فی توو

مرجع دانلود فایل ,تحقیق , پروژه , پایان نامه , فایل فلش گوشی

فی توو

مرجع دانلود فایل ,تحقیق , پروژه , پایان نامه , فایل فلش گوشی

دانلود مقاله ابلیس

اختصاصی از فی توو دانلود مقاله ابلیس دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

 

 

 

مقدمه
موضوع ابلیس نزد ما امری مبتذل و پیش پا افتاده شده که اعتنایی به آن نداریم ، جز اینکه روزی چند بار اورا لغت کرده و از شرش به خدا پناه میبریم و بعضی افکار پریشان خود را به این جهت که از ناحیه او است تقبیح میکنیم . و لیکن باید دانست که این موضوع ، موضوعی است بسیار قابل تامل و شایان دقت و بحث .
چرا در شناختن این دشمن خانگی و درونی خود بی اعتناییم ؟ دشمنی که از روز پیدایش بشر تا روزی که حیاط زندگی اش برچیده می شود بلکه حتی پس از مردنش هم دست از گریبان او بر نمیدارد و تا در عذاب جاودانه دوزخش نیندازد آرام نمیگیرد .
آیات 10-25 سوره اعراف ابتدای خلقت انسان و صورت بندی او و ماجرای آن روز آدم و سجده ملائکه و سرپیچی ابلیس و قریب خوردن آدم و همسرش و خروجشان از بهشت و سایر اموری را که خداوند برای آن دو مقدر کرده بود بیان میفرماید .
« ثم قلنا للملائکه اسجدوا لادم » بیانگر دو حقیقت است :
حقیقت اول اینکه سجده ملائکه برای جمیع بنی آدم و در حقیقت خضوع برای عالم بشریت بوده ، و اگر حضرت آدم (ع) قبله گاه سجده ملائکه شده از جهت خصوصیت شخصیتش نبوده بلکه از این باب بوده که آدم (ع) نمونه کامل انسانیت بوده ، و در حقیقت از طرف تمام افراد انسان به منزله نماینده بوده است ، همچنانکه خانه کعبه از جهت اینکه حکایت از مقام ربوبی پروردگار می کند قبله گاه مردم قرار گرفته است .
حقیقت دوم آنکه خلقت آدم در حقیقت خلقت جمیع فرزندان نوع بشر بوده است .
« فسجدوا الا ابلیس لم یکن من الساجدین »
در این جمله و همچنین در آیه « فسجد الملائکه کلهم اجمعون » خدای تعالی خبری دهد از سجده کردن تمامی فرشتگان مگر ابلیس . و علت سجده نکردن وی را این دانسته که او از جنس فرشتگان نبوده، بلکه از طایفه جن بوده است .
یعنی اگر ابلیس از جنس فرشتگان می‌بود چنین عصیانی را مرتکب نمی‌شد . از آیه 30 سوره بقره نیز این استفاده می شود که او و همه فرشتگان در مقامی قرار داشتند که میتوان آن را مقام « قدس » نامید، و امر به سجده هم متوجه این مقام بوده نه به یک یک افرادی که در این مقام قرار داشته اند، ابلیس قبل از تمردش فرقی با ملائکه نداشته ، و پس از تمرد حسابش از آنان جدا شده ، ملائکه به آنچه مقام و منزلت شان اقتضا میکرد، باقی ماندند و خضوع بندگی را از دست ندادند و لیکن ابلیس بدبخت از آن مقام ساقط گردید ، همچنانکه فرموده : « کان من الجن ففسق عن امر ربه = چون از جنس جن بود نسبت به امر پروردگارش فسق ورزید » و « فسق » به معنای بیرون شدن خرما از پوسته است ، ابلیس همه با این تمردش در حقیقت از پوست خود بیرون گشت و زندگانیی را اختیار کرد که جز خروج از کرامت الهی و اطاعت بندگی چیزی دیگر نبود . مقصود از اینکه ابلیس عمل تمرد را انجام داد به این معنی بود که وی در برابر حقیقت انسانیت خاضع نشد و جمله « فما یکون لک ان تتکبر فیها » این بیان را تایید می کند : برای اینکه ظاهر آن این که آن مقام ، مقامی است که ذاتاً قابل تکبر نیست ، و ممکن نیست بتوان از آن سرپیچی کرد و لذا تکبر ابلیس نسبت به این مقام همان و بیرون شدنش از آن و هبوطش به درجه پایین تر همان .
موید دیگر این بیان این است که امر به سجده بر آدم نسبت به ابلیس و ملائکه امر واحدی بوده ، و معلوم است که امر به ملائکه امر مولوی نبوده زیرا امر مولوی آن امری است که مامور نسبتش به اطاعت و معصیت و شقاوت درباره ملائکه چنین نیستند ، زیرا معصیت و شقاوت درباره ملائکه تصور ندارد و آنان مخلوق بر اطاعت و مستقر در سعادتند ، پس امر به ابلیس هم امر مولوی نبوده و ابلیس در مقابل ملائکه مخلوق بر معصیت و شقاوت بوده است .
چیزی که هست مادامی که آدم خلق نشده بود و خداوند ملائکه و ابلیس را امر به سجود بر وی نکرده بود ابلیس و ملائکه هر دو در یک رتبه بوده بدن امتیاز از هم هر دو در مقام قرب بودند ، و پس از آنکه آدم آفریده شد این دو فریق از هم جدا شده یکی راه سعادت و دیگری راه شقاوت را پیش گرفت .
« قال ما منعک الا تسجد اذ امرتک . قال انا خیر منه خلقتنی من نار و خلقته من طین »
مراد از این ایه این است که : ای ابلیس ! چه چیزی باعث شده که سجده نکنی . گفت من از او بهترم آفرینش من از آتش و آفرینش او از خاک می باشد . »
این جواب اولین نافرمانی ابلیس می باشد . در این جواب خدای تعالی ، برای اولین بار ابلیس دچار معصیت شد چون برگشت تمامی معصیتها به دعوای انانیت ( خودخواهی ) و منازعه با کبریای خدای سبحان می باشد ، در حالی که کبریا ، ردایی است که بر اندام کسی جز او شایسته نیست و هیچ مخلوقی را نمی رسد که درمقابل انانیت الهی و آن وجودی که جمیع چهره ها در برابرش خاضع و گردن همه گردن فرازان در پیشگاه مقدسش خمیده و هر صوتی در برابر عظمتش در سینه حبس شده و هر چیزی برایش ذلیل و مسخر است برای خود انانیت قائل شده به ذات خود تکیه زده و « من » بگوید .
اگر ابلیس اسیر نفس خود نمیشد و نظر و فکر خود را محصور در چهار دیواری وجود خود نمیساخت هرگز خود را مستقل به ذات نمی دید ، بلکه معبودی مافوق خود مشاهده میکرد که قیوم او و قیوم هر موجود دیگری است ، و ناچار انانیت و هستی خود را در برابر او به طوری ذلیل می‌دید که هیچ گونه استقلالی در خود سراغ نمیکرد ، و به ناچار در برابر امر پروردگار خاضع شده نفسش بطوع و رغبت تن به امتثال اوامر او می‌داد ، و هرگز به این خیال نمی افتاد که او از آدم بهتر است ، بله این طور فکر میکرد که امر به سجده آدم از مصدر عظمت و کبریای خدا و از منبع هر جلال و جمالی صادر شده است و باید بدون درنگ امتثال کرد ، لیکن او اینطور فکر نکرد و حتی این مقدار هم رعایت ادب را نکرد که در جواب پروردگارش بگوید : «بهتری من ، مرا از سجده بر او بازداشت » بلکه با کمال جرات و جسارت گفت : « من از او بهترم » تا بدین وسیله هم انانیت و استقلال خود را اظهار کرده باشد و هم بهتری خود را امری ثابت و غیر قابل زوال ادعا کند ، علاوه بر اینکه به طور رساتری تکبر کرده باشد . از همین جا معلوم می شود که در حقیقت این ملعون به خدای تعالی تکبر ورزیده نه به آدم .
و آدم استدلالی که کرد اگر چه استدلال پوچ و بی مغزی بود ولیکن در اینکه او از آتش و آدم از خاک بوده ، راست گفته است ، و قرآن کریم هم این معنا را تصدیق نموده ، از یک طرف در آیه « کان من الجن ففسق عن امر ربه » فرموده که ابلیس از طایفه جن بوده ، و از طرف دیگر در آیه « خلق الانسان من صلصال کالفخار و خلق الجان من مارج من نار » فرموده که ما انسان را از گل و جن را از آتش آفریدیم . پس از نظر قرآن کریم هم مبدا خلقت ابلیس ، آتش بوده ، ولیکن ادعای دیگرش که « آتش از خاک بهتر است » را تصدیق نفرمود، بلکه در سوره بقره آنجا که برتری آدم را از ملائکه و خلافت او راذکر کرده این ادعا را رد کرده است .و در آیه 76 سوره « ص » در رد ادعایش فرموده ملائکه مامور به سجده بر آب و گل آدم شدند تا شیطان بگوید : « گل از آتش پست تر است » ، بلکه مامور شدند سجده کنند بر آب و گلی که روح خدا در آن دمیده شده بود و معلوم است که چنین آب و گلی دارای جمیع مراتب شرافت و مورد عنایت کامل ربوبی است . و چون ملاک بهتری در تکوینیات دائر مدار بر بیشتر بودن عنایت الهی است و هیچ یک از موجودات عالم تکوین به حسب ذات خود حکمی ندارد ، و نمیتوان حکم به خوبی آن نمود ، از این جهت ادعی ابلیس بر برتریتش از چنین آب و گلی ، باطل و بسیار موهون است .
علاوه بر این ، خدای تعالی در سوالی که از آن ملعون کرد عنایت خاص خود را نسبت به آدم گوشزد کرده و به این معنا که « من او را به دو دست خود آفریدم » این معنا را خاطر نشان ساخته است حال معنای « دو دست خدا » چیست بماند ؟! به هر معنا که باشد دلالت بر این دارد که خلقت آدم مورد اهتمام و عنایت پروردگار بوده است ، با این وصف که آن ملعون در جواب به مساله بهتری آتش از خاک تمسک جسته و گفت: « من از او بهترم زیرا مرا از آتش و او را از گل آفریدی » .
« قال فاهبط منها فما یکون لک ان تتکبر فیها فاخرج انک من الصاغرین » (آیه 13 سوره اعراف)
« تکبر » عبارتست از اینکه بخواهد خود را مافوق دیگری و بزرگتر از او جلوه دهد و لذا وقتی کسی در گفتار و رفتار خود قیافه بگیرد و بخواهد با تصنع در عمل و گفتار ، دل دیگران مسخر خود نموده در دلها جا کند و بخواهد به دیگران بقبولاند که او از آنان شریفتر و محترم تر است به چنین کسی میگویند تکبر ورزید و دیگران را خوار و کوچک بشمرد و از آنجاییکه هیچ موجودی از ناحیه خود دارای احترام و کرامتی نیست مگر اینکه خدای تعالی او را به شرافت و احترامی تشریف کرده باشد از این جهت باید گفت تکبر در غیر خدای تعالی – هر که باشد – صفت مذمومی است ؛ برای اینکه غیراو هر که باشد از ناحیه خودش جز فقر و مذلت چیزی ندارد ، خدای سبحان دارای کبریا است و تکبر از او پسندیده است . بنابراین میتوان گفت تکبر بر دو قسم است :
اولی پسندیده و آن تکبر خدای تعالی است ، ویا اگر از بندگان او است منتهی به او می شود مانند تکبر دوستان خدا بر دشمنان او که آنهم در حقیقت افتخار کردن به بندگی خدا است . و دومی تکبر ناپسند ، و آن تکبری است که در مخلوقات وجود دارد که شخص نقش خودرا بزرگ تصور می کند اما نه بر اساس حق .
و « صاغرین » جمع « صاغر » به معنای خوار و ذلیل است ، و در « صغار » در باب معانی نظیر « صغر » است برای جمله « فاهبط منها » برای اینکه « هبوط » همان خروج است و تفاوتش با خروج تنها در این است که مقصود از هبوط فرود آمدن از مکان بلند نیست ، بلکه مراد فرود آمدن از مقام بلند است .
بنابراین ، معنای آیه چنین می شود که خدای تعالی فرمود : به جرم اینکه هنگامیکه ترا امر کردم سجده نکردی باید از مقامت فرود آیی ، چون مقام تو مقام خضوع و فرمانبری بود ، و تو می‌بایستی در چنین مقامی تکبر کنی ، پس برون شو که تو از خوارشدگانی و تعبیر به « صغار » با اینکه الفاظ دیگری هم این معنا را میرسانید برای مقابله با لفظ « تکبر » است .
« قال انظری الی یوم یبعثون قال انک من المنظرین » (سوره اعراف آیه 15)
ابلیس از خدای تعالی مهلت میخواهد، و خداوند هم به وی مهلت میدهد . خداوند در جای دیگر نیز این معنا را ذکر کرده و فرموده « قال رب فانظرنی الی یوم یبعثون قال فانک من المنظرین الی یوم الوقت المعلوم »
از این آیه بر می آید که ابلیس به طور مطلق از خدا مهلت خواسته ، ولیکن خداوند او را تا زمانی معین مهلت داده است ، پس اینکه در آیه مورد بحث فرمود « تو از مهلت داده شدگانی » در حقیقت مهلت وی را به طور اجمال ذکر کرده ، و نیز از آن بر می آید که غیر از ابلیس مهلت داده شدگان دیگری نیز هستند . و از اینکه ابلیس از خدا خواست تا روز قیامت مهلتش دهد استفاده می شود که وی در این صدد بوده که جنس بشر را هم در دنیا و هم در عالم برزخ گمراه کند ، و لیکن خداوند دعایش را به اجابت نرسانید ، و شاید خداوند خواسته باشد که او تنها در زندگی دنیا بر بندگانش مسلط کند ، و دیگر در عالم برزخ قدرت اغوای آنان را نداشته باشد.
آیه « ثم لاتینهم من بین ایدیهم و من خلفهم و عن ایمانهم و عن شمائلهم » (آیه 17 سوره اعراف) بیان نقشه و کارهای او است ، میگوید : ناگهان بندگان تو را از چهار طرف محاصره میکنم تا از راهت بدر ببرم . و چون راه خدا امری است معنوی ناگزیر مقصود از جهات چهارگانه نیز جهات معنوی خواهد بود نه جهات حسی .
از آیه « یعدهم و یمنیهم و ما یعد هم الشیطان الا غرورا » و آیه « انما ذلکم الشیطان یخوف اولیاءه » و آیه « و لا تتبعوا اخطوات الشیطان » و آیه « الشیطان یعدکم الفقر و یامرکم بالفحشاء » نیز می‌توان در این باره چیزهایی فهمید و از آن استفاده کرد که مقصود از « من بین ایدیهم = جلو رویشان » حوادثی است که در زندگی برای آدمی پیش می آید ، حوادثی که خویشایند و مطابق آمال و آرزوهای او یا ناگوار و مایه کدورت عیش اوست ، چون ابلیس در هر دو حال کار خود را می کند و مراد از « خلف – پشت سر » اولاد و اعقاب او است .
چون انسان نسبت به آینده و اولادش نیز آمال و آرزوها دارد ، و درباره آنها از پاره ای مکاره می اندیشد . انسان بقاء و سعادت اولا د را در بقاء و سعادت خود میداند ، از خوشبختی آنان خوشنود و از ناراحتی شان مکدر و متالم می شود . انسان هر چه از حلال و حرام دارد همه را برای اولاد خود میخواهد و تا بتواند آتیه آنان را تامین نموده و چه بسا خود را در این راه به هلاکت می اندازد . و مقصود از سمت راست که سمت مبارک و نیرومند ادمی است سعادت و دین او است . و« آمدن شیطان از دست راست » به این معنا است که وی آدمی را از راه دینداری بی دین می کند و او را در بعضی از امور دینی وادار به افراط نموده به چیزهایی که خداوند از آدمی نخواسته تکلیف می کند . و این همان ضلالتی است که خداوند آن را در اتباع خطوات الشیطان نام نهاده است .
و منظور از « سمت چپ » بی دینی می باشد ، به این معنا که فحشا و منکرات را در نظر آدمی جلوه داده وی رابه ارتکاب معاصی و آلودگی به گناهان و پیروی از هوای نفس و شهوات وادار میسازد .
و جمله « و لا تحد اکثر هم شاکرین » نتیجه کارهایی است که خداوند در جمله « لاقعدن لهم صراطک المستقیم ثم لا تینهم . . . » از ابلیس ذکر نمود ، البته در جاهای دیگر قرآن که داستان ابلیس را نقل فرموده در آخر به جای « و لا تجد اکثر هم شاکرین » عبارات دیگری را ذکر فرموده ، مثلاً در سوره « اسری » وقتی این داستان را نقل می کند در آخر از قول ابلیس میفرماید : لا حتنکن دریته الا قلیلا» و در سوره « ص » میفرماید : « لاغوینهم اجمعین الا عبادک منهم المخلصین »
از اینجا معلوم می شود که مقصود از « شاکرین » در آیه مورد بحث همان» مخلصین » در سایر آیات است . دقت در معنای این دو کلمه نیز این معنا را تایید می کند . برای اینکه «مخلصین » به فتح لام – کسانی هستند که برای خدا خالص شده باشند . یعنی خداوند آنان را برای خود خالص کدره است و جز او کسی در آنان نصیبی ندارد ؛ و آنان به غیر خدا به یاد کسی نیستند ، از خدا گذشته هر چیز دیگری را – حتی خودشان را – فراموش کرده اند . و معلوم است که چنین کسانی در دل هایشان ، جز خدای تعالی ، چیزی دیگر نیست و چنان یاد خدا دلهایشان را پر کرده که دیگر جای خالی برای شیطان و وسوسه هایش نمانده است .
و اما « شاکرین » - آنها هم کسانی می باشند که همیشه شکر نعمتهای خدا کارشان هست ؛ و یعنی به هیچ نعمتی از نعمتهای پروردگار بر نمی‌خورند مگر اینکه شکرش را بجای آورند . به این معنا که در هر نعمتی طوری تصرف نموده و قولاً و فعلاً به نحوی رفتار می کنند که نشان میدهند این نعمت از ناحیه پروردگارشان است ، و پر واضح است که چنین کسانی به هیچ چیزی از ناحیه خود و دیگران بر نمی‌خورند مگر اینکه قبل از برخوردشان به آن و در حال برخورد و بعد از برخوردشان به یاد خدایند و همی به یاد خدا بودن آنها هر چیز دیگری را از یادشان برده چون خداوند در جوف کسی دو قلب قرار نداده ، پس اگر حق معنای شکر را ادا کنیم برگشت معنای آن به همان مخلصین خواهد بود و اگر ابلیس شاکرین و مخلصین را از اغواء و اضلال خود استثناء کرده بیهوده و یا از راه ترحم بر آنان نبوده ، و نخواسته بر آنان منت بگذارد، بلکه از این باب است که دسترسی به آنان نداشته و زورش به آنان نرسیده است .

 

گفتارى درباره شیطان و عمل او
موضوع ابلیس نزد ما امرى مبتذل و پیش پا افتاده شده که اعتنایى به آن نداریم ، جز اینکه روزى چند بار او را لعنت کرده و از شرش به خدا پناه مى بریم و بعضى افکار پریشان خود را به این جهت که از ناحیه او است تقبیح مى کنیم . و لیکن باید دانست که این موضوع موضوعى است بسیار قابل تاءمل و شایان دقت و بحث ، و متاءسفانه تا کنون در صدد بر نیامده ایم که ببینیم قرآن کریم درباره حقیقت این موجود عجیب که در عین اینکه از حواس ما غایب است و تصرفات عجیبى در عالم انسانیت دارد چه مى گوید، و چرا نباید در صدد برآییم ؟
چرا در شناختن این دشمن خانگى و درونى خود بى اعتناییم ؟ دشمنى که از روز پیدایش بشر تا روزى که بساط زندگیش برچیده مى شود بلکه حتى پس از مردنش هم دست از گریبان او بر نمى دارد و تا در عذاب جاودانه دوزخش نیندازد آرام نمى گیرد. آیا نباید فهمید این چه موجود عجیبى است که در عین اینکه همه حواسش جمع گمراه کردن یکى از ماها است و در همان ساعتى که مشغول گمراه کردن او است عینا به همان صورت و در همان وقت سرگرم گمراه ساختن همه بنى نوع بشر است ؟ در عین اینکه از آشکار همه با خبر است از نهان آنان نیز اطلاع دارد، حتى از نهفته ترین و پوشیده ترین افکارى که در زوایاى ذهن و فکر آدمى جا دارد با خبر است . و علاوه بر اینکه با خبر است مشغول دسیسه در آن و گمراه ساختن صاحب آن نیز هست .

 

اشاره به اهمال و قصور مفسرین در بحث از شیطان و شناختن او
آیا تعجب در این است که ما چنین بحثى را عنوان کردیم و یا در این است که چرا مفسرین تاکنون اسمى از آن نبرده اند؟ و اگر هم احیانا متعرض آن شده اند به پیروى از روشى که دانشمندان صدر اول اسلام داشته اند تنها متعرض اشکالاتى شده اند که مردم عوام در برخورد با آیات این داستان متوجه آن مى شوند، و در این چهار دیوارى هر طایفه اى بر آنچه فهمیده استدلال و جنگ و جدال کرده و فهم طایفه دیگر را تخطئه نموده بر آن ایراد کرده و به شمارش اشکالات مربوط به داستان پرداخته است .
1- چرا خداوند ابلیس را آفرید؟ او که مى دانست وى چکاره است ؟ 2- با اینکه ابلیس از جن بود چرا خداوند او را با ملائکه محشور و همنشین کرد؟ 3- با اینکه مى دانست او اطاعتش نمى کند چرا امر به سجده اش ‍ کرد؟ 4- چرا او را موفق به سجده نکرد و گمراهش نمود؟ 5- چرا بعد از آن نافرمانى او را هلاک نکرد؟ 6- چرا تا روز قیامت مهلت داد؟ 7- چرا او را مانند خون در سراسر وجود آدمى راه داده و بر او مسلطش کرده است ؟ 8- چرا به لشکریانى تاءییدش نمود و بر همه جهات حیات انسانى او را مسلط نمود؟ 9- چرا او را از نظر و احساس بشر پنهان کرد؟ 10- چرا همه کمک ها را به او کرد و به آدمیان کمک نکرد؟ 11- چرا اسرار خلقت بشر را از او پوشیده نداشت تا چنین به اغواى او طمع نبندد؟ 12- با اینکه او دورترین و دشمن ترین مخلوقات بود چطور با خدا حرف زد و خداوند هم با او تکلم کرد؟ آیا همانطور که بعضى ها گفته اند از راه معجزه بوده یا آثار و علایمى ایجاد کرده که ابلیس از دیدن آن آثار به مراد او پى برده ؟ 13- ورودش به بهشت از چه راهى بوده ؟ 14- چگونه ممکن است در بهشت که مکان مقدس و طهارت است وسوسه و دروغ و گناه واقع شود؟ 15- با اینکه حرفهایش مخالف گفتار خداوند بود چرا آدم آن را پذیرفت ؟ 16- و با اینکه خلود در دنیا مخالف با اعتقاد به معاد است چگونه طمع در خلود کرد؟ 17- با اینکه آدم در زمره پیغمبران بود چطور ممکن است معصیت کرده باشد؟ 18- با اینکه توبه کار مانند کسى است که گناه نکرده است چطور توبه آدم قبول شد و لیکن به مقامى که داشت باز نگشت ؟ و چگونه ...؟ و چگونه ...؟
اهمال و کوتاهى مفسرین در این موضوع جدى و حقیقى ، و بى بند و بارى آنها در اشکال و جواب به حدى رسید که در جواب از این اشکالات بعضى از آنان به خود جراءت دادند که بگویند مقصود از آدم در این داستان آدم نوعى است ، و داستان یک داستان خیالى محض است . و یا بگویند مقصود از ابلیس قوه اى است که آدمى را به شر و فساد دعوت مى کند2. و یا بگویند صدور فعل قبیح از خداوند جایز است ، و همه گناهان از ناحیه خود او است . و او است که آنچه را خودش درست کرده خراب مى کند، و بطور کلى ، خوب آن چیزى است که او بخواهد و به آن امر کند و بدآن چیزى است که او از آن نهى کند. و یا بگویند اصلا آدم از زمره پیغمبران نبوده و یا بطور کلى انبیا معصوم از گناه نیستند، و یا قبل از بعثت معصوم نیستند و آدم آن موقع که نافرمانى کرد مبعوث نشده بود و یا بگویند همه این صحنه ها براى امتحان بوده است .
باید دانست تنها چیزى که باعث بى فایده بودن این مباحث شده این است که این مفسرین در این مباحث بین جهات حقیقى و جهات اعتبارى فرق نگذاشته و مسائل تکوینى را از مسائل تشریعى جدا نکرده اند، و بحث را درهم و برهم نموده ، اصول قراردادى و اعتبارى را که تنها براى تشریعیات و نظام اجتماعى مفید است در امور تکوینى دخالت داده و آن را، حکومت داده اند.

 

سجده ملائکه براى جمیع بنى آدم و براى عالم بشریت بوده است .
خطابى که در جمله (( و لقد خلقناکم ...(( است خطاب به عموم آدمیان و خطابى است امتنانى ، همچنانکه در آیه قبلى هم گفتیم که لحن کلام لحن منت نهادن است ، زیرا مضمون ، همان مضمون است و تنها تفاوت بین آن دو اجمال آن و تفصیل این است . بنابراین ، اینکه مى بینیم از خطاب عمومى :(( و لقد خلقناکم (( به خطاب خصوصى (( ثم قلنا للملائکه اسجدوا لادم (( منتقل شد براى بیان دو حقیقت است : حقیقت اول اینکه سجده ملائکه براى جمیع بنى آدم و در حقیقت خضوع براى عالم بشریت بوده ، و اگر حضرت آدم (علیه السلام ) قبله گاه سجده ملائکه شده از جهت خصوصیت شخصیش نبوده ، بلکه از این باب بوده که آدم (علیه السلام ) نمونه کامل انسانیت بوده ، و در حقیقت از طرف تمام افراد انسان به منزله نماینده بوده است ، همچنانکه خانه کعبه از جهت اینکه حکایت از مقام ربوبى پروردگار مى کند قبله گاه مردم قرار گرفته است ، و این معنا از چند جاى داستان آدم و ابلیس استفاده مى شود:
اول : از قضیه خلافتى که آیات (( 30 - 33(( سوره (( بقره (( متعرض ‍ آن است ، چون از این آیات بر مى آید که ماءمور شدن ملائکه به سجده متفرع بر خلافت مزبور بوده ، و خلافت مزبور بطورى که ما استفاده کردیم و در تفسیر آن آیات بیان نمودیم مختص به آدم (علیه السلام ) نبوده ، بلکه در همه افراد بشر جارى است . پس سجده ملائکه سجده بر جمیع افراد انسان است . دوم : از آنجا که ابلیس گفت : (( فبما اغویتنى لاقعدن لهم صراطک المستقیم ثم لاتینهم من بین ایدیهم و من خلفهم (( ؛ چون قبل از این آیه ذکرى از بنى آدم به میان نیامده بود، و ابلیس ابتداء و بدون اینکه حرفى از بنى آدم در بین باشد متعرض اغواى بنى نوع بشر گردید. و در سوره (( حجر(( هم از او چنین حکایت شده که گفت :(( رب بمااغویتنى لازینن لهم فى الارض و لاغوینهم اجمعین (( و نیز در سوره (( ص (( گفته است (( فبعزتک لاغوینهم اجمعین (( و اگر جمیع افراد بشر مسجود ابلیس و ملائکه نبودند جا نداشت که ابلیس اینطور در مقام انتقام از آنان برآید.
سوم : علاوه بر همه اینها خطاباتى که در سوره (( بقره (( و سوره (( طه (( خداوند با آدم داشته عین آن خطابات را در این سوره با جمیع افراد بشر دارد، و همه جا مى فرماید: (( یا بنى آدم (( .
بیان این که خلقت آدم در حقیقت ، خلقت جمیع بشر بوده است و اشاره بهاقوال دیگرى که در توجیه نسبت دادن خلقت آدم به همگان گفته شده است .
حقیقت دوم اینکه خلقت آدم در حقیقت خلقت جمیع بنى نوع بشر بوده . آیه (( و بدء خلق الانسان من طین ثم جعل نسله من سلاله من ماء مهین (( و آیه (( هو الذى خلقکم من تراب ثم من نطفه ثم من علقه (( نیز دلالت بر این حقیقت دارند، چون از ظاهر آن دو استفاده مى شود که منظور از خلق کردن از خاک همان جریان خلقت آدم (علیه السلام ) است . گفتار ابلیس هم که در ضمن داستان گفت :(( لئن اخرتن الى یوم القیمه لاحتنکن ذریته الا قلیلا...(( و همچنین آیه (( و اذ اخذ ربک من بنى آدم من ظهورهم ذریتهم و اشهدهم على انفسهم ...(( به بیانى که خواهد آمد اشعار به این معنا دارد. اقوال مفسرین در تفسیر این آیه مختلف است ، مثلا مؤ لف مجمع البیان گفته است : خداى تعالى نعمتى را که در ابتداى خلقت بشر به وى ارزانى داشته ذکر نموده و فرموده : (( و لقد خلقناکم ثم صورناکم ...(( اخفش گفته است : کلمه (( ثم (( در اینجا به معناى (( و(( است . زجاج بر او حمله کرده که این اشتباه است ، زیرا خلیل و سیبویه و جمیع اساتید عربیت گفته اند کلمه (( ثم (( با واو فرق دارد و (( ثم (( همیشه براى چیزى است که نسبت به ماقبل خود بعدیت و تاخر داشته باشد، آنگاه گفته : معناى این آیه این است که ما اول آدم را آفریدیم و بعدا او را صورت گرى نمودیم ، و پس از فراغت از خلقت آدم و صورت گرى وى به ملائکه گفتیم تا او را سجده کنند. بنابراین مراد از آفرینش مردم آفرینش آدم است و این معنا مطابق با روایتى است که از حسن رسیده ، و در کلام عرب اینگونه تعبیرات زیاد است ، مثلا وقتى مى خواهند بگویند ما به پدران شما چنین و چنان کردیم ، مى گویند:(( ما به شما چنین و چنان کردیم (( ، در قرآن کریم هم از این گونه تعبیرات زیاد دیده مى شود، از آن جمله است آیه (( و اذ اخذنا میثاقکم و رفعنا فوقکم الطور(( و مقصود این است که به یاد آرید آن زمانى را که ما از پدران شما میثاق گرفتیم .

 

فرمت این مقاله به صورت Word و با قابلیت ویرایش میباشد

تعداد صفحات این مقاله 22   صفحه

پس از پرداخت ، میتوانید مقاله را به صورت انلاین دانلود کنید


دانلود با لینک مستقیم


دانلود مقاله ابلیس