فی توو

مرجع دانلود فایل ,تحقیق , پروژه , پایان نامه , فایل فلش گوشی

فی توو

مرجع دانلود فایل ,تحقیق , پروژه , پایان نامه , فایل فلش گوشی

دانلود تحقیق کامل درباره ملک الشـعرا بهار

اختصاصی از فی توو دانلود تحقیق کامل درباره ملک الشـعرا بهار دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

دانلود تحقیق کامل درباره ملک الشـعرا بهار


دانلود تحقیق کامل درباره ملک الشـعرا بهار

لینک پرداخت و دانلود *پایین مطلب*
فرمت فایل:Word (قابل ویرایش و آماده پرینت)
تعداد صفحه: 14

 

 "بهار"

ستایشگر آزادی

نخسـتین روز ثور یا اردیبهشـت ماه هر سـال ما را به یاد بهار، آن سـتایشـگر آزادی می اندازد و مثل آن اسـت که بهار هر ساله سـوگ " بهار"‌ را روی برگ برگ باغسـتان جان همه فارسی زبان جهان هموار می کند.

شـب سـیزدهم ربیع الاول سـال (1304) ق برابر با (1265) خورشـیدی در خانوادهء حاج میرزا کاظم صبوری که از ناصر الدین شـاه قاجار لقب ملک الشـعرایی داشـت، کودکی چشـم به جهان گشـود که او را محمد تقی نام نهادند. ملک الشـعرا حاج میرزا محمد کاظم صبوری که میراث سـخنوریش به ملک الشـعرا فتح علی شـاه (صبا) میرسـد، فرزند حاج محمد باقر کاشـانی رییس صنف حریر بافان مشـهد بود که او فرزند عبدالقدیر خارا باف کاشـانیسـت.

پدر میرزا محمد تقی بهار در مشـهد تولد یافته بود و به مانند سـایر برادران به دنبال پیشـهء پدری و اجدادی نرفت، بل به تحصیل علوم ادبی و فراگیری زبان عربی و فرانسـه پرداخت، فقه آموخت و شـعر به سـبک امیر معزی میگفت، در سـرایش قصیده، مسـمط، غزل و مثنوی اسـتاد بود، ولی شـعرش بیشـتر قصیده اسـت.

حاج میرزا محمد کاظم صبوری را با شـاعر سـیاح و تجارت پیشـه (میرزا نصر الله بهار شـیروانی) موأنسـت بسـیار بود، شـاعر سـیاح به سـفر های دوری میرفت و در بازگشـت از سـفر هایش به خانهء آنها می آمد و از قضا در خانهء آنها به رحمت حق پیوسـت. محمد تقی بهار تخلص خویش را از او گرفته اسـت.

مادر بهار از یک خانواده، تجارت پیشـه و اصیل گرجسـتانیسـت که جد او از معارف گرجسـتان و از نژاد مسـیحیان قفقاز بود که در جنگهای روس و ایران با جمع دیگری به وسـیلهء عباس میرزا نایب السـلطنه به اسـارت به ایران آورده شـده و به دین اسـلام در آمد با این حال بهار نسـل خود را از برامکهء بلخ می داند.

زندگی علمی بهار از همان سـپیده دم کودکی آغاز یافت. او هنوز کودک چهار سـاله یی بود که او را جهت آموختن قرآن و زبان فارسی به مکتب خانگی زن عمویش فرسـتادند. شـش سـاله بود که خواندن و نوشـتن را فرا گرفت و خواندن قرآن را آموخت و در هفت سـالگی شـاهنامه را میتوانسـت بخواند.

خانواده ای که بهار در آن پرورش میافت، کانون فروغناکی بود از معرفت، فضل و ادب. آن جا آشـنایی او با شـاهنامه، هفت گنبد، کتاب صد کلمهء رشـید الدین طواط، تماشی دشـت و دره و کوه، گلهای زرد و بنفش و شـقایقهای پراکنده صحرا، خار بنان روییده میان دشـت، پرنده گان آواز خوان بیابان، مایه های اولیهء شـعر را در او پدید آوردند، تا این که او نخسـتین سـروده های خویش را شـکسـته و بسـته به تقلید از شـاهنامه بر حاشـیه های کتاب شـاهنامه نوشـت. همان گونه که آن روز ها چیز هایی را به نام نقاشی بر حواشی کتابها نیز رقم میزد.

شـاید بتوان گفت که کار شـاعری او از همین زمان آغاز یافته اسـت یعنی درسـت همان زمانی که کودکان دیگر تازه الفبا می آموزند. اما بنا بر یادداشـتهای خودش، هنگامی که او هنوز ده سـاله بود و همراه با پدر و مادر به سـفر کربلا رفته بودند، از قضا شـب هنگام در " بیسـتون" گژدم جراری در بسـاط آنها راه یافت، گژدم را با ضرب کفش کشـتند و بهار ده سـاله بیت زیرین را به آن مناسـبت میسـازد و برای پدر میخواند:

به بیسـتون چو رسـیدم یک عقربی دیدم

اگر غلط نکنم از لیفند فرهاد اسـت

بعد ها پدر این بیت فرزند را بار ها در محافل دوسـتان به رسـم اسـتهزا میخواند و خندید.

دوران کودکی و نوجوانی بهار مصادف بود با اضطراب مردم ایران و ناتوانی دولت و ضعف مملکت و آشـفتگی در کار ها و شـکسـت پیاپی ایران از همسـایه گان مقتدر شـمالی و جنوبی. مردم در آن روزگار وضع درد آوری داشـتند و قانون نبود تا در سـایهء چتر آن احسـاس امنیت و آرامش کنند. سـرنوشـت مردم به دسـت حاکمان خود کامهء ولایات افتاده بود. حاکمان گویی ولایات را خریده بودند و با مردم به گونه یی رفتار می کردند که گویی بنده گان زر خرید آنها هسـتند مردم هم چاره ای جز این نداشـتند که هر طایفه، هر خانواده و هر قومی دسـته ها و گروه های مسـلح پدید آورند که گاهی در برابر هم و گاهی هم در برابر حکومت شـمشـیر میکشـیدند. این مسـأله آن دینامیزه بزرگ اجتماعی جامعه ایران را به هدر میداد. رشـد بهار با رشـد چنین مسـایل در جامعه به همراه بود. با این حال او اصول ادبیات را نزد پدر آموخت و بعد کار آموزش خود را نزد مرحوم ادیب نیشـابوری از ادبا و شـعرای مشـهور و سـایر فضلای معاصر دنبال کرد. مقدمات زبان عربی و اصول کامل ادبیات فارسی را در مدرسـه نواب در خدمت اسـاتید آن تکمیل کرد. به آموختن ریاضی همان علم مجردی که بسـیاری از شـاعران ما شـدیداً از آن رم میکنند پرداخت و نزد اسـتادان معتبر آن روزگار در مشـهد علم منطق را فرا گرفت. به تاریخ علاقهء فراوان نشـان میداد و با خواندن مقاله های علمی و تحقیقی در مجله ها مصری نه تنها به آگاهی خویش در زبان عربی گسـترش می داد، بلکه با افکار جدیدی از دنیای بیرون نیز آشـنا میگردید.

امروزه شـعر های فراوانی در دسـت اسـت که بهار آنها را در سـنین (13-14) سـالگی سـروده اسـت. او غالباً در این مرحله توجهء خاصی به تسـمیط داشـته و اشـعار اسـاتید کهن را تضمین میکرده اسـت. از آن میانه میتوان به نمونه زیر اشـاره کرد :

دلبرا ره بنما تا به علامت بروم

از سـر کوی تو با شـور قیامت بروم

ور نه این ره به خدا من به ندامت بروم

تو مپندار کزین در به ملامت بروم

دلم این جاسـت بده تا به سـلامت بروم

پدر که از آغاز متوجه تربیت فرزند بود و بهار را در کار شـاعری تشـویق میکرد. بعداً‌ در این امر کوتاهی نمود. چرا که آرزو نداشـت تا فرزندش شـاعری پیشـه کند. این امر مصادف به روز گاری بود که ناصر الدین شـاه قاجار در گذشـته بود و سـکهء روزگار در کف اختیار مظفرالدین شـاه افتاده و جامعهء ایران رو به سـوی تحولات بزرگی به پیش میرفت. پدر بر این امر باورمند شـده بود که دیگر روزگار شـاعری از رونق افتاده اسـت و زود باشـد که حرفهء شـاعری به کلی بی رونق گردد و صاحبان آن محتاج لقمهء نانی گردند. پس برای زندگی کردن باید به دنبال کسـب و تجارت رفت.

روی چنین مسـایلی بود که او باری شـاعر جوان را از رفتن به مدرسـه باز داشـت و در قید ازدواج در آورد. تا این که برای امرار معاش سـر و کار شـاعر به کنج دکان بلور فروش کشـانیده شـد.

شـاعر بر سـر دو راهی قرار داشـت که در یک سـو پدر برایش زندگی تاجرانه آرزو میکرد و اما خود نمیتوانسـت با هر زند گی پُر تجمل، ولی تو خالی سـازگار بماند،‌اندیشـه های بلند انسـانی و هیجان تحول طلبی و شـور خدمت به مردم، شـکوه و جلال ظاهری و اسـاس هر زندگی مرفه یی را در نظر او و بسـیار بیرنگ جلو میداد. چنان که این امر حتی گاه گاهی پدرش را به تغییر عقیده وامیداشـت.

بهار هنوز (18) سـاله بود که به سـال (1280) خورشـیدی سـایه مهربان پدر از سـر او ناپدید شـد و این حادثه او را با چهرهء‌ واقعی زندگی مقابل سـاخت. بنا بر گفتهء خودش او پیش از فوت پدر نیز به تکمیل معلومات خویش پرداخت و بر آن بود که تا به تهران برود به کمک بزرگان دولت رهسـپار فرهنگسـتان شـود و به فرا گرفتن علوم جدید بپردازد، اما همواره از آرزو تا واقعیت فاصله ایسـت بسـیار. مشـکلاتی در برابر او چون دیوار ایسـتادند. از یک سـو بی سـرپرسـتی خانواده که افزون بر همسـر، مادر، خواهر و دو برادر کوچک نیز با او بودند که مسـوولیت تدارک زندگانی آنها و تربیت کودکان به عهده اش افتاده بود.

از سـوی دیگر جامعهء ایران در (1282) یعنی دو سـال پس از درگذشـت پدر شـاعر، دسـتخوش انقلابهای شـد که دگرگونی ها و تاثیرات شـگرفی را در جامعه پدید آورد و در هر سـری شـور دیگری انداخته بود.

تازه این مسـایل یگانه دشـواریهای زندگانی شـاعر نبودند، بلکه همین که گامی فراختر و اسـتوارتر به سـوی سـرزمینهای نامکشـوف شـعر و ادب میگذاشـت، آتشی در سـینهء معاندان و حسـودان تنگمایهء روزگار بر افروخته میشـد. جز شـماری چند از اسـاتید و فضلای خراسـان دیگر همه گان بر سـر انکار او بودند و شـاعری او را باور نداشـتند و این سـخن یاوه را بر هر کوی و هر برزن یک صدا سـر داده بودند که این جوان شـعر های پدر را به نام خود میکند و به نام خود میخواند.

کار بهار به آزمون کشـیده شـد و او را هر روزه امتحان میکردند و اما این آزمون ها آتشـی بود انبوه از هیمهء نفرت، کینه ورزی و شـک و تردید که میبایسـت شـاعر جوان چنان سـاووش از درون آن پیروزمندانه به در آید. به مناسـبتهای گوناگون از او میخواسـتند تا شـعری بسـراید. او میرفت و میسـرود. مطلعی از قصاید اسـتادان کهن شـعر فارسی دری را برایش میدادند تا در آن وزن و آن قافیه شـعر بسـراید. او میرفت و میسـرود و مجاب شـان میکرد. اما حسـادت را پایانی نیسـت. آنها نغمهء ناجور دیگری سـر دادند و رشـتهء حسـادت را از نوع دیگر تاب دادند و گفتند که گویا این شـعر ها را کس دیگری برایش میسـراید و شـماری هم می گفتند که این شـعر ها را مادرش میسـراید.

بناءً نوع دیگری امتحان را به میدان آوردند و از بهار جوان فی البدیهه شـعر میخواسـتند و سـخت دشـمنانه و بی آزرم واژه گانی بافته از آسـمان و ریسـمان را برایش میدادند تا از آنها شـعر بسـازد مثلاً باری برایش گفتند تا با اسـتفاده از واژه گانی تبیح، چراغ، نمک، چنار رباعی بسـازد و هر کلمه را در یک مصراع آن به کار گیرد.

بهار فی المجلس سـرود:

با خرقه و تبیح مرا دید چو یار

گفتا از چراغ زهد ناید انوار

کس شـهد ندیدسـت در کان نمک

کس میوه نچیدسـت از شـاخ چنار

و یا با واژه گان خروس، انگور، درفش و سـنگ این رباعی را سـاخته بود:‌

برخاسـت خروس صبح بر خیز ای دوسـت

خون دل انگور فگن در رگ و پوسـت

عشـق من و تو قصه مشـت اسـت و درفش

جور تو و دل صحبت سـنگ اسـت و سـبوسـت

بهار با طبع روانی که داشـت گاهی هم از چنین کلمه ها شـعر های آمیخته با طنز و هجو به آنها تحویل میداد و بدین گونه سـر انجام دهان گشـادهء حسـودان را توانسـت که ببندد و نور حقیقت را در ذهن تنبل و دیر باور آنان بتاباند.

این فقط قسمتی از متن مقاله است . جهت دریافت کل متن مقاله ، لطفا آن را خریداری نمایید


دانلود با لینک مستقیم


دانلود تحقیق کامل درباره ملک الشـعرا بهار