فی توو

مرجع دانلود فایل ,تحقیق , پروژه , پایان نامه , فایل فلش گوشی

فی توو

مرجع دانلود فایل ,تحقیق , پروژه , پایان نامه , فایل فلش گوشی

دانلود تحقیق کامل درمورد سیستم جرقه

اختصاصی از فی توو دانلود تحقیق کامل درمورد سیستم جرقه دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

دانلود تحقیق کامل درمورد سیستم جرقه


دانلود تحقیق کامل درمورد سیستم جرقه

لینک پرداخت و دانلود *پایین مطلب*
فرمت فایل:Word (قابل ویرایش و آماده پرینت)
تعداد صفحه: 52

 

سیستم جرقه

شرح:

فشار کمپرس یکی از عاملهای انفجار مخلوط سخت و هوا در داخل سیلندر میباشد. در نتیجه افزایش گازها باعث قدرت زیاد در داخل موتور می باشد و این عمل آتش گرفتن توسط سیستم جرقه انجام می گیرد که جرقه شمع ها باعث انفجار شده و تولید قدرت در موتور می گردد.

نیازمندیهای سیستم جرقه :

سه رکن اصلی و اساسی برای عملکرد موتورها ضروری میباشد.

1- فشار کمپرس بالا

2- تایم جرقه و قدرت شمعها

3- مخلوط مناسب

وظیفه اصلی سیستم جرقه تولید جرقه شمع ها است که میتواند مخلوط سوخت و هوا را در سیلندر محترق سازد. پس شرایط زیر برای انجام این عملیات باید ایفا گردد:

1- یک جرقه قوی

وقتی مخلوط سوخت و هوا در سیلندر تراکم میشوند، ممکن است پرش جرقه از میان هوا به سختی صورت گیرد (به این خاطر مقاومت الکتریکی است و این مقاومت وقتی که هوا کمپرس شود تشدید می یابد)به همین علت ولتاژ تهیه شده برای شمع باید قدرت کافی داشته باشد تا بتواند با قدرت از میان الکترود شمع عبور نماید.

2- تایمینگ مناسب و صحیح جرقه :

انتخاب صحیح زمان جرقه راندمان بسیار بالایی از احتراق مخلوط و هوا را به دست میدهد که براساس دور و بار موتور این زمان نیز متغیر بوده. (یعنی به زاویه گردش میل لنگ بستگی دارد).

3- توانایی کافی :

اگر سیستم جرقه معیوب و یا عمل خود را نتواند انجام دهد موتور را کار خود باز میماند. سیستم جرقه باید تونایی کافی و مطمئن از نظر ارتعاشات وارده و گرمای به دست آمده از طریق موتور را دارا باشد و به خوبی بتواند ولتاژ بالا را تحت هر شرایط ایجاد نماید.

عملکرد سیستم جرقه :

1- وقتی که پلاتین ها بسته می باشند.

جریان از طرف باطری به سمت ترمینال مثبت در سیم پیچی اولیه کوئل میرود واز ترمینال منفی بیرون آمده و به طرف پلاتین ها میرود و منفی خود را از بدنه میگیرد در نتیجه حوزه میدان مغناطیسی در اطراف هسته سیم پیچ به وجود می آید.

2-وقتی که پلاتین ها باز می شوند.

وقتی که میل بادامک توسط میل لنگ گردانده میشود باعث میگردد تا برآمدگی میل دلکو، پلاتی ها را از باز و بسته کند. این عمل سبب قطع جریان از سیم پیچی اولیه میشود. در نتیجه میدان مغناطیسی در سیم پیچ اولیه شروع به ریزش مینماید. به خاطر اینکه خود القاء در سیم پیچی اولیه و القاء متقابل در سیم پیچ ثانویه برقرار میشود. EMF به وجود آمده در هر سیم پیچ از کاهش میدان مغناطیسی موجود در سیم پیچی فعلی جلوگیری میکند. خود القاء مغناطیسی تا حدود 200 ولت و EMF در ثانویه تا حدود 30 کیلوولت شده که باعث تولید جرقه در شمع میگردد. هر چقدر زمان قطع و وصل جریان کوتاهتر شود، تغییر شار مغناطیسی افزایش می یابد و در نتیجه ولتاژ خیلی بزرگی در واحد زمان تولید می شود.

3- وقتی که پلاتین ها دوباره بسته میشوند.

وقتی که دوباره پلاتین ها بسته میشوند جریان از سیم پیچ اولیه عبور نموده و میدان مغناطیسی در سیم پیچی اولیه افزایش می یابد که از بالا رفتن جریان به صورت آنی جلوگیری میکند . (به دلیل تولید ولتاژ خود القاء). در نتیجه جریان به طور ناگهانی زیاد نمی شود و EMF القا متقابل قابل صرفنظری در ثانویه تولید می شود.

کویل

 چگونگی تولید ولتاژ زیاد

1- تأثیر خود القاء

میدان مغناطیسی زمانی تولید خواهد شد که جریان الکتریکی از میان سیم پیچ عبور نماید. در نتیجه EMF (نیروی محرکه الکتریکی) در جهتی تولید میشود که شار مغناطیسی تولید کند و با تولید شار مغناطیسی در سیم پیچ مخالفت میکند. بنابراین وقتی جریان وارد سیم پیچ می شود به طور ناگهانی افزایش نمی یابد و مدت زمانی طول میکشد.

وقتی جریانی که در سیم پیچ است به طور ناگهانی قطع شود، EMF در جهتی تولید میشود که مانع از بین رفتن در مدار شود. به این طریق، وقتی جریان در سیم پیچ قطع میشود یا جاری می شود، سیم پیچ EMF تولید می کند که در مقابل تغییرات شار مغناطیسی مقاومت می کند. این پدیده به نام اثر خود القا معروف است.

2- تأثیر القاء متقابل

وقتی دو سیم پیچ در مقابل هم در یک ردیف قرار میگیرند و تغییر جریان در یکی از سیم پیچها حاصل شود (سیم پیچ اولیه) ، نیروی محرکه الکتریکی روی سیم پیچ دیگر (سیم پیچ ثانویه) در جهتی جاری می شود که در مقابل تغییرات شار مغناطیسی سیم پیچ اولیه مقاومت می کند. این پدیده به نام تأثیر القاء متقابل نامیده میشود.

در شکل پایین وقتی جریان ثابتی از سیم پیچ اولی عبور می کند هیچگونه تغییری در میدان مغناطیسی ایجاد نمیشود. بنابراین هیچ نیروی محرکه الکتریکی در سیم پیچ ثانویه تولید نمی شود.

وقتی سوئیچ باز شود جریان در سیم پیچ اولیه جاری خواهد شد و به محض بسته شدن سوئیچ (باز شدن مدار) جریان در سیم پیچ ثانویه القاء خواهد شد. بوسیله القا متقابلی که بین سیم پیچ اولیه و سیم پیچ ثانویه در زمان قطع جریان اولیه (بوسیله پلاتین) اتفاق می افتد، جریان با ولتاژ زیاد تولید میشود.

ارتباط بیم سیم پیچ اولیه و ثانویه در دیاگرام صفحه بعد نشان داده شده است. زمانیکه پلاتین ها بسته می شوند میدان مغناطیسی تغییر می کند اما چون جریان به طور ناگهانی تغییر نمی کند (به دلیل خود القا)، تغییرات شار مغناطیسی تدریجی است و ولتاژ القایی در سیم پیچ ثانویه به ولتاژ شارژ نمی رسد.

مقدار نیروی محرکه الکتریکی بستگی به فاکتورهای زیر دارد:

1- مقدار میدان مغناطیسی

2- تعداد دور سیم پیچی

کویل با مقاومت

ساختمان مقاومت کویل

مقاومت کویل به صورت سری در مدار سیم پیچی اولیه قرار گرفته است. در مقایسه با کویلهای بدون مقاومت ، افت ولتاژ ثانویه در سرعتهای بالا کم می شود.

اغلب تولیدکنندگان اتومبیل که سفارش سیستم جرقه را در خارج می نمایند از نوع مقاومت دار می باشد. این سیستم به دو گونه در مدار نصب میگردد یکی از خارج از کوئل و دیگری در داخل آن.

عملکرد سیستم جرقه با مقاومت

وقتی که جریان الکتریکی از میان سیم پیچی در هنگام بسته بودن دهانه پلاتین ها عبور میکند خود القاء در آن سیم پیچی به وجود می آید. بنابراین وقتی جریان الکتریکی در سیم پیچی اولیه کوئل جاری می شود، به تدریج این جریان افزایش پیدا نموده که این تاخیر با افزایش تعدادی سیم

مقاومت زمانی که پلاتین ها مدت زیادی روی هم قرار گرفته باشند و موتور گرفته باشند و موتور در سرعت پایین باشد میتواند جریان کافی (i3) در ولتاژ ثانویه به وجود آید، اما وقتی دور موتور بالا باشد زمان بسته بودن پلاتین ها خیلی کم خواهد شد و جریان کافی در سیم پیچ ثانویه القاء نخواهد شد (i1) ، در نتیجه ولتاژ ثانویه کاهش پیدا خواهد نمود. در سیستم جرقه با مقاومت الکتریکی تعداد سیم پیچی کوئل کمتر میشود و بنابراین میتواند جریان کافی در خود القاء سیم پیچ به وجود آورد. بنابراین زمان صعود ولتاژ اولیه سریعتر می شود.

به این طریق جریان کافی حتی در سرعتهای بالا (i2) خواهیم داشت و ولتاژ سیم پیچی ثانویه افت نخواهد داشت.

    

دلکو

یکی دیگر از مزیتهای کوئل با مقاومت توانایی بهتر در استارت زنی است. وقتی که جریان زیادی از موتور استارت عبور میکند ولتاژ باطری افت نموده و افت ولتاژ در سیم پیچی ثانویه نیز به وجود می آید در نتیجه ولتاژ ثانویه هم افت نموده و جرقه شمع ضعیف میگردد.

برای جلوگیری از این مسأله ، وقتی موتور استارت میخورد مقامت بای پس میشود و در نتیجه ولتاژ باتری به طور مستقیم به کویل می رسد و جرقه قوی تر می شود. وقتی مقاومت بای پس شود، جریان مطابق شکل زیر زیاد میشود.

اجزا دلکو

وظیفه دلکو

جریان تولیدی در ثانویه کویل از طریق ترمینال ثانویه کویل به الکترود میانی درب دلکو وارد می شود. سپس جریان از الکترود میانی از طریق چکش برق به الکترودهای کناری می رسد. چکش برق با نصف سرعت میل لنگ می چرخد. سپس جریان از الکترودهای کناری به شمع سیلندر می رسد.

چون بخش دلکو جریان بالایی را هدایت می کند، عایق کاری مناسب و هدایت خوبی داشته باشد. همواره باید سرویس انجام شود و موارد فوق چک گردد.

درب دلکو

ولتاژ ثانویه از ترمینال وسط درب دلکو وارد شده و از قسمت فلزی چکش برق که مقسم جریان برق ولتاژ  قوی می باشد، به ترمینالهای درب دلکو رفته که هر کدام از ترمینالها توسط وایر به یکی از شمع ها که برحسب ترتیب احتراق هستند میرساند.

جنس درب دلکو از ریترین اپوکسی بوده و مقاومت بسیار زیادی در مقابل ولتاژ قوی دارد. فاصله هوایی بین قسمت فلزی چکش برق تا هر یک از برجک ها حدود 8/. میلیمتر یا 031/. اینچ میباشد. این فاصله هوایی وجود دارد تا چیزی مانع گردش چکش برق نشود. حین شارژ در فاصله هوایی فوق، به دلیل یونیزاسیون، ازن تولید میشود و به همین خاطر حفره هایی جهت تهویه روی درب دلکو قرار گرفته است.

چکش برق یا مقسم

جنس چکش برق نیز از ریزین اپوکسی ساخته شده و نوک قسمت فلزی چکش برقها یا فیلمی از عایق مثل اکسید سرب نسوز شده است. بدین طریق نویز ناشی از احتراق کاهش می یابد و بنابراین اختلالات رادیویی کاهش می یابد. نباید با کاغذ سمباده آن را سابید.

این فقط قسمتی از متن مقاله است . جهت دریافت کل متن مقاله ، لطفا آن را خریداری نمایید


دانلود با لینک مستقیم


دانلود تحقیق کامل درمورد سیستم جرقه

دانلود تحقیق کامل درمورد سبک های هنر

اختصاصی از فی توو دانلود تحقیق کامل درمورد سبک های هنر دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

دانلود تحقیق کامل درمورد سبک های هنر


دانلود تحقیق کامل درمورد سبک های هنر

لینک پرداخت و دانلود *پایین مطلب*
فرمت فایل:Word (قابل ویرایش و آماده پرینت)
تعداد صفحه: 48

 

زبان تاریخ هنر و نقد هنری مانند هر علم دیگری واژگان خاص خود را دارد. بدیهی است که لازمه فهم درست مطالب،‌ آشنایی با معانی دقیق واژه هاست. به علاوه، در مباحث هنری و زیبایی شناسی برخی اصطلاحات بر مفاهیم فلسفی مبتنی هستند، و یابا اصطلاحات ادبی مشترک اند، و از اینرو ممکنست معانی غیر دقیقی را به ذهن متبادر کنند. برای آنکه در مطالعه کتاب حاضر مشکلی از ایندست پیش نیاید، در این فصل به توضیح و تعریف چند واژه هنری بدانگونه که کمابیش پذیرفته شده اند – می پردازیم.

هر اثر نقاشی دارای یک موضع است . ( البته بسیاری از نقاشان انتزاعگرای نوین موضوع را از کار خود حذف می کنند. ) موضوع هنری یک نقاش آن چیزی است که او از میان پدیده ها و رویدادها برای نقاشی کردن بر می گزیند: مثلا یک منظره طبیعی، یک چهره آدمی، یک صحنه نبرد، و یا حتی یک قصه. گاهی موضوع، « عنوان» یک اثر نقاشی نیز محصوب می شود.

محتوی عبارت از آن چیزی است که نقاش در موضوع خود کشف می کند و مورد تاکید قرار می دهد. به عبارت دیگر ، مفهوم یا مفاهیم خاصی از واقعیت ( جهان برونی یا درونی ) که نقاش به مدد اندیشه و احساس و خیال خود قابل روئیت می کند،‌محتوای کار او است. لازخه بیان محتوی، وجود قالبی متناسب راآن است قالب ( فرم ) تنها به منزله پوسته و صورت ظاهر یک اثر نقاشی نیست، بلکه مبین ساختار، نظمم و سازمانبندی معینی است که به واسطه آن ، محتوی قابل روئیت یم شود. از اینرو، در یک اثر هنری ، قالب و محتوی لازم و ملزوم یکدیگرند و از هم جدا ناشدنی هستند. البته این بدان معنی نیست که هر محتوای معین را فقط در قالبی معین می توان بیان کرد. آنچه در این باره اهمیت دارد، یگانگی این دو وجه در جهت رسایی کاملتر بیان هنری است .

قالب هر هنری عناصر خاص خود ار دارد. قالب در نقاشی از عناصر بصری یعنی رنگ و شکل و خط تشکیل می یابد. برقراری سامانی انداموار ( ارگانیک ) در این عناصر – که آنها را همچون یک کل یگانه ارائه دهد – ترکیب بندی ( کمپوزیسیون ) نامیده می شود. بنابراین،‌ ترکیب بندی اساس قالب یک اثر نقاشی را می سازد. هر نقاش برای سلاختن قالب مناسب نیازمند آن است که مواد، ابزارها و روشهای اجرایی معینی را انتخاب کند. هر گاه روند گزینش وسایل فنی و طرز اجرای کار او از دیگران متمایز باشد. می گوییم وی دارای اسلوبی شخصی است اسلوب، سیاق یا روش شخصی یک نقاش با « سبک » کار او ارتباط دارد. اما باید توجه داشت که اسلوب و سبک دو مفهوم مترادف نیستند. مثلا روبنسن اسلوبی شخصی در رنگامیزی دارد. ولی سبک کار او را با رک می نامند.

سبک چیست؟

سبک یا شیوه هنری ( استیل ) عبارت از آن خصلتهای صوری است که به یک اثر یا مجموعه آثار معین اختصاص دارد و آنها را از سایر آثار متمایز می کند. بلافاصله بیفزایم که این خصلتهای ویژه باید دارای پیوندی درونی و ارتباطی ارگانیک باشند، و یا به عبارتی، باید نشانه های یک واحد کامل را عرضه دارند. مثلا ویژگیهای منفردی نظیر هلال تیزه دار یا طاق متقاطع یا عناصر قائم مکرر و غیره به تنهایی سبک معماری گوتیک را نمی سازند. بلکه ارتباط ارگانیک تمامی اجزاء است که یک کل معنا دار را شکل می دهند در مثالی دیگر: خصوصیاتی چون شکلهای پویا، یا سطحهای متباین روشنی و تاریکی، و یا ترکیب بندی غیر متمرکز، هر کدام به تنهایی مبین سبک بارک نیستند، بله همبستگی انداموار همه این ویژگیهای صوری است که موجب تمایز نقاشی عصر بارک می شود.

واژه سبک را هم در مورد آثار یک هنرمند، و هم در مورد کل آثار یک مکتب هنری به کار می برند. مثلا می توان از سبک رامبراند،‌ و در عین حال، از سبک مکتب رامبراند سخن راند. همچنین می توان تمامی آثار یک دوره را که به واسطه ارتباطیمعین در سبک از آثار سایر دوره ها متمایزند،‌ تحت عنوان واحد نامگذاری کرد: مثلا سبک بارک. گاه نیز واژة سبک به ویژگیهای معین طرز بیان هنری یک قوم یا ملت یا نژاد اطلاق می شود. در مورد اخیر، مثلا، سبک هنر مصریان در برابر سبک هنر بونانیان قرار می گیرد، و یا در عصر رنسانس، سبک جنوبی ( ایتالیا ) از سبک شمالی ( فلاندر ) متمایز می شود. به هر حال، سبک هنری فارغ از زمان و مکان معنایی ندارد. هر سبک هنری ، نشانی از دوره تاریخی معین، و یا مردمی معین را باز می تابد.

خاطر نشان می کنیم. که واژه سبک،‌ توضیح دهنده و متمایز کننده چگونگی شکل ظاهر و ساختار صوری – و نه کیفیت مضمون و محتوای – آثار هنری معین است. در تاریخ هنر،‌ به مواردی بسیار برخورد می کنیم که یک سبک معین برای بیان هدفها و مفهومهای متفاوت مورد استفاده قرار گرفته است . در ججاییکه نوعی خاص از بینش زیبایی شناختی، و یا به طور کلی، رابطه هنر با جهاننگری معین مورد نظر باشد،‌ دیگر واژه سبک گویا نخواهد بود،‌ و باید اصطلاح روش هنری را به کار بریم. مثلا، کاربرد اصطلاح « سبک رئالیسم » می تواند همواهر ابهام انگیز باشد، زیرا معلوم نمی دارد که مفهوم عالم واقعگرایی مورد نظر است یا شیوه خاص بازنمایی واقعیت . ( حال آنکه ، مثلا، سبک کوربه معنایی مشخص را می رساند،‌ و ویژگیهای شیوه کار این هنرمند را به ذهن متبادر می کند).

در هنر غرب،‌آرمانگرایی ( ایدئالیسم ) عبارت از انطباق آرمانگرایی فلسفی بر مقوله هنر است . اندیشه های افلاطون را سرچشمه اصلی آرمانگرایی غربی می دانند. افلاطون معتقد بود که تمامی افراد و چیزهای خاص که به حس و گمان ما در آیند، نسبی و متغیر و متکثر و مقید به زمان و مکان، و فان یاند. تنها نمونه کامل یا مثال هر چیز حقیقت دارد که مطلق و ثابت و فارغ از زمان و مکان است. چیزهای خاص فقط بازتابهایی از مثل خود هستند، و هر چه بهره آنها از مثل خود بیشتر باشد، به حقیقت نزدیکترند. ( افلاطون، دنیا را به غاری تشبیه می نماید که آدمهایی از آغاز زندگی در آنجا به زنجیر کشیده شده اند. آنها فقط می توانند به بن و بدنه غار بنگرند. پشت سرشان آتشی برافروخته است، و دیواری میان ایشان و آتش حایل است. کسانی از پشت دیوار می گذرند و چیزهایی با خود دارند که سایه شان از فراز دیوار بر بدنه غار می افتد. اسیران فقط سایه ها را می بینند و آنها را حقیقت می پندارند،‌ حال آنکه حقیقت چیزی دیگر است و آن را نمی توانند دریابند، مگر آنکه از زنجیر برهند و از غار به در آیند. ) . بعدها ، فیلسوفان نوافلاطونی، مفهوم مثل افلاطونی را بسط دادند و آن را بر مفهوم زیبایی منطبق کردند.

شالوده آرمانگرایی هنری بر همین اندیشه استوار است . تمامی افراد و چیزهای خاص – تا آنجا که از نوعی معین باشنند –به یک تصویر یا ایماژ اصلی و آغازین باز می گردند. این صورت ازلی در جریان تغییر جلوه هایش همواره جوهری ثابت است،‌در تک تک شکلهای خاص قابل ادراک به واسطه حواس پنجگانه یافت نمی شود، و ماهیتی  غیر مادی دارد. بر طبق این بینش، درهمه انسانهای خاص مربوط به گذشته و حال و آینده ،‌ مثال « انسان » مستتر است . ( این بدان می ماند که فرضا تمامی صور انسانی بر روی یک صفحه حساس عکاسی منعکس شوند. بدینقرار، تمامی کیفیات ویژه ای که یک فرد خاص را از سایر افراد متمایز می کند. یکسان می گردند،‌و تمامی کیفیات مشترک انسانها مورد تاکید قرار می گیرند). مثال انسان، قانون آغازین یا تصویر آغازین را که از آن پیکرهای مجزا نشئت می گیرند،‌ م ینمایاند. همانطور که صورت مثالی « نوع بشر » وجود دارد. صور مثالی « مرد »، «زن»، « حیوان» ،« نبات»،« منظره » و غیره نیز وجود دارد.

از آنروز که تصویر آغازین ،‌ازلی و ثابت است، باید ساکن و آرام باشد، و چون تحقق قانون آغازین را منظور دارد ،‌باید خود  بسنده باشد . در نتیجه، تمامی نیروهای موجود در این تصویر ، در تعادلی متساوی و حتی متقارن قرار گرفته اند. از آنجائیکه همه اختلافهایی که فردها را مشخص و متمایز می کنند،‌ برابر هستند، نوعی آرامش ازلی از آن ناشی می شود و غیبت کامل تمامی اختلافها را نتیجه می دهد. این بدان معنی است که همه خطها باید مستمر باشند و بتوانند به نقطه آغاز حرکت خود باز گردند. از آنرو که این کیفیتها در کاملترین حالتش در دایره و شکلهای مدور یافت می شود،‌ هنر آرمانگرا خود را عمدتا در این شکلها بیان می کند.

یونانیان ، آفرینندگان هنر آرمانگرا بودند. آرمانگرایی هنر یونان در مرحله کلاسیک و کلاسیک پسین ( سده های چهارم و پنجم ق. م )‌به اوج خود رسید. هنر آرمانگرای باستانی در دوران هلنی و رومی با برخی انحرافهای ناشی از دگرگونی اوضاع ادامه یافت. طی تحول هنر روم باستان مفهوم « آرمان » تحت تاثیر هنر خاور زمین و اقوام ژرمنی به تدریج تغییر کرد. این تغییر آنچنان بود که هنر مسیحی قرون وسطی پایه اش را بر دیدگاهی سوای دیدگاه دنیای باستان بنا نهاد. در نیمه دوم سده دوازدهم و نیمه نخست سده سیزدهم، مجدداً تمایلی واضح به سوی مفاهیم ‎آرمانی در هنر اروپایی ظاهر شد.

ایتالیای سده پانزدهم آغاز گر دوباره آرمانگرایی بر پایه ای وسیعتر بود. این جنبش،‌رنسانس نام گرفت که به زودی سراسر اروپا را تسخیر کرد. اما به سبب آنکه اسا هنر قرون وسطای متاخر بیشتر بر « حرکت » استوار بود تا « سکون » رنسانس به تمامی قادر به آفرینش و ادامه آرمانگرایی نشد. چون به تدریج این عنصر « حرکت » فشار آورد، آرمانگرایی اصلی ناگزیر جایش را به آرمانگرایی جدیدی تحت عنوان « بارک »‌ داد. می توان گفت که این انتقال ، نخست توسط میکلانژ تحقق پذیرفت. در سده های هجدهم و نوزدهم مجدداً آرمانگرایی هنری تحت لوای « کلاسی سیسم نو » احیا شد.

کلاسی سیسم ( کلاسیک گرایی ) عبارت از آن روش هنری است که شالوده اش بر تعریف عقلانی و زیبایی شناختی از ویژگیهای هنر کلاسیک یونان یا روم باستان استوار شده است. بسیاری تمدنها در سراسر تاریخ ، از هند تا اسکاندیناوی، عناصری از هنر حوزه مدیترانه را اقتباس کرده اند. و این امر به ویژه در دوره هایی تحقق پذیرفته که این تمدنها در ارزشهای فرهنگی خاص خود،‌ بیانی عقلانی و هماهنگ و انسانمدار ار می جسته اند . بنابراین،‌ « کلاسی سیسم » دارای جنبه ای اقتباسی است،‌و از این لحاظ باید آن را از « هنر کلاسیک اصل » متمایز کرد. ( با اینحال، غالبا اصطلاح « کلاسی سیسم » با دعوی اعتبار مطلق هنر کلاسیک،‌ بدون در نظر گرفتن مکان و زمان معین به کار می رود. )

بدینقرار ، ممکنست از کلاسی سیسم عصر اسکندر یا کلاسی سیسم عصر اگوستین، کلاسی سیس عصر رنسانس و غیره سخن راند و ادغام عناصر مکانی و زمانی معین را در الگوی هنر یونانی ( و یا یونانی – رومی ) مورد نظر داشت. از این نکته،‌همچنین ، کمیت ویژه کلاسی سیسم دریافت می شود که به موجب آن خصلتهای صوری عام و بیزمانش غالبا با معنای خصی که مبین زمانی معین است،‌تفاوت می کند. در این مورد می توان برخی پرده های انگر – نقاش فرانسوی – را مثال آورد. در این پرده ها، ویژگیهای عام زیبایی شناسی هنر کلاسیک یونان برای ارائه برداشتخاص نقاش از موضوعهای مطلوب زمان به کار رفته است.

اینکه چرا هنر بونان باستان توانست نفوذی چنین انگیزاننده ولی گاه عقیم کننده بر سایر تمدنها اعما کند، جای بررسی دارد. در اینجا به دو دلیل اشاره می کنیم: یکم آنکه هنر کلاسیک دارای سامانی بسیار عقلانی بود که وضوح تناسبات، ترکیب موزون و کاربرد بصری قوانین هندسی و زیست شناختی را نتیجه داد، دوم آنکه هنر یونان نخستین بیان جامع تمدن با ختر زمین بود که به صورت آثار تجسمی در معرض دید نسلهای بعدی قرار گرفت. ویژیهای نامبرده کیفیتی مطلوب و در خور تقلیدبه هنر یونان بخشیدن بود که در ادوار مختلف نه فقط تمدن غربی بلکه همچنین تمدنهای شرقی را به آنچلب کرده بود.

علاوه بر این کاربرد عام اصطلاح کلاسی سیسم، اطلاق خاص و متداولترش به احیاء هنر کلاسیک در نیمه دوم سده هجدهم و ربع اول سده نوزدهم مربوط می شود که کلاسی سیسم نو نام دارد. از رنسانس پیشین ( حدود سال 1400 ) به بعد،‌ زیبایی شناسی کلاسیک سراسر اروپا را به زیر سلطه خود کشید. با اینحال، جهت کوششهای معطوف به صور و اصول کلاسیک در اثر و اکنشهای پویای فرهنگهای ملی و برخوردهای ناشی ازشرایط زمان تغییر کرد، و سرانجام در سده هفدهم به سبک بارک منجر شد. سپس نیروهای سبک اخیر در میانه سده هجدهم به سبک بارک منجر شد. سپس نیروهای سبک اخیر در میانه سده هجدهم به تحلیل رفتند. در واقع ، سبک بارک که وسیله ای برای تبلیغ کلیسا و دودمانها شده بود، در نظر طبقه متوسط که « عقل » را راهبر همه چیز می دانست، مشکوک به نظر می آمد.

در همان زمان،‌ کاوشهای شهرهای مدفون شده هر کولانئوم و پمپی در ایتالیا، نمونه هایی قابل توجه از هنر کلاسیک را رد اختیار نظریه پردازان و باستانشناسان و فرهنگستانیان گذارد. انتشار « تاریخ هنر باستانی » نوشته وینکلمان پایه های دانش دقیقتر درباره هنر کلاسیک را ساخت. بدینمنوال ، کلاسی سیسم نو رخ نمود. ویژگیهای سبکی آن همان هنر یونانی – رومی بود که با روحیه ای پرهیزکارانه تفسیر می شد. زیرا کلاسی سیسم نو در برابر سبکسری رکوکو ( یعنی واپسین جلوه بارک ) خود را به سادگی و صراحت بیان متعهد می کرد.

در عرصه هنر نقاشی، موج مقابله کلاسی سیسم نو با رکوکو از شهر رم برخاست ولی در پاریس گسترش یافت. رهبری این جنبش با وینکلمان و منگس – نقاش آلمانی – بود. مخالفت این نظریه پردازان با کیفیت احساسی رنگ موجب شد که آنان بر طرح به عنوان بنیان استوار هنر تاکید ورزند. این نظریه توسط فلکسمن – پیکره ساز و رسام انگلیسی – وچند تن دیگر که نقاشیهای روی ظروف یونانی را با اسلوب خطی بازسازی و چاپ می کردند، بیشتر قوام گرفت. در نتیجه ، این انگار به وجود آمد که نقاشی یونانی یک هنر خطی ناب بوده است. گرایش به سوی بیان خطی مقبولیت عام یافت. انگر می گفت: « حتی دود  را باید با خط نشان داد » بدینمنوال، « خط گرایی » در سبک کار کلاسیک گرایان به منزله نوعی پالایش وسایل تصویری در جهت نزدیکتر شدن به وضوح و صراحت و ثبات هنر باستانی انگاشته شد.

در آن روزگار، برداشتهای اخلاقی از موضوعهای قهرمانی و تاریخی مورد توجه نقاشان قرار گرفته بود. داوید – نقاش فرانسوی – مفهومهای قالب ناب و موضوع ارمانی را با مفهومهای انقلابی پیوند زد. همین امر دلیل موفقیت استثنایی نقاشیهای او، و از جمله پرده سوگند هراتیوس ها بود . با این حال ، پس از انقلاب کبیر فرانسه پرهیزگاری جمهوریخواهی به شوکتنمایی امپراتوری استحاله یافت، و داوید انقلابی، سرنقاش دربار ناپلئون شد.

داوید رهبر توانای مقبولترین هنر کده اروپا بود. او در تمامی مراحل زندگی هنریش به ارمانهای کلاسیک وفادار ماند . نخست از الگوهای رومی و سپس از سرمشهای یونانی در کارش مدد می گرفت . این روند توسط شاگردش انگر، به نوعی حسگرایی پالوده یونانی انجامید. انگر برجسته ترین چهره نگار و دقیقترین طراح زمانش بود، و به نحوی مصالحه ناپذیر از قضایای کلاسی سیسم جانبداری می کرد. به این سبب در سده نوزدهم، گستره نفوذش از سایر استادان کلاسی سیسم نو فراتر رفت.

اگر دوران امپراتوری ناپلئون بیشتر مشتاق احیاء کلاسی سیسم عصر اگوستین بود،‌ پس از سقوط ناپلئون، جریان کلاسی سیسم دقت و صحت باستانشناختی را بیش از گذشته در مد نظر داشت. این گرایش که به ویژه در معماری بیشتر به چشم می خورد، کمابیش تا میانه سده نوزدهم ادامه یافت. گویی کلاسی سیسم جامه ای با برش دقیق باستانی بر تن می کرد تا مقاصد فایده طلبانه زندگی شهری نوین را پنهان می داشت. ( شاخص ترین نمونه این نوع کلاسی سیسم را در معماری شهر واشینگتن «آمریکا» می توان دید).

عصر کلاسی سیسم نو در سایر کشورها نقاشان برجسته ای پدید نیاورد، و شاید بتوان گفت که با کاهش انگیزه های خلاقه در هنرهای تجسمی همراه بود. در این میان، رینولدز – نقاش انگلیسی – تفسیری التقاطی از کلاسی سیسم ارائه داد و خلوص شدید شکلها را به طور جزئی پذیرفت. از سوی دیگر ، وست – نقاش آمریکایی مقیم انگلستان – نقاشی تاریخی را با معیارهای کلاسی سیسم پیش نها. در سده بیستم نیز جلوه هایی تازه از کلاسی سیسم رخ نمود. چنانکه « خطگرایی » پیکاسو در سال های 20 این قرن عناصری از هنر فلکسمن و انگر در خود داشت. به طور کلی، هنر معاصر اگر به کلاسی سیسم باز می گشت، مفهوم آن را در تجرید قالب، و موضوع انتزاعی می جست.

کلاسی سیسم از لحاظ نظری در تناقض با رمانتیسم است، گو اینکه در واقعیت تاریخ، این دو غالبا به هم می آمیزند. اصطلاح رمانتیسم را در معنای عام به آن دوره هایی می توان اطلاق کرد که کیفیات عاطفی و تخیلی در هنر و زندگی مورد تاکید قرار می گیرند. در این معنی، آثار نقاشان و نیزی سده های شانزدهم و هفدهم و یا آثار نقاشان انگلیسی و فرانسوی نیمه نخست سده نوزدهم، جملگی، رمانتیک قلمداد می شوند. خرد گریزی رمانتیسم در هر زمانی با خردگرایی کلاسی سیسم در تعارض می افتد، و این تعارض در شکل تقابل میان بیان شخصی و عاطفی، و تعقیب اصولی زیبایی صوری جلوه گر می شود.

رمانتیسم در معنای خاصش، یک روش هنری مربوط به آغاز عصر جدید است ، و تا آنجا که به نقاشی مربوط می شود، جنبشی است که دهه های آخر سده هجدهم و تقریبا نیمه نخست سده نوزدهم را می پوشاند. عشق به منظره های بکر طبیعی وجلوه های قاهر طبیعت، و امور رمز آمیز و غریب در هر هیئت و ظاهری، غم غربت درباره دوران گذشته، اشتیاق پرشور به نیروهای لگام گسیخته،‌ و آزادی،  همه اینها نقاش رمانتیک را در گزینش موضوع کارش رهبری می کنند. این کیفیات مضمونی بیش از ویژیهایسبکی و اسلوبی مشخص کننده رمانتیک هستند، و از اینرو آثاری گونه گون را می توان تحت این نام طبقه بندی کرد.

این فقط قسمتی از متن مقاله است . جهت دریافت کل متن مقاله ، لطفا آن را خریداری نمایید


دانلود با لینک مستقیم


دانلود تحقیق کامل درمورد سبک های هنر

دانلود تحقیق درمورد ریبوزوم ها

اختصاصی از فی توو دانلود تحقیق درمورد ریبوزوم ها دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

دانلود تحقیق درمورد ریبوزوم ها


دانلود تحقیق درمورد ریبوزوم ها

لینک پرداخت و دانلود *پایین مطلب*
فرمت فایل:Word (قابل ویرایش و آماده پرینت)
تعداد صفحه: 10

 

ریبوزوم‌ها

کلیه سلول‌های زنده دارای ریبوزوم می‌باشند. آنها اندامک‌های ریزی هستند که تقریبا 60 درصد RNA ریبوزومی و 40 درصد پروتئین را تشکیل می‌دهند. بنابراین، می‌توان آنها را به اندامک توصیف نمود. در این جا می‌بایست خاطر نشان ساخت که ریبوزوم‌ها تنها محدود به غشا نیستند و بسیار کوچکتر از سایر اندامک‌ها به نظر می‌رسند. برخی از انواع سلولی می‌تواند سی ریبوزم را شامل شود، اما سی هزار از این ریبوزوم به صورت خاصی وجود دارند. اندامک‌ها را می‌توان با استفاده از میکروسکوپ الکترونیکی مشاهده نمود.

ریبوزوم‌ها عمدتاً به شبکه آندوپلاسمی و پوشش هسته‌ای متصل هستند در عین حال می‌توانند به شکل آزادانه در سراسر لیتوپلاسم گسترش یابند که هیچ تفاوتی در نوع سلول گیاهی، حیوانی یا باکتریایی وجود ندارد. اندامک‌ها نقش دستگاه تولید پروتئین را برای سلول‌ها ایفا می‌کنند که میکروبی در سلولهایی فعالی در سنتز پروتئین مثل پانکراس و سلول‌های مغز به وفور یافت می‌شوند. برخی از پروتئین‌های که توسط ریبوزوم واکنش می‌یابند تنها برای استفاده‌های داخلی سلول اختصاص می‌یابند. بخصوص پروتئین‌هایی که توسط ریبوزوم‌ها آزاد میشوند. با این وجود بسیاری از پروتئین‌های تولید شده توسط ریبوزوم‌های گروهی به خارج از سلول انتقال می‌یابند.

در آکاریوت‌ها، rRNA ریبوزوم به چهار دسته و در پروکاریوت‌ها به سه دسته تقسیم می‌شوند. آکاریوت‌ ریبوزوم در هسته تولید می‌شود. پروتئین‌های ریبوزومی وارد هسته میشوند و با چهار رشته rRNA  برای ایجاد 2 واحد فرعی (یکی کوچک و یک بزرگ) ترکیب میشوند که باعث تولید ریبوزوم کامل شده میشوند (شکل 1). واحدهای ریبوزوم هسته را از طریق روزنه‌های هسته رها می‌سازند و سیتوپلاسم را برای واکنش پروتئین یکپارچه می‌سازد. زمانی که تولید پروتئین صورت نمی‌گیرد، دو واحد فرعی از یک ریبوزوم جداسازی می‌شود.

در سال 2000 ساختار سه بعدی کامل از واحدهای فرعی کوچک و بزرگ یک ریبوزوم به دست آمد. شواهد مربوط به ساختار فوق در دراز مدت نشان می‌دهد که Rrna ریبوزوم را که با ساختار پایه و به شکل عملی فراهم می‌آورد نمی‌تواند پروتئین‌ها را شامل شود. ظاهراً، پروتئین‌های موجود در یک ریبوزوم برای رفع شکاف‌های ساختاری و تقویت واکنش پروتئین موثر می‌باشند. اگرچه این فرایند می‌تواند در محیط دیگر و حتی در محیط آهسته‌تر نیز اتفاق بیفتد.

واحدهای مربوط به یک ریبوزوم که اغلب توسط ارزش استودبرگ توصیف می‌شود، بر اساس درج رسوب‌گذاری در یک سانتریفوژ صورت می‌گیرد. ریبوزوم‌ها در یک سلول آکاریوتیک معمولاً دارای یک ارزش استودبرگ S80 می‌باشد و از S40 و S60 واحد فرعی نیز تشکیل شده است. از طرف دیگر، سلولهای پروکاریوتیک، شامل 70S ریبوزوم می‌باشد که هر یک مشتمل بر 50S, 30S واحد فرعی می‌باشد. همانطور که در بالا ذکر شد، واحدهای استودبرگ به شکل افزودنی نمی‌باشند، بنابراین ارزش‌های مربوط به دو واحد فرعی از یک ریبوزوم نمی‌تواند به مقدار استودبرگ در کل اندامک اضافه شود. دلیل آن، درجه رسوب‌گذاری یک مولکول با توجه به اندازه و شکل می‌باشد تا این که به شکل ساده وزن مولکولی آن را در نظر گرفت.

واکنش پروتئین به کمک دو نوع دیگر از مولکو‌ل‌های RNA علاوه بر rRNA نیازمند می‌باشند. فرستند. NNA دستورات را از طریق DNA  سلولی برای یک پروتئین خاص فراهم می‌آورد. در این جا سه سایت پیوند rRNA در یک ریبوزوم به صورت زیر وجود دارد: پیوند آمینو آسیل برای یک مولکول tRNA متصل به اسید آمینه بعدی در پروتئین (نمودار 1)، پیوند لیپیتیدیل (ترکیب آلی ازته) برای مولکول اصلی rRNA شامل رشته ترکیب آلی ازته در حال تکوین و یک پیوند اگزیت جهت ترشح مولکولهای rRNA از ریبوزوم می‌باشد.

زمانی که ترکیب بندی پروتئین اسیدهای آمینه پلیمری میشوند، ریبوزوم‌ها پروتئین را آزاد می‌سازند و به سیتوپلاسم در پروکاریوت‌ها یا گواجی در آکاریوت‌ها تبدیل می‌شوند. در این جا پروتئین‌ها تکمیل میشوند.

و در داخل یا خارج از سلول آزاد میشوند. ریبوزوم‌ها اندامک‌های بسیار قوی محسوب می‌شوند. یک ریبوزوم تنها در یک سلول آکاریوتیک می‌تواند 2 اسید آمینه را در یک رشته پروتئین در هر ثانیه اضافه نماید. در پروکاریوت‌ها، ریبوزوم‌ها می‌توانند با سرعت بیشتری عمل نمایند و حدود 20 اسید آمینه را در یک پولی پپتید در هر ثانیه اضافه نماید.

علاوه بر وضعیت کاملاً شناخته شده سلول ریبوزوم‌ها، اندامک‌ها نیز می‌توانند در داخل میتوکندری و کلروپلاست گیاهان یافت شود. ریبوزوم‌های فوق به شکل قابل توجهی دارای ابعاد متفاوت می‌باشند و متفاوت از سایر ریبوزوم‌ها در سلول‌های آکاریوتیک یافت میشوند. آنها می‌توانند مشابه با آنچه که در باکتری بدست آمده و نیز سلولهای آبی- سبز جلبک باشد. تشابه ریبوزوم‌های میتوکندری و کلروپلاست برای ریبوزوم‌های پروکاریوت‌ها معمولاً ؟؟ بوده و شواهد نشان می‌دهد که میتوکندری و کلروپلاست‌ها از طریق زمینه پروکاریوت‌ها تکامل می‌یابند.

- ریبوزوم: کلیه سلول‌های زنده دارای ریبوزوم می‌باشند. اندامک‌های ریزی که تقریباً 60 درصد RNA و 40 درصد پروتئین را شامل میشوند. در آکاریوت‌ها، ریبوزوم‌ها از چهار رشته RNA تشکیل شده است. در پروکاریوت‌ها آن شامل چهار رشته RNA می‌باشند.

واکوئل‌های سلول گیاهی

واکوئل‌ها با پیوند غشا در میان سیتوپلاسم یک سلول قرار دارند که به چندین روش عمل می‌کنند. در سلولهای گیاهی بالغ، واکوئل های بسیار بزرگ به نظر می‌رسند که می‌توانند در حمایت ساختاری گیاه همانند نقش‌هایی مثل ذخیره سازی، دفع فضولات، حفاظت و رشد بی‌نهایت موثر واقع شود. بسیاری از سلولهای گیاهی دارای یک واکوئل اصلی جداگانه و بزرگ می‌باشند که بیشتر بخش سلول را به خود اختصاص می‌دهد. (80 درصد یا بیشتر). با این وجود واکوئل‌ها در سلول‌های حیوانی به نظر می‌رسد کوچکتر بوده و معمولاً برای ذخیره سازی موقتی مواد و نیز انتقال آنها مورد استفاده قرار می‌گیرند.

واکوئل اصلی در سلولهای گیاهی (شکل 1) یک غشا به نام تونوپلاست را احاطه نموده است. آن یک مولفه مهم و پیوسته در سیستم شبکه غشاء داخلی گیاه (غشاء درونی) محسوب می‌شود.

این فقط قسمتی از متن مقاله است . جهت دریافت کل متن مقاله ، لطفا آن را خریداری نمایید


دانلود با لینک مستقیم


دانلود تحقیق درمورد ریبوزوم ها

دانلود تحقیق کامل درمورد رفتار گرایی

اختصاصی از فی توو دانلود تحقیق کامل درمورد رفتار گرایی دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

دانلود تحقیق کامل درمورد رفتار گرایی


دانلود تحقیق کامل درمورد رفتار گرایی

لینک پرداخت و دانلود *پایین مطلب*
فرمت فایل:Word (قابل ویرایش و آماده پرینت)
تعداد صفحه: 53

 

رفتار گرایی

گاه گفته می شود که لامُتری یا هابز یا حتی ارسطو نخستین رفتارگرایان بوده اند. اما چنین ادعاهایی موجب می شود که نکته اصلی نادیده گرفته شود و آن اینکه رفتارگرایی در اصل، حرکتی روشمند در روان شناسی بود که تنها باید در بستر تاریخی خود در اوایل قرن بیستم موردتوجه قرار گیرد. این باور که جان. بی. واتسون بنیانگذار این اندیشه آن را چنین نامید، بر این مبنا استوار بود که روان شناسی تنها زمانی می تواند علم شمرده شود که اساس خود را بر گونه ای از مقایسه ها و مشاهدات عینی که دانشمندان علوم طبیعی و زیست شناسان بنا کرده اند استوار کند. این ادعا پذیرفتنی بود، زیرا هنگامی که عنوان شده بود که روان شناسی درون گرایانه(۱) با زمینه ای از مباحثات بی پایان دربارة معانی و مفاهیم مواجه بود، هنگامی که به عکس آن مطالعة رفتار حیوانات که با نظریات داروین جهش عظیمی یافته بود، با شتاب به پیش می رفت. در نتیجه زمان برای پیشنهاد بحث انگیز واتسون مناسب بود: پیشنهادی که تنها راه پیشرفت مطالعه علمی انسان را در اتخاذ روشی مشابه روشهای مشاهده ای می دانست که با مطالعه دربارة حیوانات موفقیت و قابلیت بسیار بالای خود را به اثبات رسانده بود. آنچه گفته شد جوهره رفتارگرایی بود و هم چنین دربارة تنها اصلی بود که در بین همة کسانی که خود را رفتارگرا می نامند، مشترک است.

 

مرتبط با این ادعا که شواهد قابل اتکا فقط در حوزة علم یافت می شوند، دیدگاهی به میان می آید که مبتنی بر کارکرد حقیقی علم است. واتسون معتقد بود که کارکرد علم به آن میزان نیست که همه رویدادها را تبیین کند، اما می تواند آنها را پیش بینی و هدایت کند. در نتیجه رفتارگرایی شباهت نزدیکی با اشکال خاصی از مصلحت گرایی (پراگماتیسم)(۲) امرکایی داشت که از سوی جان دیویی، چارلز پیرس و ویلیام جیمز ارائه می شد و بخوبی با گرایش فراگیر موجود در امریکا سازگاری داشت. گرایشی که باور داشت شیوة بدیهی برای بهبود بخشیدن به وضعیت انسان در بهره برداری صحیح از محیط بیرونی است که تاثیر مهم و مشخصی بر رفتار او دارد.

 

پس چه چیزی مردم را به این ادعا سوق می دهد که اشکال پیشین درتاریخ روان شناسی همچون هابز و ارسطو ممکن است رفتارگرا نامیده شوند؟ شاید تا حدی این حقیقت که بسیاری از دانشمندان پیش از واتسون به مطالعه انسان به طور عینی تمایل نشان می دادند. در عین حال بر مشاهدات درونگرایانه اتکایی نداشت، علت این امر هم این بودکه این افراد فاقد نظریه ای روشمند در بررسیهای خود بودند. گرچه مهمتر از اینها وجود دیگر اصول و نظریه ای بود که واتسون از آنها حمایت می کرد و بخوبی با رهنمودهای روش شناختی او سازگار بود و توسط اندیشمندان پیش از او ارائه شده بود.

 

واتسون همانند بسیاری دیگر از رفتارگرایان به اصولی ناگفته و بی قید و شرط دربارة گونه ای از موجودات حاضر درجهان باور داشت. او یک ماده باور بود که تفکر حاصل فرآیندهایی در مغز و حنجره است. دیدگاه او دربارة گونه ای از مفاهیم که برای گسترش علم روان شناسی مناسب بود، با ماده گرایی ارتباط تنگاتنگی داشت. او همانند هابز که پیش از او زندگی می کرد و هال که پس از او به عرصه آمد، اعتقاد داشت که مفاهیم باید ویژگی ماشینی و مکانیکی داشته باشند. این باور از سوی بسیاری از رفتارگرایان تعلقی و ذهنی متأخر هم طرح شده بود، کسانی که حاضر نبودند دربارة هیچ ایدة مرتبط با مسائل متافیزیکی بحث کنند، چرا که مدعی بودند این مسائل خارج از محدوده صلاحیت علمی قرار دارند. سرانجام آنکه واتسون در نظریة خود یک تداعی گرا محسوب می شود. او اعتقاد داشت چرخه های واکنش ساده در رفتار با یکدیگر به وسیله تداعی به هم مرتبط می شوند، در این خصوص نظریه براستی غیرخلاق بود، چرا که او قلمروی تحرکات کاملاً ساده ای به ساخت نظریه ای منتقل کرد که پیش از آن برای پاسخگویی به ارتباط میان شیوه های تفکر ابتدایی و ساده طرح شده بود. او بر اهمیت ارتباط پیرامون میان محرکها تأکید داشت و نقش فرآیندهای مرکزی را کمتر می دانست. به این ترتیب او آنچه را که بعدها نظریة یادگیری محرک پاسخ (Stimulus response) نامیده می شد، بنیان گذاشت.

 

با دانستن این موارد مشخص می شود چون روان شناسان پیش از واتسون اصول روشمند مشخصی نداشتند، نمی توانند به عنوان خاستگاه روان شناسی رفتارگرا تلقی شوند. در واقع اساس این اصول روشمند برجنبش روان شناسی و بر جنبه های دیگری از اندیشه واتسون استوار بود، اندیشه ای که البته همه رفتارگران دربارة ماده باوری و کاربرد مفاهیم ماشینی و قالبی و قواعد تداعی گرایانه در آن مشترک نبودند.

بایددقت داشت که در این قضیه، در اندیشمندان پیش از واتسون کاربرد اندکی از خودآگاهی در روشهای عینی، وجود داشته است. این تحلیل روشن دربارة وجه ممیزة رفتارگرایی، روشی مفید برای طرح رفتارگرایی به عنوان پدیده ای در تاریخ اندیشه را پیش روی ما قرار می دهد. در همین ارتباط چهره های مهم و شناخته شده ای در تاریخ روان شناسی مطرح هستند که تنها با اغماض بسیار می توانند پیشاهنگان رفتارگرایی شمرده شوند اما به اقتضای موقعیت و برای هرچه روشنتر شدن پیشینه رفتارگرایی به مثابه یک جنبش در تاریخ روان شناسی، باید شناخته و معرفی شوند.

 

  • پیشینه فکری رفتارگرایی

 

۱) ارسطو

 

اگرچه تاریخ اندیشه در بخشهای مختلف بسیار متأثر از آرای ارسطو بوده و ایده های وی به شکلهای گوناگون در مقوله های مختلف تاریخ تفکر دارای جایگاه خاصی است، هیچ دلیل و مدرک کافی برای مرتبط دانستن او با رفتارگرایی وجود ندارد. دربارة اعتبار ارسطو همین بس که برای مثال زمانی که وارد یک بحث در محوری روش شناختی دربارة استفاده از داده های قابل مشاهده به منزلة تمایزی از شواهد و مدارک درون نگرانه می شویم و در بحث مطالعة هستی انسان با یک فقط خشن تاریخی روبه رو می شوید و یا برای تمایز بخشیدن دنیای خصوصی افراد با دنیای عمومیشان از عنصر آگاهیشان استفاده می کنیم، در همة این موضوعات ارسطو صاحب نظر و رأی است در حالی که تمامی این موضوعات برای یونانیان همدورة ارسطو بیگانه و بی معنی بود. درواقع این مطلب نشان می دهد که مفهوم خودآگاهی در نزد یونانیان به شکلی که پدیده هایی مانند درد، رؤیا، حافظه، کنش استنتاج کردن به عنوان شیوه های متنوع مثالی که ابعاد مختلف خودآگاه فردی را به یکدیگر مرتبط می کنند، مطرح نبوده است. اساساً مفهوم خودآگاهی محصول فردگرایی و مکتبهای گوناگون همانند فلسفه رواقی اپیکورگرایی ومسیحیت بود که در واقع پاسخی بود برای طرح واژه های مفهومی و ذهنی که در عین حال تفاوت بسیاری با این طرح واره که مناسب زندگی اشتراکی در دولت شهرها بودند، نیز داشت. تا زمانی که روشهای فکری سن آگوستین و دکارت ظهور نیافتند، مفاهیم خودآگاهی سازماندهی و هماهنگ نشدند. کاربرد درون نگری به منزلة روشی برای بررسی پدیدة خودآگاهی با چنین نظامهایی راهی بس طولانی پیمود و رفتارگرایی زمانی می توانست قابل درک باشد که با مثابه واکنشی در برار این روشها تلقی شود.

 

در نتیجه روش معقولی نیست که برای یافتن سرنخهای اصول محوری رفتاگرایی به سراغ اندیشمندی چون ارسطو برویم که شیوه تفکر او دربارة زندگی انسان مقدم بر طرح واژه تعقلی و ذهنیی بود که اجازة طرح چنین پرسشهایی را بدهد. دربارة ارسطو چه می توان گفت؟ آیا او یک دانش آموختة زیست شناسی دریایی بود؟ او اولین کسی بود که به مطالعه انسان به شیوه ای مشخص و روشمند نزدیک شد او نظام طبقه بندیی را پدید آورد که گیاهان، جانوران و انسانها را در بر می گرفت و مبنای آن شباهت جنس بود و همه جانداران عضو آن بودند. او نتیجه کارهای تحقیقاتی خود به همه جهان فرستاد تا واقعیتها در اختیارش قرار گیرد، واقعیتهایی که نه تنها شامل گونه های مختلف موجودات زنده که شامل اشکال گوناگون رسوم و نظامهای حکومتی که مردم تحت آنها زندگی می کردند، می شد. ارسطو همه این داده ها را ثبت و آنها را در آنچه بعدها در انجمن علمی گسترش داد، طبقه بندی کرد.

 

اگرچه وقتی به متافیزیک ارسطویی باز می گردیم و شاکلة تعقلی را که او برای توصیف و تبیین رفتار انسانی متناسب تصور می کند، مطالعه می کنیم نه تنها به این مطلب که شکل و موضوع نظریه او با ماده باوری رفتارگرایان مغایرت دارد، می رسیم، بلکه به این مطلب مهم که او در روان شناسی موردنظر منتقد صریح مکانیسمهای زمان خود بود، آگاهی پیدا می کنیم.

 

ارسطو بر این نظر بود که جانداران کالبدی (body) با روح (soul)اند، روح تعیین کننده و مشخص کنندة تمایلی فطری برای حفظ حیات است. این تمایل می تواند در پدیده هایی مثل تغذیه، تولیدمثل گیاهان، احساسات و حرکت در جانداران و عقل و خرد در انسان بروز یابد. ارسطو مکانیسمهایی مانند دموکریت و امپدوکلس را به خاطر اشتباه فراگیرشان که منتهی به این باور می شد که روح علت حرکتی است که خود محرک آن است، متهم می ساخت. او ادامه داد که روح بدن را بوسیله محرک درونی که خودش طراحی و فکر می کند، حرکت می دهد. فکر کردن گونه ای ازحرکت نیست، نه بیشتر از آنچه تمایل و احساس هستند. پیشینیان دربارة مفهوم «روح» دچار بدفهمی شده بودند. یک چیز وقتی تنها یک قابلیت و بالقوگی است، چگونه می تواند حرکت داشته باشد؟ قابلیت چیزی نیست که بتواند حرکت داشته باشد. تفکر تنها به مثابه نوعی بهره گیری از بالقوگی می تواند مطرح شود اما نمی توان آن را به منزلة یک تغییر و یک حرکت به شمار آورد. ارسطو بحثها و ادله های بسیار بدیعی را به کار می گیرد تا این انتقاد را به نظریه مکانیستها اثبات کند که بسیاری از آنها مشابه کارهایی است که می توان در آثار فلاسفة امروز مانند رایل(۳) بافت (پیترز، ۱۹۶۲، ص ۱۰۴ ۱۰۲؛ رایل ۱۹۴۹).

 

در نتیجه این مسئله تقریباً دلیلی برای اتصال ارسطو به رفتارگرایی چه از جنبه های محوری اصول ارسطویی و چه از جنبه های حاشیه ای تفکرش، وجود دارد اگر قرار بود که ارسطو به یکی از مکاتب روان شناسی قرن بیستم ملحق شود، آشکار است که به روان شناسی غایتگرا (hpurposive)ی غریزی می پیوندد که از سوی ویلیام مک دوگل(۴) معرفی و حمایت می شود. این به این خاطر است که در همین زمان ما رفتاری را می بینیم که در عین حملة شدید به مکانیستهای زمان خود یعنی جی. بی. واتسون و بازتاب شناسان، مهمترین مفهوم و جنبة تبیین را ارتقای هدف می داند. در واقع دین مک دوگل به ارسطو در بسیاری از مسائل بوضوح اذعان شده است.

 

۲) هابز

 

بسیار معقولتر خواهد بود که رفتارگرایی را به جای ارسطو به هابز منتسب بدانیم. ابتدا بد نیست بدانیم که او یکی از بزرگترین متفکران فردگرایی بود و زمانی هم نوشته که دنیای خصوصی توسط صفات فردی درک شده و به آن بها داده می شود و در عین حال با تمایلات همسو با مطلق گرایی در معرض تهدید قرار می گیرد. هابز خودش قابلیت انسان برای شکل دادن به اوهام و خیالات را به منزلة یکی از نیروهای فوق العادة او به شمار می آورد. او می گوید: «از میان همه پدیده ها یا جلوه ها که در اطراف ما وجود دارند، ستودنی ترین، تجسم خود است؛ به عبارت دیگر برخی کالبدهای طبیعی در خود الگوی همه چیزها را دارا هستند و برخی دیگر همة الگوها را دارا نیستند. این قدرت اسرارآمیز انسان برای نمودار ساختن درون خود و آنچه که در اطراف او می گذرد و همچنین برداشتهایی که گرد می آورد تا در حوادث آینده به کار گیرد، بود که اشتیاق هابز را برانگیخت. این قدرت اسرارآمیز چگونه تبیین می شد؟ این مسئله ای بود که در قلب روان شناسی هابز و نظریة طبیعت او نهفته است.

 

بنابراین نقطة شروع هابز در روان شناسی هم امکانات مفهومی رفتارگرایی را برای او و هم بیهودگی اندیشیدن دربارة آن را برملا می کند. مهمترین جنبه اینکه هابز درواقع یک رفتارگرا بود، مسئله اشکال خیال برای هیچ رفتارگرایی نمی تواند به اندازة پدیده ای خارق آلعاده برای یک روان شناس به مثابه مهمترین مسئله شمرده شود تا آن را تبیین کند. پی بردن به این مسئله که چگونه و به چه میزان بدون نقطة اتکا و منبع ثابتی برای درون نگری می توان رفتارگرایی را تبیین کرد نیزمشکل است. در باب این پرسش بنیادین که اطلاعات مناسب برای علم مطالعه رفتار انسان چه هستند، حقیقت این است که هابز موضعی صریح و روشن داشت. او درمقدمة کتاب لویاتان(۵) می نویسد:

 

هرقدر که یک شخص، فرد دیگری را از روی کنشهایش تفسیر کند، هرگز تفسیر او متقن و دقیق نخواهد بود. چرا که این شکل به شخص اطلاعات اندکی را ارائه می کند. او که بر همة مملکت حکم می راند باید برای تفسیر نوع بشر به درون خودش توجه کند نه اینکه این یا آن انسان خاص و کنشهایش را مدنظر قرار دهد، اگرچه با همه این دلایل انجام این کار و رجوع به خود بسیار سخت است، سخت تر از یاد گرفتن یک زبان یا یک علم. با این همه وقتی من به طور منظم و روشن تفسیر خودم را دربارة خودم یادداشت می کنم که از دیگر بندها و گرفتاریها رها شده باشم. تنها در این صورت است که تفسیری دقیق و بدون پیش فرض حاصل می شود. اگر هر خواننده و مخاطبی نتواند مشابه به این امر را در درون خودش به وجود آورد، اصول تفسیر او پذیرفتنی نیست.

 

هابز نه تنها درون نگری را به منزله و شیوه ای مناسب برای بررسی نوع بشر می ستود، که بر غیرقابل اعتماد بود نتایج بدست آمده براساس مشاهدة دیگران نیز توجه کرده است. چرا به رغم موافقت هابز با شواهد درون گرانه، پیوندهای او با رفتارگرایی بسیار معقولتر از خیلیهای دیگر به نظر می آید؟ پیش از هر چیز فرضیاتی زیرساختی وجود دارند که در دیدگاههای هابز و رفتارگرایان امروزی مشترک هستند. فرضیاتی که در تفکر مدرن عمیقا درونی شده اند و تفکری را شکل می دهند که ما گرایش به پذیرش آن داریم. نخست فرضیاتی وجود دارند که روشی قابل اعتماد برای پیشبرد شناخت و معرفت به شمار می روند. هابز یکی از بیشمار «انسان جدید» دوران پسانوزایی بود که باور داشت طبیعی برای هر کسی امکان پذیر است. کسانی هم بودند که آمادگی درک مناسب این روش را داشتند. او اعتقاد داشت که کپرنیک و گالیله این روش را برای شناخت جهان طبیعی در اختیار همگان قرار داده اند هابز نشان می دهد که این روش ترکیبی گالیله می تواند در عین حال که به روان شناسی و علوم سیاسی مربوط باشد، در عین حال هم می تواند برای شناخت جهان طبیعی که هاروی آن را در مطالعة بدن می بیند، به کار رود.

 

برخورد نخستین هابز با فرانسیس بیکن که در مقام منشی ادبی او و در یک دوره صورت گرفته بود، هابز را مجاب کرده بود که شناخت به معنی قدرت است. آرای سیاسی و روان شناختی هابز با استدلالی منطقی بر یک عقیده ساده یعنی حفظ صلح استوار شده بود. او تصور می کرد که در غوغای جنگهای داخلی، هیچ امیدی برای انگلستان وجود ندارد مگر آنکه کسی بتواند بر روی این رویدادها تأثیر بگذارد. کسی که در عین حال با منطق استدلالهای او در باب انسان وجامعة مدنی موافقت کند. این شبکه منطقی و عمل گرایانه موجود در زیربنای نظریة هابز که بعدها مارکسیستها نیز آن را تأیید کردند، یکی دیگر از پیوندهای زیرساختی هابز و رفتارگرایان بود. پیوند بسیار بسیار آشکار میان هابز و رفتارگرایان، ماده باوری او و کوشش او برای نتیجه گیری از مفاهیم و قوانین روش کار گالیله دربارة کرة زمین بود.

 

او خود می گوید:

 

برای یک شخص زنده، نگریستن چیزی برحرکت یک عضو نیست. همان طورکه قلب چیزی نیست مگر تپیدن یک اندام و سلسله اعصاب بر تعدادی رشتة پیچ در پیچ چیزی نیستند، مفصلها را هم می توان به منزلة شماری چرخ دنده لحاظ کرد و در پی همة اینها، حرکت کلی بدن آدمی چیزی نیست جز به حرکت درآمدن تعدادی عضو عامل وقتی که همگی با هم به حرکت درآیند.

 

تمایلات و بیزاریها، حرکتهایی در مقابل و خارج ازاشیائند. فکر کردن چیزی نیست مگر حرکت ماده ای درونی در سر و احساس حرکت مربوط به قلب، فرمهای تخیل که هابز آن را بسیار شگفت انگیز یافت، باید همچون محل تلاقی حرکت تلقی می شد. برای درک و تصویر این پدیده ها می شود از قانون اینرسی استنباط و دریافت شوند. برای گرفتن چنین نتیجه ای هابز حرکات را بی ادازه کوچک و خرد در نظر می گرفت. به شکلی که آن را تلاش و مجاهدتی مابین موضوع حسی و مغز می دانست و با کمک گرفتن از این فرآیند چگونگی حرکاتی را تبیین کرد که از محیط به بدن اعمال می شوند واز طریق اندام به مغز منتقل شده و سرانجام منجر به بروز حرکات بارزی همچون تمایل و بیزاری می شوند.

 

در رفتارگرایی تمایز بین دو نظریه مولکولی و جرمی رفتار را می توان در میان پیروان تولمن(۶) مشاهده کرد. نظریه مولکولی نظیر آنچه که کلارک هال(۷) عنوان می کند از آن دسته فرضیاتی است که با بدیهیات روان شناسی آغاز می شود ومی کوشد بروز و ایجاد حرکات بارز بدنی را توسط حرکات مولکولی خرد استنتاج و استنباط کند. هابز چنین نظریة مولکولی خردی را در پهنه ای حیرت آور به پیش می کشد اما حتی با وجود چنین انتظاری، اندیشة هابز دقیقا با رفتارگرایی انطباق نمی یابد. دامنة کاربرد روش استنباطی تئوریک گالیله همراه با قوانین و مفاهیم مکانیکی او در عرصة شناخت رفتار بشری بسیار گسترده بود. هال توانست این رویکرد گالیله ای را با روان شناسی به همان شکلی که ویژگی محوری رفتارگرایی بود ترکیب کند، به رغم اینکه با محدودیت اطلاعات دربارة موضوع تحقیق یعنی انسان مواجه بود. در نتیجه هابز پدر اقعی نظریات مکانیکی در روان شناسی شمرده می شود تا در رفتارگرایی، چرا که همة رفتارگرایان مکانیسم باور(۸) نیستند، اگرچه هابز خود بر درون نگری در حوزة روان شناسی اعتقاد داشت.

 

۳) دکارت

 

شاید بسیار نامعقول باشد که دکارت را رفتارگراتر از هابز به شمار آوریم، چرا که دکارت به علت دوگانه انگاری روح و جسم که جزء بدیهیات وی بود، در تمام عالم شهره بود. اما در واقع همین دوانگاری او و هم روش علمی او توانست شرایط واوضاع فکری را برای رواج رفتارگرایی مهیا سازد، اگرچه کارهای دکارت می توانست الزاماً به رفتارگرایی ختم نشود.

 

دکارت عنوان کرد دو نوع ماده یا جوهر در جهان وجود دارد: ذهنی وجسمی(۹). اگر قرار بود رفتار این مواد به شیوه ای علمی مطالعه شود، به تحلیلها و فرضیاتی روشن و بارز دربارة آنها می شود رسید تا از طریق این تحلیلها به آنچه که محتوای احساس ساده را می سازد و خردتر از آن غیرقابل تحلیل است، رسید. برای مثال با همین روش و با استفاده از عقاید موجود در باب اعیان عنصری(۱۰) دانشمندان توانستند به تحلیلها و ایده های ساده ای دربارة تعمیم شکل و حرکت ماده دست یابند. اگر قرار بود بعضی از این تحلیلها و استنباطها با یکدیگر ترکیب شوند، فقط آن دسته از تحلیلها که تواماً هم به مفروضات نظام استنباطی و هم به هندسه مجهز بودند، این توانایی را داشتند تا به ارتباطی قابل درک برسند. به همین خاطر مسئله فهم کالبدها و ذهنها به رغم وجود آرای روشنی درباره شان به دلیل عدم امکان ترکیب با دیگر تحلیلهای روش دکارتی مسکوت ماندند. مسئلة دکارت دربارة ارتباط بین جسم و روح از این حقیقت نشئت می گرفت که اگرچه در جریان تجربه مغشوش هر روزه، ما متوجه تعامل میان جسم روح هستیم، اما وقتی ما به سمت هدف خاصی حرکت می کنیم، هیچ فرض وعقیدة روشنی در باب شیوه این ارتباط نمی توانیم ارائه بدهیم. این عقاید و فرضیه های روشن را تا وقتی روح و جسم به عنوان دو حوزة مستقل از یکدیگر به صورت اسنتناج منطقی از یک سو و حرکات بازتابی از سوی دیگر مورد مطالعه قرار می گیرند، شکل می گیرد.

 

دوگانه آنگاری دکارت فرضیات او در باب روش علمی، دو سنت تحقیقی را موجب شدند که کمابیش به صورت مستقل از یکدیگر پی گرفته می شدند. از یک سو بدن انسان که همچون یک دستگاه خودکار که اعمالش تا سطح رفتار غریزی و عادات ساده به شمار می رفت، موضوع مناسبی برای مطالعة عینی شد. هاروی(۱۱) پیشرفتی بی نظیر را در این حوزه با استفاده از نظریة مکانیکی خود دربارة گردش خون ایجاد کرد. از سوی دیگر ذهن که دکارت به واسطة آن بیش از همه به فرآیندهای فکری عالیتر و تمایلات نظر داشت. تنها می توانست از طریق درون نگری مورد مطالعه واقع شود. حاصل تئوری دوانگاری دکارت پیدایش دوم مکتب بود؛ مکتب زیست شناسی مکانیکی و بازتاب شناسی از یک سو و مکتب درون نگری روان شناسی از سوی دیگر، که این مکتب پس از ۲۵۰ سال و در اوج خود توسط تحقیقات تجربی وونت(۱۲) و تیچنر(۱۳) به نتایج قابل توجهی دست یافت.

 

تحقیقات واتسون بر روی روشهای درون نگرانه و جوهرة آگاهی برخلاف فرضیات اولیه مکتب درون نگری بود، چیزی که او البته ادعا می کرد مطالعاتش مطابق این فرضیات و روشهاست. به دنبال این سرپیچی واتسون ناچار شد به دیگر سنت ریشه گرفته از دکارت یعنی زیست شناسی مکانیکی و بازتاب شناسی روی آورد. همه آنچه او انجام داد، کوششی برای گسترش حوزة فکر وعمل بود، که تا پیش از این تنها به منزلة امر ذهنی و روانی به شمار می آمد و به همین سبب تنها از طریق متد درون نگرانه مورد مطالعه قرار می گرفت. وقتی واتسون شروع به نظریه پردازی دربارة رفتار کرد، ناخواسته به دیدگاه دکارتی نزدیک شد. او فکر می کرد که پدیده های مرکب رفتاری می توانند از طریق تقسیم به واحدهای خردتر رفتار یعنی بازتابهای ساده تحلیل و تبیین شوند.

 

۴) بازتاب شناسی(۱۴)

 

دوگانه انگاری دکارت فرضیه ای را بر می گرفت که آن دسته از رفتار بدن را که پایین تر از سطح کنشهای ارادی و عقلانی هستند را می توان به صورت مکانیکی تبیین کرد. گرچه عقیدة دکارت دربارة چگونگی کار بدن، عقیده ای خام بود. او بدن انسان را به منزلة پیکره یا ماشینی خاکی فرض می کرد و بسیار تحت تأثیر شاهکار آدمکهایی بود که در باغهای اشرافی خدمت می کردند و از طریق قرار دادن منظم لوله های آب در درونشان قادر بودند کار خود را انجام دهند. آنها می توانستند دستهایشان را حرکت دهند و حتی صداهایی مانند ادای کلمات را تولید کنند. دکارت به همین شیوه، سیستم عصبی بدن انسان را همچون بخشی از یک لوله کشی پیچیده تصور و ترسیم کرد. اعصاب به منزلة لوله هایی تصور می شدند که در امتداد «ارواح حیوانی»(۱۵) که فضاهای نامعلومی را مابین روح و جسم اشغال کرده اند، کشیده شده اند و به طور مستمر نیز دارای جریان هستند. تغییرات در حرکت این ارواح آنها را وادار به گشودن منافذی معین در مغز می کند. وقتی این اتفاق می افتد این تغییر حرکت ارواح به ماهیچه های بدن بازتابیده می شوند. به همین علت دکارت تصور می کرد بسیاری از حرکتهای بدن با نیت آگاهانه ای پدید می آیند نه با بازتاب صرفاً فیزیولوژیک مغز یا بوسیله تکرار حرکات در ارواح حیوانی که مغز از طریق غده صنوبری اش حرکات آنها را در مجراهای حرکتی ثبت و سپس از طریق ارسال معانی تصویرها و برخوردهای حسی ثبت شده، بدن را تحت تأثیر قرار می دهد.

 

به این ترتیب واکنشهای خودکار جسمی که تحت تسلط اراده ای نبودند، بازتاب نامیده شدند. تا زمانی که چارلز بل در سال ۱۸۱۱ مقاله ای به نام «عقیده ای درباره آناتومی جدید مغز»(۱۶) منتشر کرد، کار کمی برای رشد مفهوم مغز و فرآیندهای آن انجام شده بود. بل در این مقاله که او را به جامعه سلطنتی متصل کرد، ادعا کرد رشته های عصبی از طریق ریشه های عصبی قدامی یا جلویی با مرکز ستون مهره ها، مرتبط هستند. این رشته های عصبی کار انتقال بازتابهای مغزی حاصل از محرکهای حرکتی را بر عهده دارند و این اعصاب حسی با ریشه های جلویی رشتة مرکزی نخاع نیز مرتبط اند. این مطلب را ماژندی نیز در سال ۱۸۲۲ تأیید کرد. در سال ۱۸۳۳ مارشال هال به صراحت وجود کنشهای بازتابی مستقل از ارادة آگاهانه در بدن را به اثبات رساند و در اواخر قرن نوزده رفتار عجیب حیوانات محروم شده از قشر فوقانی مغز دیگر به مقوله ای پیش پا افتاده و حل شده تبدیل شد. در سال ۱۸۵۱ کلود برنارد تحقیقات فیزیولوژیک خود را بر روی تأثیر اعصاب خاص سیستم گردش خون و تغییرات حاصله از آن را در سیستم عصب سمپاتیکی را بنیان نهاد. به این امید که بتواند به درک ارتباط بین مغز و با امعاء و احشاء و تغییرات پیچیده شان در موقعیت های انگیزشی و احساسی کمک کند. نظریه تکامل گرایی بویژه نظریة هربرت اسپنسر راهنمای هیولینگز جکسون شد تا سطوح مختلف ارادی را در سیستم عصبی که از کم به زیاد سازمان داده شده بود و از شکلی خودکار تا صورتی ارادی تغییر پیدا می کرد را بروشنی کشف کند.

 

از منظر تاریخ رفتارگرایی گام تعیین کننده و رو به جلو را پاولف برداشت که علاقة ویژه اش، سیستم گوارشی بود. در سال ۱۸۹۷ پاولف کتابی در باب کار غدد گوارشی(۱۷) منتشر کرد که در آن متذکر شده بود در کارآیی غدد بی قاعدگی و توقف خاصی مشاهده می شود که علتهای روانی دارند. برای نمونه اینکه، گاهی پیش از آنکه غذایی به سگ داده شود، این غدد آغاز به کار می کنند. مانند زمانی که سگ شخصی را که هر روز به او غذا می دهد را می بیند. در سال ۱۹۰۲ پاولف به مجموعه ای طولانی از کارهای آزمایشگاهی برای مطالعه و شناخت چنین پدیده ای دست زد. او به جای ترشح معده ای بر ترشح بزاقی تمرکز کرد چرا که برای آزمایش بسیار قابل دسترس تر بود. سگی در یک قفس یا چهارچوب آزمایشی که کنترلهای مفصل و فراوان آزمایشگاهی داشت بسته شده بود و یک زنگ (محرک شرطی) مکرراً پس از اینکه غذا (محرک غیرشرطی) در اختیارش قرار می گرفت به صدا در می آمد تا ترشح بزاقی (پاسخ غیرشرطی) تولید شود، او این کار را ادامه داد تا وقتی که بدون وجود غذا، صدای زنگ منجر به ترشح بزاق سگ شد. پاولف هم چنین کشف کرد که این محرک شرطی تعمیم پذیر است به این شکل که سگ به محرکهایی هم شکل ولی با دامنه وسیع واکنش نشان می داد. او هم چنین دریافت که سگها می توانند تمایز میان محرکها را از طریق پاسخهای صحیح به محرکهای متمایز همانند دایره یا بیضی فرا بگیرند و به این شکل که مثلاً به محرک بیضی واکنش نشان ندهند. اگر تمایز میان محرکها به تدریج کم می شد و ویژگیی در جای دیگر تقویت می شد، رفتار سگ همگی نشانه های روان نژندی شدید را ظاهر می ساخت. مفهوم تقویت(۱۸) برای اشاره به این فرآیندی ابداع شد که در آن محرک شرطی در مجاورتی نزدیک با محرک غیرشرطی پدیدار می شد. اظهارنظرهای بسیاری دربارة تشابه این مفهوم و مفهوم «پاداش» (reward) که توراندیک(۱۹) اساس قانونش را دربارة تأثیر بر پایة آن بنا می نهد، وجود دارد. اما این دو مفهوم از دو پیش زمینة نظری بسیار متفاوت نشئت می گرفتند و تفاوتهای آنها درست به اندازة تشابهاتشان اهمیت دارد.

 

  • خاستگاه بی واسطه رفتارگرایی واتسون(۳۸)

 

جی. بی. واتسون(۳۹) به هیچ روی اولین فردی نبود که به مطالعة عینی رفتار انسانی بپردازد. ویلیام مک دوگال(۴۰) در کتاب روان شناسی فیزیولوژیک(۴۱) در سال ۱۹۰۵، روان شناسی را به منزلة «علم اثباتی هدایتگر موجودات زنده» تعریف کرده بود و در برابر این موضع گیری یعنی تعریف روان شناسی به منزله عملی یا تجربی یا خودآگاهانه ایستادگی کرده بود. در سال ۱۹۰۸ در کتاب مقدمه ای بر روان شناسی اجتماعی(۴۲) بصراحت اصطلاح «رفتار»(۴۳) را عنوان کرد و از طریق آن مدعی شد که روان شناسی علم اثباتی هدایتگر رفتار است. او عقیده داشت روان شناسی نباید تنها توصیفگر درون نگرانه ای از جریان سیال ذهن با تمام مکانیسم آن به شمار آید. این مسئله باید ضمن مقایسه با روان شناسی فیزیولوژیکی، بیشتر با تکیه بر روشهای عینی مانند مشاهدة رفتار انسان و حیوان چه در سلامتی و چه در بیماری تکمیل شود. بر همین اساس در سال ۱۹۱۱، دبلیو. بی. پیلزبُری(۴۴) که شاگرد تیچنر(۴۵) بود در کتاب خود به نام بنیادهای روان شناسی(۴۶) مدعی شد که روان شناسی در باید علمی در باب رفتار انسان دانست اما نه مک دوگال و نه پیلزبُری عقیده ای تحدیدی یا پیرایش شده ای ارائه ندادند. آنها تنها استدلال می کردند روان شناسی در خیلی از جهات مدیون مطالعات عینی بر روی جانوان یا مطالعه فیزیولوژیکی بر روی بسیاری دیگر از موجودات است. این مسئله از این رو غیرموجه دانسته می شود که تعریفی از روان شناسی ارائه می دهد که در آن یافته های خارجی تر از دنیای بیرون را نادیده می گیرد.

 

آنچه دیدگاه روان شناسی واتسون را از دیگر دیدگاههای روان شناسی متمایز می کند، آن چیزهایی است که واتسون آنها را نادیده گرفته است نه آن چیزهایی که او آنها را تبیین کرده است. در مقایسه با مک دوگال که هم طرفدار روان شناسی بود و هم به مطالعات جانوران علاقه داشت، واتسون به رد درون نگری به مثابه روشی منطقی برای کسب اطلاعات و دور کردن «خودآگاهی» و دیگر اصطلاحات ذهن گرایانه از حوزة مفهوم علم مدرن سوق داده شد. این پیرایشگری روش شناختی او را به سوی چه امری کشاند؟

 

۱) روان شناسی حیوانی(۴۷)

 

از زمان انتشار کتب منشأ انواع(۴۸) در سال (۱۸۵۹) و بیان احساسات در انسان و حیوان(۴۹) در سال ۱۸۷۲ توسط داروین علاقة رو به رشدی برای مطالعة رفتار حیوانات، پرندگان و حشرات ایجاد شد تا فرضیة داروین دربارة پیوستگی و تسلسل بین حیوان و انسان را بیازمایند. برای مثال در سال ۱۸۷۲، اسپالدینگ روی پرستوها تحقیق کرد تا مشخص کند که آیا آنها پرواز کردن را با تقلید فرا می گیرند یا به صورت فطری تمایل به انجام آن دارند. در خلال سالهای ۱۸۷۹ تا ۱۹۰۴ فابر مجموعه وسیعی از مشاهدات را بر روی حشرات انجام داد تا معین کند چه مقدار از رفتار آنها غریزی است. این نظریه را که آیا هوش یا عقل بین انسان و حیوان پیوسته است، توسط رومنس، لوید مورگان و لوپ براساس مشاهده رفتار حیوانات به آزمایش گذارده شد. اما از منظر رشد و پیشرفت رفتارگرای، گام تعیین کننده زمانی برداشته شد که در سال ۱۸۹۶ ای. ال. ثورندایک گربه ها، مرغ ها و الاغها را به آزمایشگاه برد و بر روی آنها آزمایشاتی انجام داد تا نحوة فراگیری آنها را مشخص کند. از پیشرفتهای تدریجی ولی بی قاعده، در منحنیهای فراگیری ثورندایک می شود نتیجه گرفت که حیوانات قادر نیستند از طریق «بصیرت» با تعقل چیزی را فرا بگیرند. تقلید هم از طریق کنترلهای آزمایشی رد شد. آزمون و خطا تنها امکان باقی مانده به نظر می رسید. او عنوان کرد که این حیوانات واکنشهای گوناگونی از خود بروز می دهند. رفته رفته پاسخهای غیرمفید کنار گذاشته شدند و پاسخهای مفید و نتیجه بخش مورد تأکید و تأیید قرار گرفتند.

 

ثورندایک معتقد بود دو قانون بنیادین برای تبیین این فرآیند وجود دارد. قانون ممارست بر این نکته تأکید داشت که پیوندها یا ارتباطات با به کارگیری قوت می یابند و با ترکشان ضعیف می شوند. قانون تاثیر یا اثر هم بر این نکته تأکید داشت که پیوندهایی که پاداش دریافت می کنند و به این نحو به رضایت خاطر یا ارضاء منتهی می شوند، شدت می یابند. این مسئله آن چنان که قواعد تداعی هستند، به عنوان نظریه خاصی در سنت تداعی گرایی محسوب نمی شد. آنچه مهم بود، استفاده از چنین قواعد برای بررسی پیوند میان محرک و پاسخ و ارائة مدرکی تجربی از آزمایشهای او بود که برای اثبات نظر خود آنها را ارائه داد.

 

نویسنده: ر. س. پیترز

مترجم: علیرضا غفوری

 

پی نوشت:

۱. introspectiv psychology

۲. pragmatism

۳. Ryle

۴. William McDougall

۵. Leviathan

۶. Tolman

۷. Clark Hull

۸. mechanist

۹. mental and physical

۱۰. material objects

۱۱. Harvey

۱۲. Wundt

۱۳. TItchener

۱۴. reflexology

۱۵. animal spirits

۱۶. "An Idea of a New Anatomy of the Brain"

۱۷. The Work of the Digestive Glands

۱۸. reinforcement

۱۹. Thorndike

۲۰. irradiation

۲۱. inhibition

۲۲. Bekhterev

۲۳. Objective Psychology

۲۴. The empiricist traditon

۲۵. The way of Ideas

۲۶. co presence

۲۷. co absence

۲۸. co variation

۲۹. psychophysics

۳۰. a theory of meaning

۳۱. logical empiricism

۳۲. The Logic of Modern Physics

۳۳. The Logic of Modern Psychology

۳۴. Lettre sur les aveugles

۳۵. Letre sur les sourds et muets

۳۶. De l&#۰۳۹;intelligence

۳۷. On The Intelligence

۳۸. the immediate origin of watson&#۰۳۹;s behaviorism

۳۹. J.B. Watson

۴۰. William McDougall

۴۱. Physiological Psychology

۴۲. Introduction to Social Psyschology

۴۳. bdhavior

۴۴. W.B. Pillsbury

۴۵. Titchener

۴۶. Essentials of Psychology

۴۷. animal psychology

۴۸. Origin of the Species

۴۹. Expression of the Emotions in Man and Animals

۵۰. inductivism

۵۱. associationism

۵۲. sub vocal

۵۳. the different types of behaviorism

دانلود با لینک مستقیم


دانلود تحقیق کامل درمورد رفتار گرایی

دانلود تحقیق درمورد پمپ افشانک

اختصاصی از فی توو دانلود تحقیق درمورد پمپ افشانک دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

دانلود تحقیق درمورد پمپ افشانک


دانلود تحقیق درمورد پمپ افشانک

لینک پرداخت و دانلود *پایین مطلب*
فرمت فایل:Word (قابل ویرایش و آماده پرینت)
تعداد صفحه: 9
فهرست و توضیحات:

پمپ افشانک

افشانک

لوله های برگشت سوخت

پمپ انژکتور اسیابی

طرز کار پمپ انژکتور اسیابی

ساختمان روتور و متعلقات ان در پمپ انژکتور اسیابی

 

پمپ افشانک

دو نوع پمپ افشانک متداول را پمپ افشانک ردیفی و پمپ افشانک آسیایی می نامند. وظیفه پمپ افشانک تحت فشار قرار دادن گازوئیل برای پودر شدن آن است. برای اشتعال سریع و مطلوب مایع گازوئیل، باید آن را به صورت پودر در فضای احتراق پاشید. برای پودر کردن یک مایع، باید آن را از سوراخ های بسیار ریز گذراند. این سوراخ ها در نوک افشانک (انژکتور) درآورده شده اند. ولی مایع از چنین سوراخ های ریزی رد نخواهد شد مگر اینکه تحت فشار شدید قرار گیرد و این کاریست که پمپ افشانک به عهده دارد. پمپ افشانک ردیفی کتابی شکل بوده، خروجی های آن در یک ردیف و پشت سر هم قرار می گیرند. پمپ افشانک آسیا یی اندامی کوچک تر داشته و کم و بیش استوانه ای شکل است. خروجی های آن حول پوسته کله پمپ، دایره وار درآورده شده اند.

این فقط قسمتی از متن مقاله است . جهت دریافت کل متن مقاله ، لطفا آن را خریداری نمایید


دانلود با لینک مستقیم


دانلود تحقیق درمورد پمپ افشانک