فی توو

مرجع دانلود فایل ,تحقیق , پروژه , پایان نامه , فایل فلش گوشی

فی توو

مرجع دانلود فایل ,تحقیق , پروژه , پایان نامه , فایل فلش گوشی

دانلود مقاله هویت

اختصاصی از فی توو دانلود مقاله هویت دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

 

 

 
جهانی شدن، فناوری اطلاعات و انفجار اطلاعات باعث شده است تغییر در سازمان ها امری ثابت و مستمر باشد. اطلاع از بافت فضایی که درآن هویت یابی رخ می دهد و بر نتایج اثر می گذارد
می تواند رهبران سازمانی را به دیدگاه هایی مجهز کند و رویکردهایی رادر مقابل آنها قرار دهد که با توجه به دینامیک متغیر سازمانی و مدیریت آن بر مبنای راهبردهای مبتنی بر ارتباطات شکل می گیرند(شرایم ،‌2002؛ تایلر، دوکرمر، 2005) علاوه بر این درک هویت و هویت یابی درسازمان ها باعث می شود رهبران سازمانی اقدامات همراه با دانش و اطلاعات را در خود توسعه دهند. رهبری اثر بخش تر در نتیجه ی اطلاعات از تفاوت های فردی در تعدیل روابط میان شیوه های رهبری و هویت یابی سازمانی توسعه یافته،‌ بر خروجی های مثبت سازمان ها با اعضای دارای هویت بالاتر اثر می گذارد(اپیتروپاکی و مارتین،‌ 2005،‌ون نیپربرگ، دوکرمرو هوگ، 2005)
وقتی رهبران به عنوان اعضای نمونه در یک گروه معرفی و مشخص می شوند، اقدامات آنها اغلب به عنوان اقدامات منصفانه ومقتضی محسوب می گردد.(لیپونن،‌کویویستو و اولکونن، 2005) وقتی این هویت با دیگر متغیرهای تعدیل کننده نظیر وابستگی ترکیب گردد، ادراک های سازمانی رهبر اثربخش تر خواهد بود (پیرو ،‌سیسرو، بونایتو، ون نیپر برگ و کروگلانسکی ، 2005)
درک هویت و هویت یابی چارچوبی را فراهم می سازد که با استفاده از آن می توان فرآیند
توسعه ای برای رهبران سازمانی فراهم ساخت.(لرد و هال، 2005)
درک وضعیت فعلی یک سازمان و چگونگی هویت یابی آن، چگونگی ساختاردهی مجدد و تخریب ساختارها در سازمان در هنگام نیاز به تغییر را دچار دگرگونی می سازد (رایدر، هاسلام و هاپکینز، 2005) و برای اینکه سازمان ها در بافت های فعلی مناسب باقی بمانند، بسیار اهمیت دارند.
در محیط های کاری چندفرهنگی و متنوع، درک دلایل و قابلیت های کاربرد فرآیند های هویت یابی و هویت موضوع پ‍‍ژوهش های متعدد قرار گرفته است.
پژوهش های انجام شده در سازمان هایی که ترکیب آنها شامل اعضایی از فرهنگ های جمع گرا و فردگرا بوده است. (یوکی ، 2003) از نظر جمعیت شناسی متنوع بوده است(برکلسیون ، 2000) یا از نظر وظایف متنوع بوده است(راندل و یایوسی ، 2003) ، همراه با پژوهش هایی که بر اثر ارزشهای رقابتی و هویت های فردی در محیط کار متمرکز بوده اند(هریوت و اسکات جکسون، 2002) بسیار مهم است. داشتن این دانش، رهبران را قادر می سازد با پویایی سازمانی چالش برانگیز و جدید جامعه جهانی و خلق سازمان های پیچیده بهتر مواجه شده و به شکلی مناسب عمل کنند.
اگرچه منشاء پژوهش های انجام شده از دو رویکرد جامعه شناسی و روان شناسی اجتماعی استفاده کرده اند امادر پژوهش های اخیر شباهت ها و تفاوت های هویتی به عنوان راهی برای هدایت اقدامات پژوهشی بوده است.(براون، 2001) و قدرت و توان توضیح سطح کلان(جامعه شناسی) و سطح فرد (روان شناسی اجتماعی) این سازه های نظری را افزایش می دهد.
استتس و بورک (2000) مدعی شده اند که اختلاف ها در رابطه با تأکید ها است نه بر نوع آنها و توضیح می دهندکه چگونه یک نظریه ی تعمیم یافته به دست آورده اند. روان شناسان اجتماعی بر درک این که «یک فرد کیست» تأکید می کنند در حالی که جامعه شناسان به دنبال درک این هستند «یک فردچه می کند» یک نظریه جامع در رابطه با خود باید بودن و انجام دادن را در خود داشته باشد. دوکس و مارتین (2003) تلاش می کنند دیدگاه های خرد و کلان هویت و هویت یابی را از طریق ادغام شبکه های بین افراد در هنگامی که نقش های هویتی خود را توسعه می دهند با طبقه بندی اجتماعی بافت هایی که درون آنها،‌ جوانب آنها ، جوانب گوناگون برجسته تر می شوند با هم ادغام کنند. سه عاملی که آنها با هم ترکیب می کند شامل بافت بزرگتر هویتی که توسط آن عوامل مشخص می شود (نظیر ن‍ژاد یا جنسیت) قدرت هویت یابی و مشخصه های شبکه اجتماعی اشخاص و فرآیندی مذاکره در خصوص هویت است.
فرآیند مذاکره در خصوص هویت ، فرآیندی است که تحت تأثیر مشخصه های برجسته و بارز موقعیت و جایگاه در گروه و سطح حمایت سازمان قرار می گیرد.
آلبرت ، اشفورث و داتون (2000) بر این باورند که هویت سازمانی و هویت یابی سازمانی مفاهیم ریشه ای در پدیده ی سازمانی هستند. داتون، دوکریچ و هارکوآئل (1994) این مسئله را با ارائه دوازده قضیه در مورد هویت یابی سازمانی و تصویر سازمانی و تعاملات میان آنها بررسی کرده اند. تصویر سازمانی می تواند مقتدم بر هویت یابی سازمانی و محصولی از آن باشد.
براون و استارکی (a2000) با بهره گیری از سازه های روان پویایی، توضیح دیگری از این مسئله ارائه می کنند که چرامقاومت در مقابل شکل گیری هویت سازمانی ومقاومتدر مقابل تغییر رخ
می دهد. آنها توسعه ی موارد زیر را پیشنهاد می کنند(بروان، استارکی ، b 2000):
1- توجه به جوانب غیر عقلایی و هیجانی سازمانی
2- توجه به نقش روان پویایی در ارائه نظریات
3- توجه به مولفه های موقتی با توجه به اینکه هویت ایستا نیست بلکه تا حدی سیال است.
4- توجه به اثرات سیاسی و دیگر جوانب مرتبط با قدرت برهویت و هویت یابی و خارج از سازمان.
برنکسیون چندین پدیده در حال ظهور را معرفی می کند. این موارد عبارتند از (بریکسون،‌2000)
1- افراد دارای هویت از خود چندگانه ای هستند که این بافت جوانب برجسته تر را مشخص می سازد.
2- فرآیند های هویت یابی، جوانب ایستا و سیال که تحت تأثیر عوامل ذی نفع (داخلی و خارجی) قرار می گیرند را در تمام سطوح در خود نفهته دارند.
3- مدیران ،‌نقش کلیدی و محوری دارند چرا که دارای اختیار هستند و به منابع سازمانی دسترسی دارند. به این ترتیب آنها نقشی بحرانی تر با شکل دهی فرآیندهای هویت یابی درون سازمان ها از طریق زیر سوال برون وتأثیر بر هویت های سازمانی خود، مذاکره در مورد تصورات، مدیریت تعداد و روابط میان هویت های مختلف و استنتاج بافت اجتماعی باز می کنند. قدرت یا نفوذ مدیران در اثرگذاری بر اعضاء و احساس رضایت و طراوت و چالاکی آنها، قابل توجه و با اهمیت است.
هرچ و شولتز (2002) مفاهیم مختلف (هویت،‌ تصویر ذهنی و فرهنگ) رابا هم ترکیب کرده و چارچوبی برای پژوهش های بیشتر ارائه می کنند. تعامل این عوامل چهار فرآیند ایجاد می کند که در آن نکات خاصی نهفته است.
اولین فرآیند وقتی رخ می دهد که هویت به عنوان یک مظهر فرهنگ سازمانی بیان می شود. برعکس،‌ اظهار هویت،‌ انعکاسی بر هویت سازمانی نهفته در فرهنگ سازمانی دارد. هویت و تصویر ذهنی از طریق انعکاس آیینه وار یا فرآیند هم جهتی هویت ـ تصویر ذهنی به هم مرتبط هستند. نهایتا تأثیرگذاری فرآیندی است که از طریق آن سازمان بر تصویر ذهنی از سازمان، اثر گذاشته و آن را شکل میدهد و انعکاس آیینه وار وتأثیر گذاری بر دو فرآیند دیگر اثر گذاشته و از آنها اثر می پذیرند.تمام این چهار فرآیند همزمان بوده و به هم مرتبط هستند و بیانگر پیچیدگی هویت و فرآیند هویت یابی سازمان ها در رابطه با محیط های خارجی می باشند.
هویت، فرهنگ نیست اما به واسطه ی این دلیل به هم پیوسته اندکه اغلب یکدیگر را تعریف
می کنند(هچ و شولتز، 2002) علی رغم این وابستگی جدا نشدنی،‌آنها اغلب از نظر سه بعد از هم متمایز می شوند. در حالی که فرهنگی دارای کیفیت های ابعادی صنعتی و معلولی درون یک سازمان هستند،‌هویت نشان دهنده ی کیفیت ابعادی لفظی ، صریح و ابزاری است.(هچ و شولتز ، 2000)
هویت در فرهنگ سازمانی نهفته است و به صورت ظهور پدیده ها و وقایع فرهنگی ابراز و بیان
می گردد که هم برای سازمان و هم برای اعضای آن از طریق انعکاس آن فرهنگ و هم برای افراد بیرون از سازمان از طریق اقدامی که بر آنها موثر است،‌معنی و مفهوم ایجاد می کند. مصنوعاتی که برای بیان و عرضه ی فرهنگ به اعضای آن انتخاب می شود باید هویت سازمانی را به افراد بیرون از سازمان نیز نشان دهند(هچ و شولتز ،‌2002)
سازمان های عمومی امروزه با مسئله ای پیچیده در دنیایی که به سوی جهانی شدن حرکت می کند مواجه هستند. پدیده هایی همچون جهانی شدن، اینترنت و فناوری اطلاعات،‌توسعه ی فناوری حمل و نقل و پدیده های مشابه دیگر به نحوی چشمگیر پیچیدگی سازمان های عمومی و خدمات آنها را افزایش داده است ودولت ها را با مسائل ،‌مشکلات ،‌و چالش های نوین روبرو کرده است.
در عین حال راه حل های آنها نیز پیچیده هستند. موسسات دولتی با ساختارهای عمودی سنتی، امروزه برای حل مسائل و مشکلات مرتبط با مسائل افقی که با آن مواجه هستند و در آینده نیز
پیش بینی می شوند،‌کفایت لازم را ندارند.(کتل، 2005)
مسائل افقی در رابطه ی میان سازمان های سنتی مشاهده گردد و برای حل آنها، نیازمند ظرفیت هایی بیش از سلسله مراتب ،‌عمودی و نهادی هستیم. مشکلات افقی نیازمند آن هستند که موسسات دولتی به شکل مرتبط با هم فعالیت کنند تا ظرفیت جدیدی برای طراحی و اجرای سیاست های چند نهادی و راه حل های سازمانی بیابند، موسسات دولتی باید بتوانند راه های سیاسی و راهبردی خود از طریق گسترش و توسعه ی مرزهای سازمانی و نهادی به سوی منابع و اجرای برنامه هایی برای دستیابی به خروجی های سیاسی مطلوب درک کنند.
این مسائل و مشکلات پیچیده افقی که امروزه وجود دارند نیازمند آن هستند که قابلیت های مختلف سیاسی ،‌ اطلاعاتی ، قانونی ،‌ اقتصادی ،‌و فناوری با هم هماهنگ شوند تا به هدف مورد علاقه ی ملی دست یابیم. حل مسائل بین سازمان ها نیازمند گسترش مرزهای سازمان های دولتی و غیر دولتی مرتبط است. این سازمان ها نه تنها باید بتوانند مرز گستری کنند بلکه باید بتوانند به تفکری بین سازمانی در همان سطح نیز دست یابند اما در همان حال باید مرزهای خودرادر سطوح متعدد
بین المللی، ملی ، منطقه ای ، و محلی توسعه و گسترش دهند.

فرمت این مقاله به صورت Word و با قابلیت ویرایش میباشد

تعداد صفحات این مقاله  36  صفحه

پس از پرداخت ، میتوانید مقاله را به صورت انلاین دانلود کنید


دانلود با لینک مستقیم


دانلود مقاله هویت

دانلودمقاله تابع

اختصاصی از فی توو دانلودمقاله تابع دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

 

 

 

قسمتی از نمودار یک تابع. هر عدد x در عبارت f(x) = x3 - x قرار می‌گیرد.
در ریاضیات، یک تابع رابطه‌ای است که هر متغیر دریافتی خود را فقط به یک خروجی نسبت می‌دهد. علامت استاندارد خروجی یک تابع f به همراه ورودی آن، x می‌باشد یعنی . به مجموعه ورودی‌هایی که یک تابع می‌تواند داشته باشد دامنه و به مجموعه خروجی‌هایی که تابع می‌دهد برد می‌گویند.
برای مثال عبارت f(x) = x2 نشان دهنده یک تابع است، که در آن f مقدار x را دریافت می‌کند و x2 را می‌دهد. در این صورت برای ورودی 3 مقدار 9 به دست می‌آید. برای مثال، برای یک مقدار تعریف شده در تابع f می‌توانیم بنویسیم، f(4) = 16.
معمولاً در تمارین ریاضی برای معرفی کردن یک تابع از کلمه f استفاده می‌کنیم و در پاراگراف بعد تعریف تابع یعنی f(x) = 2x+1 را می‌نویسم و سپس f(4) = 9. وقتی که نامی برای تابع نیاز نباشد اغلب از عبارت y=x2 استفاده می‌شود.
وقتی که یک تابع را تعریف می‌کنیم، می‌توانیم خودمان نامی به آن بدهیم، برای مثال:
.
یکی از خواص تابع این است که برای هر مقدار باید یک جواب وجود داشته باشد، برای مثال عبارت:

یک تابع نمی‌باشد، زیرا ممکن است برای یک مقدار دو جواب وجود داشته باشد. جذر عدد 9 برابر 3 است و در این رابطه اعداد +3 و -3 به دست می‌آیند. برای ساختن یک تابع ریشه دوم، باید فقط یک جواب برای آن وجود داشته باشد، یعنی:
,
که برای هر متغیر غیرمنفی یک جواب غیرمنفی وجود دارد.
در یک تابع لزومی ندارد که حتماً بر روی عدد علمیاتی انجام گیرد. یک مثال که نشان می‌دهد که عملیاتی بر روی عدد انجام نمی‌شود، تابعی است که پایتخت یک کشور را معین می‌کند. مثلاً Capital(France) = Paris.
حال کمی دقیق‌تر می‌شویم اما هنوز از مثال‌های خودمانی استفاده می‌کنیم. A و B دو مجموعه هستند. یک تابع از A به B با به هم پیوستن مقادیر منحصر به فرد درون A معین می‌شود و مجموعه B به دست می‌آید. به مجموعه A دامنه تابع می‌گویند؛ مجموعه B هم تمام مقادیری را که تابع می‌تواند داشته باشد شامل می‌شود.
در بیشتر زمینه‌های ریاضی، اصطلاحات تبدیل و نگاشت معمولاً با تابع هم معنی پنداشته می‌شوند. در هر حال ممکن است که در بعضی زمینه‌های خصوصیات دیگری داشته باشند. برای مثال در هندسه، یک نگاشت گاهی اوقات یک تابع پیوسته تعریف می‌شود.
تعاریف ریاضی یک تابع
یک تابع f یک رابطه دوتایی است، به طوری که برای هر x یک و فقط یک y وجود داشته باشد تا x را به y رابطه دهد. مقدار تعریف شده و منحصر به فرد y با عبارت (f(x نشان داده می‌شود.
به دلیل اینکه دو تعریف برای رابطه دوتایی استفاده می‌شود، ما هم از دوتعریف برای تابع استفاده می‌کنیم.
تعریف اول
تعریف ساده رابطه دوتایی عبارتست از: «یک رابطه دوتایی یک زوج مرتب می‌باشد». در این تعریف اگر رابطه دوتایی دلالت بر «کوچکتر از» داشته باشد آن گاه شامل زوج مرتب‌هایی مانند (2, 5) است، چون 2 از 5 کوچکتر است.
یک تابع مجموعه‌ای از زوج مرتب‌ها است به طوری که اگر (a,b) و (a,c) عضوی از این مجموعه باشند آن گاه b با c برابر باشد. در این صورن تابع مجذور شامل زوج (3, 9) است. رابطه جذر یک تابع نمی‌باشد زیرا این رابطه شامل زوج‌های (9, 3) و (9, -3) است و در این صورت 3 با -3 برابر نیست.
دامنه تابع مجموعه مقادیر x یعنی مختص‌های اول زوج‌های رابطه مورد نظر است. اگر x در دامنه تابع نباشد آن گاه (f(x هم تعریف نشده‌است.
برد تابع مجموعه مقادیر y یعنی مختص‌های دوم زوج‌های رابطه مورد نظر است.
تعریف دوم
بعضی از نویسندگان نیاز به تعریفی دارند که فقط از زوج‌های مرتب استفاده نکند بلکه از دامنه و برد در تعریف استفاده شود. این گونه نویسندگان به جای تعریف زوج مرتب از سه‌تایی مرتب (X,Y,G) استفاده می‌کنند، که در آن X و Y مجموعه هستند (که به آنها دامنه و برد رابطه می‌گوییم) و G هم زیرمجموعه‌ای از حاصل‌ضرب دکارتی X و Y است (که به آن گراف رابطه می‌گویند). در این صورت تابع رابطه دوتایی است که در آن مقادیر X فقط یک بار در اولین مختص مقادیر G اتفاق می‌افتد. در این تعریف تابع دارای برد منحصر به فرد است؛ این خاصیت در تعریف نخست وجود نداشت.
شکل تعریف تابع بستگی به مبحث مورد نظر دارد، برای مثال تعریف یک تابع پوشا بدون مشخص کردن برد آن امکان‌ناپذیر است.

پیشینه تابع
«تابع»، به عنوان تعریفی در ریاضیات، توسط گاتفرید لایبنیز در سال 1694، با هدف توصیف یک کمیت در رابطه با یک منحنی به وجود آمد، مانند شیب یک نمودار در یک نقطه خاص. امروزه به توابعی که توسط لایبنیز تعریف شدند، توابع مشتق‌پذیر می‌گوییم، اغلب افراد این توابع در هنگام آموختن ریاضی با این گونه توابع برمی خورند. در این گونه توابع افراد می‌توانند در مورد حد و مشتق صحبت کنند. چنین توابعی پایه حسابان را می‌سازند.
واژه تابع بعدها توسط لئونارد اویلر در قرن هجدهم، برای توصیف یک عبارت یا فرمول شامل متغیرهای گوناگون مورد استفاده قرار گرفت، مانند f(x) = sin(x) + x3.

 

 

 

فرمت این مقاله به صورت Word و با قابلیت ویرایش میباشد

تعداد صفحات این مقاله  16  صفحه

پس از پرداخت ، میتوانید مقاله را به صورت انلاین دانلود کنید


دانلود با لینک مستقیم


دانلودمقاله تابع

دانلودمقاله بامداد میلاد

اختصاصی از فی توو دانلودمقاله بامداد میلاد دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

 

 

 

 

 

قال الله تعالی : و نریدان نمن علی الذّین استضعفوا فی الارض و نجعلهم الوارثین .
بامداد مبارک ، فرخنده و پرمیمنت روز پانزدهم شعبان سال دویست و پنجاه هجری طلوع میکرد ، و در امامت سرای حضرت امام حسن عسکری علیه السلام ، شور و هیجان و شوق و انتظار شدت می یافت . ملائکه در آنجا بیش از هر وقت دیگر آمد و رفت داشتند . انوار رحمت الهی در تابش و لمعان ، و فروغ فرو شکوه ایزدی درخشان بود .
در ملااعلی فرشتگان ، و کروبیان عالم بالا از نوزادی که هم اکنون در خاندان نبوت و ولایت قدم بعرصه اینجهان خواهد گذاشت و چهره نورانی ، و شمائل محمدی خود را بعالمیان نشان خواهد داد در سخن بودند .
بهشت را زینت میکردند تا محافل جشن و مجالس انس و ذوق ملکوتی برسرپا کنند . غریو شادی و نغمه های روح بخش و طرب انگیز حورالعین بهشتیان را غرق در حظوظ روحانی کرده بود .
از شب نیمه شعبان دقایقی بیشتر باقی نمانده بود. دقایقی که آرام آرام میگذشت و برای آنها که منتظر بودند بقدر سالها بود .
سرانجام شب بدقیقه آخر رسید و ثانیه شماری شروع شد ثانیه ها هم با کندی یکی پس از دیگری گذشتند ناگاه نور انیت و روشنی فوق العاده ای که بر نور چراغها غالب شد همه را از تولد نوزاد بشارت داد . نوزاد به دنیا آمد و آخرین رهبر عالم بشریت ولی الله اعظم ، با جمال جهان آرای خود گیتی را مزین و روشن ساخت .
نرجس غرق در افتخار و مباهات گشت بانگ تکبیر و تحمید ، تسبیح توأم با فریادهای شادی و تهنیت و هلهله طنین انداز گشت .
نوزاد سربسجده گذاشت و به یگانگی خدا و رسالت پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم و امامت پدران بزرگوارش شهادت داد و با صدایی خوش و روح افزا این آیه مبارکه را تلاوت فرمود :
بسم الله الرحمن الرحیم . و نریدان نمن علی الذین استضعفوا فی الارض … نوزاد بدنیا آمد و عنایات الهیه برخاندان رسالت تکمیل شد .
آری این افتخار مخصوص دودمان نبوت است که موعود و نجات دهنده بشر از تجاوز و ستم و آنکس که برای تاسیس سازمان جهانی اسلامی و اجراء نظام قرآنی قیام فرماید از آن خاندان با عظمت است .
پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله وسلم خوشدل بود که فرزندش مهدی به هدفهای رسالت و دعوت او جامه عمل میپوشاند و بخاندان خودبخصوص علی و فاطمه و حسنین علیهم السلام مژده می داد که مهدی،‌همان کسی که با نهضت بیمانند خود بنیان شرک را ویران و اساس توحید ، یکتا پرستی رامحکم و استوار می سازد و فرمانروای کل جهان گردد از فرزندان آنها است .او است همان نابغه بی نظیری که انبیا و اولیاء ظهورش را مژده دادند و جهان بشریت را بقیام آن حضرت برای تشکیل حکومت حق و عدالت اسلام و صلح پایدار و بر چیدن بساط بیدادگران نوید دادند و همه را به آینده گیتی امیدوار ساختند .

 

شرح و چگونگی ولادت حضرت ولی عصر عجل الله تعالی فرجه ( به طور اختصار )

 

باید دانست که روایات و احادیثی که دلالت برولایت و وجود حضرت ولی عصر (عج ) دارد بسیار است و سید علامه میر محمد صادق خاتون آبادی در کتاب اربعین می فرماید : درکتب معتبره شیعه زیاده از هزار حدیث روایت شده در ولادت حضرت مهدی علیه السلام و غیبت او و آنکه امام دوازدهم است و نسل امام حسن عسکری است و اکثر آن احادیث مقرون باعجاز است .
گزارش و تفصیلات ولادت سراسر برکت امام در کتب معتبره و اخبار مشروحاً بیان شده است . از جمله این اخبار روایتی است که در ینابیع الموده ص 499 و 451 فاضل قندوزی که از علماء اهل سنت است و شیخ طوسی در کتاب غیبت و شیوخ دیگر روایت کرده اند و صدوق در کتاب کمال الدین بسند صحیح و معتبر از جناب موسی بن محمد بن قاسم بن حمزه بن موسی بن جعفر علیهماالسلام از حضرت حکیمه خاتون دختر والامقام امام محمد تقی علیه السلام که از بانوان با عظمت و شخصیت و فضیلت خاندان رسالت است حدیث کرده است .
حکیمه فرمود امام حسن عسکری (ع) فرستاد نزد من که عمه امشب در نزد ما افطار کن که شب نیمه شعبان است و خداوند حجت را در این شب ظاهر فرماید و او حجت خدا در زمین است .
من عرض کردم : مادرش کیست ؟‌
فرمود :‌نرجس
گفتم : فدایت شوم بخدا سوگند در او اثری نیست .
فرمود : همین است که برای تو می گویم .
حکیمه گفت : پس آمدم چون سلام کردم و نشستم نرجس خواست پای افزارم را بیرون آورد گفت ای سیده من و سیده خاندان من چگونه شب کردی ؟
گفتم :‌بلکه تو سیده من و سیده خاندان منی
گفت : ای عمه این چه سخن است ؟!
گفتم : ای دخترم خدا امشب به تو پسری کرامت فرماید که در دنیا و آخرت آقا است . پس او خجلت کشید و حیا کرد ،‌وقتی از نماز عشا فارغ شدم افطار کردم و در بستر خوابیدم چون نیمه شب رسید برخواستم برای نماز شب . نماز را خواندم و فارغ شدم و نرجس همچنان در خواب و راحت بود . من نشستم برای تعقیب و سپس خوابیدم و هراسان بیدار شدم او هم چنان خواب بود . پس برخواست نماز شب را خواند و خوابید .
حکیمه فرمود : برای فحص از صبح بیرون آمدم فجر اول ظاهر شده بود هنوز نرجس در خواب بود درشک افتادم . امام فریاد زد ، عمه شتاب مکن که مطلب نزدیک گردیده .گفت : نشستم و سوره الم سجده و یس خواندم که ناگاه نرجس هراسناک بیدار شد من ببالینش شتافتم . گفتم :
( بسم الله علیک ) آیا چیزی احساس می کنی ؟
گفت : بلی ای عمه .
گفتم :‌آسوده خاطر باش همان است که بتو گفتم .
حکیمه گفت :‌پس مرا سستی و از خودبیخودی فراگرفت و او نیز چنین شد وقتی بحس آقایم بیدارشدم جامه از روی نرجس بیکسو زدم و آقای خود را دیدم که در حال سجده است و مواضع سجودش را بر زمین گذارده ا و را در برگرفتم دیدم نظیف و پاکیزه است حضرت امام حسن عسکری به من صیحه زد : بیاور بنزد من پسرم را ای عمه .
او را نزد امام بردم امام دستهایش را زیر دوران و پشت او گذارد و پاهایش را در سینه خود قرارداد و زبانش را در دهان او نهاد و دست برچشمها و گوش و مفاصلش کشید .
پس فرمود : سخن بگو ای پسرم .
فرمود : اشهد ان لااله الاالله وحده لاشریک له وان محمداً رسول الله پس بر امیرالمومنین و بر امامان تا پدرش صلوات فرستاد و سکوت فرمود .
امام فرمود : او را نزد مادرش بر تا باو سلام کند و به نزد منش آور .
پس او را نزد مادرش بردم بمادرش سلام کرد سپس او را برگرداندم در مجلس امام گذاردم . فرمود : ای عمه روز هفتم که شد نزد ما بیا . حکیمه فرمود : بامدادان رفتم که به امام سلام عرض کنم پرده رابالا زدم تا از آقای خود تفقد کنم او را ندیدم . گفتم : فدایت شوم چه کرد آقای من ؟‌ فرمود ای عمه او را به آنکس سپردم که مادر موسی او را به او سپرد .
حکیمه گفت : روز هفتم که شد بنزد آنحضرت رفتم و سلام کردم و نشستم .
امام فرمود : پسرم را بنزد من بیاور پس من آقایم را در حالیکه در پارچه ای بود بنزد آن حضرت بردم . با او مانند روز اول رفتار کرد پس زبان در دهانش گذارد مثل آنکه شیروعسل به او می دهد . پس فرمود : سخن بگو :
گفت ‌:اشهد ان لا اله الله و صلوات بر محمد و امیر المومنین و امامان تا پدرش صلوات الله علیهم اجمعین فرستاد و این آیه را تلاوت کرد :
بسم الله الرحمن الرحیم و نریدان نمن علی الذین استضعفوا فی الارض و نجعلهم ائمه و نجعلهم الوارثین و نمکن لهم فی الارض و نری فرعون و هامان و جنود هما منهم ماکانوا یحذرون
موسی بن محمد بن قاسم راوی حدیث گفت این سرگذشت را از عقید خادم پرسیدم گفت : حکیمه راست فرموده است .
صدوق در حدیثی که در نهایت اعتبار و اعتماد است بواسطه احمدبن الحسی بن عبدالله بن مهران امی عروضی ازدی از احمدبن حسین قمی روایت کرده که چون خلف صالح متولد شد از ناحیه حضرت امام حسن عسکری نامه ای برای جدم احمد بن اسحق رسید بخط دست آن حضرت که توقیعات بهمان خط وارد می شد در آن مکتوب بود برای ما مولودی ولادت یافت باید در نزد تو مستور و از مردم پنهان بماند زیرا آنرا برکسی ظاهر نمیکنم مگر نزدیکتر را بواسطه نزدیکی او و ولی را بجهت ولایتش دوست داشتیم اعلام آنرا بتو تا خدا تو را به آن مسرور سازد مانند آنکه ما را با آن مسرور ساخت .
و در روایت مسعودی است که ااحمدبن اسحق به حضرت امام حسن عسکری (ع) عرض کرد وقتی نامه بشارت شما به ولادت آقای ما رسید باقی نماند از مردو زنی و نه پسری که بمرتبه فهم رسیده باشد مگر آنکه قائل له حق شد . حضرت فرمود : آیا نمی دانید که زمین از حجه الله خالی نمی ماند .
و درحدیث دیگر شیخ ثقه جلیل فضل بن شاذان که پس از ولادت حضرت ولی عصر و پیش از وفات امام حسن عسکری (ع)« بین 255 تا 260 » وفات کرده در کتاب غیبت خود از حضرت امام حسن عسکری علیه السلام بواسطه محمدبن علی بن حمزه بن حسین بن عبیدالله بن عباس بن امیرالمومنین علیه السلام روایت کرده است که فرمود :
متولد شد ولی خدا و حجت خدا بر بندگان خدا و جانشین من بعد ازمن ختنه کرده شده در شب نیمه شعبان سال 255 هنگام طلوع فجر و نخستین کسی است که او را شست رضوان خازن بهشت بود که با جمعی از ملائکه مقربین او را با آب کوثر و سلسبیل غسل دادند .

 

فرمت این مقاله به صورت Word و با قابلیت ویرایش میباشد

تعداد صفحات این مقاله  42  صفحه

پس از پرداخت ، میتوانید مقاله را به صورت انلاین دانلود کنید


دانلود با لینک مستقیم


دانلودمقاله بامداد میلاد

دانلود مقاله ابلیس

اختصاصی از فی توو دانلود مقاله ابلیس دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

 

 

 

مقدمه
موضوع ابلیس نزد ما امری مبتذل و پیش پا افتاده شده که اعتنایی به آن نداریم ، جز اینکه روزی چند بار اورا لغت کرده و از شرش به خدا پناه میبریم و بعضی افکار پریشان خود را به این جهت که از ناحیه او است تقبیح میکنیم . و لیکن باید دانست که این موضوع ، موضوعی است بسیار قابل تامل و شایان دقت و بحث .
چرا در شناختن این دشمن خانگی و درونی خود بی اعتناییم ؟ دشمنی که از روز پیدایش بشر تا روزی که حیاط زندگی اش برچیده می شود بلکه حتی پس از مردنش هم دست از گریبان او بر نمیدارد و تا در عذاب جاودانه دوزخش نیندازد آرام نمیگیرد .
آیات 10-25 سوره اعراف ابتدای خلقت انسان و صورت بندی او و ماجرای آن روز آدم و سجده ملائکه و سرپیچی ابلیس و قریب خوردن آدم و همسرش و خروجشان از بهشت و سایر اموری را که خداوند برای آن دو مقدر کرده بود بیان میفرماید .
« ثم قلنا للملائکه اسجدوا لادم » بیانگر دو حقیقت است :
حقیقت اول اینکه سجده ملائکه برای جمیع بنی آدم و در حقیقت خضوع برای عالم بشریت بوده ، و اگر حضرت آدم (ع) قبله گاه سجده ملائکه شده از جهت خصوصیت شخصیتش نبوده بلکه از این باب بوده که آدم (ع) نمونه کامل انسانیت بوده ، و در حقیقت از طرف تمام افراد انسان به منزله نماینده بوده است ، همچنانکه خانه کعبه از جهت اینکه حکایت از مقام ربوبی پروردگار می کند قبله گاه مردم قرار گرفته است .
حقیقت دوم آنکه خلقت آدم در حقیقت خلقت جمیع فرزندان نوع بشر بوده است .
« فسجدوا الا ابلیس لم یکن من الساجدین »
در این جمله و همچنین در آیه « فسجد الملائکه کلهم اجمعون » خدای تعالی خبری دهد از سجده کردن تمامی فرشتگان مگر ابلیس . و علت سجده نکردن وی را این دانسته که او از جنس فرشتگان نبوده، بلکه از طایفه جن بوده است .
یعنی اگر ابلیس از جنس فرشتگان می‌بود چنین عصیانی را مرتکب نمی‌شد . از آیه 30 سوره بقره نیز این استفاده می شود که او و همه فرشتگان در مقامی قرار داشتند که میتوان آن را مقام « قدس » نامید، و امر به سجده هم متوجه این مقام بوده نه به یک یک افرادی که در این مقام قرار داشته اند، ابلیس قبل از تمردش فرقی با ملائکه نداشته ، و پس از تمرد حسابش از آنان جدا شده ، ملائکه به آنچه مقام و منزلت شان اقتضا میکرد، باقی ماندند و خضوع بندگی را از دست ندادند و لیکن ابلیس بدبخت از آن مقام ساقط گردید ، همچنانکه فرموده : « کان من الجن ففسق عن امر ربه = چون از جنس جن بود نسبت به امر پروردگارش فسق ورزید » و « فسق » به معنای بیرون شدن خرما از پوسته است ، ابلیس همه با این تمردش در حقیقت از پوست خود بیرون گشت و زندگانیی را اختیار کرد که جز خروج از کرامت الهی و اطاعت بندگی چیزی دیگر نبود . مقصود از اینکه ابلیس عمل تمرد را انجام داد به این معنی بود که وی در برابر حقیقت انسانیت خاضع نشد و جمله « فما یکون لک ان تتکبر فیها » این بیان را تایید می کند : برای اینکه ظاهر آن این که آن مقام ، مقامی است که ذاتاً قابل تکبر نیست ، و ممکن نیست بتوان از آن سرپیچی کرد و لذا تکبر ابلیس نسبت به این مقام همان و بیرون شدنش از آن و هبوطش به درجه پایین تر همان .
موید دیگر این بیان این است که امر به سجده بر آدم نسبت به ابلیس و ملائکه امر واحدی بوده ، و معلوم است که امر به ملائکه امر مولوی نبوده زیرا امر مولوی آن امری است که مامور نسبتش به اطاعت و معصیت و شقاوت درباره ملائکه چنین نیستند ، زیرا معصیت و شقاوت درباره ملائکه تصور ندارد و آنان مخلوق بر اطاعت و مستقر در سعادتند ، پس امر به ابلیس هم امر مولوی نبوده و ابلیس در مقابل ملائکه مخلوق بر معصیت و شقاوت بوده است .
چیزی که هست مادامی که آدم خلق نشده بود و خداوند ملائکه و ابلیس را امر به سجود بر وی نکرده بود ابلیس و ملائکه هر دو در یک رتبه بوده بدن امتیاز از هم هر دو در مقام قرب بودند ، و پس از آنکه آدم آفریده شد این دو فریق از هم جدا شده یکی راه سعادت و دیگری راه شقاوت را پیش گرفت .
« قال ما منعک الا تسجد اذ امرتک . قال انا خیر منه خلقتنی من نار و خلقته من طین »
مراد از این ایه این است که : ای ابلیس ! چه چیزی باعث شده که سجده نکنی . گفت من از او بهترم آفرینش من از آتش و آفرینش او از خاک می باشد . »
این جواب اولین نافرمانی ابلیس می باشد . در این جواب خدای تعالی ، برای اولین بار ابلیس دچار معصیت شد چون برگشت تمامی معصیتها به دعوای انانیت ( خودخواهی ) و منازعه با کبریای خدای سبحان می باشد ، در حالی که کبریا ، ردایی است که بر اندام کسی جز او شایسته نیست و هیچ مخلوقی را نمی رسد که درمقابل انانیت الهی و آن وجودی که جمیع چهره ها در برابرش خاضع و گردن همه گردن فرازان در پیشگاه مقدسش خمیده و هر صوتی در برابر عظمتش در سینه حبس شده و هر چیزی برایش ذلیل و مسخر است برای خود انانیت قائل شده به ذات خود تکیه زده و « من » بگوید .
اگر ابلیس اسیر نفس خود نمیشد و نظر و فکر خود را محصور در چهار دیواری وجود خود نمیساخت هرگز خود را مستقل به ذات نمی دید ، بلکه معبودی مافوق خود مشاهده میکرد که قیوم او و قیوم هر موجود دیگری است ، و ناچار انانیت و هستی خود را در برابر او به طوری ذلیل می‌دید که هیچ گونه استقلالی در خود سراغ نمیکرد ، و به ناچار در برابر امر پروردگار خاضع شده نفسش بطوع و رغبت تن به امتثال اوامر او می‌داد ، و هرگز به این خیال نمی افتاد که او از آدم بهتر است ، بله این طور فکر میکرد که امر به سجده آدم از مصدر عظمت و کبریای خدا و از منبع هر جلال و جمالی صادر شده است و باید بدون درنگ امتثال کرد ، لیکن او اینطور فکر نکرد و حتی این مقدار هم رعایت ادب را نکرد که در جواب پروردگارش بگوید : «بهتری من ، مرا از سجده بر او بازداشت » بلکه با کمال جرات و جسارت گفت : « من از او بهترم » تا بدین وسیله هم انانیت و استقلال خود را اظهار کرده باشد و هم بهتری خود را امری ثابت و غیر قابل زوال ادعا کند ، علاوه بر اینکه به طور رساتری تکبر کرده باشد . از همین جا معلوم می شود که در حقیقت این ملعون به خدای تعالی تکبر ورزیده نه به آدم .
و آدم استدلالی که کرد اگر چه استدلال پوچ و بی مغزی بود ولیکن در اینکه او از آتش و آدم از خاک بوده ، راست گفته است ، و قرآن کریم هم این معنا را تصدیق نموده ، از یک طرف در آیه « کان من الجن ففسق عن امر ربه » فرموده که ابلیس از طایفه جن بوده ، و از طرف دیگر در آیه « خلق الانسان من صلصال کالفخار و خلق الجان من مارج من نار » فرموده که ما انسان را از گل و جن را از آتش آفریدیم . پس از نظر قرآن کریم هم مبدا خلقت ابلیس ، آتش بوده ، ولیکن ادعای دیگرش که « آتش از خاک بهتر است » را تصدیق نفرمود، بلکه در سوره بقره آنجا که برتری آدم را از ملائکه و خلافت او راذکر کرده این ادعا را رد کرده است .و در آیه 76 سوره « ص » در رد ادعایش فرموده ملائکه مامور به سجده بر آب و گل آدم شدند تا شیطان بگوید : « گل از آتش پست تر است » ، بلکه مامور شدند سجده کنند بر آب و گلی که روح خدا در آن دمیده شده بود و معلوم است که چنین آب و گلی دارای جمیع مراتب شرافت و مورد عنایت کامل ربوبی است . و چون ملاک بهتری در تکوینیات دائر مدار بر بیشتر بودن عنایت الهی است و هیچ یک از موجودات عالم تکوین به حسب ذات خود حکمی ندارد ، و نمیتوان حکم به خوبی آن نمود ، از این جهت ادعی ابلیس بر برتریتش از چنین آب و گلی ، باطل و بسیار موهون است .
علاوه بر این ، خدای تعالی در سوالی که از آن ملعون کرد عنایت خاص خود را نسبت به آدم گوشزد کرده و به این معنا که « من او را به دو دست خود آفریدم » این معنا را خاطر نشان ساخته است حال معنای « دو دست خدا » چیست بماند ؟! به هر معنا که باشد دلالت بر این دارد که خلقت آدم مورد اهتمام و عنایت پروردگار بوده است ، با این وصف که آن ملعون در جواب به مساله بهتری آتش از خاک تمسک جسته و گفت: « من از او بهترم زیرا مرا از آتش و او را از گل آفریدی » .
« قال فاهبط منها فما یکون لک ان تتکبر فیها فاخرج انک من الصاغرین » (آیه 13 سوره اعراف)
« تکبر » عبارتست از اینکه بخواهد خود را مافوق دیگری و بزرگتر از او جلوه دهد و لذا وقتی کسی در گفتار و رفتار خود قیافه بگیرد و بخواهد با تصنع در عمل و گفتار ، دل دیگران مسخر خود نموده در دلها جا کند و بخواهد به دیگران بقبولاند که او از آنان شریفتر و محترم تر است به چنین کسی میگویند تکبر ورزید و دیگران را خوار و کوچک بشمرد و از آنجاییکه هیچ موجودی از ناحیه خود دارای احترام و کرامتی نیست مگر اینکه خدای تعالی او را به شرافت و احترامی تشریف کرده باشد از این جهت باید گفت تکبر در غیر خدای تعالی – هر که باشد – صفت مذمومی است ؛ برای اینکه غیراو هر که باشد از ناحیه خودش جز فقر و مذلت چیزی ندارد ، خدای سبحان دارای کبریا است و تکبر از او پسندیده است . بنابراین میتوان گفت تکبر بر دو قسم است :
اولی پسندیده و آن تکبر خدای تعالی است ، ویا اگر از بندگان او است منتهی به او می شود مانند تکبر دوستان خدا بر دشمنان او که آنهم در حقیقت افتخار کردن به بندگی خدا است . و دومی تکبر ناپسند ، و آن تکبری است که در مخلوقات وجود دارد که شخص نقش خودرا بزرگ تصور می کند اما نه بر اساس حق .
و « صاغرین » جمع « صاغر » به معنای خوار و ذلیل است ، و در « صغار » در باب معانی نظیر « صغر » است برای جمله « فاهبط منها » برای اینکه « هبوط » همان خروج است و تفاوتش با خروج تنها در این است که مقصود از هبوط فرود آمدن از مکان بلند نیست ، بلکه مراد فرود آمدن از مقام بلند است .
بنابراین ، معنای آیه چنین می شود که خدای تعالی فرمود : به جرم اینکه هنگامیکه ترا امر کردم سجده نکردی باید از مقامت فرود آیی ، چون مقام تو مقام خضوع و فرمانبری بود ، و تو می‌بایستی در چنین مقامی تکبر کنی ، پس برون شو که تو از خوارشدگانی و تعبیر به « صغار » با اینکه الفاظ دیگری هم این معنا را میرسانید برای مقابله با لفظ « تکبر » است .
« قال انظری الی یوم یبعثون قال انک من المنظرین » (سوره اعراف آیه 15)
ابلیس از خدای تعالی مهلت میخواهد، و خداوند هم به وی مهلت میدهد . خداوند در جای دیگر نیز این معنا را ذکر کرده و فرموده « قال رب فانظرنی الی یوم یبعثون قال فانک من المنظرین الی یوم الوقت المعلوم »
از این آیه بر می آید که ابلیس به طور مطلق از خدا مهلت خواسته ، ولیکن خداوند او را تا زمانی معین مهلت داده است ، پس اینکه در آیه مورد بحث فرمود « تو از مهلت داده شدگانی » در حقیقت مهلت وی را به طور اجمال ذکر کرده ، و نیز از آن بر می آید که غیر از ابلیس مهلت داده شدگان دیگری نیز هستند . و از اینکه ابلیس از خدا خواست تا روز قیامت مهلتش دهد استفاده می شود که وی در این صدد بوده که جنس بشر را هم در دنیا و هم در عالم برزخ گمراه کند ، و لیکن خداوند دعایش را به اجابت نرسانید ، و شاید خداوند خواسته باشد که او تنها در زندگی دنیا بر بندگانش مسلط کند ، و دیگر در عالم برزخ قدرت اغوای آنان را نداشته باشد.
آیه « ثم لاتینهم من بین ایدیهم و من خلفهم و عن ایمانهم و عن شمائلهم » (آیه 17 سوره اعراف) بیان نقشه و کارهای او است ، میگوید : ناگهان بندگان تو را از چهار طرف محاصره میکنم تا از راهت بدر ببرم . و چون راه خدا امری است معنوی ناگزیر مقصود از جهات چهارگانه نیز جهات معنوی خواهد بود نه جهات حسی .
از آیه « یعدهم و یمنیهم و ما یعد هم الشیطان الا غرورا » و آیه « انما ذلکم الشیطان یخوف اولیاءه » و آیه « و لا تتبعوا اخطوات الشیطان » و آیه « الشیطان یعدکم الفقر و یامرکم بالفحشاء » نیز می‌توان در این باره چیزهایی فهمید و از آن استفاده کرد که مقصود از « من بین ایدیهم = جلو رویشان » حوادثی است که در زندگی برای آدمی پیش می آید ، حوادثی که خویشایند و مطابق آمال و آرزوهای او یا ناگوار و مایه کدورت عیش اوست ، چون ابلیس در هر دو حال کار خود را می کند و مراد از « خلف – پشت سر » اولاد و اعقاب او است .
چون انسان نسبت به آینده و اولادش نیز آمال و آرزوها دارد ، و درباره آنها از پاره ای مکاره می اندیشد . انسان بقاء و سعادت اولا د را در بقاء و سعادت خود میداند ، از خوشبختی آنان خوشنود و از ناراحتی شان مکدر و متالم می شود . انسان هر چه از حلال و حرام دارد همه را برای اولاد خود میخواهد و تا بتواند آتیه آنان را تامین نموده و چه بسا خود را در این راه به هلاکت می اندازد . و مقصود از سمت راست که سمت مبارک و نیرومند ادمی است سعادت و دین او است . و« آمدن شیطان از دست راست » به این معنا است که وی آدمی را از راه دینداری بی دین می کند و او را در بعضی از امور دینی وادار به افراط نموده به چیزهایی که خداوند از آدمی نخواسته تکلیف می کند . و این همان ضلالتی است که خداوند آن را در اتباع خطوات الشیطان نام نهاده است .
و منظور از « سمت چپ » بی دینی می باشد ، به این معنا که فحشا و منکرات را در نظر آدمی جلوه داده وی رابه ارتکاب معاصی و آلودگی به گناهان و پیروی از هوای نفس و شهوات وادار میسازد .
و جمله « و لا تحد اکثر هم شاکرین » نتیجه کارهایی است که خداوند در جمله « لاقعدن لهم صراطک المستقیم ثم لا تینهم . . . » از ابلیس ذکر نمود ، البته در جاهای دیگر قرآن که داستان ابلیس را نقل فرموده در آخر به جای « و لا تجد اکثر هم شاکرین » عبارات دیگری را ذکر فرموده ، مثلاً در سوره « اسری » وقتی این داستان را نقل می کند در آخر از قول ابلیس میفرماید : لا حتنکن دریته الا قلیلا» و در سوره « ص » میفرماید : « لاغوینهم اجمعین الا عبادک منهم المخلصین »
از اینجا معلوم می شود که مقصود از « شاکرین » در آیه مورد بحث همان» مخلصین » در سایر آیات است . دقت در معنای این دو کلمه نیز این معنا را تایید می کند . برای اینکه «مخلصین » به فتح لام – کسانی هستند که برای خدا خالص شده باشند . یعنی خداوند آنان را برای خود خالص کدره است و جز او کسی در آنان نصیبی ندارد ؛ و آنان به غیر خدا به یاد کسی نیستند ، از خدا گذشته هر چیز دیگری را – حتی خودشان را – فراموش کرده اند . و معلوم است که چنین کسانی در دل هایشان ، جز خدای تعالی ، چیزی دیگر نیست و چنان یاد خدا دلهایشان را پر کرده که دیگر جای خالی برای شیطان و وسوسه هایش نمانده است .
و اما « شاکرین » - آنها هم کسانی می باشند که همیشه شکر نعمتهای خدا کارشان هست ؛ و یعنی به هیچ نعمتی از نعمتهای پروردگار بر نمی‌خورند مگر اینکه شکرش را بجای آورند . به این معنا که در هر نعمتی طوری تصرف نموده و قولاً و فعلاً به نحوی رفتار می کنند که نشان میدهند این نعمت از ناحیه پروردگارشان است ، و پر واضح است که چنین کسانی به هیچ چیزی از ناحیه خود و دیگران بر نمی‌خورند مگر اینکه قبل از برخوردشان به آن و در حال برخورد و بعد از برخوردشان به یاد خدایند و همی به یاد خدا بودن آنها هر چیز دیگری را از یادشان برده چون خداوند در جوف کسی دو قلب قرار نداده ، پس اگر حق معنای شکر را ادا کنیم برگشت معنای آن به همان مخلصین خواهد بود و اگر ابلیس شاکرین و مخلصین را از اغواء و اضلال خود استثناء کرده بیهوده و یا از راه ترحم بر آنان نبوده ، و نخواسته بر آنان منت بگذارد، بلکه از این باب است که دسترسی به آنان نداشته و زورش به آنان نرسیده است .

 

گفتارى درباره شیطان و عمل او
موضوع ابلیس نزد ما امرى مبتذل و پیش پا افتاده شده که اعتنایى به آن نداریم ، جز اینکه روزى چند بار او را لعنت کرده و از شرش به خدا پناه مى بریم و بعضى افکار پریشان خود را به این جهت که از ناحیه او است تقبیح مى کنیم . و لیکن باید دانست که این موضوع موضوعى است بسیار قابل تاءمل و شایان دقت و بحث ، و متاءسفانه تا کنون در صدد بر نیامده ایم که ببینیم قرآن کریم درباره حقیقت این موجود عجیب که در عین اینکه از حواس ما غایب است و تصرفات عجیبى در عالم انسانیت دارد چه مى گوید، و چرا نباید در صدد برآییم ؟
چرا در شناختن این دشمن خانگى و درونى خود بى اعتناییم ؟ دشمنى که از روز پیدایش بشر تا روزى که بساط زندگیش برچیده مى شود بلکه حتى پس از مردنش هم دست از گریبان او بر نمى دارد و تا در عذاب جاودانه دوزخش نیندازد آرام نمى گیرد. آیا نباید فهمید این چه موجود عجیبى است که در عین اینکه همه حواسش جمع گمراه کردن یکى از ماها است و در همان ساعتى که مشغول گمراه کردن او است عینا به همان صورت و در همان وقت سرگرم گمراه ساختن همه بنى نوع بشر است ؟ در عین اینکه از آشکار همه با خبر است از نهان آنان نیز اطلاع دارد، حتى از نهفته ترین و پوشیده ترین افکارى که در زوایاى ذهن و فکر آدمى جا دارد با خبر است . و علاوه بر اینکه با خبر است مشغول دسیسه در آن و گمراه ساختن صاحب آن نیز هست .

 

اشاره به اهمال و قصور مفسرین در بحث از شیطان و شناختن او
آیا تعجب در این است که ما چنین بحثى را عنوان کردیم و یا در این است که چرا مفسرین تاکنون اسمى از آن نبرده اند؟ و اگر هم احیانا متعرض آن شده اند به پیروى از روشى که دانشمندان صدر اول اسلام داشته اند تنها متعرض اشکالاتى شده اند که مردم عوام در برخورد با آیات این داستان متوجه آن مى شوند، و در این چهار دیوارى هر طایفه اى بر آنچه فهمیده استدلال و جنگ و جدال کرده و فهم طایفه دیگر را تخطئه نموده بر آن ایراد کرده و به شمارش اشکالات مربوط به داستان پرداخته است .
1- چرا خداوند ابلیس را آفرید؟ او که مى دانست وى چکاره است ؟ 2- با اینکه ابلیس از جن بود چرا خداوند او را با ملائکه محشور و همنشین کرد؟ 3- با اینکه مى دانست او اطاعتش نمى کند چرا امر به سجده اش ‍ کرد؟ 4- چرا او را موفق به سجده نکرد و گمراهش نمود؟ 5- چرا بعد از آن نافرمانى او را هلاک نکرد؟ 6- چرا تا روز قیامت مهلت داد؟ 7- چرا او را مانند خون در سراسر وجود آدمى راه داده و بر او مسلطش کرده است ؟ 8- چرا به لشکریانى تاءییدش نمود و بر همه جهات حیات انسانى او را مسلط نمود؟ 9- چرا او را از نظر و احساس بشر پنهان کرد؟ 10- چرا همه کمک ها را به او کرد و به آدمیان کمک نکرد؟ 11- چرا اسرار خلقت بشر را از او پوشیده نداشت تا چنین به اغواى او طمع نبندد؟ 12- با اینکه او دورترین و دشمن ترین مخلوقات بود چطور با خدا حرف زد و خداوند هم با او تکلم کرد؟ آیا همانطور که بعضى ها گفته اند از راه معجزه بوده یا آثار و علایمى ایجاد کرده که ابلیس از دیدن آن آثار به مراد او پى برده ؟ 13- ورودش به بهشت از چه راهى بوده ؟ 14- چگونه ممکن است در بهشت که مکان مقدس و طهارت است وسوسه و دروغ و گناه واقع شود؟ 15- با اینکه حرفهایش مخالف گفتار خداوند بود چرا آدم آن را پذیرفت ؟ 16- و با اینکه خلود در دنیا مخالف با اعتقاد به معاد است چگونه طمع در خلود کرد؟ 17- با اینکه آدم در زمره پیغمبران بود چطور ممکن است معصیت کرده باشد؟ 18- با اینکه توبه کار مانند کسى است که گناه نکرده است چطور توبه آدم قبول شد و لیکن به مقامى که داشت باز نگشت ؟ و چگونه ...؟ و چگونه ...؟
اهمال و کوتاهى مفسرین در این موضوع جدى و حقیقى ، و بى بند و بارى آنها در اشکال و جواب به حدى رسید که در جواب از این اشکالات بعضى از آنان به خود جراءت دادند که بگویند مقصود از آدم در این داستان آدم نوعى است ، و داستان یک داستان خیالى محض است . و یا بگویند مقصود از ابلیس قوه اى است که آدمى را به شر و فساد دعوت مى کند2. و یا بگویند صدور فعل قبیح از خداوند جایز است ، و همه گناهان از ناحیه خود او است . و او است که آنچه را خودش درست کرده خراب مى کند، و بطور کلى ، خوب آن چیزى است که او بخواهد و به آن امر کند و بدآن چیزى است که او از آن نهى کند. و یا بگویند اصلا آدم از زمره پیغمبران نبوده و یا بطور کلى انبیا معصوم از گناه نیستند، و یا قبل از بعثت معصوم نیستند و آدم آن موقع که نافرمانى کرد مبعوث نشده بود و یا بگویند همه این صحنه ها براى امتحان بوده است .
باید دانست تنها چیزى که باعث بى فایده بودن این مباحث شده این است که این مفسرین در این مباحث بین جهات حقیقى و جهات اعتبارى فرق نگذاشته و مسائل تکوینى را از مسائل تشریعى جدا نکرده اند، و بحث را درهم و برهم نموده ، اصول قراردادى و اعتبارى را که تنها براى تشریعیات و نظام اجتماعى مفید است در امور تکوینى دخالت داده و آن را، حکومت داده اند.

 

سجده ملائکه براى جمیع بنى آدم و براى عالم بشریت بوده است .
خطابى که در جمله (( و لقد خلقناکم ...(( است خطاب به عموم آدمیان و خطابى است امتنانى ، همچنانکه در آیه قبلى هم گفتیم که لحن کلام لحن منت نهادن است ، زیرا مضمون ، همان مضمون است و تنها تفاوت بین آن دو اجمال آن و تفصیل این است . بنابراین ، اینکه مى بینیم از خطاب عمومى :(( و لقد خلقناکم (( به خطاب خصوصى (( ثم قلنا للملائکه اسجدوا لادم (( منتقل شد براى بیان دو حقیقت است : حقیقت اول اینکه سجده ملائکه براى جمیع بنى آدم و در حقیقت خضوع براى عالم بشریت بوده ، و اگر حضرت آدم (علیه السلام ) قبله گاه سجده ملائکه شده از جهت خصوصیت شخصیش نبوده ، بلکه از این باب بوده که آدم (علیه السلام ) نمونه کامل انسانیت بوده ، و در حقیقت از طرف تمام افراد انسان به منزله نماینده بوده است ، همچنانکه خانه کعبه از جهت اینکه حکایت از مقام ربوبى پروردگار مى کند قبله گاه مردم قرار گرفته است ، و این معنا از چند جاى داستان آدم و ابلیس استفاده مى شود:
اول : از قضیه خلافتى که آیات (( 30 - 33(( سوره (( بقره (( متعرض ‍ آن است ، چون از این آیات بر مى آید که ماءمور شدن ملائکه به سجده متفرع بر خلافت مزبور بوده ، و خلافت مزبور بطورى که ما استفاده کردیم و در تفسیر آن آیات بیان نمودیم مختص به آدم (علیه السلام ) نبوده ، بلکه در همه افراد بشر جارى است . پس سجده ملائکه سجده بر جمیع افراد انسان است . دوم : از آنجا که ابلیس گفت : (( فبما اغویتنى لاقعدن لهم صراطک المستقیم ثم لاتینهم من بین ایدیهم و من خلفهم (( ؛ چون قبل از این آیه ذکرى از بنى آدم به میان نیامده بود، و ابلیس ابتداء و بدون اینکه حرفى از بنى آدم در بین باشد متعرض اغواى بنى نوع بشر گردید. و در سوره (( حجر(( هم از او چنین حکایت شده که گفت :(( رب بمااغویتنى لازینن لهم فى الارض و لاغوینهم اجمعین (( و نیز در سوره (( ص (( گفته است (( فبعزتک لاغوینهم اجمعین (( و اگر جمیع افراد بشر مسجود ابلیس و ملائکه نبودند جا نداشت که ابلیس اینطور در مقام انتقام از آنان برآید.
سوم : علاوه بر همه اینها خطاباتى که در سوره (( بقره (( و سوره (( طه (( خداوند با آدم داشته عین آن خطابات را در این سوره با جمیع افراد بشر دارد، و همه جا مى فرماید: (( یا بنى آدم (( .
بیان این که خلقت آدم در حقیقت ، خلقت جمیع بشر بوده است و اشاره بهاقوال دیگرى که در توجیه نسبت دادن خلقت آدم به همگان گفته شده است .
حقیقت دوم اینکه خلقت آدم در حقیقت خلقت جمیع بنى نوع بشر بوده . آیه (( و بدء خلق الانسان من طین ثم جعل نسله من سلاله من ماء مهین (( و آیه (( هو الذى خلقکم من تراب ثم من نطفه ثم من علقه (( نیز دلالت بر این حقیقت دارند، چون از ظاهر آن دو استفاده مى شود که منظور از خلق کردن از خاک همان جریان خلقت آدم (علیه السلام ) است . گفتار ابلیس هم که در ضمن داستان گفت :(( لئن اخرتن الى یوم القیمه لاحتنکن ذریته الا قلیلا...(( و همچنین آیه (( و اذ اخذ ربک من بنى آدم من ظهورهم ذریتهم و اشهدهم على انفسهم ...(( به بیانى که خواهد آمد اشعار به این معنا دارد. اقوال مفسرین در تفسیر این آیه مختلف است ، مثلا مؤ لف مجمع البیان گفته است : خداى تعالى نعمتى را که در ابتداى خلقت بشر به وى ارزانى داشته ذکر نموده و فرموده : (( و لقد خلقناکم ثم صورناکم ...(( اخفش گفته است : کلمه (( ثم (( در اینجا به معناى (( و(( است . زجاج بر او حمله کرده که این اشتباه است ، زیرا خلیل و سیبویه و جمیع اساتید عربیت گفته اند کلمه (( ثم (( با واو فرق دارد و (( ثم (( همیشه براى چیزى است که نسبت به ماقبل خود بعدیت و تاخر داشته باشد، آنگاه گفته : معناى این آیه این است که ما اول آدم را آفریدیم و بعدا او را صورت گرى نمودیم ، و پس از فراغت از خلقت آدم و صورت گرى وى به ملائکه گفتیم تا او را سجده کنند. بنابراین مراد از آفرینش مردم آفرینش آدم است و این معنا مطابق با روایتى است که از حسن رسیده ، و در کلام عرب اینگونه تعبیرات زیاد است ، مثلا وقتى مى خواهند بگویند ما به پدران شما چنین و چنان کردیم ، مى گویند:(( ما به شما چنین و چنان کردیم (( ، در قرآن کریم هم از این گونه تعبیرات زیاد دیده مى شود، از آن جمله است آیه (( و اذ اخذنا میثاقکم و رفعنا فوقکم الطور(( و مقصود این است که به یاد آرید آن زمانى را که ما از پدران شما میثاق گرفتیم .

 

فرمت این مقاله به صورت Word و با قابلیت ویرایش میباشد

تعداد صفحات این مقاله 22   صفحه

پس از پرداخت ، میتوانید مقاله را به صورت انلاین دانلود کنید


دانلود با لینک مستقیم


دانلود مقاله ابلیس

دانلودمقاله اشتقاق

اختصاصی از فی توو دانلودمقاله اشتقاق دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

 

 مقدمه
پس از حمد خداوند تبارک و تعالی و درود بر حضرت محمد (صلی‌الله علیه و آله) و خاندان پاکش!
در ابتدا ذکر این نکته لازم است که زبان عربی به چند دسته تقسیم می‌شود (صرف، نمو، معانی، بدیع،‌ بیان، لغت) و هریک نیز مشتمل بر قواعدی است و بدیهی است که تمامی آن قواعد و اصول موردنیاز ما در رسیدن به اجتهاد در کتب مورد تدریس در حوزه علمیه بیان نشده و یا اگر هم بیان شده به صورتی مجمل و گذرا بیان شده است لذا نمی‌شود به این کتابها اکتفا کرد و انجام دادن چنین کارهایی پیرامون موضوعاتی از جمله موضوعات صرفی و نحوی از مسلمات است.
بحث در این تحقیق پیرامون اشتقاق است (در علم صرف اگر نگاهی منصفانه لحاظ شود نمی‌شود از اهمیت آن روی گردان شود به جهت اهمیتی که در دروس و سالهای بعدی مثلاً در اصول فقه دارد) حال این سوال مطرح می‌شود آیا یک پاورقی خیلی مجمل در صرف ساده نیاز یک طلبه را حول این مسئله برطرف می‌کند؟ جواب این سئوال بدیهی است. از اهمیت این بحث همان بس که اگر کسی این قواعد را نداند در پیدا کردن لغت و در ادامه در ترجمه و... دچار مشکل می‌شود.
لذا ما با بیان توضیح و شقوق اشتقاق وجه همت خود را بر آن نهادیم تا بتوانیم قطره‌ای از دریای مجهولات را معلوم سازیم.
تعریف اشتقاق
«در لغت جدا کردن چیزی است از چیزی و در اصطلاح ساختن اسمی یا فعلی است از اسم یا فعل دیگر، و آن ساخته شده را که فرع است مشتق و آن را که اصل است مشتق منه گویند و اشتقاق قسمی از صرف است.»
«و آن اشتراک صیغ مختلفه است در اصل واحد از جهت لفظ و معنی، آن اصل واحد را «مشتق منه» و هریک از آن صیغه‌ها را «مشتق» گویند و اگر اشتراک از جهت معنی فقط بود ترادف است مانند علم و یقین و ادراک و قطع، و آن الفاظ را مترادف گویند واگر از جهت لفظ فقط بود تشابه است مانند (ذهب و ذهاب و مذهب) و آن الفاظ را مشابه گویند. و در هیچ‌کدام اشتقاق نیست» .
امیل بدیع یعقوب در تعریف اشقاق می‌گوید: «آن گرفتن لفظی از لفظ دیگر است به شرط مناسبت آندو از جهت معنی و ترکیب و مغایرتشان در صیغه مثل اشتقاق کاتب از کتب.»
احمد بن علی بن مسعود می‌گوید: «اشتقاق بین دو لفظ که در لفظ و معنی تناسب دارند یافت می‌شود.»
ملا عبدالرحمن جامی می‌گوید: «اشتقاق یعنی اینکه بین دو لفظ متناسب یکی از دلالت‌های سه گانه یافت می‌شود.»
اصل اشتقاق
«پیرامون اصل اشتقاق نزد بصریون و کوفیون اختلاف است. بصریون می گویند اصل اشتقاق مصدر است و کوفیون می‌گویند اصل اشتقاق فعل است.»
دلائل بصریون برای اینکه مصدر اصل مشتقات است:
«1ـ مصدر دلالت می‌کند بر زمان مطلق (ماضی، حال و آینده) اما فعل دلالت می‌کند بر زمان معین و همانطور که مطلق اصل برای مقید است پس مصدر اصل برای فعل است.
2ـ مصدر اسم است. اسم قائم به نفس است و از فعل بی‌نیاز است ولی فعل، قائم به نفس نیست و احتیاج به غیر دارد. یعنی به چیزی که قائم به نفس است. اگر چیزی که قائم به نفس است اصل باشد بهتر است از چیزی که قائم به نفس نیست.
3ـ وجه تسمیه مصدر به خاطر صدور فعل از اوست.
4ـ مصدر دلالت می کند بر یک چیز و آن حدث است اما فعل دلالت می کند با صیغه‌اش به دو چیز (حدث و زمان) و همانطور که یک چیز اصل دو چیز می‌شود مصدر، اصل فعل است.
5ـ مصدر برایش یک مثال است مثل: الضرب، القتل و... ولی فعل مثالهای مختلفی دارد از قبیل (ماضی، مضارع، امرو... و 14 صیغه‌ی تمام آنها)
6ـ فعل دلالت می‌کند با صیغه‌‌اش بر چیزی که مصدر بر آن دلالت می‌کند پس فعل ضرب دلالت می‌کند بر چیزی که الضرب بر آن دلالت می کند که مصدر است و عکس آن صحیح نیست. پس مصدر اصل است و فعل فرع است و فرع ناچار است که اصلی داشته باشد.
7ـ اگر مصدر، مشتق از فعل بود واجب بود که جاری شود بر سنت در قیاس و مختلف نمی‌شد. همانطور که در اسماء فاعل و مفعول مختلف نشده است (از فعل مضارع گرفته می‌شود در وزن، در معنا، در ذات و...) و واجب بود بر آن چیزی که فعل بر آن دلالت می‌کند (حدث و زمان) دلالت کند. و همچنین بر معنای ثالث همانطور که اسم فاعل و مفعول اینطورند (بر حدث و به ذات فاعل و مفعول به) پس زمانی که مصدر این گونه نیست دلالت می‌کند به این که مشتق از فعل نیست.»
دلایل کوفیون برای اینکه اصل مشتقات است:
«1ـ همانا مصدر صحیح می‌باشد به خاطر صحیح بودن فعلش و معتل می‌باشد به خاطر اعلال فعلش مثل: (قاوم قواماً و قام قیاماً)
2ـ فعل عمل می‌کند در مصدر مثل ضربت ضرباً و چون که رتبه عامل قبل از رتبه معمول است پس واجب است که مصدر فرع فعل باشد.
3ـ مصدر ذکر می‌شود برای تاکید و رتبه مؤکَّد مقدم بر رتبه مؤکِّد می‌باشد.
مثل ضربت ضرباً که ضربت مؤکَّد و ضرباً‌ مؤکِّد است.
4ـ همانا بعضی افعال مصدری برای ایشان نیست که عبارتند از: (نعم، بئس، عسی، لیس، دو فعل تعجب و حبّذا) که اگر مصدر اصل باشد نباید این افعال از مصدر خارج بشوند چون محال است که فرع بدون اصل باشد.

 

فرمت این مقاله به صورت Word و با قابلیت ویرایش میباشد

تعداد صفحات این مقاله   15 صفحه

پس از پرداخت ، میتوانید مقاله را به صورت انلاین دانلود کنید


دانلود با لینک مستقیم


دانلودمقاله اشتقاق