دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .
روانکاوی یا روان تحلیل گری و نام زیگموند فروید در سرتاسر دنیای نوین برای بیشتر مردم آشناست. گر چه سایر چهره های پیشرو در تاریخ روان شناسی، مانند فخنر، وونت و تیچنر خارج از روان شناسی حرفه ای کمتر شناخته شده اند، فروید در میان عامه مردم از شهرت فوق العاده ای برخوردار است. بیش از چهل سال پس از مرگ فروید نیوزویک نوشت که بدون او تفکر قرن بیستم به دشواری قابل تصور است. او یکی از معدود افرادی است که در تغییر شیوه تفکر ما درباره خودمان نقش اساسی داشته است.
روانکاوی با سایر مکاتب روان شناسی همزمان است. وضعیت را در سال 1985 در نظر بگیرید، سالی که فروید نخستین کتابش را انتشار داد و آغاز رسمی جنبش نوین خود را مشخص کرد. وونت در ان زمان 63 سال داشت. تیچنر که تازه 28 ساله شده بود فقط دو سال پیش از ان به دانشگاه رفته بود و تدوین نظام ساخت گرایی اش را به تازگی آغاز می کرد. روح ساخت گرایی در آمریکا در حال رشد بود. روان شناسی رفتار گرایی و روان شناسی گشتالت هیچ کدام شروع نشده بود. واتسون در ان هنگام 17 سال و ورتایمر 15 سال داشتند.
با وجود این در هنگام مرگ فروید در سال 1939 ، چشم انداز کلی روان شناسی تغییر یافته بود. روان شناسی وونت، رفتارگرایی و کارکردگرایی به صورت تاریخ درآمده بودند. روان شناسی گشتالت از سوی آلمان به سوی ایالت متحده ریشه می دوانید، و رفتارگرایی شکل مسلط رفتار در آمریکا شده بود.
بر عکس دیگر مکاتب، روانکاوی نه محصول پژوهش های دانشگاهی بود نه محصول علم محض، بلکه از درون روانپزشکی برخاست که تلاش می کرد کسانی را که جامعه به آنان برچسب بیماران روانی می زد، درمان کند. بدینسان روانکاوی یک مکتب فکری روان شناسی که به طور مستقیم با سایر مکاتب قابل قیاس باشد نبود، و هنوز هم نیست.
روانکاوی از نظر هدف، موضوع مطالعه، و روش از همان ابتدا از خط فکری روان شناسی دور شد. موضوع مورد مطالعه آن رفتار نابهنجار است، که تا اندازه ای از سوی مکاتب مورد غفلت قرار گرفته بود، روش اولیه آن به جای آزمایش کنترل شده آزمایشگاهی، مشاهده بالینی است. همچنین روانکاوی با ناهشیاری سرو کار دارد، موضوعی که از سوی سایر مکاتب فکری در روان شناسی اساساً نادیده گرفته شده بود.
با این وجود روانکاوی ویژگی های زمینه ای مشترکی با کارکردگرایی و رفتارگرایی دارد. همه آنها از روح ماشین گرایی، از کارهای فخنر در پسیکوفیزیک و از افکار انقلابی داروین تأثیر پذیرفته بودند.(داون پی شولتز، سیدنی الن شولتز1384)
اهمیت مطالعه روانکاوی:
بانظر به این که روانکاوی اولین نظامی است که به طور کامل به بررسی نیروی انگیزشی و شخصیت پرداخته است وهمچنین این تئوری مسائلی را که تا زمان پیدایش آن به صورت تابو به آن نگریسته می شد ولی در عین حال در تکوین شخصیت ، مبین چگونگی رابطه فرد با دیگران و احتمالاً نیرومند ترین نیروی انگیزشی انسان یعنی مسائل جنسی را به دقت مورد بررسی قرار داد و بر آن تاکید کرد که به علت همین تاکید مخالفتهای جدی با این نظریه صورت گرفت. این مسائل چیزی جز امر جنسی نبود که بنا برمدل روانکاوی مسائل جنسی از بدو تولد تاثیر چشم گیری بررشد شخصیت دارد .
علاوه بر این، مکاتب بعد از نظام روانکاوی که فروید آغاز گر آن بود، به نحو چشم گیری تحت تاثیر روانکاوی بوده اند . همچنین، این نظریه به دلیل ارائه تصویر جدیدی از انسان، روانشناسی را دستخوش انقلاب و مسیر آینده آن را تا حد زیادی تحت تاثیر قرار داده است .به دلیل این حقیقت که این تصویر تفاوت بسیاری با تصویر مورد قبول عام داشت، روانکاوی نه تنها روان شناسی را، که بسیاری از حوزه های دیگر اندیشه و حیات انسانی را تحت تاثیر قرار داد، به ویژه حوزه هایی از قبیل ادبیات ،هنر ،تعلیم و تربیت ،اخلاق ،جامعه شناسی ،انسان شناسی والهیات.
گفته اند که روانکاوی درست به اندازه نظریه های کوپرنیک و داروین تصور انسان را از خویش تغییر داده است.همچنان که کوپر نیک توهم مربوط به وضعیت مرکزی زمین و انسان را در جهان از بین برد و داروین هم توهم یگانه بودن انسان در طبیعت زنده را نابود ساخت ،فروید نیز ضربه ای مهلک بر احتمالاً بزرگترین توهم انسان نواخت ،تصور این بود که انسان حاکم بر اعمال و افکار خود است.
روانکاوی، بالاخص از رهگذر کار زیگموند فروید، جامع ترین و منسجم ترین نظریه درباره انگیزش و آسیب شناسی روانی را ارائه نموده است، نظریه ای که هنوز طراوت و تازگی خود را حفظ کرده است. در واقع بینش ها و تحلیل های فروید درباره جبرگرایی روانی، اوایل کودکی،و فرایند های ناهشیار، تاثیر زایل نشدنی بر روانشناسی گذاشته است(کورچین، 1983). مفاهیمی مانند آسیب (ضربه)،سوگ، دفاع،روابط شیئی،اظطرب جدایی،و دوره های حساس در اوایل کودکی، برای طرز تفکر روان کاوی درباره مشکلات مراجع بسیار تعیین کننده هستند.مع هذا، انواع دیگر روان درمانی و روش های رفتاری تنها در این اواخر توجه جدی به این اصطلاح ها مبذول داشته اند (بالبی،1982).
افزون بر این، روانکاوی فراتر از یک نوع روان درمانی صرف است؛ روان کاوی همچنین نظریه ای درباره رفتار انسان و روش مشاهده است.اس.فروید (1923) در تعریفی کلی به این نکته اشاره کرده است((شیوه ای برای تحقیق درباره فرایندهای ذهنی به ویژه پدیده ناهشیار، روش درمان مبتنی بر این شیوه، و مجموعه ای از مشاهدات و واقعیت های گردآوری شده که درمجموع ساختار منسجم و یکپارچه نظریه ای در خصوص رفتار انسان را پدید می آورند))(ارگل،1995؛ص523). روانکاوی، به عنوان نظریه ای در خصوص رفتار انسان، بر دو فرضیه بنیادی متکی است:(الف)جبرگرایی روانی- همه رخدادهای ذهنی علت دارند و هیچ رخدادی به طور تصادفی روی نمی دهد ؛(ب)ناهشیاری پویا- بسیاری از نیازها،آرزوها، وتکانه های اساسی بیرون از آگاهی شخص قرار دارند(برنر، 1973)اما هدف روانکاوی، به عنوان فرایند درمانی، این است که افراد کمک کند رشد و تکامل شان را تحقق ببخشند؛روانکاوی عمدتاً برای انجام این کار سعی می کند محتوای قسمت ناهشیار ذهن رابه
بخش هشیار بیاورد و سازمان ساختارهای روانی (خود)را که دنیای واقعی، به ویژه دنیای واقعی روابط بین فردی،را دریافت نموده و با آن کنش متقابل دارد،نیرومند سازد(گرینسون،1967).
در اینجا بی مورد نیست یادآوری شود که چنانچه توضیح داده شد روانکاوی فروید فلسفه لهو و لعب نیست. راست است که فروید جنسیت را پایه مهم شخصیت انسانی معرفی کرده و بخصوص در هیستری سرکوب شدن آنرا علت کسالت دانسته است، اما درمان را غرق شدن در عیاشی جنسی ندانسته است (بیماری به علت قوی بودن غریزه جنسی در این اشخاص پیدا نمی شود بلکه به علت غیر صحیح با آن ایجاد می گردد) (جرالد اس . بلوم ، 1352).
قبلا دیدیم که در قرن نوزدهم پزشکان اعصاب می خواستند علل جسمانی بیماری های روانی را کشف و به وسیله رفع آنها بیمار را درمان کنند .فروید در جهت معکوس آنها رفت . یعنی با روش روانی، به کشف علل روانی بعضی بیماریها ، (روش و طرز برخورد شخص بیمار با موانع زندگی)پرداخت و نشان دادن که بعض عوارض جسمانی همراه با بیماریهای روانی علت روانی دارند. مثلا در بیماران مبتلا به هیستر فلجهای جسمانی زیادی دیده می شود که آزمایشهای پزشکی نمی توانند آنها را تایید کنند .مثلا بیمار قادر نیست دستش را حرکت دهد، در حالیکه عضلات و اعصاب دستکاملا سالم اند؛ یا درست نمی بیند، در حالیکه چشم پزشک هیچ ضایعه عضوی در چشم او تشخیص نمی دهد؛ یا مرتب قی می کند و قادر به غذا خوردن نیست، در حالیکه پزشک متخصصدستگاه گوارش علت موجهی برای این حالت نمی یابد. پیش از آن بیماران هیستریک را درغگو می شناختند.فروید نشان داد که در این بیماران اعضای بدن تحت تاثیر بیماری روانی واقعا قدرت عمل خود را از دست می دهند. روش درمان فروید خیلی ثمربخشتر بود.معذلک او رقیب و مخالف پزشکان اعصاب نبود و راهی را که آنها دنبال می کردند مورد تحقیر قرار نداد . چه روش فروید محدود به یک دسته از بیماریهای روانی است که آنها را نوروز می نامید و در مورد دسته دیگر بیماریهای روانی به نام پسیکوز موثر نیست. فروید نخستین کاشف ضمیر ناخوآگاه نیست، چنانچه اشاره شد قبل از او دیگران آن را درک کرده بودند ولی او نخستین کسی است که نقش آن را در ساختمان و و طرز کار روان نشان داده است.یک دسته از پیروان او که مهم ترین آنها فرانتس
الکساندر رئیس سابق موسسه روانکاوی شیکاگو است با پیروی از قسمتی از نظریات فروید و تکمیل آنها پایه و علت عده زیادی از بیماریها را که ظاهرا جزء بیماریهای عمومی به نظر می آمد ند روانی معرفی کردند. الکساندر می گوید مثلا ظهور مرض قند حلقه آخر یک سلسله پدیده هایی است که تجزیه ادرار و خون مریض حلقه های پیشین را نمی تواند معرفی کند. این بیماریها را بیماریهای "روانی- تنی" و این رشته مهم جدید پزشکی را "پزشکی-تنی"می نامند.
فروید روشی برای درمان نوروزها ساخته که تا امروز در این راه وسیله منحصر به فرد است. در حقیقت همه روشهای روان درمانی که به وسیله تماس اجتماعی می کوشندفرد را معالجه کنند، بر پایه روش فروید ساخته شده اند. مترجم در اینجا نمی خواهد وارد بحث درباره ارزش پزشکی آن شود. یقینا اگر روانکاوی فروید جز یک روش درمانی چیزی دیگری نبود، سازنده آن در طول زمان اینقدر شهرت پیدا نمی کرد و آثار او مورد بحث و جدال واقع نمی گشت . فروید علاوه بر روش درمانی یک سلسله اطلاعات وسیع راجع به طرز کار روان انسانی داده است. اگر چه از نظر علمی بر روش تحقیق او به حق انتقادهایی کرده اند، با اینهمه این انتقاد پذیری روش پژوهشهای او خود یک دلیل نبوغ این مرد بزرگ است. چه استخوان بندی نظریات او نقطه حرکت بسیاری از تحقیقات علمی روان شناسی شده است که نتیجه گیریهای اورا به رغم ضعف روش پژوهشش تایید کرده اند. بنا بر این فروید نه فقط پدر روانپزشکی نوین است بلکه روانشناسی امروز نیز فوق العاده مدیون اوست. درباره ارزش پزشکی کشف او نظرهای فراوانی ابراز شده است . خود او متواضعانه روانکاوی را فقط در نوروز موثر می دانست و می گفت برای موفقیت بیشتر باید منتظر کشفیات زیستشیمی شویم.امروزه هم روانپزشکان مجرب و محتاط استعمال روانکاوی را در مورد بیماریهای روانی واقعی مانند اسکیزوفرنی و پارانویاو صرع و پسیکوزتحریک- افسردگی و آشفتگی روانیو جنون پیری و کم هوشی شدید مضر و خطر ناک می دانند.
فروید از 1902 در وین در میان پزشکانپیروانی یافت. از 1906 بر تعدادآنها افزوده شد. از طرفداران او آدلر اطریشی و یونگ و بلولر سویسی و کار آبراهام مقیم برلین و رانک اطریشی فرنتسی مقیم بوداپست را می توان نام برد که اغلب آنها در سالهای بعد با او اختلاف عقیده پیدا کردند و از او
جدا شدند. آدلر پایه تحریک شخصیت انسانی را میل به توانایی قرار داد. یونگ چنانچه در متن کتاب دیده خواهد شد، از " ضیر ناخودآگاه احتماعی" سخن گفت.
فروید در سالهای آخر عمر از بیم دستگاه هیتلری به انگلستان مهاجرت کردو در سال 1939 در آن کشور درگذشت. اما روانکاوی در کشورهای متمدن جهان رشد و تحول بسیار یافته و از آن شعب مختلفی منشعب شده اند . در خود روانکاوی سه تمایل مهم و اصلی می توان تشخیص داد:
1) روانکاوانی که در درمان می کوشند به اعماق دور ضمیر ناخودآگاه مراجعه کنند. این روانکاوان برای سال اول زندگی نقش اصلی را در شخصیت قائلندو توضیح برخوردهای عاطفی بعدی مانند اودیپ و اضطراب اختگی و غیره را توضیحات سطحی می شمارند. مظهر این تمایل ملانی کلاین انگلیسی است.
2) روانکاوی که تقریبا خطی مشی فروید را می پیمایند و پیرو وفادار او مانده اند نمونه آنها دختر فروید به نام آنا فروید است.
3) روانکاوی که به روشهای دفاع بیمار در برخورد با حالات فعلی اش توجه دارند. سر دسته های آنها را می توان رانک و کارن هورنای معرفی کرد.(جرالد اس.بلوم،1352).
مقایسه روانکاوی و روانشناسی
چنانچه دیده شد روانکاوی و روانشناسی علمی شانه به شانه هم در آخر قرن نوزدهم به وجودآمدند و در قرن بیستم رشد کردند.با اینهمه این دو دانش، که باهم ارتباط بسیار دارند، هم موضوعشان از هم مختلف است هم طرز تحقیقاتشان.
روانکاوی با تفسیر تداعی افکار، تفسیر رویاها، تفسیر اعمال سهوی و شخصیت، انسان بیمار را به منظور معالجه او مورد تحقیق قرار می دهد. لذا روانکاوی در اصل یکی از شعبه های روانپزشکی است. معهذا اطلاعاتی که ضمن این روش درمان بدست آمده وارد روانشناسی و هنر شناسی شده است. روانکاوی به نمایلات ناخودآگاه انسان دسترسی دارد. آزمونهای برون افکن که بعد در روانشناسی ساخته شده اند ملهم از نظیه های روانکاوی اند. تا کنون تنها روانکاوی توانسته است ساختمان و طرز رشد جنبه عاطفی شخصیت انسان را توضیح دهد.
نباید روشهای روانکاوی را با روشدرون نگری که قبلا بی اعتباری آن مورد بحث قرار گرفت اشتبا کرد. روانکاوی بر اساس شهادت صریح شخص نیست. روانکاو از گفته های بیمارش مطالبی درک می کندکه خود بیمار متوجه نیست. آنچه بیمار برای روانکاو نقل می کند ولو اینه دروغ باشدبرای روانکاو دلااتگر است. خلاصه روانکاو به ساختمان درونی "ساختمان عاطفی" شخص توجه دارد، به روانکاوی در طرز تحقیق قوانین و خصوصیات رفتار و شخصیت انسان انتقادهایی شده است، چه همواره در تفسیر رویا و تفسیر تجسمهای بیمارو اعمال سهوی او از بین روانکاوان مختلف، به رغم وجود قوانین کلی برای آنها تفات نظرهایی موجود خواهد بودکه نظر درمانی مهم نیستند ولی از نظر پژوهشهای علمی یک نقطه ضعف مهم تلقی می شوند. از اینرو در سالهای اخیر برای کسب اطمینان از استحکام استنتاجهای رو.انکاوان، نظریه های روانکاوی را با روش روانشناسی مورد پژوهش قرار می دهند.
روانشناسی با مشاهده و آزمایش، رفتار خارجی موجود زنده را به منظور پیش بینی استعدادها و واکنشهای آن مورد پژوهش قرار می دهد. روانشناس نتایج مشاهدات و آزمایشهای خود را به کمک روشهای ریاضی تفسیر می کند، از این رو روش پژوهش روانشناسی به روشهای پژوهش علوم فزیک و شیمی نزدیکتر است. با این همه چون در روانشناسی تعداد عوامل مسبب خیلی بیشتر است تا در فزیک و شیمی، بعلاوه اندازه های روانشناسی هنوز دقت اندازه های فیزیک و شیمی را ندارند، در حال حاضر رفتار، بخصوص رفتار انسان صد در صد پیش بینی پذیر نیست بلکه به عنوان احتمال قوی بیان می شود. هدف روانشناسی شناختن انسان سالم است به منظور هدایت او در زندگی. روانشناسی رفتار حیوانات رابخصوص به منظور بهتر شناختن رفتار انسان مطالعه می کند، چه مطالعه رفتار حیوان آسانتر است و در عین حال رفتار حیوان و انسان تابع قوانین واحدند. روانشناسی بیشتر به منظور خارجی شخصیت انسان توجه دارد.وجه اشتراک روانکاوی و روانشناسی این است که هر دو شخصیت انسان را مطالعه می کنند.
ابداع روانکاوی
هیچگونه شرح تاریخی یا جامعه شناختی از پیشرفت علم قادر نیست ظهور ناگهانی روانکاوی و کشفیات آن در مورد جریانات ناخودآگاه روانشناتسی را تشریح کند .در بخش نهایی قرن نوزدهم بسیاری از مردمانی که در وین یا شهرهای مهم دیگر اروپایی رشد یافته بودن و تعلیمات پزشکی را گذرانده بودند، در جهت روانشناسی فیزیولوژیک سنتی گام برداشته بودند ولی فقط فروید بود که به کار در عصب شناسی پرداخت ،بعد درمان با خواب مغناطیسی را در موارد هیستری به کار گرفت و در تهایت روانکاوی را ابداع کرد .تغییر جهت فکری او بخشی به دلیل شرایط اجتماعی و موقعیت دانش علمی زمان او بود ولی از سویی هم نبوغ او و مشکلات خصوصی او بود که او را نسبت به مشکلات مشابه در دیگران حساس کرده بود .
فروید اولین گام کوچک خود را به سوی ابداع روانکاوی نه به صورت طراحی آن بلکه در پاسخ به درخواست یکی از بیمارانش برداشت .این بارونس فنی موزر بیوه چهل ساله ای بود که فروید در کتاب مطالعات راجع به هیستری او را خانم امی فون ان نامیده است.این خانم در سال 1889هنگامی که از پرش عضلات چهره ،او مارهای پرپیچ و تاب و موش های مرده، خواب های ترسناکی در مورد کرکس ها و حیوانات وحشی درنده، قطع پی درپی کلامش به وسیله سرو صداهایی که با دهانش ایجاد می کرد، ترس از اجتماع و نفرت از بیگانگان در رنج بود به دنبال فروید فرستاد .
فروید به مرور زمان با استفاده از روش روان پاک سازی بروئراو رااز بسیاری از عوارضش رهانید-این خانم اولین بیماری بود که فروید این روش را در باره اش به کار برد-او همچنین از روش نانسی در نظریه پس از خواب مغناطیسی نیز بهره گرفت. همان گونه که بعد ها در مطالعات نوشت:
موفقیت درمانی در مجموع قابل توجه بود، ولی پایا نبود .تمایل بیمار به درگیر شدن در بیماری با روش مشابه و بر اثر آسیب روانی جدید از بین نرفته است .هرکس بخواهد درمان قطعی چنین مواردی از هیستری را به عهده بگیرد ،باید خیلی بیشتر از آنچه من سعی داشتم وارد آن پدیده پیچیده بشوم.ولی او از خانم امی چیز بسیار پر اهمیت تری را یاد گرفت .وقتی از او خواست تا ان ماجرای آسیب زا را که در او عوارضی ایجاد کرده بود به یاد بیاورد، خانم امی اغلب با خستگی و مکررگویی،
بدون بازگویی چیزی مربوط به قضیه، وقت کشی می کرد .یک روز فروید از او پرسید که چرا مشکلات سوء هاضمه دارد و اینها از کجا ایجاد شده است :
پاسخ او که با قدری تمجمج همراه بود این بود که نمی داند .و من از او درخواست کردم که فدا جواب بدهد .او سپس با لحنی حاکی از اعتراض و غرولند به من گفت که من نمی بایستی مداماز او سئوال کنم که اینها از کجا آمده اند بلکه می بایستی بگذارم آنچه را می خواهد بگوید .
این به نفع فروید بود و او احساس کرد این مسئله درخواست مهمی بوده و اجازه داد او طبق میلش عمل کند.آن خانم راجع مرگ همسرش صحبت کرد و درآن مرحله قدری سرگردان شد،بالاخره به تهمت های رسید که به وسیله افراد خانواده همسرش و یک((روزنامه نویس مجهول))مبنی بر این که او همسرش را مسموم کرده است بر سر زبان افتاده بود.با این که این ماجرا با مشکلات سوءهاضمه او هیچ ارتباطی نداشت،برای فروید مشخص شد که چرا او این قدر منزوی و غیر اجتماعی است.و چرا این همه از بیگانگان نفرت دارد؛اصرارهای قبلی این افکار مهم را بیرون نیاورده بود ولی وقتی بیمار آزاد گذاشته شد،این نتیجه به دست آمد.او تشخیص داد که به رغم ظاهر خسته کننده ای که دارد، اگر بگذارد بیمار هرچه به ذهنش می رسد بگوید،راه موثر تری برای نفوذ به خاطرات پنهان شده است تا ترغیب و کاوش کردن،این امر در نهایت او را به سوی استفاده از روش ((تداعی آزاد))که هم برای درمان و هم درتحقیق بسیار پر اهمیت است راهنمایی کرد.
فروید همچنین تشخیص داد که این شیوه شاید او را از استغاده از خواب مغناطیسی در بیمارانی که نمی توانستند به خواب مغناطیسی بروند،برهاند.او از بیمارش درخواست می کرد- و بعد از چندی از چندی از همه بیمارانش- که در دفتر کار او روی کاناپه ای دراز بکشند، چشمانشان را ببندند،برای یادآوری افکارشان را متمرکز کنند،و هر آنچه به ذهنشان می رسد به زبان بیاورند.
اغلب اوقات ذهنشان بی خواب بود؛هیچ چیزی به ذهن خطور نمی کرد،یا اگر هم چیزی به ذهن می رسید نامربوط بود. دلیل آن هم مشخص بود،فروید متوجه شده بود که خاطرات فراموش شده که تنها با اشکال بسیار زیاد باز می گشتند،همان هایی بودند که شخص تشخیص می داد فراموش کند- خاطراتی که حاوی شرمساری، سرزنش کردن خود،((دردهای جسمانی))،یا صدمات حقیقی بودند.
بیمارانی که قادر نبودند وقایع آسیب زا را به یاد بیاورند،ناخودآگاهانه از خودشان در برابر درد دفاع می کردند.
فروید این ناتوانی در به یادآوری خاطرات دردناک را (مقاومت)نامید و راهی ابداع کرد تا آن را درهم بشکند.او اولین مرتبه این شیوه را در 1892 درمورد زن جوانی به کار گرفت که نمی توانست به خواب مغناطیسی برود و خاطرات مفیدی را باز گو کند.فروید پیشانی او را فشار داد و به او اطمینان داد که این حرکت بدون لغزش، خاطرات را بیرون میریخت.و این اتفاق رخ داد.آنچه بار اول به ذهن آن زن آمد،یادآوری شبی بود که او از یک مهمانی به منزل برگشته بود و در کنار تختخواب پدر بیمارش ایستاده بود؛از آنجا به بعد آهسته و با پیچ و خم به باز گویی افکارش پرداخت و پس از لحظه ای این درک برایش پیش آمده بود که از خوشگذرانیش احساس گناه می کرد چون پدرش با بیماری شدیدی بستری بود. تالاخره با تلاش بسیار فروید او را وادار کرد که یکی از عوارضش را تشخیص بدهد،درد شدید پاهایش یکی از دلایلی بود که از آن طریق احساس گناه را که درنتیجه خوشگذرانی پیدا کرده بود از خود دور کند. آن زن بعدها بکلی بهبود یافت و ازدواج کرد.جنبه اساسی این جریان در این نبود که فروید با دست هایش او را لمس کرده بود بلکه موافقت خود بیمار اصل ماجرا بود.بعدها فروید چنین شرح داد :
من بیمار اطمینان می دهم که درتمام مدت فشار باقی می ماند. او درمقابل خود یک اثر یادآوری کننده به شکل یک عکس و یا عقیده ای راکه فکرش به وجود می آید مجسم می کند و من او را وادار میکنم که این عکس یا آن عقیده را،هر چه هست به من منتقل کند.او نباید آن را برای خودش نگاه دارد چون ممکن است فکر کندکه آنچه می خواسته نباشد،یعنی درست همان خواسته او نباشد،با این که ممکن گفتن آن برایش بسیار ناخوشایند باشد.درباره آن هیچ انتقادی یا سکوتی نباید ایجاد بشود، یا به جهات احساسی یا به دلیل این که بی اهمیت دانسته شده است.فقط به این طریق قادریم آنچه را به دنبالش هستیم بیابیم، و تقریبا با این روش آن را بدون کمترین لغزش در می یابیم.
آنچه پیش آمد به ندرت یک خاطره دردناک محوب می شود بلکه اغلب حلقه ای در زنجیره تداعی استکخ اگر پی گیری شود، آرام آرام به فکر بیماری زا و به مفهوم پنهان آن می رسد.در
مطالعات،فروید این جریان را"تحلیل"نامید و سال بعد یعنی در 1896استفاده از عبارتروانکاوی را آغاز کرد.
چندی بعد فروید عنوان کرد که شیوه فشار که خود شکلی دیگر از پیشنهاد کردن بود، قابل توصیه نیست، برای این که یادآور خواب مغناطیسی بود و در زمانی که که بیمار سعی داشت برروی خاطراتش تمرمز پیدا کند،حضور پزشک بسیار محسوس می شد. او در سال 1900 این روش را رها کرد و پس از آن بر روی پیشنهادهای شفاهی تکیه می کرد.
بدین ترتیب در سال 1900 عوامل اساسی این روش عبارت بودند از آرام دراز کشیدن در روی کاناپه، پیشنهاد مکرر درمان گر مبنی بر این که تداعی آزاد افکار مفیدی را آزاد می سازد،موافقت بیمار برای ابراز کردن هر آنچه به ذهنش می آید بدون خوداری از بیان یا خودسانسوری و تداعی های ناخوآگاهی که این جریان در خاطرات و افکار بیمار ایجاد می کرد.ثابت شد که این روش نه تنها در مورد هیستری کاربرد دارد بلکه درمورد سایر بیماری های عصبی نیز مفید است.فروید ده ها سال این شیوه را جفت و جور می کرد ولی اساس آن به منظور دست یافتن به بینش درمانی با توجه به روان پویایی ضمیر ناخودآگاه همه در مدت دوازده سال بعذ از زمانی رخ داد که او برای اولین بار بیماری را بدون استفاده از خواب مغناطیسی درمان کرد.البته در مورد شیوه روانکاوی مطلب بسیار زیادتری موجود است که اغلب آنها پوشیده و پیچیده است.چون منظور اصلی ما توسعه علوم روانشناختی و نه مداوای اختلالات روانی است، لازم نیت در اینجا بر روی جزئیات درمان با روانکاوی یا روش های گوناگونی که به وسیله پیران فروید در مخالفت با نظریه ها و روش های درمانی او ایجاد گردید،تکیه کنیم.ولی باید دو عنصر دیگر درمان با روانکاوی را که فروید ابداع کرد در نظر بگیرم،چون این دو عنصر نه تنها در مورد درمان بیمارانش اساسی بودند بلکه در استفاده او از روانکاوی به عنوان روش تحقیقی که طبق آن او به کشفات اصلی روانشناختی خود نائل گردید نیز اهمیت داشتند.
اولین عنصر پدیده انتقال است.فروید آن را به اختصار وبه حالت محدودی در مطالعات ذکرکرده بود ولی پنج سال بعد در 1900 یک درمان ناموفق او را بر آن داشت تا از آن بیشتر استفاده کند.در
آن زمان او درمان دختر هجده ساله ای را آغاز کرده بود که درگزارش هایش از او به نام دورا نام برده است.آن دو باهم عوارض هیستریک او را زمانی برگرداندند که دورا به وسیله همسایه اش آقای ک سوء استفاده جنسی قرار گرفته بودولی دورا بعد از سه ماه درست وقتی که داشت به پیشرفت خوبی می رسید،درمان را قطع کرد.فروید که سخت یکه خورده بود، مدتی طولانی و با تعمق فکر کرد که او چرا باید این کار را کرده باشد.هنگامی که یکی از رویاهای اورا درمورد ترک کردن درمان- که قیاسی از فرار کردن او از خانه آقای ک در زمان پیشروی جنسی بوده مورد بررسی قرار داد-فروید به این نتیجه رسید که چون خود او زیاد سیگار می کشید و نفسش بوی تنباکو می داد او را به یاد آقای ک انداخته که او هم سیگاری بودو احتمالا دورا احساساتی را که نسبت به آقای ک داشته به فروید انتقال می داده است.اگر غیر از این بود،او اساسا به شکست مواجه شده بود.فروید چنین بیان می کند:
من می بایستی به هشدارهایی که احساس می کردم گوش می دادم.می بایستی به او می گفتم((حالا تو از آقای ک به من نقل مکان کرده ای.آیا تو متوجه چیزی شده ای که باعث سوءظن تو شده که ممکن است من هم مقاصد شیطانی مشانهی داشته باشم(چه به وضوح و چه پوشیده)که شبیه آقای ک باشد؟یا ایا در من متوجه چیزی شده ای یا می خواهی چیزی درباره من بدانی که با رویای تو مطابقت کندو قبل از این مورد آقای ک داشته ای ؟))
فروید می گوید یک چونین کاری می توانست دورا را در اصطلاح احساساتش نسبت به فروید کمک کند تا درمان را ادامه بدهد و در خودش عمیق تر بنگرد و سایر خاطراتش را هم پیدا کند.فروید نتیجه گرفت که انتقال را نمی توان متوقف کرد؛پیدا کردن چاره کار مشکل ترین بخش کار است ولی گامی اساسی است در شکستن مقاومت تا ضمیر ناخودآگاه را به آگاه تبدیل کند:
فقط بعد از این که مسئله انتقال حل شد، بیمار به مرحله پذریفتن اعتبار ارتباطی می رسد که در طول زمان تحلیل شکل گرفته شده است..."در درمان"تمامی تمایلات بیمار،از جمله تمیلات خصمانه بیدار می شوند،سپس آنها از طریق ایجاد آگاهی به جانب مقاصد مورد نظر تحلیل سوق پیدا می کند
...انتقال که به نظر می رسد بزرگ ترین مانع و سد راه روان کاوی باشد، قدرتمندترین متحا آن می شود،به شرط این که حضورش هر بار کشف شود و برای بیمار تشریح گردد.
تحلیل انتقال،از نقطه نظر درمان،تجربه ای اصلاح شده است که آسیب را آشکار و ترمیم می کند.اگر فروید به موقع عمل می کرد،دورا می فهمید که او،بر خلاف آقای ک(و احتمالا بسیاری از مردان دیگر)می تواند مورد اعتماد قرار گیردو دورا لازم نیست از احساسات آنها نسبت به خودش و یا احساسات خودش نسبت به آنها وحشت داشته باشد.با توجه به دیدگاه روانشناختی، تحلیل انتقال یک طریقه تحقیق و تشریح فرضیه انگیزه های ضمیر ناخودآگاه است که درپس رفتار غیر قابل شرح قرار می گیرد.
دومین عنصر شیوه تحلیلی که برای فروید روش اصلی تحقیق روانشناختی گردید تعبیر رویاهاست. به رغم این که او نتوانست از رویای دورا نشانه انتقال به خودش را دریافت کند، با استفاده از رویاهای بیمارانش به مدت پنج سال توانسته بود به ذخایر ضمیر ناخوآگاه دست یابد؛او بعدها تعبیر رویاها را ((راه سلطنتی به دانش ضمیر ناخودآگاه در زندگی روانی ))نامید.فروید اولین روانشناسی نبود که رویاها توجه نشان داد؛ در کتاب تعبیر رویاها(1900)او به 155 مورد بحث اولیه در این موضوع اشاره نموده است. ولی اغلب روانشناسان رویاها را افکاری بی اعتبار،مزخرف و بی معنی دانسته اند که از جریان روح نشات نگرفته است بلکه متاثر از جریانات جسمی است که خواب را آشفته می کند.فروید ضمیر ناخودآگاه را تنها افکار و خاطرات بیرون از هشیاری نمی دانست بلکه آن را جایگاه تجمع احساسات و وقایع دردناکی می دانست که با وارد آوردن فشار به فراموشی سپرده می شوند و رویاها را ماده نهفته اصیلی می دانست که آنها را به نمایش می گذارند واین درحالی است که ضمیر ناخودآگاه محافظ از خدمت معاف شده است.
او فرض کرد که رویاها آرزوهایی را براورده می سازند که در غیر آن صورت ما را دنبال می کنندو مقصود اصلی آنها وادار کردن ما به ادامه خوابیدن است. بعضی از رویاها نیازهای ساده جسمانی را بر طرف می کنند. فروید در تعبیر گفته است که هروقت غذای پر نمک خورده استدر طول شب تشنه می شود. و در خواب می دیده جرعه های بزرگ آب می نوشد. همچنین او رویای یک
دوست پزشکش را بازگو می کند که دوست داشت شب ها دیر بخوابدو یک روز صبح صاحبخانه اش از پشت در صدا کرد ((بلند شو آقای پپی.وقت رفتن به بیمارستان است.))آن روز صبح پپی تصمیم گرفته بود در رختخواب باقی بماندو در خواب دید که در بیمارستان بیمار و بستری است، در آن موقع او به خودش گفته بود((چون در بیمارستان هستم، دیگر لازم نیستکه به آنجا بروم ))وبه خوابش ادامه داده بود.
ولی برآورده شدن آرزو در بسیاری از رویاها ظریف تر و پیچیده تر است.اغلب آرزوهایی که در ضمیر ناخودآگاه پنهان مانده اند در طول وضعیت آرام خواب برای برای ورود به خودآگاه حمله می کنند؛اگر این طور بشود، به قدری ایجاد تنش می کنند تا شخص خوابیده را بیدارکنند. فروید اظهار داشته استکه در حفاظت از خواب،ذهن ناخودآگاه عوامل ناراحت کننده را پوشیده نگاه می داردو آنها را به شکل عوامل نسبتا بی ضرر تغییر شکل می دهد. رویادقیقا پر راز و رمز است چون درباره آنچه به نظر می رسد باشد،واقعا نیست. ولی به وسیله تداعی آزاداز آنچه از رویا به خاطر می آوریم ممکن است بتوانیم محتویات حقیقی آنچه را پوشیده نگاه داشته شده است تشخیص بدهیم و بدین ترتیب به درون ذهن ناخودآگاهمان نظر بیندازیم.
فروید پس از تحلیل یکی از رویاهای خودش به این دیدگاه رسید.در جولای 1895 او درباره(ایرما)که زن جوانی تحت مداوای او بود خوابی دید. این خواب پیچیده است و تحلیل فروید از آن بسیار طولانی است (درحدود یازده صفحه).به طور خلاصه،او ایرما را در سالن بزرگی که مهمانان بدان جا وارد می شوند ملاقات می کند و از گفته های ایرما در می یابد که در گلو،شکم و معده اش دردهای خفه کننده ای دارد؛فروید می ترسیدکه سر بی توجهی یکی از مشکلات جسمی ایرما را نادیده گرفته باشد؛و بعد از تفاصیل بسیار در می یابد که دوست پزشکش اوتو،به ایرما دارویی را در یک سرم آلوده تزریق کرده است و منشا مشکل او همین بوده است.
فروید در پیگیری مفاهیم حقیقی بسیاری از بخش های این خواب از طریق تداعی آزاد به یاد آورد که روز قبل دوستش اسکاررای متخصص کودکان را دیده بوده است که ایرما را می شناسد و رای به فروید گفته است(او حالش بهتر است ولی کاملا خوب نیست.)این به فروید برخورده بود و آن
را انتقادی پوشیده دانسته بود به این معنی که درمان ایرما فقط مقداری موفقیت کسب کرده است.او در خواب حقیقت را پوشیده نگاه داشت و اسکار رای را به اوتو تبدیل کردو بقای عوارض عصبی ایرما را به عوارض جسمانی مبدل نمود و او تو را مسئول وضعیت او قرار داد- به عکی خود او که همواره در مورد سوزن هایی که مصرف می کرد خیلی وسواس به خرج می داد.نتایج فروید از این قرار بود:
اوتو در حقیقت با تذکراتش در مورد درمان ناقص ایرما مرا ناراحت کرده بود،و این رویا برگرداندن آن ملامت به سوی او،برای من انتقام جویی کرد.این خواب مرا از مسئولیت وضع ایرما به وسیله نشان دادن سایر عوامل موثر،مبرا کرد...این خواب حالت خاصی از امور را متجلی می کرد که من آرزو داشتم آنگونه باشد.بنابرین محتویات آن براورده شدن یک آرزو بود و انگیزش هم آرزو بود.
فروید از طریق خودآزمایی بی رحمانه و اعتبار دادن به انگیزه های کم اعتبارش در رویا شیوه ای را کشف کردکه ارزش آن قیاس کردنی نیست.او در طی پنج سال بعد حدود هزار رویای بیمارانش را تحلیل کرد و در تعبیر رویا گزارش نمود که این روش یکی از مفیدترین ابزار درمان به وسیله روانکاوی و تحقیق بر روی کارکرد ذهن ناخودآگاه است.
استفاده از جریانات روانکاوی به منظور تحقیق بسیار مورد انتقاد قرار گرفته است چون آن را از جهت روش شناسی نامطمئن می دانند.تداعی آزاد بیمار و روانکاو را به تغییر رویا راهنمایی می کند ولی شخص چگونه می تواندثابت کند که تعبیر صحیح است؟در بعضی موارد ممکن است شواهد تاریخی مبنی بر وجود آسیب که از یک نماد رویا بازسازی شده است دیده شود که در حقیقت رخ داده است ولی در اغلب موارد مثل رویای فروید درباره ایرماهیچ دلیلی وجود ندارد تا عینا اثبات گردد که تعبیر واقعا محتوای حقیقی رویا را آشکار کرده است.
با وجود این همان گونه که هرکس که رویاهایش در روانکاوی تعبیر شده است می داند،درضمن تلاش لحظه ای پیش می آید که شخص دچار حیرت شناسایی می شود،یک تجلی، یک احساس لغزیدن بر روی حقیقی احساس .در پایان، تحلیل خواب به وسیله پاسخگویی خود تحلیل شونده-
یعنی بگوید(بله-این باید معنای حقیقی آن باشد چون احساس می کنم درست باشد)-برای این که آن پاسخ او را قادر می سازد تا با مشکلی که از ناحیه رویا بروز کرده است دست و پنجه نرم کند.
در مورد فروید،تداعی آزاد و تحلیل خواب او را به سمت تجارت اشراقی هدایت کردو از اقدام به یک خطای جدی علمی نجات داد.اودر اوایل اقدام به روانکاوی در این فکر بود که مشکلات جنسی اساس اغلب اختلالات عصبی است.با این که جامعه وینی هنوز در امور جنسی کوته فکر و متعصب بودند،این مسئله در مراکز پزشکی و عملی بسیار مورد توجه قرار گرفته بود.
ولی همه تحقیقات درباره امور جنسی بزرگسالان بود،فکر می شد که کودکان بیگناه،پاک و از نظر خواهش ها و تجارب جنسی بکر هستند.ولی فروید بارها از بیمارانش شنیده بود که انها پس از کوشش بسیار به یاد می آورند که در کودکی هم احساسات جنسی داشته اند و در کمال حیرت اعلام می کردند که به وسیله بزرگسالان مورد آزار جنسی قرار گرفته اندو تجارب آنها شامل موارد نوازش تا تجارب می شود.هیستری یکی از نتایج آن بود و وسواس های عصبی، ترس ها و پارانویا هم نتایج دیگر آن به حساب می آمدند. این بزرگسالان تقصیر کار عبارت بودند از پرستارها،کدبانوها،خدمتکاران،معلمان،برادران بزرگترو حیرت انگیز تر از همه در بیماران مونث،پدرها بودند.
فروید غرق در حیرت شدو به این فکر افتاد که کشف بزرگی کرده است. تاسال 1896 پس از ده دوازده سال درمان با خواب مغناطیسی و تجارب تحلیلی،او نظریه اغوایی خودش را به صورت مقاله چاپ شده،و در طی یک سخنرانی در مقابل انجمن محلی روانکاوی و نورولوژی که تحت ریاست کرافت ابینگ بزرگ تشکیل شده بود،ارائه داد.سخنرانی او با سردی روبه رو شدو کرافت ابینگ به او گفت(مثل یک داستان علمی پریان است)در هفته و ماه های بعد از سخنرانی فروید احساس می کرد که جامعه پزشکی از او دوری می کند و او را کاملا منزوی کرده اند،مراجعات بیماران هم به مقدار محسوسی کاهش یافت. ولی با این که او تا مدتی به باورهایش معتقد بود،خود او هم به تدریج در صحت آن به تردید افتاد.
یکی از علل آن این بود که او در میان بیمارانی که خاطرات مربوط به تجاوز را برملا کرده بودند تنها به بخشی از موفقیت نایل آمده بود و در حقیقت بعضی از آنها که فروید فکر می کرد دارند موفق می شوند،قبل از مداوا کامل درمان را رها می کردند.دیگر این که گستردگی دامنه سوءاستفاده جنسی پدران از دخترانشان برای فروید حیرت آور و باور کردنی بود.چون هیچ گونه ذکر حقیقت غیر قابل بحثی در ناخودآگاه وجود نداشت،چنین یادآوری هایی از تجاوز می توانست ساختگی باشد.و این فکر دلسرد کننده ای بود؛ آنچه را او یک کشف عظیم می پنداشت و (راه حل یک مشکل قدیمی هزاران ساله)،ممکن بود نادرست باشد.
با این که او این اواخر توانسته بود خانواده پرجمعیتش را به آپارتمان وسیعی در خیابان برگاس شماره 19 منتقل کند و کارش به قدری خوب شده بود که می توانست به فکر خوشایندتری لذتش باشد که سفر سالانه به ایتالیا بود،به دلایل بسیار دیگری حق داشت دلسردو مضطرب باشد. مرگ پدرش در سال 1896 بیش از آنچه فکر می کرد فروید را تحت تاثیر قرار داد(او احساس می کرد ریشه هایش از هم دریده شده است)؛دوستی دیرپایش با بروئر که این همه به او کمک کرده بود ولی حاضر نبود عقاید انقلابیش را در مورد بیماری های عصبی و درمان بپذیرد داشت از هم فرو می پاشیدو با این که هنوز هم موقعیت محترمانه ولی بدون مزد سخنران در آسیب شناسی اعصاب را به مدت تقریبا دوازده سال حفظ کرده بود،ولی هنوز به مقام استادی نریسده بود.این مقام سطح محترمانه بالا تری داشت که به دوام زندگی حرفه ای اش هم بسیار کمک می کرد.به این دلیل عوارض عصبی عصبی فروید تشدید شد، بخصوص نگرانی هایش در مورد پول،ترس از بیماری قلبی،وسواس در مورد فکر کردن به مرگ و ترس از سفر که دیدارش را از رم غیر ممکن ساخته بود.او شدیدا به این سفر علاقه مند بودولی غرق در وحشت های غیر قایل تشریح می کرد.
فروید چهل ویک ساله در تابستان 1897 روانکاوی از خود را آغاز کرد تا سعی کند روان رنجوری خودش را درک کند وبا آن بجنگد. او تا این زمان از طریق تحلیل خواب هایش توانسته بود تا حدودی این کار را انجام دهدولی حالا دیگر او همه روزه خودش را به سبکی قدرتمندانه و روشمندانه به دقت تحت نظر قرار می داد.دکارت، جیمز و حتی سقراط هم ذهن های آگاه خودشان را
بررسی کرده بودند ولی فقط فروید بود که در جستجوی گشودن رازهای ذهن ناخودآگاهش تحقیقاتش را پی گیری می کرد.
تحلیل کردن از خود ممکن است از نظر لغوی دارای مغایرت باشد. چگونه شخص می تواند هم راهنمایی کند و در یک زمان هم تحلیل گر باشد و هم تحلیل شونده؟
چگونه شخص می تواند هم مریض باشد و هم درمانگری که بیمار احساساتش را به او منتقل می کندتا او آنها را تحلیل کند؟ ولی هیچ کس دیگر نمی توانست یا آن گونه تعلیم ندیده بود تا به عنوان تحلیل فروید عمل کند و او می بایستی خودش این کار می کرد. ولی او تا حدودی ویلهلم فلاس را که نسبت به او تعلق خاطری احساس می کرد، به عنوان تحلیل گر جانشینانتخاب کرده بود. فلاس با این که متخصص گوش و حلق و بینی بود،علاقه مندی های فراوان از جمله به روانشناسی داشت و در این مورد اخیر نظریاتی هم ارائه داده بود که تعدادی برجسته و بعضی دیگر نامربوط و اسرار آمیز بودند.فروید مرتبا و اغلب به فلاس نامه می نوشت و برایش توضیح می داد که در تحقیقاتش و در تحلیل از خودش چه اتفاقی رخ می دهد و گاه به گاه او را ملاقات می کرد و این ملاقات ها را (کنگره)می نامید- که عبارت بود از دو یا سه روز بحث عمیق درباره کارهاو نظریه های فلاس و خودش.جواب های فلاس به فروید موجود نیست و هیچ اثری هم از آنچه او در این کنگره ابراز نموده ندارد ولی کلا عقیده بر آن است که او در تحلیل شخصی فروید کمک کرده است یا این که لاقل فروید افکار خودش را بیان نتایج تحلیل از خود به یک شخص قابل اعتماد روشن نموده است.
فروید به مدت چند سال همه روز از تداعی آزاد و بازبینی رویاهای شبانه اش برای کاویدن خاطرات پنهان مانده، تجارب اولیه و انگیزه های پنهان در ورای آرزوهای روزمره،هیجان ها،لغزش های زبانی و گریز های کوچک خاطرات استفاده کرد.او در جستجوی درک کردن خود بود.
و از آن طریق می خواست پدیده های فیزیولوژیکی محاط بر نژاد بشر را کشف کند. او در اوایل این کار به فلاس نوشت:" این تحلیل از هر تحلیل دیگر مشکل تر است ولی اعتقاد دارم که باید انجام شود و در کار من یک مرحله الزامی است." بارها به این فکر افتاده بودکه کار تمام شده ولب
بعد خلاف آن مشخص گردیده بود، بارها به مرحله توقف کامل رسیده بودو برای پیشرفت کار جنگیده بود- و بالاخره همانطور که در نامه می گوید، موفق شد:
من حالا دارم چیزهایی را تجربه می کنم که به عنوان سوم شخص شاهد انجام شدنش در بیمارانم بوده ام- روزهایی هست که من به حالت افسرده این طرف و آن طرف می روم چون هیچ چیزی در مورد رویاها، اوهام یا حالات آن روز یا سار روزها در نیافته ام تا این که 1رتوی از نور، وابستگی هارا می نمایاندو آنچه در گذشته رخ داده است برای امروز تمهیدی می گردد.
بدون شک کار سختی بود. او داشت از میان آنگونه که خودش می گوید"انبوهی از پهن" خاطراتی را که عمیقا پنهان مانده بودند بیرون می کشید چون آنها دافع بودند و گناه می آفریدند،مثل حسادت دوران کودکی او به برادر کوچکترش (که در کودکی درگذشت و آثار دائمی احساس گناه را در فروید باقی نهاد)، احساسات در هم ستیز او از محبت و نفرت نسبت به پدرش و یخصوص در زمانی که در دوسال و نیمگی مادرش مادرش را لخت دیده بودو از نظر جنسی برانگیخته شده بود.
ارنست جونز در زندگینامه ماندنیش از فروید گفته است که تحلیل او از خود هیچ گونه نتایج سحرآمیزی ایجاد نکردو عوارض عصبی فروید و وابستگی او به فلایس در سال اول یا دوم که مطلب آزاردهنده ای افشا می شود شدت بیشتری یافت. ولی تا سال 1899 عوارض فروید بهبودبیشتری یافته بودو او خیلی بیش از چهار یا پنج سال قبل احساس عادی بودن داشت. در سال 1900 این کار عمدتا کامل شده بود ولی او تا آخر عرش همواره نیم ساعت آخر هر روزش را به تحلیل حالات و تجاربش می گذارنید.
تحلیل از خود، با اینکه چندان کامل نبود، فواید شخصی قابل ملاحظه ای داشت، ولی طبق نظر بسیاری از شاگردان فروید یک نتیجه خیلی بزرگ تر هم ارائه داد. فروید از طریق این اقدام به بسیاری از نظریه هایش در مورد طبیعت انسان دست یافت و بسیاری از نظریه های را که از راه تجربه با سایر بیمارانش به دست آورده بود، تاکید نمود.
مهمترین این نظریه ها این بود که کودکان حتی در ساله های اولیه زندگی احساسات قوی جنسی دارند بخصوص گرایش جنسی را به پدریا مادر که معمولا باید جنس مخالف باشند برانگیز.
ولی بچه ها می فهمند که این امیال و اوهام در چشم پدر و مادرش یا سایر بزرگتر ها به قدری شیطانی است که آنها را در ضمیر ناخودآگاه پنهان می کنندو بدون آن را کاملا به فراموشی می سپارند.
حالا سرانجام فروید درک می کردکه چرا بسیاری از بیمارانش می گفتند که در کودکی به آنها تجاوز شده است. آن"خاطراتی" که آنها عریان کرده بودند اوهام کودکی بودند نه اغوای حقیقی. او در مسیر درستی قرار گژرفته بود، فقط راه را به قدری کافی نپیموده بود تا به حقیقت روحی برسد.جفری میسون می گوید که فروید نظریه اغواگری را برای این رها کرد چون به همکارانپزشکش بر می خوردو برای حرفه اش زیان آور بود ولی در حقیقت همعصران فروید نظریه جدید او را در موردخواسته های جنسی کودکان و تمایلات زنا با محارم نفرت انگیزتر از نظریه اغواگری می دانستند. ولی فروید به رغم نگرانی های مادی،احساس انزواو اشتیاق به قبول شدن در جامعه، برای انتشار حقایق احساس اجبار می کردو همین کار را هم انجام داد، بخشی در سال1900 و به طورکامل تر در1905.
تا سال 1900 او بجز ابداع راه درمان جدیدی برای روان جدیدی برای روان رنجوری و کشف تمایلات جنسی دوران کودکی، موفقیت های به دست آورده بود. او چند نظریه پر بر آیند در مورد روانشناسی انسان عادی ارائه نمود. وقتی که آخرین یاقته ها و افکار بعضی از روانشناسان را مورد نظر قرار داد(روانشناس فرانسوی پیر ژانه حتی فرویدرا محکوم به سرقت افکارش درباره"ضمیر ناخوآگاه"طبق روالی که او می نامید نموده بود).آنچه در کارهای فروید اصیل دانسته می شد- و بسیاری از کارهایش این گونه بود- مبتنی بود بر آنچه او از ذهن خود و بیمارانش به شکلی که در تاریخ روانشناسی سابقه نداشت، جمع آوری کر