آمدن از مقام بلند است .
بنابراین ، معنای آیه چنین می شود که خدای تعالی فرمود : به جرم اینکه هنگامیکه ترا امر کردم سجده نکردی باید از مقامت فرود آیی ، چون مقام تو مقام خضوع و فرمانبری بود ، و تو می‌بایستی در چنین مقامی تکبر کنی ، پس برون شو که تو از خوارشدگانی و تعبیر به « صغار » با اینکه الفاظ دیگری هم این معنا را میرسانید برای مقابله با لفظ « تکبر » است .
« قال انظری الی یوم یبعثون قال انک من المنظرین » (سوره اعراف آیه 15)
ابلیس از خدای تعالی مهلت میخواهد، و خداوند هم به وی مهلت میدهد . خداوند در جای دیگر نیز این معنا را ذکر کرده و فرموده « قال رب فانظرنی الی یوم یبعثون قال فانک من المنظرین الی یوم الوقت المعلوم »
از این آیه بر می آید که ابلیس به طور مطلق از خدا مهلت خواسته ، ولیکن خداوند او را تا زمانی معین مهلت داده است ، پس اینکه در آیه مورد بحث فرمود « تو از مهلت داده شدگانی » در حقیقت مهلت وی را به طور اجمال ذکر کرده ، و نیز از آن بر می آید که غیر از ابلیس مهلت داده شدگان دیگری نیز هستند . و از اینکه ابلیس از خدا خواست تا روز قیامت مهلتش دهد استفاده می شود که وی در این صدد بوده که جنس بشر را هم در دنیا و هم در عالم برزخ گمراه کند ، و لیکن خداوند دعایش را به اجابت نرسانید ، و شاید خداوند خواسته باشد که او تنها در زندگی دنیا بر بندگانش مسلط کند ، و دیگر در عالم برزخ قدرت اغوای آنان را نداشته باشد.
آیه « ثم لاتینهم من بین ایدیهم و من خلفهم و عن ایمانهم و عن شمائلهم » (آیه 17 سوره اعراف) بیان نقشه و کارهای او است ، میگوید : ناگهان بندگان تو را از چهار طرف محاصره میکنم تا از راهت بدر ببرم . و چون راه خدا امری است معنوی ناگزیر مقصود از جهات چهارگانه نیز جهات معنوی خواهد بود نه جهات حسی .
از آیه « یعدهم و یمنیهم و ما یعد هم الشیطان الا غرورا » و آیه « انما ذلکم الشیطان یخوف اولیاءه » و آیه « و لا تتبعوا اخطوات الشیطان » و آیه « الشیطان یعدکم الفقر و یامرکم بالفحشاء » نیز می‌توان در این باره چیزهایی فهمید و از آن استفاده کرد که مقصود از « من بین ایدیهم = جلو رویشان » حوادثی است که در زندگی برای آدمی پیش می آید ، حوادثی که خویشایند و مطابق آمال و آرزوهای او یا ناگوار و مایه کدورت عیش اوست ، چون ابلیس در هر دو حال کار خود را می کند و مراد از « خلف – پشت سر » اولاد و اعقاب او است .
چون انسان نسبت به آینده و اولادش نیز آمال و آرزوها دارد ، و درباره آنها از پاره ای مکاره می اندیشد . انسان بقاء و سعادت اولا د را در بقاء و سعادت خود میداند ، از خوشبختی آنان خوشنود و از ناراحتی شان مکدر و متالم می شود . انسان هر چه از حلال و حرام دارد همه را برای اولاد خود میخواهد و تا بتواند آتیه آنان را تامین نموده و چه بسا خود را در این راه به هلاکت می اندازد . و مقصود از سمت راست که سمت مبارک و نیرومند ادمی است سعادت و دین او است . و« آمدن شیطان از دست راست » به این معنا است که وی آدمی را از راه دینداری بی دین می کند و او را در بعضی از امور دینی وادار به افراط نموده به چیزهایی که خداوند از آدمی نخواسته تکلیف می کند . و این همان ضلالتی است که خداوند آن را در اتباع خطوات الشیطان نام نهاده است .
و منظور از « سمت چپ » بی دینی می باشد ، به این معنا که فحشا و منکرات را در نظر آدمی جلوه داده وی رابه ارتکاب معاصی و آلودگی به گناهان و پیروی از هوای نفس و شهوات وادار میسازد .
و جمله « و لا تحد اکثر هم شاکرین » نتیجه کارهایی است که خداوند در جمله « لاقعدن لهم صراطک المستقیم ثم لا تینهم . . . » از ابلیس ذکر نمود ، البته در جاهای دیگر قرآن که داستان ابلیس را نقل فرموده در آخر به جای « و لا تجد اکثر هم شاکرین » عبارات دیگری را ذکر فرموده ، مثلاً در سوره « اسری » وقتی این داستان را نقل می کند در آخر از قول ابلیس میفرماید : لا حتنکن دریته الا قلیلا» و در سوره « ص » میفرماید : « لاغوینهم اجمعین الا عبادک منهم المخلصین »
از اینجا معلوم می شود که مقصود از « شاکرین » در آیه مورد بحث همان» مخلصین » در سایر آیات است . دقت در معنای این دو کلمه نیز این معنا را تایید می کند . برای اینکه «مخلصین » به فتح لام – کسانی هستند که برای خدا خالص شده باشند . یعنی خداوند آنان را برای خود خالص کدره است و جز او کسی در آنان نصیبی ندارد ؛ و آنان به غیر خدا به یاد کسی نیستند ، از خدا گذشته هر چیز دیگری را – حتی خودشان را – فراموش کرده اند . و معلوم است که چنین کسانی در دل هایشان ، جز خدای تعالی ، چیزی دیگر نیست و چنان یاد خدا دلهایشان را پر کرده که دیگر جای خالی برای شیطان و وسوسه هایش نمانده است .
و اما « شاکرین » - آنها هم کسانی می باشند که همیشه شکر نعمتهای خدا کارشان هست ؛ و یعنی به هیچ نعمتی از نعمتهای پروردگار بر نمی‌خورند مگر اینکه شکرش را بجای آورند . به این معنا که در هر نعمتی طوری تصرف نموده و قولاً و فعلاً به نحوی رفتار می کنند که نشان میدهند این نعمت از ناحیه پروردگارشان است ، و پر واضح است که چنین کسانی به هیچ چیزی از ناحیه خود و دیگران بر نمی‌خورند مگر اینکه قبل از برخوردشان به آن و در حال برخورد و بعد از برخوردشان به یاد خدایند و همی به یاد خدا بودن آنها هر چیز دیگری را از یادشان برده چون خداوند در جوف کسی دو قلب قرار نداده ، پس اگر حق معنای شکر را ادا کنیم برگشت معنای آن به همان مخلصین خواهد بود و اگر ابلیس شاکرین و مخلصین را از اغواء و اضلال خود استثناء کرده بیهوده و یا از راه ترحم بر آنان نبوده ، و نخواسته بر آنان منت بگذارد، بلکه از این باب است که دسترسی به آنان نداشته و زورش به آنان نرسیده است .

 

گفتارى درباره شیطان و عمل او
موضوع ابلیس نزد ما امرى مبتذل و پیش پا افتاده شده که اعتنایى به آن نداریم ، جز اینکه روزى چند بار او را لعنت کرده و از شرش به خدا پناه مى بریم و بعضى افکار پریشان خود را به این جهت که از ناحیه او است تقبیح مى کنیم . و لیکن باید دانست که این موضوع موضوعى است بسیار قابل تاءمل و شایان دقت و بحث ، و متاءسفانه تا کنون در صدد بر نیامده ایم که ببینیم قرآن کریم درباره حقیقت این موجود عجیب که در عین اینکه از حواس ما غایب است و تصرفات عجیبى در عالم انسانیت دارد چه مى گوید، و چرا نباید در صدد برآییم ؟
چرا در شناختن این دشمن خانگى و درونى خود بى اعتناییم ؟ دشمنى که از روز پیدایش بشر تا روزى که بساط زندگیش برچیده مى شود بلکه حتى پس از مردنش هم دست از گریبان او بر نمى دارد و تا در عذاب جاودانه دوزخش نیندازد آرام نمى گیرد. آیا نباید فهمید این چه موجود عجیبى است که در عین اینکه همه حواسش جمع گمراه کردن یکى از ماها است و در همان ساعتى که مشغول گمراه کردن او است عینا به همان صورت و در همان وقت سرگرم گمراه ساختن همه بنى نوع بشر است ؟ در عین اینکه از آشکار همه با خبر است از نهان آنان نیز اطلاع دارد، حتى از نهفته ترین و پوشیده ترین افکارى که در زوایاى ذهن و فکر آدمى جا دارد با خبر است . و علاوه بر اینکه با خبر است مشغول دسیسه در آن و گمراه ساختن صاحب آن نیز هست .

 

اشاره به اهمال و قصور مفسرین در بحث از شیطان و شناختن او
آیا تعجب در این است که ما چنین بحثى را عنوان کردیم و یا در این است که چرا مفسرین تاکنون اسمى از آن نبرده اند؟ و اگر هم احیانا متعرض آن شده اند به پیروى از روشى که دانشمندان صدر اول اسلام داشته اند تنها متعرض اشکالاتى شده اند که مردم عوام در برخورد با آیات این داستان متوجه آن مى شوند، و در این چهار دیوارى هر طایفه اى بر آنچه فهمیده استدلال و جنگ و جدال کرده و فهم طایفه دیگر را تخطئه نموده بر آن ایراد کرده و به شمارش اشکالات مربوط به داستان پرداخته است .
1- چرا خداوند ابلیس را آفرید؟ او که مى دانست وى چکاره است ؟ 2- با اینکه ابلیس از جن بود چرا خداوند او را با ملائکه محشور و همنشین کرد؟ 3- با اینکه مى دانست او اطاعتش نمى کند چرا امر به سجده اش ‍ کرد؟ 4- چرا او را موفق به سجده نکرد و گمراهش نمود؟ 5- چرا بعد از آن نافرمانى او را هلاک نکرد؟ 6- چرا تا روز قیامت مهلت داد؟ 7- چرا او را مانند خون در سراسر وجود آدمى راه داده و بر او مسلطش کرده است ؟ 8- چرا به لشکریانى تاءییدش نمود و بر همه جهات حیات انسانى او را مسلط نمود؟ 9- چرا او را از نظر و احساس بشر پنهان کرد؟ 10- چرا همه کمک ها را به او کرد و به آدمیان کمک نکرد؟ 11- چرا اسرار خلقت بشر را از او پوشیده نداشت تا چنین به اغواى او طمع نبندد؟ 12- با اینکه او دورترین و دشمن ترین مخلوقات بود چطور با خدا حرف زد و خداوند هم با او تکلم کرد؟ آیا همانطور که بعضى ها گفته اند از راه معجزه بوده یا آثار و علایمى ایجاد کرده که ابلیس از دیدن آن آثار به مراد او پى برده ؟ 13- ورودش به بهشت از چه راهى بوده ؟ 14- چگونه ممکن است در بهشت که مکان مقدس و طهارت است وسوسه و دروغ و گناه واقع شود؟ 15- با اینکه حرفهایش مخالف گفتار خداوند بود چرا آدم آن را پذیرفت ؟ 16- و با اینکه خلود در دنیا مخالف با اعتقاد به معاد است چگونه طمع در خلود کرد؟ 17- با اینکه آدم در زمره پیغمبران بود چطور ممکن است معصیت کرده باشد؟ 18- با اینکه توبه کار مانند کسى است که گناه نکرده است چطور توبه آدم قبول شد و لیکن به مقامى که داشت باز نگشت ؟ و چگونه ...؟ و چگونه ...؟
اهمال و کوتاهى مفسرین در این موضوع جدى و حقیقى ، و بى بند و بارى آنها در اشکال و جواب به حدى رسید که در جواب از این اشکالات بعضى از آنان به خود جراءت دادند که بگویند مقصود از آدم در این داستان آدم نوعى است ، و داستان یک داستان خیالى محض است . و یا بگویند مقصود از ابلیس قوه اى است که آدمى را به شر و فساد دعوت مى کند2. و یا بگویند صدور فعل قبیح از خداوند جایز است ، و همه گناهان از ناحیه خود او است . و او است که آنچه را خودش درست کرده خراب مى کند، و بطور کلى ، خوب آن چیزى است که او بخواهد و به آن امر کند و بدآن چیزى است که او از آن نهى کند. و یا بگویند اصلا آدم از زمره پیغمبران نبوده و یا بطور کلى انبیا معصوم از گناه نیستند، و یا قبل از بعثت معصوم نیستند و آدم آن موقع که نافرمانى کرد مبعوث نشده بود و یا بگویند همه این صحنه ها براى امتحان بوده است .
باید دانست تنها چیزى که باعث بى فایده بودن این مباحث شده این است که این مفسرین در این مباحث بین جهات حقیقى و جهات اعتبارى فرق نگذاشته و مسائل تکوینى را از مسائل تشریعى جدا نکرده اند، و بحث را درهم و برهم نموده ، اصول قراردادى و اعتبارى را که تنها براى تشریعیات و نظام اجتماعى مفید است در امور تکوینى دخالت داده و آن را، حکومت داده اند.

 

سجده ملائکه براى جمیع بنى آدم و براى عالم بشریت بوده است .
خطابى که در جمله (( و لقد خلقناکم ...(( است خطاب به عموم آدمیان و خطابى است امتنانى ، همچنانکه در آیه قبلى هم گفتیم که لحن کلام لحن منت نهادن است ، زیرا مضمون ، همان مضمون است و تنها تفاوت بین آن دو اجمال آن و تفصیل این است . بنابراین ، اینکه مى بینیم از خطاب عمومى :(( و لقد خلقناکم (( به خطاب خصوصى (( ثم قلنا للملائکه اسجدوا لادم (( منتقل شد براى بیان دو حقیقت است : حقیقت اول اینکه سجده ملائکه براى جمیع بنى آدم و در حقیقت خضوع براى عالم بشریت بوده ، و اگر حضرت آدم (علیه السلام ) قبله گاه سجده ملائکه شده از جهت خصوصیت شخصیش نبوده ، بلکه از این باب بوده که آدم (علیه السلام ) نمونه کامل انسانیت بوده ، و در حقیقت از طرف تمام افراد انسان به منزله نماینده بوده است ، همچنانکه خانه کعبه از جهت اینکه حکایت از مقام ربوبى پروردگار مى کند قبله گاه مردم قرار گرفته است ، و این معنا از چند جاى داستان آدم و ابلیس استفاده مى شود:
اول : از قضیه خلافتى که آیات (( 30 - 33(( سوره (( بقره (( متعرض ‍ آن است ، چون از این آیات بر مى آید که ماءمور شدن ملائکه به سجده متفرع بر خلافت مزبور بوده ، و خلافت مزبور بطورى که ما استفاده کردیم و در تفسیر آن آیات بیان نمودیم مختص به آدم (علیه السلام ) نبوده ، بلکه در همه افراد بشر جارى است . پس سجده ملائکه سجده بر جمیع افراد انسان است . دوم : از آنجا که ابلیس گفت : (( فبما اغویتنى لاقعدن لهم صراطک المستقیم ثم لاتینهم من بین ایدیهم و من خلفهم (( ؛ چون قبل از این آیه ذکرى از بنى آدم به میان نیامده بود، و ابلیس ابتداء و بدون اینکه حرفى از بنى آدم در بین باشد متعرض اغواى بنى نوع بشر گردید. و در سوره (( حجر(( هم از او چنین حکایت شده که گفت :(( رب بمااغویتنى لازینن لهم فى الارض و لاغوینهم اجمعین (( و نیز در سوره (( ص (( گفته است (( فبعزتک لاغوینهم اجمعین (( و اگر جمیع افراد بشر مسجود ابلیس و ملائکه نبودند جا نداشت که ابلیس اینطور در مقام انتقام از آنان برآید.
سوم : علاوه بر همه اینها خطاباتى که در سوره (( بقره (( و سوره (( طه (( خداوند با آدم داشته عین آن خطابات را در این سوره با جمیع افراد بشر دارد، و همه جا مى فرماید: (( یا بنى آدم (( .
بیان این که خلقت آدم در حقیقت ، خلقت جمیع بشر بوده است و اشاره بهاقوال دیگرى که در توجیه نسبت دادن خلقت آدم به همگان گفته شده است .
حقیقت دوم اینکه خلقت آدم در حقیقت خلقت جمیع بنى نوع بشر بوده . آیه (( و بدء خلق الانسان من طین ثم جعل نسله من سلاله من ماء مهین (( و آیه (( هو الذى خلقکم من تراب ثم من نطفه ثم من علقه (( نیز دلالت بر این حقیقت دارند، چون از ظاهر آن دو استفاده مى شود که منظور از خلق کردن از خاک همان جریان خلقت آدم (علیه السلام ) است . گفتار ابلیس هم که در ضمن داستان گفت :(( لئن اخرتن الى یوم القیمه لاحتنکن ذریته الا قلیلا...(( و همچنین آیه (( و اذ اخذ ربک من بنى آدم من ظهورهم ذریتهم و اشهدهم على انفسهم ...(( به بیانى که خواهد آمد اشعار به این معنا دارد. اقوال مفسرین در تفسیر این آیه مختلف است ، مثلا مؤ لف مجمع البیان گفته است : خداى تعالى نعمتى را که در ابتداى خلقت بشر به وى ارزانى داشته ذکر نموده و فرموده : (( و لقد خلقناکم ثم صورناکم ...(( اخفش گفته است : کلمه (( ثم (( در اینجا به معناى (( و(( است . زجاج بر او حمله کرده که این اشتباه است ، زیرا خلیل و سیبویه و جمیع اساتید عربیت گفته اند کلمه (( ثم (( با واو فرق دارد و (( ثم (( همیشه براى چیزى است که نسبت به ماقبل خود بعدیت و تاخر داشته باشد، آنگاه گفته : معناى این آیه این است که ما اول آدم را آفریدیم و بعدا او را صورت گرى نمودیم ، و پس از فراغت از خلقت آدم و صورت گرى وى به ملائکه گفتیم تا او را سجده کنند. بنابراین مراد از آفرینش مردم آفرینش آدم است و این معنا مطابق با روایتى است که از حسن رسیده ، و در کلام عرب اینگونه تعبیرات زیاد است ، مثلا وقتى مى خواهند بگویند ما به پدران شما چنین و چنان کردیم ، مى گویند:(( ما به شما چنین و چنان کردیم (( ، در قرآن کریم هم از این گونه تعبیرات زیاد دیده مى شود، از آن جمله است آیه (( و اذ اخذنا میثاقکم و رفعنا فوقکم الطور(( و مقصود این است که به یاد آرید آن زمانى را که ما از پدران شما میثاق گرفتیم .

 

فرمت این مقاله به صورت Word و با قابلیت ویرایش میباشد

تعداد صفحات این مقاله 22   صفحه

پس از پرداخت ، میتوانید مقاله را به صورت انلاین دانلود کنید


دانلود با لینک مستقیم


دانلود مقاله ابلیس

دانلود مقاله انسان و مادیگری

اختصاصی از فی توو دانلود مقاله انسان و مادیگری دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

 

 

... «الانسان‌ بین‌ المادیة‌ و الاسلام‌» یکی‌ از عمیق‌ترین‌ کتابهای‌ استاد «محمّد قطب‌» در تحلیل‌ و بررسی‌ دیدگاههای‌«فروید» درباره‌ روانکاوی‌ است‌... «محمّد قطب‌» در کتابهای‌ دیگری‌، از جمله‌ «دراسات‌ فی‌النفس‌ الانسانیة‌» و:«فی‌النفس‌ و المجتمع‌» بحثهای‌ جالب‌ دیگری‌ در زمینه‌های‌ روانشناسی‌ و روانکاوی‌ از دیدگاه‌ اسلام‌ دارد، ولی‌ این‌کتاب‌، ویژه‌ نقد و بررسی‌ تئوریهای‌ «فروید» و هم‌باوران‌ او، و ارائه‌ بینش‌ اسلامی‌ در این‌ زمینه‌ است‌.
قسمت‌ عمده‌ کتاب‌ را، نگارنده‌ در سال‌ 1348 ـ بیست‌ سال‌ پیش‌ ـ ترجمه‌ کرد، که‌ چندین‌ بار بعنوان‌ جلد اول‌ کتاب‌،توسط‌ موسسه‌ انتشاراتی‌ «دارلعلم‌» قم‌ چاپ‌ و منتشر گردید و با پیروزی‌ انقلاب‌اسلامی‌، و اشتغال‌ به‌ اموری‌ چون‌:نمایندگی‌ حضرت‌ امام‌ قدس‌ سره‌ در وزارت‌ ارشاد اسلامی‌ و سپس‌ مأموریت‌ پنج‌ ساله‌ در خارج‌ از کشور ــ واتیکان‌ ــاز تکمیل‌ این‌ کتاب‌ و آثار ناقص‌ و ناتمام‌ دیگر بازماندم‌ تا آتکه‌ همکاری‌ با «هیئت‌ علمی‌ دفتر نشر فرهنگ‌ اسلامی‌» ازنو ما را به‌ «دنیای‌ کتاب‌»! بازگردانید و دریغم‌ آمد که‌ کتابهایی‌ از این‌ قبیل‌، همچنان‌ زندانی‌ چاپهای‌ بیست‌ سال‌ قبل‌باشند و فراموش‌ شده‌ در گوشه‌ای‌ بمانند! و در اختیار نسل‌ جوان‌ مسلمان‌ ایران‌ قرار نگیرند...
***
... تصویب‌ اقدام‌ به‌ چاپ‌: «مجموعه‌ آثار شهید سیّدقطب‌» و «استاد محمّد قطب‌» ــ که‌ به‌ زبان‌ فارسی‌ درآمده‌اند ــمشوق‌ اقدام‌ به‌ تجدید نظر و تکمیل‌ این‌ کتابها گردید و اکنون‌ بیاری‌ خدا، این‌ چاپ‌ از کتاب‌: «انسان‌ بین‌ مادیگری‌ واسلام‌» با تجدید نظر کلی‌ و اضافات‌، در اختیار علاقمندان‌ قرار می‌گیرد.
... چاپهای‌ پیشین‌ این‌ کتاب‌ فاقد ترجمه‌ دو سه‌ بخش‌ آخر کتاب‌ بود. این‌ بخشها توسط‌ اینجانب‌ ــ بخش‌ فرد و جامعه‌و حجة‌الاسلام‌ والمسلمین‌ جناب‌ آقای‌ زین‌العابدین‌ قربانی‌ ــ فصل‌ مسائل‌ جنسی‌ ــ همان‌ سالها ترجمه‌ و نیمه‌ آماده‌گردید، ولی‌ با توجّه‌ به‌ «مرور زمان‌» و ضرورت‌ بازنگری‌ و تجدید نظر در آنها، استفاده‌ از ترجمه‌ برگزیده‌ و تلخیص‌ شده‌برادر دیگری‌ ــ جناب‌ سیّد خلیل‌ خلیلیان‌ ــ مفیدتر در عبارات‌ و جملات‌، این‌ دو سه‌ فصل‌ کوتاه‌ شده‌، در آخر کتاب‌نقل‌ می‌گردد که‌ بدینوسیله‌ باید از ایشان‌ سپاسگزاری‌ نمود.
***
... البته‌ همانطور که‌ اشاره‌ شد، به‌ اعتقاد من‌، محتوای‌ کتاب‌، همچنان‌ یکی‌ از مسائل‌ مهم‌ مورد نیاز جوامع‌ اسلامی‌است‌ و نشر ترجمه‌ آن‌، در واقع‌ کمکی‌ خواهد بود به‌ دوستان‌ و برادرانی‌ که‌ به‌ بررسی‌ مسائل‌ روانشانسی‌ ــ روانکاوی‌از دیدگاه‌ اسلام‌، می‌پردازند...
امیدواریم‌ که‌ بزودی‌ کتابهای‌ دیگر ترجمه‌ شده‌ از استاد شهید سیّد قطب‌ مانند: عدالت‌ اجتماعی‌ در اسلام‌ (العدالة‌الاجتماعیة‌ فی‌الاسلام‌) و نشانه‌های‌ راه‌! (معالم‌فی‌الطریق‌) و چرا باید اعدام‌ شوم‌ (لماذا اعدمونی‌!) نیز، پس‌ ازتجدیدنظر و اصلاحاتی‌، در اختیار علاقمندان‌ قرار گیرد.

 

 

 



مقدمه‌ چاپ‌ اول‌

 

کتابی‌ را که‌ می‌خوانید، از آثار پرارج‌ استاد محمّد قطب‌ می‌باشد. این‌ کتاب‌ در سال‌ 1348 هجری‌، توسط‌ اینجانب‌ به‌فارسی‌ ترجمه‌ گردید و یکبار در همان‌ سال‌ بچاپ‌ رسید و سپس‌ برای‌ بار دوم‌، با تجدید نظر و اضافات‌ و تطبیق‌ با متن‌چاپ‌ چهارم‌ عربی‌ کتاب‌، در سال‌ 1350 چاپ‌ شد.
در ترجمه‌ این‌ کتاب‌، علاوه‌ بر رعایت‌ امانت‌ مطالبی‌ نیز در پاورقیها، برای‌ توضیح‌ بیشتر، اضافه‌ شده‌ است‌. نام‌ کتاب‌ به‌تناسب‌ موضوع‌ آن‌ در چاپهای‌ قبلی‌ «بشریت‌ بر سر دو راهی‌» گذاشته‌ شده‌ بود و عناوینی‌ فرعی‌ برای‌ رفع‌ ملال‌احتمالی‌ خوانندگان‌، از طرف‌ مترجم‌ افزوده‌ گردیده‌ است‌.
***
مؤلف‌ این‌ کتاب‌ پرارج‌ استاد محمّد قطب‌، برادر کوچک‌ فقید بزرگ‌ جهان‌ اسلام‌ سیّد قطب‌ و یکی‌ از دانشمندان‌ ومؤلفین‌ معروف‌ اسلامی‌ است‌. محمّد قطب‌ مانند برادرش‌، از راه‌ فرهنگ‌ و تألیف‌ و نشر کتب‌ اسلامی‌، خدمات‌ارزنده‌ای‌ بر جامعه‌ اسلامی‌ نموده‌ است‌. او عضو عالیرتبه‌ وزارت‌ فرهنگ‌ مصر و مدیر یک‌ «دارالنشر» اسلامی‌ درقاهره‌ بود! ولی‌ مدتی‌ طولانی‌ در گوشه‌ یکی‌ از زندانهای‌ مصر بسر برد!
محمّد قطب‌ دارای‌ تألیفات‌ و آثار سودمندیست‌ که‌ از آن‌جمله‌ است‌: شبهات‌ حول‌ الاسلام‌، فی‌النفس‌ و المجتمع‌، نحوتحریر العبید، قبسات‌ من‌ الرسول‌، معرکة‌ التقالید، منهج‌التربیة‌الاسلامیة‌، منهج‌الفن‌ الاسلامی‌، الاطیاف‌الاربعة‌، الانسان‌ببن‌ المادیة‌ و الاسلام‌، هل‌ نحن‌ مسلمون‌، دراسات‌ فی‌ النفس‌ الانسانیة‌، التطور و الثبات‌ فی‌الحیات‌ البشریه‌، جاهلیة‌القرن‌ العشیرین‌، المستشرقون‌ و الاسلام‌... و دیوان‌ شعری‌ به‌نام‌: «فی‌التیه‌»!.
بعضی‌ از آثار محمّد قطب‌ از جمله‌ «شبهات‌ حول‌الاسلام‌» دهها بار به‌ عربی‌ چاپ‌ شده‌ و به‌ زبانهای‌ انگلیسی‌، اردو،ترکی‌ و فارسی‌ نیز ترجمه‌ گشته‌ است‌.
از آثار استاد محمّد قطب‌، تاکنون‌ علاوه‌ بر «شبهات‌ حول‌الاسلام‌» کتابهای‌ زیر نیز به‌ فارسی‌ منتشر شده‌ است‌:
انسان‌ بین‌ مادیگری‌ و اسلام‌ (همین‌ کتاب‌)، روش‌ تربیتی‌ در اسلام‌، جاهلیت‌ قرن‌ بیستم‌، فرد و اجتماع‌ و بعضی‌ از این‌کتابها دوبار و توسط‌ چند نفر از دانشمندان‌ و نویسندگان‌ ایرانی‌ به‌ فارسی‌ ترجمه‌ شده‌ است‌ و ایکاش‌ دوستانی‌ که‌ به‌ترجمه‌ مجدد کتابی‌ از «محمّد قطب‌» با دیگران‌، پرداخته‌اند به‌جای‌ اتلاف‌ وقت‌، کتابها و تألیفات‌ دیگر اساتید را به‌فارسی‌ برمی‌گرداندند تا فارسی‌زبانان‌، استفاده‌ بیشتری‌ از آثار این‌ دانشمندان‌ عالیقدر اسلامی‌ می‌نمودند...
***
محمّد قطب‌ در زندان‌
محمّد قطب‌ سه‌ سال‌ و اندی‌ به‌ اتهام‌ چاپ‌ کتابهای‌ برادرش‌ «سیّد قطب‌» که‌ گویا بر خلاف‌ مصالح‌ عالیه‌ مملکتی‌!مصر! بوده‌، در زندان‌ ماند و از کار خود در وزارت‌ فرهنگ‌ معزول‌ گردید... او عضو جمعیّت‌ «اخوان‌ المسلمین‌» نبود. وتنها جرمش‌ آن‌ بود که‌ برادر سیّد قطب‌ است‌ و کتابهای‌ او در مدت‌ دهسالی‌ که‌ سیّد قطب‌ در زندان‌ قاهره‌ بسر می‌برد،تجدید چاپ‌ کرده‌ و به‌ اصلاح‌ «افکار ارتجاعی‌» و «ضد وحدت‌ عربی‌» را نشر داده‌ است‌!!... محمّد قطب‌ در زندان‌اتهام‌ نشر افکار ارتجاعی‌ را مردود شمرد، ولی‌ دستگاه‌ امنیتی‌! مصر، مدارکی‌! چون‌ کتاب‌ «جاهلیت‌ قرن‌ بیستم‌» دردست‌ داشت‌!...
زیرا محمّد قطب‌ در این‌ کتاب‌ ثابت‌ کرده‌ است‌ که‌ جوامع‌ اسلامی‌ امروز «غرب‌ زده‌» شده‌اند و آنها را نمی‌توان‌(اسلامی‌) نامید، بلکه‌ دنباله‌رو جاهلیت‌ جدید هستند... یکسال‌ تمام‌ از سرنوشت‌ محمّد قطب‌ هیچ‌گونه‌ اطلاعی‌ دراختیار خانواده‌ او قرارداده‌ نشد... تا آنکه‌ سیّد قطب‌ در دادگاه‌ غیرقانونی‌ نظامی‌، ضمن‌ اعتراض‌ به‌ شکنجه‌های‌وحشیانه‌ای‌ که‌ به‌ او و دوستانش‌ داده‌ بودند، اعلام‌ داشت‌ که‌ از سرنوشت‌ برادرش‌ محمّد قطب‌ هم‌ هیچگونه‌ اطلاعی‌در دست‌ نیست‌...
بدنبال‌ این‌ اعتراض‌ و سکوت‌ مقامات‌ مصری‌ ــ که‌ حاضر نبودند هیچگونه‌ اطلاعی‌ درباره‌ وی‌ در اختیار مردم‌ جهان‌اسلام‌ قرار دهند و پس‌ از اعدام‌ خائنانه‌ سیّد قطب‌، مجامع‌ بشر دوست‌ جهانی‌، از مقامات‌ مصری‌ خواستند که‌ درمورد سرنوشت‌ محمّد قطب‌ اطلاعات‌ را منتشر سازند...
ما برای‌ نمونه‌، ترجمه‌ نامة‌ سرگشاده‌ای‌ را که‌ «پاکستانیهای‌ حقوقدان‌ مقیم‌ خاورمیانه‌» به‌ دبیر کل‌ مجمع‌ جهانی‌ حقوق‌ بشر در ژنو نوشته‌اند، در اینجا می‌آوریم‌:
***
جناب‌ آقای‌ دبیر کل‌ مجمع‌ جهانی‌ حقوق‌ بشر ژنو (رونوشت‌ رئیس‌ جامعه‌ عربی‌) توجّه‌ شما در نشر اخبار مربوط‌ به‌فشار و شکنجه‌ افراد وابسته‌ به‌ نهضت‌ اسلامی‌ اخوان‌المسلمین‌ در مصر و اعزام‌ آقای‌ «پیترارتر» به‌ مصر برای‌ بررسی‌وضع‌ افراد دستگیر شده‌ و نشر گزارشهای‌ وی‌ که‌ جهان‌ اسلام‌ را تکان‌ داد، موجب‌ نهایت‌ تشکر است‌.
ما مسلمانان‌ سراسر روی‌ زمین‌ از این‌ اقدامات‌ بشر دوستانه‌ شما تقدیر می‌کنیم‌ ولی‌ چنانچه‌ جنابعالی‌ اطلاع‌ دارید،حکومت‌ مصر علیرغم‌ خواست‌ مردم‌ آزادی‌ دوست‌ جهان‌، سیّد قطب‌ رهبر اخوان‌المسلمین‌ و دوستان‌ وی‌ را اعدام‌کرد. و طبق‌ گزارشی‌ که‌ از طرف‌ نماینده‌ اعزامی‌ شما منتشر شده‌است‌. هزاران‌ نفر از جوانان‌ و بانوان‌ مسلمان‌ درزندانهای‌ مصر با ننگین‌ترین‌ وضع‌ تحت‌ شکنجه‌ و آزار بدنی‌ قرار گرفته‌اند که‌ بی‌شک‌ با حقوق‌ بشر منافات‌ دارد و درواقع‌ این‌ فجایع‌ ببازی‌ گرفتن‌ و مسخره‌ نمودن‌ انسانیت‌ و حقوق‌ بشر، دو عصر پیشرفت‌ و فرهنگ‌ و آزادی‌است‌.
ما با کمال‌ امید از شما و سازمان‌ انسانی‌ شما می‌خواهیم‌ که‌ دو موضوع‌ مهم‌ زیر را مورد بررسی‌ قرارداده‌ و برای‌ اطلاع‌جهانیان‌ حقیقت‌ را اعلام‌ دارید:
1ـ محمّد قطب‌، برادر شهید عزیز سیّد قطب‌ که‌ دارای‌ تألیفات‌ اسلامی‌ زیادی‌ است‌. قبل‌ از دستگیری‌ و اعدام‌ سیّدقطب‌، توقیف‌ شده‌ و تاکنون‌ هیچگونه‌ اطلاع‌ صحیحی‌ از سرنوشت‌ وی‌ در دست‌ نیست‌. سیّد قطب‌ در دادگاه‌ در موردبرادر خود محمّد قطب‌ صحبت‌ کرد. ولی‌ تا امروز ما نمی‌دانیم‌ که‌ محمّد قطب‌ زنده‌ است‌ یا کشته‌ شده‌؟ و این‌ موجب‌ناراحتی‌ همه‌ مسلمانان‌ گشته‌ است‌. (1)
..................................................................................
1. نامه‌ مربوط‌ به‌ سال‌ 1346 شمسی‌، یعنی‌ 25 سال‌ پیش‌ است‌... و خوشبختانه‌ چند سال‌ بعد، پس‌ از پیدایش‌ آزادیهای‌ نسبی‌ در مصر، «محمّد قطب‌» نیز اززندان‌ آزاد شد و به‌ کار تحقیق‌ و تدریس‌ در دانشگاه‌ ادامه‌ داد...

2ـ ما از سازمان‌ جهانی‌ حقوق‌ بشر تقاضا داریم‌ که‌ گزارشهای‌ مربوط‌ به‌ شکنجه‌ و آزار افراد وابسته‌ به‌ اخوان‌المسلمین‌مصر را به‌طور مشروح‌ منتشر سازد و از طریق‌ سازمان‌ ملل‌ اقداماتی‌ به‌عمل‌ بیاورد که‌ از ادامه‌ فشار و شکنجه‌ جلوگیری‌شود.
ما بسیار متأسف‌ هستیم‌ که‌ بنام‌ انقلاب‌ و آزادی‌ و پیشرفت‌ و تحول‌! خون‌ بیگناهان‌ ریخته‌ می‌شود و عزت‌ و احترام‌ وحقوق‌ اساسی‌ انسان‌، از بین‌ می‌رود و پایمال‌ می‌شود.
بسیار جای‌ تعجب‌ است‌ که‌ انقلابیون‌ پیشرو!، مردم‌ مسلمان‌ را به‌ تعصب‌ و ارتجاع‌ متهم‌ می‌کنند، ولی‌ خودشان‌مرتکب‌ وحشیانه‌ترین‌ جنایات‌ و شکنجه‌های‌ ضدبشری‌ می‌شوند.
آیا جای‌ شگفتی‌ نیست‌ که‌ افراد به‌ اصطلاح‌ انقلابی‌ و پیشرو! هرگونه‌ ظلم‌ و ستم‌ و استبدادی‌ را که‌ استعمار مرتکب‌ آنهامی‌شد، مرتکب‌ می‌شوند؟
آقای‌ عزیز! ما نمی‌خواهیم‌ در امور داخلی‌ مصر دخالت‌ کنیم‌، ولی‌ به‌ حکم‌ انسانیت‌ و برای‌ دفاع‌ از حقوق‌ بشر، این‌نامه‌ را برای‌ شما می‌فرستیم‌. ما برای‌ بار دیگر از خدمات‌ بشر دوستانه‌ شما تشکر می‌کنیم‌ و انتظار داریم‌ که‌ در اسرع‌اوقات‌ اقدامات‌ لازم‌ را در مورد سرنوشت‌ نویسنده‌ اسلامی‌ محمّد قطب‌ و دیگر افراد اخوان‌المسلمین‌ بعمل‌ بیاورید وبرای‌ اطلاع‌ جهانیان‌، آن‌را منتشر سازید.
با احترامات‌ فراوان‌، از طرف‌ پاکستانیهای‌ مقیم‌ خاورمیانه‌:
دکتر شاهد احمد، مهندس‌ حمیدالدین‌ احمد، محمّد اقبال‌ سهیل‌، محمّد سرفراز جیمه‌، دکتر صالحه‌ نسرین‌ (بانو)،محمّد سلیم‌ معینی‌، دکتر محمود رشید، شمشاد علی‌، رانا آغاب‌ علی‌ خان‌ (قاضی‌)، دکتر فهمیده‌ خاتون‌ (بانو)،هدایت‌الله محمّدانی‌، محمّد اسلم‌، عبدالواحد هاشمی‌، ظاهر سعید و...
***
سه‌ سال‌ و اندی‌ از این‌ ماجرای‌ اسف‌انگیز گذشت‌ و از سرنوشت‌ قطعی‌ محمّد قطب‌ و خواهرش‌ امینه‌ قطب‌، اطلاع‌صحیحی‌ بدست‌ نیامد.
برادر او سیّد قطب‌ مفسر عالیقدر اسلامی‌، ناجوانمردانه‌ به‌ دار آویخته‌ شد.(2) خواهر دیگرشان‌ حمیده‌ قطب‌ به‌دهسال‌ زندان‌ محکوم‌ گردید. زینب‌ الغزالی‌ رئیس‌ جمعیّت‌ زنان‌ مسلمان‌ به‌ اتهام‌ فعالیتهای‌ مخفی‌! به‌ حبس‌ ابدمحکوم‌ شد و صدها جوان‌ برومند و مسلمان‌، صدها زن‌ و مرد رزمنده‌، به‌ جرم‌ «مسلمان‌» بودن‌ و مخالفت‌ با برنامه‌های‌ضداسلامی‌ رژیم‌ مصر، به‌ زندان‌ و شکنجه‌ و آزار و اعدام‌ دچار شدند تا پایه‌های‌ «ناسیونالیسم‌ عربی‌»! ــ القومیة‌العربیة‌ و سوسیالیسم‌ عربی‌! ــ الاشتراکیة‌ العربیة‌ به‌جای‌ انترناسیونالیسم‌ اسلامی‌ و سوسیالیسم‌ اسلامی‌، تحکیم‌ یابدو ارکان‌ «عروبیت‌»! تقویت‌ گردد و زمامداران‌ بلاد عربی‌ ــ آنطور که‌ ادعا می‌کردند! بتوانند فلسطین‌ اشغال‌ شده‌ را آزادسازند! اما سومین‌ شکست‌ اعراب‌ و خیانت‌ ژنرالهای‌ قداره‌بند، نشان‌ داد که‌ تنها اسلام‌ و جهاد اسلامی‌ و روح‌اسلامیت‌ می‌تواند بلاد عربی‌ و غیرعربی‌ مسلمان‌ را نجات‌ بخشد!...
.......................................................................................
2. شرح‌ حال‌ مفصل‌ سیّد قطب‌ را در مقدمه‌ کتاب‌ «ما چه‌ می‌گوییم‌؟» ترجمه‌ اینجانب‌ که‌ اخیراً توسط‌ دفتر نشر فرهنگ‌ اسلامی‌ تجدید چاپ‌ شده‌ است‌،مطالعه‌ فرمائید.

و هم‌ اکنون‌ طلیعه‌ این‌ روح‌ در بین‌ جوانان‌ «جهاد اسلامی‌» دیده‌ می‌شود و همین‌ مردان‌ مسلمان‌ و از جان‌ گذشته‌هستند که‌ اگر رهبران‌ عرب‌ بر آنها خیانت‌ نکرده‌ و سرکوبشان‌ نکنند ــ چنانکه‌ در لبنان‌ و اردن‌ و مصر و عراق‌ و تونس ‌و... می‌خواستند آنها را سرکوب‌ سازند خواهند توانست‌ فلسطین‌ را به‌ آغوش‌ جهان‌ اسلام‌ بازگردانند...
***
البته‌ برنامه‌ سرکوبی‌ جنبش‌ اسلامی‌ تنها مربوط‌ به‌ مصر نیست‌. در اندونزی‌ هم‌ محمّد ناصر رهبر حزب‌ ماشومی‌ ودیگر سران‌ آن‌ حزب‌ پنج‌ میلیون‌ نفری‌، هنوز حق‌ فعالیت‌ اجتماعی‌ ندارند و البته‌ جناب‌ ژنرال‌ «سوهارتو» که‌ 20 سال‌پیش‌ به‌ دستور «سوکارنو» این‌ حزب‌ اسلامی‌ را سرکوب‌ نموده‌ بود، امروز برنامه‌ دیگری‌ را اجرا می‌کند!.
در پاکستان‌ دورة‌ ژنرال‌ ایوبخان‌! و «ذوالفقار علی‌ بوتو» و ژنرال‌ «ضیاءالحق‌» هم‌ استاد سیّد ابوالاعلی‌ مودودی‌ رهبرجماعت‌ اسلامی‌ پاکستان‌، و رفقای‌ همرزمش‌ تاپای‌ چوبه‌ اعدام‌ رفتند، ولی‌ شرایط‌ خاص‌ پاکستان‌ اجازه‌ نداد که‌ ژنرال‌دیکتاتور و کارگردانان‌ بعدی‌! به‌ آرزوی‌ خود برسند... و همچنین‌...
و در اینجا باید پرسید که‌: آیا می‌توان‌ با زور سرنیزه‌، جنبش‌ اسلامی‌ را در جهان‌ اسلام‌ سرکوب‌ ساخت‌؟
پاسخ‌ ما به‌ این‌ پرسش‌ آنست‌ که‌: اگر در صدر اسلام‌ ابوجهل‌ توانست‌ از پیشرفت‌ اسلام‌ جلوگیری‌ کند، ابوجهل‌های‌عصر ما هم‌ خواهند توانست‌ که‌ به‌ آرزوی‌ خود برسند!...
چنین‌ است‌ عقیده‌ ما... و شما در بینش‌ و عقیده‌ خود آزادید!.

 


فصل‌ اول‌

 

مقدمة‌ مؤلف‌

 

 

 

بسم‌الله الرحمن‌الرحیم‌
«و نفس‌ و ما سواها، فالهمها فجورها و تقواها
قد افلح‌ من‌ زکاها. و قد خاب‌ من‌ دساها.»
قرآن‌ کریم‌، سوره‌ شمس‌ آیه‌ 7ـ10

 

سوگند به‌ جان‌، و آنکه‌ جان‌ را پرداخته‌، و بدکاری‌ و پرهیزکار بودنش‌ را به‌ او الهام‌ کرده‌. هر که‌ جان‌ مصفا کرد رستگارشد. و هر که‌ آن‌را بیالود زیانکار گشت‌.

 


یادداشتی‌ بر: چاپ‌ سوم‌

 

چند سال‌ پیش‌ چاپ‌ اول‌ این‌ کتاب‌ منتشر شد و من‌ در آن‌، بعضی‌ از خاطره‌ها و افکار و آزمایشهای‌ مربوط‌ به‌ روان‌انسانی‌ را، با مقایسه‌ و مقارنه‌ میان‌ طرز فکر اسلام‌ و نظریات‌ مادی‌ غرب‌ ـ چه‌ در اصول‌ و کلیات‌ طرز فکر، و چه‌ درفروع‌ و تفصیلات‌ آن‌ ـ یادداشت‌ و ضبط‌ کرده‌ بودم‌.
در این‌ چاپ‌ هم‌ صلاح‌ در آن‌ دیدم‌ که‌ کتاب‌ را من‌ حیث‌ المجموع‌ بر همان‌ حالت‌ قبلی‌ باقی‌ بگذارم‌. البته‌ تغییرات‌جزیی‌ و کوچکی‌ در آن‌ بوجود آمد، ولی‌ این‌ تغییرات‌، مطلبی‌ از مسائل‌ اساسی‌ آن‌را تغییر نمی‌دهد، و من‌ امیدوارم‌ که‌بحث‌ در این‌ موضوع‌، شامل‌ همه‌ جوانب‌ بررسی‌های‌ روانی‌ و اجتماعی‌ اسلامی‌ باشد.
من‌ در حالی‌که‌ برای‌ چاپ‌ جدید کتاب‌ مراجعه‌ای‌ به‌ آن‌ می‌کردم‌، متوجّه‌ شدم‌ که‌ این‌ موضوع‌ شامل‌ مسائلی‌ می‌شودکه‌ می‌توان‌ آنها را خطوط‌ اصلی‌ و مواد نخستین‌ نظریه‌ اسلامی‌ درباره‌ روان‌ انسانی‌، نام‌ نهاد. و ما ــ باتجزیه‌ و تحلیل‌بیشتر می‌توانیم‌ طرز فکر کامل‌ اسلامی‌ را درباره‌ روان‌ انسانی‌ که‌ شامل‌ همه‌ فعالیتها و کوششهای‌ انسانی‌ می‌شود،بدست‌ بیاوریم‌...
باز من‌ امیدوارم‌ که‌ خداوند، در روزگار نزدیکی‌، به‌من‌ توفیق‌ دهد که‌ به‌ این‌ بحث‌ و بررسی‌ بپردازم‌ و شاید که‌ این‌ آرزو،به‌ یاری‌ خدا جامه‌ عمل‌ به‌ خود بپوشد.

 

و الله ولی‌ التوفیق‌.
آشنایی‌ با فروید!

 

من‌ در گذشته‌، تا سرحد شیفتگی‌ علاقمند «فروید» بودم‌ در واقع‌ من‌ در دورانی‌ از سالهای‌ جوانی‌ بودم‌ که‌ به‌اقتضای‌ آن‌می‌خواستم‌ از مجهولات‌، در همه‌ چیز: در هستی‌، زندگی‌ و انسان‌ پرده‌ برداشته‌ شود. و فروید هم‌ با نظریه‌ جدید «روان‌ناخودآگاه‌» در نظرم‌ جلوه‌ می‌نمود و در همان‌ وقت‌ به‌ نظرم‌ می‌آمد که‌ او کلید اسرارآمیزی‌ را به‌ من‌ می‌بخشدکه‌مشکلات‌ بسته‌ همه‌ اسرار را می‌گشاید، یا یک‌ عینک‌ و دوربین‌ سحرانگیزی‌ را به‌ من‌ می‌دهد که‌ مجهولات‌ را می‌بیند وکشف‌ می‌نماید! و همه‌ اعماق‌ و درون‌ روان‌ انسانی‌ با یک‌ نظر در آن‌، پیش‌ من‌ روشن‌ خواهد شد!
من‌ در این‌ شیفتگی‌ سالها باقی‌ بودم‌ و هر چیزی‌ را که‌ از گفته‌های‌ فروید یا شرح‌ و بسط‌های‌ شاگردان‌ علاقمند او،به‌دستم‌ می‌رسید، به‌ دقت‌ می‌خواندم‌... ولی‌ در عین‌حال‌ از همان‌ لحظه‌ اول‌ به‌نظرم‌ آمد که‌: فروید در تفسیر خودنسبت‌ به‌ خوابها، دیگر مجال‌ و میدانی‌ برای‌ خوابهای‌ پیشگو (رویای‌ صادقه‌) باقی‌ نمی‌گذارد، و هرگونه‌ پیوند و ارتباط‌انسان‌ را با «مجهول‌ بزرگ‌» لغو کرده‌ و از بین‌ می‌برد...
... دوره‌ دبیرستان‌ را به‌ پایان‌ رسانده‌ و وارد دانشگاه‌ شدم‌ و طبعاً اطلاعات‌ من‌ از هستی‌ و زندگی‌ و انسان‌ بیشتر شد، ومن‌ کم‌کم‌، دیگر به‌ فروید با همان‌ نگاه‌ اعجاب‌آمیز نخستین‌ نگاه‌ نمی‌کردم‌، بلکه‌ تقریباً جنبه‌ یک‌ منتقد نسبت‌ به‌ افکاراو را پیدا کردم‌ ــ البته‌ به‌ آن‌ اندازه‌ای‌ که‌ آزمایشها و تجربه‌های‌ من‌ در آنوقت‌ به‌ من‌ اجازه‌ می‌داد و سپس‌ وارد مرکزعالی‌ تربیتی‌ شدم‌ و در آنجا روانشناسی‌ و روانکاوی‌ را با وسعت‌ بیشتر، و فروید را به‌ نحو مفصل‌تر، مورد بحث‌ و بررسی‌ قراردادم‌.
در ضمن‌ همین‌ تجرزیه‌ و تحلیل‌ها بود که‌ به‌ فکرم‌ رسید: در این‌ میان‌ که‌ فروید برای‌ آزادی‌ نفس‌ انسانی‌ از قیود خود وبرداشن‌ «فشار» از غریزه‌های‌ حبس‌ شده‌، افراط‌ می‌کند، و نظریه‌های‌ گوناگون‌ دیگر، فشار همه‌جانبه‌ای‌ بر نیروهای‌ حیوانی‌انسان‌ را لازم‌ دانسته‌ و در این‌باره‌ راه‌ تفریط‌ را می‌روند، اسلام‌ بین‌ این‌ دو نظریه‌، حد وسط‌ را می‌گیرد. یعنی‌ نه‌ قیودی‌ را برای‌نفس‌ و روان‌ الزام‌ می‌کند و آن‌را به‌ پستی‌ بکشاند و جنبش‌ و حرکت‌ زندگی‌ را از کار بازدارد و نه‌ انسان‌ را تا آنجا آزادی‌ می‌دهدکه‌ او را به‌ مرتبه‌ حیوانیت‌ برساند و همه‌ اصول‌ و قواعد نگهدارنده‌ از انگیزه‌های‌ حیوانی‌ را که‌ انسانیت‌ در جهاد طولانی‌ خودبرای‌ رسیدن‌ به‌ آن‌ زحمات‌ زیادی‌ کشیده‌ است‌، لغو کرده‌ و از بین‌ می‌برد!
اسلام‌، در برابر این‌ دو نطقه‌ افراط‌ و تفریط‌، می‌ایستد. و بدون‌ شک‌ فقط‌ در سرحد آرام‌ آن‌ امکان‌ دارد که‌ انسان‌ زندگی‌توام‌ با امنیت‌ و آرامش‌ و هم‌آهنگی‌ و راحتی‌ را داشته‌ باشد. البته‌ اسلام‌ در نظریه‌ خود نسبت‌ به‌ روان‌ انسانی‌، با بعضی‌از نظریات‌ دیگر موافق‌ است‌. و یا اینکه‌ فقط‌ در بعضی‌ از فروع‌ ومسائل‌ با آنها اختلاف‌ پیدا می‌کند، ولی‌ در عین‌ حال‌نظریه‌ اسلام‌، نظریه‌ کاملاً مستقلی‌ است‌ و اسلام‌ برای‌ خود طرز فکر خاصی‌ دارد که‌ سزاوار است‌ بر این‌ پایه‌ و اساس‌،بررسی‌ شود... این‌ فکر در عرض‌ مدت‌ دهسالی‌ که‌ تحصیلات‌ من‌ در مرکز عالی‌ تعلیم‌ و تربیت‌ ادامه‌ یافت‌، همچنان‌ درذهن‌ من‌ باقی‌ ماند و ریشه‌ گرفت‌ و روشنتر گشت‌، تا اینکه‌ مرا وادار ساخت‌ آن‌را در کتابی‌ یادداشت‌ و ضبط‌ کنم‌.
***
من‌ می‌دانم‌، برای‌ بعضی‌ از دانشجویان‌، هنگامی‌که‌ اسم‌ دین‌ ومذهب‌ را می‌شنوند ناراحتی‌ دست‌ می‌دهد! یا برای‌عده‌ای‌ از «فرهنگیان‌» و «آزاد فکران‌» تب‌! عارض‌ می‌شود... و ابروهایشان‌ در هم‌ کشیده‌ شده‌ و تشنج‌ اعصاب‌ پیدامی‌کنند! بطوری‌که‌ دست‌های‌ خود را با حرکات‌ خشم‌آلودی‌ تکان‌ می‌دهند و می‌خواهند که‌ این‌ گفتار دور از میدان‌بحث‌ علمی‌ صحیح‌! را به‌دور افکنند. ولی‌ من‌ دوست‌ دارم‌ در اینجا بگویم‌ که‌ این‌ بحث‌، صرفاً یک‌ بحث‌ روانشناسی‌ وپسیکولوژیک‌ است‌ و دین‌ را هم‌ به‌مثابه‌ «موضوع‌» این‌ مسئله‌ مورد بررسی‌ قرار می‌دهد و هنگامی‌که‌ پس‌ از بررسی‌ وتحقیق‌ دقیق‌، بر ما روشن‌ شد که‌ دین‌ در این‌ قسمت‌ راه‌ صحیحی‌ را رفته‌ و بر پایه‌ حقیقت‌ استوار است‌، در این‌صورت‌،یا حماقت‌ و یا بندگی‌ کورکورانه‌ برای‌ غرب‌ است‌.(3) که‌ نمی‌گذارد حقایق‌ را بپذیریم‌ و یا از ترس‌ دشمنی‌ با آزادی‌ فکر!یا از ترس‌ متهم‌ شدن‌ به‌ ارتجاع‌ و جمود فکری‌! نمی‌خواهیم‌ آن‌را قبول‌ بنمائیم‌!

 

 

 

 

 

............................................................................
3. کتاب‌: «غرب‌ زدگی‌» جلال‌ آل‌ احمد، نویسنده‌ معروف‌، حقایقی‌ در این‌ باره‌ دارد و مطالعه‌ آن‌ کمک‌ فراوانی‌ بر روشن‌ شدن‌ حقایق‌ می‌نماید... و کتاب‌ دوم‌ وی‌به‌ نام‌ «خدمت‌ و خیانت‌ روشنفکران‌» بحث‌ را تکمیل‌ می‌کند!. م‌

 

در اینجا یک‌ حقیقت‌ نوشتنی‌ دیگری‌ نیز هست‌ و آن‌ اینکه‌: علت‌ نزاع‌ و کشمکش‌ بین‌ دین‌ و علم‌ در اروپا، برای‌ آن‌ بود که‌کلیسا در آن‌ سامان‌، نظریات‌ به‌ اصطلاح‌ علمی‌ خاصی‌ داشت‌، و معتقد بود که‌ آنها «مقدس‌» و قابل‌ احترام‌ بوده‌ و وحی‌آسمانی‌ است‌! و هرگز نباید بر ضد آنها قیام‌ کرد و هرکسی‌ که‌ علیه‌ آنها قیام‌ کند کافر و مهدور الدم‌ شناخته‌ خواهد شد.
ولی‌ هنگامی‌که‌ علم‌، بطلان‌ آن‌ فرضیه‌ها را ثابت‌ نمود، کاملاً یک‌ امر طبیعی‌ بود که‌ مردم‌، علوم‌ تجربی‌ را بپذیرند وتصدیق‌ کنند، و نفوذ و قدرت‌ کلیسا را که‌ بافته‌های‌ دروغین‌ خود را بر آنان‌ واجب‌الاحترام‌ معرفی‌ می‌کرد، قبول‌ نکنند وبا افکار جدید خود از قید «دین‌» آزاد شوند!
ولی‌ این‌ کشمکش‌ و مبارزه‌، هرگز میان‌ اسلام‌ و علم‌ واقع‌ نشده‌ و تاریخ‌ هم‌ گواهی‌ می‌دهد (4) که‌ دانشمندانی‌ در علوم‌:طبیعی‌، هیئت‌، فیزیک‌، پزشکی‌، هندسه‌، ریاضیات‌ و... در سایه‌ اسلام‌ پرورش‌ یافته‌ و به‌ سرحد نبوغ‌ رسیدند و به‌ یک‌سلسله‌ حقایق‌ علمی‌ جدیدی‌ واقف‌ شدند که‌ نسبت‌ به‌ زمان‌ خودشان‌ از کشفیات‌ علمی‌ بزرگ‌ محسوب‌ می‌شود. والبته‌ خود این‌ دانشمندان‌، همه‌ مسلمانان‌ معتقدی‌ بودند و در نظر آنان‌ هیچگونه‌ تضادی‌ بین‌ علم‌ و دین‌ وجود نداشت‌و هیچگونه‌ نبردی‌ هم‌ میان‌ این‌ دو به‌ وقوع‌ نپیوست‌. و همچنین‌ بین‌ آنها و قدرتهای‌ حاکم‌ هم‌ هیچگونه‌ نزاعی‌ که‌ منجربه‌ کشتار و شکنجه‌ و زندان‌ بشود واقع‌ نگردید ــ چنانکه‌ بر کوپرنیک‌ و گالیله‌ و دیگران‌ در جهان‌ مسیحیت‌ واقع‌ شد وهرگونه‌ فشاری‌ که‌ بر مردم‌ صاحب‌نظر، در تاریخ‌ اسلام‌، وارد آمده‌، همه‌ناشی‌ از اوضاع‌ سیاسی‌ روز بوده‌، و علم‌ وحقیقتهای‌ نظری‌ یا تجربی‌، هرگز در معرض‌ فشار و تهدید واقع‌ نشده‌اند... پس‌ فقط‌ تقلید کورکورانه‌ ــ نه‌ آزادی‌ فکر وارزش‌ علم‌ است‌ که‌ باعث‌ شده‌ بعضی‌ از جویندگان‌ علم‌، و دانش‌ پژوهان‌ ما، وقتی‌ اسم‌ دین‌ و مذهب‌ را می‌شنوند،احساس‌ ناراحتی‌ و انزجار کنند!

 

 

 

 

 

 

 

 

 

.......................................................................................
4. در اسلام‌ تحصیل‌ هر علمی‌ که‌ مورد نیاز مردم‌ باشد، یک‌ فریضه‌ دینی‌ است‌ و در قرآن‌ مجید و اخبار، تجلیل‌ فراوانی‌ از علم‌ و دانشمند شده‌ که‌ جای‌ بحث‌ آن‌اینجا نیست‌...
«دریبر» استاد دانشگاه‌ نیویورک‌ در کتاب‌: «نزاع‌ علم‌ و دین‌» می‌نویسد: مسلمین‌، در علوم‌ قدیمی‌ ترقّی‌ شگرفی‌ نموده‌ و علوم‌ جدید را پی‌ریزی‌ کردند، که‌ قبال‌از آنها کسی‌ از آنها خبر نداشت‌... دانشگاههای‌ مسلمین‌ برای‌ دانشجویانی‌ که‌ از اروپا می‌آمدند باز بود...» دانشمند دیگر «سدیو» در «تاریخ‌ العرب‌» می‌گوید:«در قرون‌ وسطی‌ مسلمانان‌ تنها افرادی‌ بودند که‌ علم‌ و فلسفه‌ و فنون‌ مختلفه‌ می‌دانستند و هرکجا که‌ قدم‌ آنها رسید مبادی‌ آنها را نشر نمودند... مسلمانان‌سبب‌ اصلی‌ نهضت‌ و ترقّی‌ اروپائیان‌ هستند.» از کتاب‌: «روح‌ الدین‌ الاسلامی‌» چاپ‌ بیروت‌ مبحث‌ «العلم‌ فی‌الاسلام‌» صفحه‌ 215.
برای‌ مزید توضیح‌ رجوع‌ شود به‌ کتابهای‌: «تاریخ‌ تمدن‌ اسلام‌ و عرب‌» دکتر گوستاو لوبون‌ و «تاریخ‌ تمدن‌ اسلامی‌» جرجی‌ زیدان‌ و «میراث‌ اسلام‌ یا آنچه‌مغرب‌ زمین‌ به‌ ملل‌ اسلامی‌ مدیون‌ است‌» به‌ قلم‌ 13 نفر از دانشمندان‌ خارجی‌، ترجمه‌ فارسی‌ چاپ‌ تهران‌.(خسروشاهی‌)

 

 

 

 

 

فصل‌ دوم‌
نظریة‌ مسیحیت‌

 


نظریه‌ مسیحیت‌
مسیحیت‌ برای‌ مقابله‌ با مادیگری‌ افراط‌آمیزی‌ که‌ در روزگار بعثت‌ مسیح‌(ع‌)، بین‌ «بنی‌اسرائیل‌» و در سراسر منطقه‌روم‌ شایع‌ شده‌ بود، نازل‌ گردید... مادیتی‌ که‌ در پرداختن‌ به‌ «ماده‌» و ارزشهای‌ مادی‌ محض‌، غلو نموده‌ و افراط‌می‌کرد، تا آنجا که هرگونه‌ پیوند و ارتباطی‌ را با عالم‌ روح‌ و معنویت‌ قطع‌ می‌نمود، و هرگونه‌ دعوت‌ و خواست‌آسمانی‌ را فراموش‌ می‌کرد. و روی‌ این‌ اصل‌، کاملاً مناسب‌ بود که‌ این‌ دین‌، شامل‌ مقدار زیادی‌ از روحانیت‌ والا و زیباو عالی‌ باشد، تا در قبال‌ این‌ مادیت‌ و مادیگری‌ محض‌، تعادلی‌ ایجاد نماید، و شاید بتواند مردم‌ را اصلاح‌ کند.
از اینجا بود که‌ همه‌ تعلیمات‌ مسیح‌(ع‌)، دعوت‌ برای‌ تهذیب‌ نفس‌ و روحانیت‌ بود. دعوتی‌ که‌ انسان‌ را از خود بالاترمی‌برد و آن‌را به‌ آفاق‌ و مراحل‌ بلندمرتبه‌ای‌ که‌ از جسم‌ و ماده‌ بالاتر است‌، می‌رسانید... مراحل‌ ومقاماتی‌ که‌ اززنجیرهای‌ مادی‌ زمین‌، و انگیزه‌های‌ شهوت‌، آزاد بود.
ولی‌ مقصود از این‌ تعلیمات‌ روحانی‌ عالی‌ و روشن‌، این‌ نبود که‌ نظام‌ و اساس‌ دائمی‌ و همیشگی‌ برای‌ مردم‌ باشد وبشریت‌ برای‌ ابد، در این‌ راه‌ قدم‌ بردارد. و البته‌ آسمان‌! آخرین‌ گفتار خود را، بعد از مسیحیت‌، در حدود شش‌ قرن‌ بعدــ هنگامی‌ که‌ حکمت‌ عالیه‌ الهی‌ خواست‌ آخرین‌ و کاملترین‌ نظام‌ زندگی‌ را فرو فرستد برای‌ همه‌ ملتها ارزانی‌داشت‌(5)...
..............................................................................
5. شاید بتوانیم‌ بگوئیم‌: یهودیگری‌ دوران‌ کودکی‌ بشر را مثل‌ می‌سازد، زیرا در کودکی‌ است‌ که‌ خودخواهی‌ و عدم‌ قدرت‌ برای‌ بازداشتن‌ افسار شهوتها وجوددارد، و مسیحیت‌ دوران‌ اوائل‌ جوانی‌ را که‌ همیشه‌ همراه‌ خواب‌ وخیال‌ و آرزوها واحلام‌ است‌، نمایان‌ می‌کند در حالی‌که‌ اسلام‌ مرحله‌ تکامل‌ و رشد بعد ازجوانی‌ را دارد، که‌ هرچیزی‌ را در جای‌ خود بکار می‌برد... او نه‌ همیشه‌ در امور ماده‌ غوطه‌ می‌خورد و نه‌ رابطه‌ خود را با آن‌ قطع‌ کرده‌ و در آسمان‌ سیر می‌کند،بلکه‌ گوشه‌ای‌ از این‌ و گوشه‌ای‌ از آن‌ را، با رعایت‌ تناسب‌ و توازن‌، می‌گیرد. و بدین‌ ترتیب‌ است‌ که‌ مسیحیت‌ دوران‌ و نقش‌ لازم‌ خود را سپری‌ کرده‌ و به‌هیچوجه‌ صلاحیت‌ ابدی‌ بودن‌ را نداشته‌ و ندارد. (مؤلف‌)

و در هر صورت‌، این‌ تعلیمات‌ عالی‌ و بلند که‌ در آنها روح‌ لطیف‌ پیامبری‌ دمیده‌ شده‌ بود، بعد از خود مسیح‌ به‌ یک‌سلسله‌ قیود سخت‌ و جامدی‌ مبدل‌ شد که‌ وسیله‌ سختگیری‌ کلیسا و «رجال‌ دین‌» گردید، تا آنجا که‌ آن‌را به‌ رهبانیتی‌مبذل‌ ساختند که‌ از زندگی‌ دوری‌ می‌جوید و با خواستهای‌ فطری‌ می‌جنگد، بدلیل‌ اینکه‌ این‌ خواستها، بد و نارواهستند و لازم‌ است‌ که‌ پرهیزکاران‌ و آنانی‌ که‌ از خدا می‌ترسند و خواستار دیدار او در روز قیامت‌ هستند ـ یا آنانی‌ که‌ بنابه‌ تعبیر مسیحی‌ها «در مسیح‌ هستند» از آنها پاک‌ باشند.
کلیسا و «رجال‌ دین‌» هنگامی‌ که‌ می‌دیدند مثلاً مسیح‌ می‌گوید: «اگر چشم‌ تو» تو را بلغزاند او را بکن‌ و دور بیانداز، زیراخیر تو در آنست‌ که‌ عوض‌ آنکه‌ بدن‌ تو در آتش‌ بیاندازند، یکی‌ از اعضاء خود را از دست‌ بدهی‌، به‌ پندار الهام‌ گرفتن‌ ازتعالیم‌ مسیح‌، مسیحیت‌ را به‌ سوی‌ سختگیری‌ و شدت‌ ناگواری‌ می‌کشاندند، ولی‌ این‌ الهام‌ گرفتن‌، الهام‌گیری‌خطرناکی‌ بود که‌ احتمال‌ می‌رفت‌ ــ اگر به‌کلی‌ اجرا می‌شد حرکت‌ زندگی‌ تحول‌پذیر و پیشرو را به‌ کلی‌ از کار بازدارد وآن‌را به‌ وادی‌ نابودی‌ بکشاند!
البته‌ شکی‌ نیست‌ که‌ این‌ موضوع‌، هدف‌ الهی‌ و حکمت‌ آسمانی‌ و فلسفه‌ نزول‌ مسیحیت‌ نبود و حتی‌ خواست‌ خودمسیح‌(ع‌) هم‌ که‌ بسوی‌ مصالح‌ بشریت‌ دعوت‌ می‌کرد، این‌ نبود، بلکه‌ یک‌ تصرف‌ و دخالت‌ بشری‌ بود که‌ مسیحیت‌ رااز مرحله‌ قابل‌ پذیرش‌ بودن‌ دور می‌ساخت‌ و آن‌را از مقصد اصیل‌ و اساسی‌ خود، منحرف‌ می‌نمود.
مسیحیت‌، با این‌ شکلی‌ که‌ به‌ خود گرفت‌، در موقع‌ تطبیق‌ عملی‌ با زندگی‌ روزمره‌، شکست‌ خورد، زیرا چیزی‌ از بشرمی‌خواست‌ که‌ بالاتر از طاقت‌ و تحمل‌ وی‌ بود... و علاوه‌ بر این‌، نگهداری‌ و حبس‌ انگیزه‌های‌ نیرومندی‌ است‌، و آن‌همیشه‌ بر انسان‌ اصرار می‌ورزد و بر وی‌ فشار می‌آورد که‌ جواب‌ مثبتی‌ به‌ آن‌ بدهد و آن‌را ارضاء بکند!
پس‌ اگر فردی‌، بین‌ فشار اسرارآمیز و دائمی‌ غریزه‌ و عقیده‌ای‌ که‌ به‌ او می‌گوید: جوابگویی‌ بر این‌ فشار، ناپاکی‌ است‌ ونباید خود را به‌ آن‌ آلوده‌ ساخت‌، واقع‌ شود، در قبال‌ این‌، جز یک‌ نتیجه‌، یا یکی‌ از این‌ دو نتیجه‌، چیز دیگری‌ بدست‌ نمی‌آید:یا به‌ حرف‌ عقیده‌ گوش‌ دهد ــ اگر بتواند و راهبی‌ گشته‌، و در گوشه‌ای‌، موجود بی‌بو و خاصیتی‌ شود و از زندگی‌ و زندگان‌دور گردد، و یا اینکه‌ به‌ خواست‌ آمرانه‌ و زورمند جسمی‌ جواب‌ گوید و انگیزه‌ حبس‌ شده‌ را که‌ آزارش‌ می‌دهد، آزاد بگذارد!
ولی‌ در این‌ صورت‌ هم‌ از ناراحتی‌ نجات‌ نمی‌یابد، زیرا در اینجاست‌ که‌ مبارزه‌ شدید داخلی‌ در وجدان‌ فردی‌ که‌ این‌عقیده‌ بر او مسلط‌ است‌، شروع‌ می‌شود: مبارزه‌ بین‌آنچه‌ که‌ انجام‌ داده‌ وآنچه‌ که‌ سزاوار بود! آن‌ را انجام‌ دهد، مبارزه‌میان‌ جسم‌ و روح‌! و این‌ موضوع‌، قطعاً به‌ پیدایش‌ عقیده‌ روحی‌ که‌ «فروید» به‌ آن‌ اشاره‌ کرده‌ و زندگی‌ خود را برای‌کشف‌ آن‌ اختصاص‌ داده‌، منتهی‌ می‌شود. و یا به‌ ناراحتی‌های‌ عصبی‌ که‌ نشاط‌ و کوشش‌ فرد را از بین‌ برده‌ و نیروی‌ وی‌را به‌ هدر می‌دهد، منجر می‌شود، که‌ نه‌ خود وی‌ و نه‌ احدی‌ از مردم‌ از آن‌ استفاده‌ نمی‌برند.
***
برای‌ روشن‌ شدن‌ این‌ مسئله‌، نیروی‌ جنسی‌ را مثال‌ بیاوریم‌: راه‌ عالی‌ اخلاقی‌ در مسیحیت‌ ازدواج‌ نکردن‌ و پاکی‌ ازآلودگی‌ به‌ ارضاء غریزه‌ و دوری‌ از این‌ شهوت‌ ویران‌ کننده‌ است‌! که‌ جسم‌ را نابود ساخته‌ و روح‌ را پست‌ می‌کند وچنانکه‌ معروف‌ است‌ مسیح‌(ع‌) هم‌ ازدواج‌ نکرد و بسیاری‌ از پرهیزکاران‌! مسیحی‌ و بالخصوص‌ «رجال‌ دین‌» این‌چنین‌ می‌کنند.(6) و مسیحیت‌ هم‌ بر آنان‌، به‌مثابه‌ قهرمانانی‌ می‌نگرد که‌ توانسته‌اند قدرت‌ جسمانی‌ را شکست‌ داده‌ وبر وسوسه‌های‌ شیطانی‌! پیروز شوند و شیطان‌ بزرگ‌ در نظر مسیحیت‌، زنی‌ است‌ که‌ در خیال‌ مرد جلوه‌ کند و در وی‌نیرویی‌ را برانگیزد که‌ سزاوار نیست‌ در پرهیزکاران‌! برانگیخته‌ شود.

 

 

 

 

 

 

 

.......................................................................................
6. «همه‌ مردم‌ اروپای‌ جنوبی‌ کشیشی‌ را که‌ زناشویی‌ کرده‌ باشد نه‌ تنها بی‌دین‌ می‌شمارند، بلکه‌ او را بی‌عفت‌، ناپاک‌ و تنفرآور می‌دانند...»از کتاب‌: «در آزادی‌»تألیف‌ «جان‌ استوارت‌ میل‌» ترجمه‌ دکتر محمود صناعی‌ صفحه‌ 199.
و البته‌ نتیجه‌ چنین‌ امری‌ جز انحراف‌ و ایجاد عقده‌های‌ روحی‌ چیز دیگری‌ نخواهد بود... (خسروشاهی‌)

البته‌ بقیه‌ «ملت‌» مسیحی‌، در هر صورت‌ ازدواج‌ می‌کنند و رهبانیت‌ و دوری‌ از لذائذ زندگی‌ را برای‌ خود پیشه‌نمی‌سازند، ولی‌ باید دید که‌ مشکل‌ اساسی‌ آنها با ازدواج‌ پایان‌ می‌یابد؟ نه‌، هرگز! بلکه‌ کودکی‌ که‌ در محیط‌ عقیده‌مسیحی‌ بوجود می‌آید و پرورش‌ می‌یابد، در دل‌ خود عقده‌هایی‌ دارد که‌ جنس‌ مخالف‌ و مسائل‌ جنسی‌ را بد شمرده‌ وپلید می‌داند. و این‌ از پرتو تلقینات‌ دینی‌ است‌ که‌ «رجال‌ دین‌» و کتب‌ مقدسه‌ آن‌رابر وی‌ القاء و تلقین‌ می‌کنند و از پدرو استاد خود و از کتابهای‌ نصیحت‌ و اندرز بدست‌ می‌آورد، و هنگامی‌که‌ این‌ کودک‌ بزرگ‌ شد، و به‌ سن‌ بالاتر و سپس‌ به‌مرحله‌ بلوغ‌ رسید، در اینجاست‌ که‌ بحران‌ درونی‌ شدیدی‌ که‌ بر وی‌ روی‌ می‌آورد، غیرمنتظره‌ است‌.
زیرا از طرفی‌ در او یک‌ انگیزه‌ و خواست‌ ناراحت‌ کننده‌ای‌است‌ که‌ شب‌ و روز وی‌ را می‌خواند: بیا و خواستها رااجابت‌ کن‌! و به‌ سوی‌ آنها برو! و از این‌ لذّت‌ جانبخش‌ که‌ در سراسر وجود و جسمت‌ روئیده‌ است‌. استفاده‌ ببر! و ازطرف‌ دیگر، این‌ شمشیر برهنه‌ یا این‌ تازیانه‌ای‌ است‌ که‌ از آسمان‌ بلند شده‌ و او را همیشه‌ تهدید می‌کند و نزدیک‌ است‌که‌ بر سر و پشت‌ این‌ جوان‌ بیچاره‌ فرود آید، و بلکه‌ در هر ساعت‌ بر سر و پشت‌ وی‌ فرود می‌آید! و او را دست‌ نامرئی‌نگه‌می‌دارد: دست‌ خدا؟ یا دست‌ قسیس‌ و کشیش‌؟ یا دست‌ پدر و استاد؟ یا دست‌ پند و اندرزگویان‌؟
آری‌! در اینجاست‌ که‌ مبارزه‌ شروع‌ می‌شود و بعد هم‌ هیچوقت‌ بازنمی‌ایستد و از بین‌ نمی‌رود!... خواست‌ جسمی‌همیشه‌ تجدید می‌شود، و از طرفی‌، دستورهای‌ دینی‌ ــ دستوراتی‌ که‌ در دل‌ و جان‌ جوان‌، هنگامی‌ که‌ کودک‌ وخردسالی‌ بوده‌ فرورفته‌ و اثر کرده‌ و ریشه‌ دوانیده‌ است‌. جنس‌ مخالف‌ و مسائل‌ جنس

دانلود با لینک مستقیم


دانلود مقاله انسان و مادیگری

دانلود مقاله پیکاسو و زندگی او

اختصاصی از فی توو دانلود مقاله پیکاسو و زندگی او دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

 

 

مقدمه
هنر این سخنگوی روح انسانی از بدو تولد انسان تا آخرین دم اسرار درونی و عواطف واحساسات ما را بیان می کند . بشر از همان ابتدای خلقت در پی آفرینش وخلق زیبائی بوده چرا که خداوند در قرآن کریم می فرماید: « از روح خود در انسان دمیدیم » و این روح آفرینش وزیبا آفرینی خداوند است که در ضمیر همه انسانها وجود داشته وانسان را از همان ابتدای کودکی به آفرینش زیبایی رهنمون می سازد از آنجا که خداوند انسانها را از یک جنس ولی متفاوت از هم آفریده این حس زیبایی آفرینی در برخی بیشتر ودر برخی کمتر، و گاهی به صورت موسیقی و شعر وگاهی به صورت نقاشی وتصویر بروزمی کند .
نقاشی یکی از اولین هنرهایی بود که انسان به آن گرایش پیدا کرد . آنچه عوام از نقاشی می دانیم کشیدن تصاویری است که دید انسانی از مناظر دارد وهر چند این تصویر واقعی تر وبه اصل نزدیکتر باشد نقاش چیره دست تر و متبهر تر به نظر می رسد . سالها تفکر مردم از نقاشی چنین بود شاید هنوز هم بسیاری با این فکر زندگی می کنند اما در سال 1881 هنرمندی به دنیا آمد که تمام بافته های ذهن انسانها ودنیای غرب را از نقاشی تغییر داد . او که با نقاشی وهنر به دنیا آمد و پایه گذار بزرگترین انقلاب در عرصه هنر جهان شد کسی نبرد جز پابلو پیکاسو .
پیکاسو نمونه کامل وبارز یک انسان خلاق و نو آور بود . او شاید یکی از غیر منتظره ترین وغیر قابل پیش بینی ترین هنرمندان عرصه گیتی بود . او با عرضه کبویسم به دنیای نقاشی به حکومت سرد و طولانی رنسانس بر این هنر پایان داد . رنسانسی که نقاش ، محکوم و مجبور به کشیدن توهمات دید انسانی می کرد و نقاش مانند دوربین عکاسی فقط به ثبت مناظر مانند آنچه می دید می کرد . اما پیکاسو با نو آوری خود این آزادی را به نقاشی داد تا مانند شاعر تر اوشات ذهن و روح خود را بر بوم طراحی کند واز آنچه خداوند در نها د او گذاشته واز عشقی که در وجودش دارد با بیننده سخن بگوید این بهترین وعالیترین مرحله پیشرفت در نقاشی از ابتدای خلقت این هنر زیبا بود .
شاید هیچ هنرمندی به اندازه پیکاسو با این همه رسانه متنوع کار نکرده باشد از نقاشی رنگ روغن گرفته تا طراحی ، مجسمه سازی ، گرافیک ، سرامیک واز آنجا کار با ابزارهایی چون گرایش ، پاستل ، مداد رنگی و آفریدن لیتو گرافی‌ها ، چوبکاری ها ، پیکره هایی از کچ و چوب ، ساختواره هایی از آهن و مفتول ، چوب یا ورقه های فلزی ، عکسها و طرحهایی برای لباس و پرده های پیش صحنه و پس صحنه تاتر و باله وسرانجام شعرونمایش نامه نویسی .
هیچ هنرمندی با این همه سبک و شیوه گوناگون وگاه متضاد کا رنکرده است . از امپرسیونیسم مانه بزرگ تا اکسپرسیونیسم ون گوک ، از غرابت نمادین گوگن تا شاد گونگی امپرسیونیسی تولوز لوترک ، از منریسم الگور کوک وهنرمندان بادوک تا کلاسی سیم استادان قدیم ، از سورژنالیسم و کانتراکتیویسم وهنر سیاه واره تاکوبیسم که خود بنیان گزارش بود .
به تحقیق درباره هیچ هنرمندی ، دست کم در زمان حیاتش به اندازه پابلو پیکاسو مقاله ، کتاب ، رساله ، تغییر نقد و یاد داشت نوشته نشده است . شمار کتابها و نوشتارهایی که درباره پیکاسو انتشار یافته سر به صدها می زند و سیل انتشار این نوشته ها همچنان ادامه دارد .
این رساله نیز تلاشی در جهت معرفی و آشنایی بیشتر با این هنرمند بزرگ و نقد وبررسی آثارش می باشد . نظر من در این پایان نامه بیشتر بر بیوگرافی وزندگی نامه پیکاسو بوده ودر ادامه به بررسی دوره های نقاشی در کار او و سپس مراحل تکامل آثار وی پرداخته ام ودر نهایت مروری کوتاه بر کوبیسم وتجزیه و تحلیل این سبک که پیکاسو بنیان گزار آن بود پرداخته‌ام. امید است با وجود ، کاستی ها و ایرادات موجود گاهی کوچک در جهت آشنایی خوانندگان عزیز با این هنرمند ودوره زندگی و آثار او برداشته باشم .
الهه گنجی

 

 

 

 

 


فصل اول
بیوگرافی و زندگی‌نامه پیکاسو

در ساعت نه وسی دقیقه ، شب بیست و پنجم اکتبر سال 1881 در خانه شماره سی و شش در میدان مرسد ، در شهر مالاگا کودکی به دنیا آمد که بعدها از بزرگترین هنرمندان تاریخ جهان شد . این کودک را پابلوپیکاسو نامیدند . وی نخستین فرزند پدر ومادرش بود . پدرش خوزه روئیز بلاسکو از نسل کاستیلی های جدید بود . او استاد طراحی در مدرسه ایالتی حرفه و فن و معلم هنر در مدرسه سان تلمو در مالاگا بود . مادرش ماریا پیکاسو از نژاد اندلسی ها بود و خون عربی در رگهای خود داشت . آنها کودک را در کلیسای مجاور منزلشان نامگذاری کردند واو را پابلو ، دیه گوما خوزی سافرانسیسکو، دپاال ، خوان ، نپرموسنو ، کریسپیانودلانستیسما ترینیداد نامیدند . اما پسر جوان چنانچه در میان اسپانیاییها رسم است هم نام پدر وهم نام مادر را پذیرفت وتابلوهای خود روئیز پیکاسو ، وبعدها با اسم پیکاسو امضاء می کرد . بسیاری از نیاکان وی هم از طرف پدری وهم از طرف مادری استعداد هنری داشتند . انگار تمام استعداد ومهارتهای هنری خانواده ذخیره شده بود تا سرانجام پسردون خوزه بیانی نیرومند ومتمرکز را بدان بخشد . دون خوزه علاوه بر پابلو پیکاسو دارای دو فرزند دیگر نیز بود یکی لولا ودیگری کونچیتا.
پیکاسو کودکی خود را بندری مدیترانه ای مالاگا ، در شهری که به آن شهر آفتاب سوزان وسایه های زمهریر معروف بود گذراند . وی از همان کودکی به دنیا آ‎مده بود تا نقاشی کند درست مثل موتزارت که برای موسیقی به دنیا آمده بود . او مستقیم به سمت هدف خود می رفت حتی نقل است که درکودکی که هنوز بدرستی توان سخن گفتن نداشت کلمه ( پیر ) رامرتب به زبان می آورد این کلمه در زبان اسپانیایی به معنی قلمو می باشد . او ابتدا به نقاشی از کبوترها و مگسها توجه می کرد وکمتر به درس ومشق می پرداخت وهمه چیز را با دقت وتوجه می نگریست ونقاشی می کرد .
در سال 1891 او به همراه خانواده اش به شهر کورونا مسافرت کرد . در کورونا آنها زندگی سختی را شروع کردند چرا که پابلو وپدرش که در مالاگا سرشناس بوده وهمیشه به مسابقات گاوبازی می رفتند در کورونانه دوستی داشتند . نه خبری از گاو وگاو بازی بود به همین دلیل پدر کم کم افسرده و بی‌رمق شد ؛ طوری که حتی نمی توانست تصویر کبوتری را در ذهن تصور کرده ونقاشی کند ، به همین دلیل بعد از چند سال پابلو استعداد خود را بروز داد ونخستین پرده رنگ روغن خود را درنه سالگی ترسیم کرد ومهم آنکه این یک تصویر از صحنه گاو بازی را نشان می داد وبعد از آن تشویقهای والدینش او را به سمت نقاشی سوق داد . او تکالیف مدرسه را به زور انجام می داد . بعد از آن در سال 1894 پدرش تخته رنگ وقلموهایش را به پابلو داد وفهمیده بود که بعد از پدر مسئولیت سنگینی را بر دوش دارد . در این زمان او 14 سال داشت در ژوئیه 1895 آنها به مالاگا بازگشتند تا تعطیلات را در وطن بگذرانند . در پایان سپتامبر آنها به بارسلون رفتند . در آنجا دون خوزه به معلمی هنر در مدرسه هنری « لالونخا » گماشته شد اما باز هم لذتی از کار نمی‌برد . تک چهره هایی که پابلوی جوان از او کشیده تنها این نکته را به وضوح نشان می دهد که این مرد هیچ سرسازگاری با جهان ندارد .
پابلو برای ورود به لولانخابه رقابت پرداخت ، او تکلیفی را که برای امتحان ورودی باید ظرف یک ماه انجام می داد یک روزه تمام کرد وباعث شگفتی معلم ها شد . به این ترتیب او در سال 1896 وارد مدرسه لولانخاشد . در تابلویی که وی برای امتحان ورودی کشید یک مرد برهنه دیده می شد که پابلو بدون آنکه هیچ تغییری در آن بدهد دقیقاً همان تصویری را که دیده بود کشید . در همان سالها پابلو تصویر آبرنگی از پدر را کشید که او را در حالی که سرش را به دست را ستش تکیه داده بود نشان می داد . همچنین تصویر دیگری در موزه شهر مالاگا وجود دارد که با آبزنگ در 1895 توسط وی ترسیم شده در این تصویر نیز نیم رخ از دون خوزه در حالی که پتوئی به خود کشیده وشب کلاهی بر سر گذاشته دیده می شود .
در همان سال پسر جوان با پاستل به نیم رخی از مادرش پرداخت که مادر ، در آن بلوز سفید پوشیده است و پدرش کار گاهی شامل یک اطاقی زیر شیروانی در کوچه لاپلاتا برای پیکاسوی 15 ساله اجاره کرد .
تصویر علم ونیکوکاری در همین جا نقاشی شد واین عنوان را پدر بر روی تابلوی پابکو گذاشت . این تصویر پزشک وراحبه‌ای را در کنار یک بیمار علیل نشان می دهد . پابلو با این تصویر نخستین شناسائی همگانی را بدست آورد ودر نمایشگاه هنرهای زیبای مادرید در 1897 نشان شایسته ای دریافت کرد . درهمان سال درماه اکتبر او به تنهایی به مادرید مسافرت کرد . و چیزی نگذشت که در آکادمی سلطنتی سن فرناندو پذیرفته شد . اما چیزی نگذشت که از آکادمی و آموزشهای خشک و ملال آور آنجا خسته شد او بیشتر وقتها به موزه پراد و می رفت او پس از چندی به علت بیماری به نزد خانواده بازگشت. او که پیش از این مزه آزادی را چشیده بود ، کوشش خانواده برای جا انداختن فکر ازدواج با دختر عمویی به سن وسال خود او بی ثمر ماند . پابلو چندان در بارسلون نماند وبه همراه بادوستش پالارس به ارتاد سن خوان در کاتولونیا رفت و بار دیگر سلامتی خود را باز یافت .
در آوریل سال 1898 پیکاسو به بارسلون بازگشت . در آنجا شور و شوق تاثیرهای نو را جذب کرد و بعد در 15 سالگی به مطالعه بر روی سنتها و نقاشی های کشورهای مختلف پرداخت پیکاسو هر سفارش را بی درنگ قبول می کرد وتصویر گیری مجلات را به عهده داشت ونخستین طرحهایش در سال 1900 در نشریه Javentut به چاپ رسید .
او در سال 1904 دوره آبی را به وجود آورد در این سال به پاریس سفر کرد . بعد از سفر خود با سباستیان خونیر هم سفر بود وهمین سفر به ماندگاری همیشگی پیکاسو در پاریس انجامید .
پیکاسو در پاریس به کارگاهی در خیابان راوین یون که بعداً به میدان امل گودوشهرت یافت نقل امکان کرد این کارگاه که همه چیز آن زهوار دررفته ونخ نما بود ، قبلاً در اختیار پاکودوریو بود او در آن منزل با فرناند والویه آشنا شد که بعدها از او در نقاشیهایش استفاده کرد و کارهای خود را در نمایشگاهها به فروش می رساند ، سپس با ماکس ژاکوب ، آشنا شد .
پیکاسو در دوره آبیش از گوگن تاثیر گرفته و بعد از آثار گوگن در سالن پائیز وهمچنین کارهای سزان در سال 1904 وکارهای ماتیس ودرن بهره فراوان برده وشیوه نقاشی خود را اصلاح کرد .
پیکاسو در سال 1904 با تغییری در کارهای خود مواجه شد که بعد از آن در همین سال با پرده دوشیزگان آوینیون توسعه ای بیشتری به این تغییر داد.
در اواخر 1906 وی پرده دوشیزگان آوینیون را که از اهمیت خاصی در آثار روی برخوردار است به تصویر کشید . اهمیت عمده این اثر در انحراف وتفاوت کلی وشدید آن نسبت به نقاشی آن زمان است . پیکاسو با ساده سازیهای خود وبا رفتار های کاملاً تازه اش بافضا که بدون منطق پرسپکتیوی یا رنگی القاء می شد حتی از سزان وگوگن هم فراتر رفت . در اینجا پیکاسو برای نخستین بار نمایش عینی را رها کرده وبه نمایش ذهنی روی آورد . او در این سالها با براک ، گوگن وماتیس آشنا شد براک وپیکاسو هم گام ودوش به دوش هم کار می کردن ، ولی وقتی که براک تابلوی دوشیزگان آوینیون را دید روی خوشی نشان نداد ودر نقاشیهای خود به مناظر رو کرد وهمچنین به ساده کردن تصویر اجسام پرداخت به طور مثال : یکی از کارهای او به نام « خانه ها در لوستاک » می باشد ، که در این کارخانه ها از همه جزئیات حتی درها وپنجره ها پاک شده ، تنه درختان به شکل استوانه های ساده و شاخ وبرگها از سطوح بند وصافی تشکیل شده ودرجنب خانه ها سطوح خنثی ومحو هستند .
در سال 1908 ضیافت مشهور پیکاسو به افتخار دنیا بر پاشید . در سال 1909 او به کارگاه جدیدی نقل مکان کرد. در این سال نخستین نمایشگاه او در آلمان درگالری تا ون ها ورز در شهرمونیخ برگزار شد .
درسال 1910 پیکاسو تک چهره های کوبستی کن وایلر اودوولار را نقاشی کرد . به گفته خود پیکاسو در زمینه کوبیسم می گوید : کوبیسم همواره در درون مرزهای نقاشی باقی می ماند . طراحی با کمپوزسیون ورنگ در کوبیسم به همان معنا وشیوه ای دریافته شده اند که در هر مکتب نقاشی دیگر آمده و کوبیسم یک نوع هنر انتقالی و آزمونی است که وقتی به بلوغ رسید نتایج متفاوتی به بار آورد و کوبیسم نه یک بذر ونه یک جنین بلکه پیش از هر چیز هنری است که بافرم سروکار دارد و همین که فرم آفریده شد آنگاه دیگر هستی دارد و باسستی خود زندگی می کند .
پیکاسو در 1909 و 1910 را با فرناند در اسپانیا گذراند .
در سال 1911 اولین نمایشگاه خود را در ایالت متحده آمریکا در گالری فتوسی سشن در نیویورک بر گذار کرد . او در سال 1912 با مارسل امبرت (‌که بعدها به نام اوا معروف شد ) آشنا شد .آمبرت دوست فرناند وهم دم مارکوسیس مجسمه ساز بود . پیکاسو در همان نخستین نگاه به او دل باخت ودر موقعیتهای مختلف با آوردن حروف نام اوا گنجاندن عبارت JoaimEva‌ در تابلوهای نقاشی خود را ابراز کرد .
( در سال 1912-1911 پیکاسو به همراه براک دو اثر را ابداع کرد واین تصاویر را هر کدام از پدرانشان به ارث برده بودند که پدربراک از نقاشان تزئینی خانه ها بود واز این روبراک که نزد پدرفنون نقاشی به شیوه چشم‌فریب از روی سطوح مرمر ، چوب تراش خورده با پارچه آموخته بود اکنون از این شیوه در کار خود فرا گرفته بود . پیکاسو از تقلید های نقاشی شده براک میان برزد وطرز کاری را پیش گرفت که از پدر خود فرا گرفته بود. دون خوزه اقدام موقتی بریده های کاغذ را روی یک پرده نقاشی در حال کار چسباند تا جلوه های ترکیبات گوناگون رنگ وفرم را بیازماید . پیکاسو نیز بریده ها را بر نمی داشت .
بلکه می گذاشت تا به عنوان اجزای لاینفک کار باقی بماند . بعد از آن به سرعت فکر استفاده از روزنامه کاغذ دیواری یا هر ماده حاضر و ‎آماده که می توانست در خدمت هدف دو گانه تبدیل شدن به جزیی از کمپوزسیون وافزودن واقعیت خاص خود به تصویر به کار آید پیدا شد . در دوره رنسان نقاشان لعاب هایی را که در سده های میانه بر نقش برجسته های زراند ور کشیده می شد ترک گفته وبر وحدت مواد در سراسر تصویر پای فشرده بودند تکنیک جدید چسب وکاغذ ثابت کرد که کشف مهمی است این شکرد به پیکاسو مدد کرد تا با سرعت بسیار بیشتری کار کند ، گاه تکه هایی از کاغذ‌های رنگی یا طرح دار به کارهایش می چسباند وهر طور که دلش می‌خواست جای آنها را عوض می کرد در موضوع طبیعت بی جان صندلی حصیری در سالهای 1912 – 1911 نخستین تصویری است که پیکاسو این شگرد تازه را در آن به کار گرفت . )
در سال 1913 جلوه های تک رنگ کوبیسم آغازین به کناری نهاده شد و رنگ وظیفه تازه ای بر عهده گرفت رنگ در مناطق تخت به طور یکنواخت پخش شده وبه روشنی مشخص شده و می‌درخشید ورابطه ای با امپرسیونیستی نداشت . در خلال سالهای آغازین کوبیسم پیکاسو خود را یکسره وقف کشفیاتی کرد که به انتزاع انجامید اما در 1915 از نوع طرحها ونقاشیهای ابداع کرد که در آ‎نها بار دیگر استعداد خود را برای بازنهایی قرار دادی نشان داد . در همان زمان آهسته ، آهسته کوبیسم هواخواهانی پیدا کرد از جمله گریس که او هم در زمینه نقاشی مهارت پیدا کرد و آثاری از خود به جا گذاشت ، که او بی چون وچرا به جنبش کوبیستی پیوست ودر تکوین وسامان بخشی به کوبیسم ترکیبی همراه با پیکاسو وبراک بود .
تابستان 1912 در زندگی پیکاسو به معنی یک چرخشگاه بزرگ بود که تغییرات مهمی را در زندگی وی وارد کرد او از کارگاهش در مونمارتر به کارگاه جدیدی در مونپارناس نقل مکان کرد واز فرناند دو رشد وبه گفته خودش ( زیبائی فوق العاده فرناند من را به سوی او می کشید ، ولی رفتارش موجب بیزاریم می شد ) . پیکاسو دلباخته مارسل اومبرت بود واین عشق را در دور تابلو در سال 1912 با قرار دادن کلمه JamEva ابراز کرده بود . در دورانی که او با مارسل زندگی کرد مجموعه ای از تابلوهای زیبا با کمپزیسیون هماهنگ خلق کرد که همگی کلمات majolie ( خوشگل من ) را با خود دارند ونشانگر خوشبختی نقاش هستند .
پیکاسو ناگهان از زندگی آزاد و آ‎سوده بوهمی وار احساس بیزاری کرد دلش هوای تنهایی کرده بود و می خواست با زنی که دوست می داشت خلوت کند دوستانش بسیار کم اورا می دیدند . به همین دلیل به آوینیون رفتند اما آنجا نیزراحت نبود این شد که به سوی سرت رفتند که براک در آنجا نقاشی می کرد . براک آرام وکم حرف بود . پیکاسو یک ماهی را آنجا ماند و آنگاه به سرک سور لدوز رفتند وتا اکتبر در آنجا ماندند . در بازگشت به پاریس به منزل جدیدی رفتند . یکسال در آنجا ماندند وتصاویر خاکی رنگی نقاشی کرد که در آنها تکه پاره هایی از مواد به کار گرفت . بیشتر وقتها شن یا خاک اره را با رنگ در می آمیخت تا به یک بافت تجسمی خشن دست یابد ، او بعدها به فرم های خود استحکام بیشتری بخشید . همچنین در طول این مدت پیکاسو تجربه کسب می کرد وبه جستجوی راههای تازه وفرمهای بیانی نو بر می آمد به همین دلیل شیوه نقاشی وی در آن سالها بارها و بارها تغییر کرد .
تا اینجا شیوه های سبک مندانه پیکاسو توالی منطقی پیموده بود ومسیر پیشرفت او روشن بود اما ناگهان که تک چهره های رئالیستی از ماکس ژاکوب و آمبرو از دلار را در 1915 در میانه آزمون گریهای کوبیستی خود نقاشی کرد – آن هم درست اندکی پس از آن که همان مضمون ها را به شیوه هندسی ناب کشیده بود حتی هواخواهان سینه چاک کوبیستی خود را نیز به وحشت انداخت.
او پس از نخستین نمایشگاههایش در آمریکا (نیویورک 1911 ) و انگلستان (لندن 1912) توجه همه را بر انگیخته بود در بهار 1914 پرده اکروبات بازی‌های اودر حراجگاه مشهور پاریس (هتل دروا) به مبلغ هنگفت 11500 فرانک به فروش رفت وبه این ترتیب پیکاسو در 33 سالگی نقاشی مشهور پولساز بود . بسیاری از نقاشان بعدها کوبیسم را کنار گذاشتند ، اما پیکاسو ، براک وگریس یا به کارگیری صورت ترکیب کوبیسم را تکامل داده وبا بهره جویی دم افزون از رنگهای روشن ومتنوع به جای تک رنگهای پیشین ، کوبیسم را وارد مرحله تازه ای کردند .
از سال 1913 دوره ای در زندگی پیکاسو آغاز شد که دوره رنجهای پیکاسو نامیده شد وبا مرگ پدرش در همان سال آغاز شد سپس در دوم اوت 1914 جنگ جهانی اول در گرفت وبا شروع جنگ حلقه بنیان گذاران کوبیسم متلاشی شد بسیاری از دوستانش پراکنده شدند . از همه بدتر اینکه در زمستان 1915 اوا که زن مورد علاقه پیکاسو بود وبه او عشق می ورزید به بستر بیماری افتاد و در گذشت وپیکاسو شاید به این امید که جایی بیابد که او را از خاطرات دردناکش برهاند ، آپارتمان مونپارناس را که با اوا شریک بود ترک گفت وبه خانه کوچکی در مو نروژ در سه مایلی جنوب پاریس نقل مکان کرد . در همان سالها پیکاسو که تنها ودرمانده بود شبها به کافه های مونپارناس می رفت ودر بازگشت تا دیروقت در خیابانها پرسه می زد او در این پرسه های شبانه با اریک ساتی آشنا شد . او آهنگساز بود وبرای گذران زندگی در یک کاباره پیانو می زد پیکاسو آهنگها وروحیه ساتی را با خود هماهنگ می دید به همین ترتیب واز طریق ساتی او با ژان کوکتو آشنا شد او جوانی 27 ساله ، شوخ طبع ونکته بین بود وقریحه ای خاص برای نوشتن گفت وشنودهای درخشان داشت وپیکاسو اورا نیز مانند ساتی هم ذوق وسلیقه خود می دانست . لوکتو چندی بعد پیکاسو را برای طراحی صحنه ولباسهای باله نو برانگیخت تا با گروهش همکاری کند وبا این کار باردیگر پیروان کوبیسم را بر آشفتند چرا که کار کردن یک نقاش برای تاتر کاری ناشایست بود اما پیکاسو مثل همیشه وارسته از عقاید دیگران به طراحی نخستین پیش طرح آغا زکرد ودر فوریه 1917 همراه با کوکتو وساتی به رم رفت . در رم پیکاسو از طرفی به تحسین بازمانده بناهای قدیمی رم می پرداخت وازطرفی جهان باله را پرجلوه وهیجان انگیز یافت وگذشته از دیاگلیف پویا وپر جنب وجوش وطراح رقص باله ، لئونید مانیسن با ایگوراستراوینسکی آهنگساز نیز آشنا شد . او برای رهبری دو باله ای که براساس موسیقی انقلابی خود او تنظیم شده بود در رم به سر می برد . پیکاسو واستراوینسکی در رشته هنری خود انگیزه های نو ، پرجنب وجوش وزنده عصر خود را به نمایش می‌گذاشتند . پیکاسو پس از گذشت یک تا دو سال وهمکاری با گروه باله واجرای نمایش جنجالی معرکه برای اولین باربا الکا کوکلوا یکی از رقصنده های گروه آشنا شد اولگارقصنده خوبی نبود اما اصیل وتربیت یافته بود. او دختر یک ژنرال روسی ، زیبا ، بلند پرواز ، خوش فکر ، مبادی آداب وآشنا به سنتهای زمانه بود .
در ژوئیه 1918 اولگا وپیکاسو ازدواج کردند . مراسم در کلیسا انجام شد و دوستانش ماکس ژاکوب وگیوم اپو لینروژان کوکتر به عنوان شاهد در مراسم شرکت کردند . همکاری پیکاسو با باله روسی تا 1924 به درازا کشید این همکاری وازدواج بااولگا شیوه زندگی اورا دگرگون کرد مرگ آپولینر دگرگونی را ژفتر کرد چرا که فقدان آپولینر پیکاسو را از یکی از بهترین دوستی هایش محروم کرد از طرفی ژاکوب هم دست از یهودیت برداشت وبه خدمت صومعه پیوست براک هم با زخم بزرگی در سر ونابینائی موقتی از جنگ برگشته بود و پیکاسو را به علت وقت گذرانی با تاتر واشرافیت ریشخند می کرد . همه اینها باعث شد تا محفل قدیمی آنها از هم بپاشند .
در 1920 پیش از همکاری با استراوینسکی در باله پولسینلا، پیکاسو سر خوشی از دینایی که سرانجام روی صلح را دیده بود دست به نقاشی از عشق دیرینه خود دلقک ، وعشق تازه خود رقصنده زد . در همان سال کار او ثمره گردشهای ژرف نگرانه در ویرانه های رم باستان را در سه سال قبل نشان داد . نئوکلاسیسمی آشکار و روشن از بسیاری نقاشی های او از جمله زن نشسته (1920) .
در سال 1921 سبک کوبیستی پیکاسو با دو نقاشی بزرگ وهر دو نام سه موسیقی دان به اوج رسید . هر دو اثر شش فوت بلندی دارند و پیکاسو در نهایت قدرت و چیره دستی هر دو اثر رادر طی تابستان با هم نقاشی کرد .
در فوریه 1921 پیکاسو واولگا صاحب پسری شدند که نام او را پائو لو گذاشتند . پیکاسو با همه بچه ها مهربان بود او از این رو تولد نخستین فرزندش او را بسیار شاد کرد . پیکاسو با بچه ها بازی می کرد و ناگزیر ، بچه به صورت مضمونی دلخواه برای نقاشی وطراحی در آمد . پیکاسو پسرش را در حال غذا خوردن یا در آغوش مادرش ووقتی بزرگتر شد در هیات یک دلقک نشان می دهد صفا و آرامش این تصاویر تضاد جالب توجهی با تنهایی و نا امیدی مادرانه ودوره آبی و صورتی دارد .
در سراسر این سالها پیکاسو تابستان را در کپ آنتیب (1923) ، ژو آن له پن (26-1924) ، کن (1927) ودینار (1928) گذراند . یک سلسله طبیعت بی‌جان عالی (میزهایی انباشته از چیزهایی در برابر یک پنجره باز ) ، پرده هایی سرشار از شهر دیگری ، ظرافت وتکاپو آفرید که صحنه آرایی برای باله مرکور (1924) را نیز باید بر آن افزود . پس از آن پیکاسو حال وهواهای گوناگونی را از سر گذراند در تصاویر بزرگ در سال 1925 و 1924 به برخی از پیروزیهای بزرگ خود دست یافت . در این تصاویر شگردهای کوبیستی به شیوه ای استادانه به کار گرفته نشده به طوری که اشیاء وسایه هایش در کومپوزسیون های هماهنگ بزرگ به هم گره خورده اند واز نظر رنگ وابداع شاعرانه درخشانتر تصویر مشهور سه نوازنده که تکه های هندسی آن می‌تواند یکی از مشخص ترین آثار دوره کوبستی شمرده شود در سال 1921 به وجود آمد . بعد در سال 1923 به نظر رسید که پیکاسو ناگهان پیکره های دوره آبی خود را به یاد آورده در این دوره دلقکهایی را نقاشی کرد که به حالت نشسته کلاههایی پهن سه گوش بر سر داشتند .او استحاله های خشن اما منظم دوره کوبیستی را یکباره کنار گذاشت وبه جای کمپوزیسیون هایی که به دقت تمام با سطوح رنگین ساخته می شد و پیکاسو در همان زمان آن را به عنوان راه حلی مطمئن پیشنهاد کرده بود اکنون تصاویرش با طراحی فشرده وموجر شناخته می شد ، او به ناگاه نقاشی تصاویری را آغاز کرد که یاد آور حال وهوای نخستین سالهای کار خود وشگرد های ناتورالیستی بود از میان این کارها دلباختگان (1923) نمونه خوبی است . پیکاسو در همان شیوه با تاکید مشخص بر طراحی از روی یک عکس تصویر پسرش پائولو را نقاشی کرد ، در این تصویر رنگ فقط حکم تزئین را دارد اما تنها اندک زمانی پیش از این تصویرهایی چون قرائت (پاستل ) (1921) ، مادرو بچه (رنگ روغن) ، 1921 سه زن در چشمه ( رنگ روغن ) بهار (رنگ روغن) ودو زن در ساحل ( گواش روی چوب ) پیش طرح از پرده صحنه نمایش قطار آبی را کشید . همه این تصاویر به شیوه کلاسیک ودقیقاً در سازگاری با قواعد رنسانس ترکیب بندی شده بودند .
در ژوئیه 1925 مجله لارو لوسیون سوررئالیست ( انقلاب سوررئالیستی ) به ویراستادی آندره برتون تصویر چند اثر از کارهای پیکاسو را همراه با نقدی پر شور و حرارت به چاپ رساند یکی از این تصاویر تابلوی سه رقصنده یکی از آخرین آثار پیکاسو در آن زمان بود . سه رقصنده سر مشق و تمرینی به اندیشه جوان سوررئالیسم عرضه کرد . در نقاشی هایی که از سال 1929 به بعد انجام شد هیچ اثری از رویگردانی از خشونت شریرانه تصویرهای سوررئالیستی خود به دست نمی دهد . شکلهای در هم غریب که در همان سالیان پدیدار شد ورنگهای درخشان و پرجلوه آنها نشانه تداوم آن تشنج و تداوم روحی است که نخستین بار در سال 1927 خود را نشان داد .
زندگی با اولگاوپائولو از نظر رفاه مادی با کمتر مشکلی همراه بود . پیکاسو در کنار همسر خوشبوش خود چهره ای آ‎شنا د رشبهای اول نمایشگاهها ، او پراها ، تاترها و مجلسهای رقص خیال انگیز و مجلل بود .
چنانکه پیش بینی می شد تازه ترین کاوشگریهای پیکاسو در فرم او را به زمینه مجسمه رهنمود می کرد دردوره نخستین خیزش سبک کوبیسم پیکاسو بار دیگر دستی در مجسمه سازی آموزیده بود یکی از مجسمه های آن زمان یک سردیس زن برنزی (1909) بود که در آن سطوح با شدت وحدت به برهای کوچک شکسته وخورده شده بودند .
در زمستان 1931 چهره وطرح صورت هوس انگیز زن جوان ناشناسی ناگهان از پرده های نقاشی پیکاسو بر آورد . مدل جدید ونیز معشوقه او دختر آلمانی 21 ساله ای به نام ماری ترزوالتر بود ، او به کلی با اولگا تفاوت داشت. ورود ماری ترز به صحنه الهام بخش یک رشته کامل از نقاشیهایی شد که ماری ترز موضوع آن بود همه رنگ ، طرح ونقاشی در این تابلو ها به ستایش بی پرده از موی بور ، پوست روشن واندازه درشت بدن ماری ترز می‌پردازند. تابلوی مورد علاقه پیکاسو ، دختر در برابر آینه می باشد ، که سرشار از پیچیده گیهای ظریف است . بالاخره او در سال 1935 با ماری ترز ازدواج کرده واز او صاحب دختری شد به نام مایا .
پیکاسو تابستان 1932 را در کارگاههای قلعه بو آژلوکه اتاقهای سقف بلند آن به صورت کارگاههای مجسمه سازی در آمده بود سخت کار کرد وماری ترز را به همه سه بعدی تنومند وگوشت آلودش مجسم کرد . چند قالب گچی از بدن ، سر وسینه وسر به تنهایی گرفت – بسیاری از سرها کارهای حجیمی که برخی از آنها شش فوت بلندی داشت – بعداً در برنز قالب ریزی شد . سرهای بعدی با پیشانی پس نشسته با بینی بر آمده وگران کشیده با سادگی کمتر اجرا شدند وتا حدی دگر دیسه اند در برخی ا زسرها چشمها چنان بیرون زده اند که گوئی بعداً به آنها اضافه شده اند در برخی دیگر چشمها چنان فرور رفته اند که شکل شکاف مانند دارند . با این همه بزرگترین سریگانه عشق پیکاسو به مارترزیک رشته اچینگ به نام کارگاه مجسمه ساز پدیدار شد.
سالها بود که پیکاسو باولار قرار داد بسته بود که برای او تصویر کتاب بکشد ، ولاراز مدتها پیش علاوه بر سوداگرانه آثار هنری به انتشار کتاب نیز می پرداخت . در یک دوره ده ساله که در سال 1937 پایان گرفت ، پیکاسو صد گراور ، واچینگ برای ولار فراهم آورد ، که برخی تک کار وبرخی مجموعه بودند وهمه بر روی هم امروزه به «مجموعه ولار » مشهور است . چالشهای خاص تکنیک اچینگ از دیگرهای پیش پیکاسو را برانگیخته بود . چابکی وخطی که اچینگ می طلبید از جوانی او را مشغول می داشت . ودر گذشته گاه گاهی به تجربه گری در این ابزار بیان پرداخته بود . یک بار نیز در دوره صورتی یک مجموعه چهارده تایی اچینگ از دلقکها ودیگر شخصیتهای سیرک پرداخت . این کار بیشتر برای چند فرانک پول انجام شده بود . اما حال در کمال کار هنری خود بر آن شد تا هنر ورابطه با ماری ترز را در یک رشته واحد تمثیلی تصویر کند وبرای این منظور روشنی وسادگی خط اچینگی را به کار گرفت ، چیزی نگذشت که پیکاسو بر پایه همین دستمایه اچنیگ بزرگ نامعمولی – به ابعاد 5/19 در 4/271 اینچ – به نام Minotouromachy « نبرد مینوتورها » ساخت .
در تابستان 1935 پیکاسو در پاریس اقامت گرفت در عرض 30 سال اخیر نخستین بار بود که چنین کرد . او هفده سال نیز با او لگا زندگی کرده بود واز این روبحث وجدل درباره جدائی دشوار نمی نمود .
دادخواست طلاقی تنظیم شد اما حکم هیچگاه به طور قطعی اجرا نشد . پیکاسو در سال 1935 برای همیشه اولگا را ترک گفت .اولگا هم پسرش پائولو را برداشت واو را در خانه ای در کوچه یواسی تنها گذاشت .
پیکاسو که درتلخ ترین وبدترین مرحله زندگی قرار گرفته بود به نوشتن شعر پرداخت ، شاید با این کار میخواست به جستجوی شکل تازه ای از بیان بپردازد تا به تلاطمی که در زندگی اش پیش آمده بود پاسخ دهد ، از این رو دفترچه کوچکی که در جیب خود داشت به سورودن اشعار سوررئالیستی پرداخت پیکاسو به طور تحمل ناپذیری تنها بود این شد که سرانجام به سابارتس نامه نوشت وا زاو خواست تا به پاریس آید . سابارتس نه تنها آمد بلکه سالیان دراز در کنار پیکاسو زیست و ، با وفاداری تمام چون منشی ، نگهبان ، همراه ومتعهد او خدمت کرد .
پیکاسو شعرهایش رابه سارباتس نشان داد وبه تشویق او برای دیگران نیز خواند در میان شنوندگان سوررئالیستها بیش از همه او را تعید کردند . شعر پیکاسو خوداندیخته وخود آگاهانه ازبند قواعد دستور زبان وشکل آزاد بود با این حال سرشار را از خیال پرتازیهای اصیل بود یکی از شعرها چنین آغاز می شد :
رخمی بزن وبکش ، من راهم را می گشایم ، بوسه ای سوزان می زنم و سبک بال از آغوشت گذر می کنم وبنگر که زنگها را با چه طنین بلندی به صدا در می آورم .
چند تایی از شعرهای پیکاسو در زمستان 1936- 1935 در مجله پورنفوذ « دفترهای هنر »1در آمد در چنین وضعیتی نیز پیکاسو مشکلات خصوصی خانواده خود را فراموش نکرده وهر کاری که انجام می داد او را از مشکلات دور نمی کرد وحتی چیزی غریب بردو سال از رنگ وقلمو خبری نبود ، ماحتی به کار گاهش نیز نمی رفت تا اینکه با پل الوار شاعر سوررئالیست آشنا شد .
پیکاسو مثل هر موقع دیگر که با کسی دوستی صمیمانه به هم می زد به رسم ستایش به تک چهره ای از او می پرداخت او به تک چهره ای از الوار پرداخت در این تابلو با مداد خطوطی باریک رسم کرد که به شیوه رئالیستی پیشانی بلند ونگاه فکورانه شاعر را توصیف می کرد چند ماه بعد نیز برای کتاب شعری از الوار چند اچینگ طرح زد . الوارنیز به سهم خود یاور پیکاسو بود و مانند اپولینر شاعر دامنه ستایش از هنر پیکاسو را به همه جا گسترد در بهار 1936 گروهی موسوم به «دوستاران هنرهای نو »1 نمایشگاهی به عنوان مرور بر آثار پیکاسو بر گزار کردند . پس از نخستین نمایشگاه کوچکی که از آثار او در سال 1901 در بار سلون برگزار گردید . این دومین نمایشگاهی بود که در سرزمین مادریش بر پا شد .
یک روز هنگامی که نزدیک سن تروپر در جنوب با یکی از دوستانش مشغول خوردن غذا بود به دختر سیاه مو و چشم سبزی برخورد ، که چند ماه پیش ، الوار به او معرفی کرده بود . دختر دورامار نام داشت . پدرش که آرشیتکتی اهل یوگوسلاوی بود و خانواده اش را به آراژانتین برده بود . از این رو دختر می توانست به زبان خود پیکاسو سخن بگوید . پس از نهار پیکاسو مدتی با او در سن تروپه قدم زد وبه این ترتیب دوراسوگلی تازه زندگی پیکاسو شد . نخستین حضور دورا مار در کار پیکاسو د رطرحی لطیفه وار دست و آشکار را یک جور بازی در مورد تفاوت شی آن دو است . تا یک دهه بعد نقش دو را بر تصویرهای او مسلط شد ، چنانکه پشتیبان او چنین کرده بودند .
پس از آشنایی با دورا هنر پیکاسو شگفتی وبا روری تازه یافت البته اگر هم مسائل خصوصی زندگی او بهبود یافته بود ، باری حوادث غم انگیز در بیرون از خانه روی می داد . در سال 1936 اسپانیا گرفتار جنگ داخلی می شد وپیکاسو سپس از سی سال دوری از اسپانیا هنوز سخت بر آن دل بسته ونمی توانست آرام بنشیند .
در سال 1931 جمهوری دوم به کمک پیشه وران و مردم طبقه متوسط موفق به براندازی سلطنت دیرینه اسپانیا شد . اما پایه های قدرت جمهوری همچنان سست بود وکشور اساساً فئودالی باقی مانده بود ومردم همچنان از اجزاء تغییرات بنیادی در مانده بودند نارضایتیها 5 سالی اوج گرفت انتخابات فوریه 1936 سبب روی کار آمدن جبهه خلق شد درماه ژوئیه عمده اسپانیا دستخوش 1300 اعتصاب بود در 13 ژوئیه یکی از اعضای محافظ پارلمان به قتل رسید وشورش در تمام پادگانهای اسپانیا گسترش یافت ونیروهای پلیس وارتش نیز به شورش پیوستند سرانجام طی چند روز جنگ داخلی سراسر اسپانیا را فرا گرفت .
انجمن دوستاران هنر نو که از قدرت ومنزلت هنری پیکاسو خبر داشت . دولت جمهوری را که در مادرید به محاصره افتاده بود ترقیب کرد تا پیکاسو را قیاباً به مدیریت موزه بزرگ پراد و بگارد . گرچه این کا رحرکتی آشکارا تبلیغاتی بود پیکاسو برای تاکید برای حمایت خود آن را پذیرفت . اما جنگ وستیز شهر را به جهنمی جدل کرد واز این شاهکارهای موزه پراد و را به جای امنی منتقل کردند وپیکاسو به تلخی گفت : به این ترتیب من مدیر موزه خالی هستم .
پیکاسو خود را وقف آرمان جمهوری کرده بود چند تابلواش را فروخت و پول آن را صرف آزادی اسپانیا کرد او مبالغ هنگفتی را برای رفع نیاز گرسنگان وکمک به قشرهای گوناگون به خصوص روشن فکران پرداخت کرد.
در اوایل ژانویه 1937 ، دولت جمهوری اسپانیا از پا بلو پیکاسو خواست که با یک تابلوی بزرگ و بایک پرده دیواری بزرگ برای غرفه اسپانیا در نمایشگاه پاریس که در اواخر بهار گشایش می یافت بکشد . در 8 ژانویه پیکاسو حکاکی وطراحی چند وجهی که مشتمل بر یک صفحه تقسیم شده به 9 مستطیل بود ارائه کرد که نشانده داستان یا افسانه ای بود که او ( رویا وکذب فرانکو ) می نامید و آشکارا کاریکاتوری بیش نبود . او در این طراحی همه چیز را به صورت مسخره آمیزی طراحی کرده وفقط سه صورت را به باده تمسخر نگرفته بود . تمسال و پیکره جمهوری ، گاو ، اسب بالدار پیکاسو همان روز کار بر روی صفحه دوم که آن هم دارای 9 مستطیل بود شروع کرد وفقط یکی را کامل ودو تایی دیگر را روز بعد تکمیل نموده بود. ادامه 6 قطعه دیگر او بعد از ترسیم گرنیکا یا هم زمان با تکمیل با آن در این صفحه نیز مانند صفحات قبل ته و وسط تابلو اندام گاوی بود.
ژانویه فوریه ، مارس و بیشتر آوریل سپری شده بود وهنوز پیکاسو ماموریت خود را انجام نداده بود به نظر می آمد که موضوع مناسبی برای پرده خود پیدا کند . سرانجام در تاریخ 26 آوریل 1937 بود که بمب افکنهای نازی به دستور ژنرال فرانکو ، شهر گرنیکا در ایالات باسک را بمباران کرده و امولیل بمباران یکپارچه تاریخ را به نام خود ثبت کردند .
پیکاسو روزاول ماه مه اولین طرحها وترسیمات تاریخ دار بر روی موضوع را خلق کرد . بمباران گرنیکا نمایش وقیحانه ور سوایی ارتش قوی در مقابل مردم غیر نظامی وبالطبع بی دفاع بود واکنش پیکاسو در مقابل این واقعه واکنشی اخلاقی بود .
در تاریخ بسیار نزدیک به گرنیکا تابلوی بازی دختر در کنار دریا ( فوریه 1937) کشیده شد دراین تابلو اوج جریانی که از چند سال پیش از آن آغاز گردید ونشان دهنده انسانی با ساختمان استخوانی بود نمایش داده می شود با دقت این تابلو وبلوغ کامل آن می توان آن را نتیجه تلفیق کوبیسم با سوررئالیسم دانست .
یکی از مشکلاتی که پیکاسو در موقع کشیدن پرده گرنیکا با آ‎ن مواجه بود، محو نشانه هایی بود که در قبل از آن اساس وبنیان زبان هنری اورا تشکیل می داد . این عمل به خاطر دستیابی مستقیم تر وساده تر به طبیعت ورهایی از قید وبندهای گذشته برای تصویر ومواجهه با تراژدیی که او می‌خواست به نمایش بگذرد ، لازم وضروری بود گرنیکانشانگر مسئله تعهد هنری وهنر متعهد اصیلی است که جستجو برای آن ، در جایی دیگربیهوده است . برداشت پیکاسو از این بمباران و تابلوی آن ، هر دو پاسخ مناسب ودرستی به این مسئله می باشند .
کاملاً واضح است که اگر مراحل تکاملی گذشته پیکاسو وجود نداشته واگر آنها ثمره آزادی مطلق نبودند ، هرگز گرنیکا به بار نمی نشست . نه تنها آزادی وهنر متعهد ناقص یکدیگر نمی باشند . بلکه آنها مکمل ومبین یکدیگرند .
بنابراین پیکاسو بامهارتی شایان که تنها در حد شایستگی جادوگران وشبیه خدایان می باشد ، موفق شد که درخلق گرنیکا از بیان دوشیوه رئالیستی وعوامل دوره آبی و آخرین تجربیاتش درمکتب سوررئالیزم وسبک ساده استفاده نماید . استفاده از شیوه کوبیسم ونقاشی عادی از پرسپکتو دو عاملی هستند که به این اثر وحدت یکپارچگی کامل می بخشند .
از آنجا که گرنیکا بدون شک حاصل گذشته پیکاسو به عنوان هنرمند است، شیوه های مختلف ونقاشی دوره های که او را در این اثر که نمایش می‌گذارد ، گویای این نظرند که سبک های متجانس ومختلف می توانند در کنار یکدیگر قرا رگرفته وبه یکدیگر شکل داده وتکامل بخشید .بنابراین گرنیکا فقط تصویری از جنگ نیست بلکه تصویری است که زندگی انسانها تبلیغ می کند وبا توجه به روند ایجاد این اثر ، پیام آن این است که زندگی مشترک نیاز به قدرت وعلاقه ای دارد که پیکاسو از طریق آنها توانست چنین کار هنری هماهنگ ویک دستی را خلق کند . اسم این علاقه عشق است ، چرا که عشق به رنجیدگان و آنهایی که چنین بی ترحم وسنگردانه از بین رفته بودند محرک وانگیزه پیکاسو برای خلق جاودانه ترین اثر زندگیش بود .
در عرض 2 سال جنگ جدید وحشتهای گرنیکا را به پایه های تخمیل ناپذیر افزایش داد ونخست اروپا وسپس سراسر جهان را در نوردید در این مدت هنر پیکاسو نیز جریان متناوب ترس وامید را بازتاب می کند برخی از شادترین وبرخی غم انگیزترین آثار او محصول همین سالهاست . اعتبار پیکاسو هر دم اوج می گرفت . پس از بر چیدن ارزه گاه جهانی پاریس ، گرنیکا راهی سفری دراز به نروز ، لندن ، ولیورپول شد ، واز راه اقیانوس اطلس به نیویورک رفت . در آمد های حاصل از نمایشهای متعدد گرنیکا صرف آرمانهای جمهوری اسپانیا می شد اما آثار دیگر او مبالغ هنگفت‌تری را به بار آورد . از این کارهای پیکاسو در این دوره که گفتیم .
دستخوش بیم وامید بود در کار بیش از همه یاد کردنی است یکی از آنها زن گریان که در پاییز 1937 در پاریس کشید . همانطور که قبلا ذکر شد 3 قطعه این اثر پیش از نقاشی های گرنیکا کشیده شده بود . این اثر سراسر اندوه انسانی را به تصویر می کشد . رنگهای پیکاسو ، رنگهای تند ونامطبوع وبی عصبی اند که در دو جنون را بر می انگیزند .
پرده دوم پرده ماهیگیری شبانه در آنتیب است که در تابستان سال 1939 کشید واثری شاد وبی معنا ست وهمان اندازه شوخ وشنگ است که زن گریان دل تنگ کننده . حال وهوای سرخوشانه وشادی که ماهیگیری شبانه را پدید آورد حتی تا خشک شدن رنگ پرده نقاشی نپایید . در اول سپتامیر درست پس از آنکه پیکاسو پرده را به پایان برد سپاهیان هیتلر به لهستان حمله کردند دو روز بعد فرانسه وانگلستان که متهد به پیمان دفاع از لهستان بودن به آلمان اعلان جنگ دادن.
1939 سال آغاز جنگ سال بدی بود ، ما در پیکاسو در این سال دربار سلون در گذشت هنگامی که در پیکاسو به پاریس رفت تنها سه روز در آنجا ماند واز ترس بمباران شهر همراه دوران و سگ تازی اش کازبک وسارباتس وهمسرش به بندر رویان به 25 مایلی برد ورفتند ودر آنجا ماندگارشدن . پیکاسو جز دو سه سفر کوتاه به پاریس برای خریدن بوم یا سپردن پرده‌های نقاشی خود به بانک برای دور ماندن از خطر تا اوت 1940 تا هنگام اشغال شهر به دست نیروهای آلمانی در رویان ماندگار شد . هنگامی که در 25 اوت 1940 اعلام شد که اوضاع د رپایتخت آرام است پیکاسو همراه راننده ، سگش کازبک وهمه باروبند یلش به پاریس برگشت . در آن زمان زندگی پاریس بسیار دشوار شده بود . بنزین جیره بندی بود ودر پاریس بجز مترو که بسیار شلوغ بود وسیله ای دیگر پیدا نمی شد .
مواد ومصالح وسایل نقاشی سخت بدست می آمد . کاغذ ودفترچه طراحی کمیاب بود . پرده نقاشی وضع بهتری نداشت حتی پیکاسو به دلیل نبودن سه پایه از صندلی استفاده می کرد . قلموهای نقاشی را هم خودش می ساخت . سرانجام در سال 1942 هنگامی که این گونه زندگی تحمل ناپذیر شده بود به کلی به کارگاه کوچه گرانز اگوستن نقل مکان کرد . سوخت کم بود وپیکاسو به شدت احساس سرمامی کرد ناچار یک بخاری برقی خرید اما برق جیره‌بندی شد . به همین دلیل به گرمایش گاز روی آورد اما چیزی نگذشت که مصرف گاز تابع مقررات شد وکاهش یافت . کنسول‌گری آمریکا ومکزیک به او پیشنهاد پناهندگی دادند . روز نامه ها خبر دادن که کشتاپو پیکاسو را باز داشت کرده اما او در پاریس ماند روزی هنرمندی از او پرسید : چه باید کرد وقتی آلمانی ها پشت سرما هستند ؟ پیکاسو جواب داد : هیچی نمایشگاه بگذاریم ! اما نازیها او را از این کار باز داشتند . هیتلر کار پیکاسو را با بر‌چسب «هنربذل بلشویکی» منحط خوار می شمرد . (پیکاسو برای آنکه زمستان سرد متحمل‌پذیر شود یکسره از کار کردن باز نماند او تمام حمام خود را به صورت کارگاه مجسمه سازی در آورده بود از همه جیره برقش برای گرم نگه داشتن این حمام کوچک استفاده می کرد از ساده ترین چیزهای که به دستش می افتاد هنر می آفرید . در سال 1943 دوچرخه غرازه وکهنه ای را بدست آورد که زین ودسته دوچرخه را بر داشت ویکی از هوشمند ترین ومشهور ترین کارهای خود یعنی سرگاو را با آن آفرید . خود پیکاسو سخت به این کار می پالید و پس از اینکه پاریس در سال 1944 آزاد شود توجه خاص روزنامه نگاران را به این اثر جلب کرد . اثر نیم‌شوخی و نیم جدی دیگری سال 1943 نخستین گامها بود او تابلوی زن با یک پرتقال را در همین ایام کشید ) همچنین او در این مدت رشته کارهای زنان نشسته را نقاشی کرد و همان ها را بعداً به عنوان مزمونهای برای لیتوگرافی به کار برد .
در 24 اوت 1944 نبرد خیابانی در سراسر پاریس در گرفت . روز بعد در 25 اوت نیروهای متفقین وارد شمر شدند و پاریس غرق شوروهیجان شد . صف دراز مردم به سوی خانه پیکاسو سرازیر شد پیکاسو به یک قهرمان مبدل شده بود .
شش هفته ای پس از رهایی سالن پاییزه نخستین بار از زمان اشغال درهای خود را به روی مردم باز کرد . بازگشایی این سالن در سال 1944 نمودار پیروزی بقا بود ، این بود که نام آن را سالن رهایی گذاشتند . در 1945 متفقین آلمان را اشغال کردند وپرده از جنایات وبیرحمی اردوگاههای مرگ نازی در بوخن واله ، بلزن وداخائربرداشتند . پیکاسو خشم خود را از این جنایات با پرده مرده خانه (یکی از مهمترین آثار پیکاسو بعد از گرنیکا) نشان داد .
در دوم نوامبر 1945 پیکاسو مواد رنگی لیتو گرافی را برداشت و چیزی روی یک سنگ کشید . و نخستین نمونه را تصحیح کرد واز آ‎ن پس به مطالعه لیتو گرافی پرداخت هر روز به کارگاه مورلومی رفت ودر مدت سه سال ونیم تقریباً 200 لیتو گرافی در صفحات چاپی بزرگ زد در همین مدت با دختر نقاشی به نام ترانسو اژیلو آشنا شد که زیبایی واستعدادش او را افسون کرد . چهره این زن در بیشتر لیتو گرافی ها ونقاشی های آن دوره پیکاسو دیده می‌شود . پیکاسو همراه با او به کوت وازور (ساحل لاژوردی ) رفت وتقریباً سراسر سال رادر آنجا گذراند . این مدت از شادترین دوره های زندگی او بود.
در پاییز مدیر موزه آنتیب که می دانست پیکاسو از نظر جا در تنگناست اتاقهای سفید کاری شده قصر گریماندی را به جای کارگاه به پیکاسو داد . پیکاسو چهار ماهی در این کارگاه شاهانه کار کرد . او در آن روزها یکی از پر بارترین دوره های کاری خود را می گذراند .هنگامی که پیکاسو کار خود را در آنتیب به انجام رساند همه چیزهایی که در آنجا آفریده بود به موزه پیشکش کرد وبه پاریس رفت وباز در کارگاه مورلو به کار لیتو گرافی پرداخت .
پیکاسو با تمام تجربه گری هایی که در زمینه نقاشی ناب داشت وبا آن که بر شیوه های بیانی شخصی وروشهای متنوع وپیچیده فنی دست یافته بود به نقاشی تنها دلخوش نبود . در همان نخستین مرحله کار حس کرد که سه‌بعد‌نمایی نقاشی روی یک سطح تخت نومید کننده است ودریغ خورد بر این که نقاشی هنری صرفاً تقلیدی است که تنها می تواند توهمی از آدمها واشیاء را به صورت گرد و حجم دار به دس

دانلود با لینک مستقیم


دانلود مقاله پیکاسو و زندگی او

دانلودمقاله اشتقاق

اختصاصی از فی توو دانلودمقاله اشتقاق دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

 

 مقدمه
پس از حمد خداوند تبارک و تعالی و درود بر حضرت محمد (صلی‌الله علیه و آله) و خاندان پاکش!
در ابتدا ذکر این نکته لازم است که زبان عربی به چند دسته تقسیم می‌شود (صرف، نمو، معانی، بدیع،‌ بیان، لغت) و هریک نیز مشتمل بر قواعدی است و بدیهی است که تمامی آن قواعد و اصول موردنیاز ما در رسیدن به اجتهاد در کتب مورد تدریس در حوزه علمیه بیان نشده و یا اگر هم بیان شده به صورتی مجمل و گذرا بیان شده است لذا نمی‌شود به این کتابها اکتفا کرد و انجام دادن چنین کارهایی پیرامون موضوعاتی از جمله موضوعات صرفی و نحوی از مسلمات است.
بحث در این تحقیق پیرامون اشتقاق است (در علم صرف اگر نگاهی منصفانه لحاظ شود نمی‌شود از اهمیت آن روی گردان شود به جهت اهمیتی که در دروس و سالهای بعدی مثلاً در اصول فقه دارد) حال این سوال مطرح می‌شود آیا یک پاورقی خیلی مجمل در صرف ساده نیاز یک طلبه را حول این مسئله برطرف می‌کند؟ جواب این سئوال بدیهی است. از اهمیت این بحث همان بس که اگر کسی این قواعد را نداند در پیدا کردن لغت و در ادامه در ترجمه و... دچار مشکل می‌شود.
لذا ما با بیان توضیح و شقوق اشتقاق وجه همت خود را بر آن نهادیم تا بتوانیم قطره‌ای از دریای مجهولات را معلوم سازیم.
تعریف اشتقاق
«در لغت جدا کردن چیزی است از چیزی و در اصطلاح ساختن اسمی یا فعلی است از اسم یا فعل دیگر، و آن ساخته شده را که فرع است مشتق و آن را که اصل است مشتق منه گویند و اشتقاق قسمی از صرف است.»
«و آن اشتراک صیغ مختلفه است در اصل واحد از جهت لفظ و معنی، آن اصل واحد را «مشتق منه» و هریک از آن صیغه‌ها را «مشتق» گویند و اگر اشتراک از جهت معنی فقط بود ترادف است مانند علم و یقین و ادراک و قطع، و آن الفاظ را مترادف گویند واگر از جهت لفظ فقط بود تشابه است مانند (ذهب و ذهاب و مذهب) و آن الفاظ را مشابه گویند. و در هیچ‌کدام اشتقاق نیست» .
امیل بدیع یعقوب در تعریف اشقاق می‌گوید: «آن گرفتن لفظی از لفظ دیگر است به شرط مناسبت آندو از جهت معنی و ترکیب و مغایرتشان در صیغه مثل اشتقاق کاتب از کتب.»
احمد بن علی بن مسعود می‌گوید: «اشتقاق بین دو لفظ که در لفظ و معنی تناسب دارند یافت می‌شود.»
ملا عبدالرحمن جامی می‌گوید: «اشتقاق یعنی اینکه بین دو لفظ متناسب یکی از دلالت‌های سه گانه یافت می‌شود.»
اصل اشتقاق
«پیرامون اصل اشتقاق نزد بصریون و کوفیون اختلاف است. بصریون می گویند اصل اشتقاق مصدر است و کوفیون می‌گویند اصل اشتقاق فعل است.»
دلائل بصریون برای اینکه مصدر اصل مشتقات است:
«1ـ مصدر دلالت می‌کند بر زمان مطلق (ماضی، حال و آینده) اما فعل دلالت می‌کند بر زمان معین و همانطور که مطلق اصل برای مقید است پس مصدر اصل برای فعل است.
2ـ مصدر اسم است. اسم قائم به نفس است و از فعل بی‌نیاز است ولی فعل، قائم به نفس نیست و احتیاج به غیر دارد. یعنی به چیزی که قائم به نفس است. اگر چیزی که قائم به نفس است اصل باشد بهتر است از چیزی که قائم به نفس نیست.
3ـ وجه تسمیه مصدر به خاطر صدور فعل از اوست.
4ـ مصدر دلالت می کند بر یک چیز و آن حدث است اما فعل دلالت می کند با صیغه‌اش به دو چیز (حدث و زمان) و همانطور که یک چیز اصل دو چیز می‌شود مصدر، اصل فعل است.
5ـ مصدر برایش یک مثال است مثل: الضرب، القتل و... ولی فعل مثالهای مختلفی دارد از قبیل (ماضی، مضارع، امرو... و 14 صیغه‌ی تمام آنها)
6ـ فعل دلالت می‌کند با صیغه‌‌اش بر چیزی که مصدر بر آن دلالت می‌کند پس فعل ضرب دلالت می‌کند بر چیزی که الضرب بر آن دلالت می کند که مصدر است و عکس آن صحیح نیست. پس مصدر اصل است و فعل فرع است و فرع ناچار است که اصلی داشته باشد.
7ـ اگر مصدر، مشتق از فعل بود واجب بود که جاری شود بر سنت در قیاس و مختلف نمی‌شد. همانطور که در اسماء فاعل و مفعول مختلف نشده است (از فعل مضارع گرفته می‌شود در وزن، در معنا، در ذات و...) و واجب بود بر آن چیزی که فعل بر آن دلالت می‌کند (حدث و زمان) دلالت کند. و همچنین بر معنای ثالث همانطور که اسم فاعل و مفعول اینطورند (بر حدث و به ذات فاعل و مفعول به) پس زمانی که مصدر این گونه نیست دلالت می‌کند به این که مشتق از فعل نیست.»
دلایل کوفیون برای اینکه اصل مشتقات است:
«1ـ همانا مصدر صحیح می‌باشد به خاطر صحیح بودن فعلش و معتل می‌باشد به خاطر اعلال فعلش مثل: (قاوم قواماً و قام قیاماً)
2ـ فعل عمل می‌کند در مصدر مثل ضربت ضرباً و چون که رتبه عامل قبل از رتبه معمول است پس واجب است که مصدر فرع فعل باشد.
3ـ مصدر ذکر می‌شود برای تاکید و رتبه مؤکَّد مقدم بر رتبه مؤکِّد می‌باشد.
مثل ضربت ضرباً که ضربت مؤکَّد و ضرباً‌ مؤکِّد است.
4ـ همانا بعضی افعال مصدری برای ایشان نیست که عبارتند از: (نعم، بئس، عسی، لیس، دو فعل تعجب و حبّذا) که اگر مصدر اصل باشد نباید این افعال از مصدر خارج بشوند چون محال است که فرع بدون اصل باشد.

 

فرمت این مقاله به صورت Word و با قابلیت ویرایش میباشد

تعداد صفحات این مقاله   15 صفحه

پس از پرداخت ، میتوانید مقاله را به صورت انلاین دانلود کنید


دانلود با لینک مستقیم


دانلودمقاله اشتقاق