فی توو

مرجع دانلود فایل ,تحقیق , پروژه , پایان نامه , فایل فلش گوشی

فی توو

مرجع دانلود فایل ,تحقیق , پروژه , پایان نامه , فایل فلش گوشی

تحقیق در مورد پیامدهای جنگ احد

اختصاصی از فی توو تحقیق در مورد پیامدهای جنگ احد دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

تحقیق در مورد پیامدهای جنگ احد


تحقیق در مورد پیامدهای جنگ احد

لینک پرداخت و دانلود *پایین مطلب*

فرمت فایل:Word (قابل ویرایش و آماده پرینت)


تعداد صفحه:31

فهرست مطالب

 

آیات سوره آل عمران درباره فرایان جنگ احد 

دلالت آیه بر ارتداد صحابه پس از مرگ پیامبر

معنای شکر در آیه و سیجزی الله الشاکرین  

مقام شاکرین مقام مخلصین است که شیطان را بدان راه نیست

 

پیامدهای جنگ احد

قال اللهُ الحکیمُ فى کتابِهِ الکَریم:

وَ مَا مُحَمّدٌ إلّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرّسُلُ أفَإینْ مَاتَ أوْ قُتِلَ انقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِکُمْ وَ مَن یَنقَلِبْ عَلَى‏ عَقِبَیْهِ فَلَن یَضُرّ اللَهَ شَیًْا وَ سَیَجْزِى اللَهُ الشّاکِرِینَ. [1]

«و نیست محمّد مگر رسولى که پیش از او رسولانى آمده‏اند و درگذشته‏اند؛ پس اگر او بمیرد یا کشته شود، آیا شما بر روى پاشنه‏هاى پاى خود به عقب واژگون مى‏شوید؟! و هر کس بر روى دو پاشنه پاى خودش به عقب واژگون شود، أبداً به هیچ‏وجه به خداوند ضررى نمى‏رساند، و خداوند بزودى پاداش سپاسگزاران را مى‏دهد.»

این آیه در غزوه اُحُد نازل شد درباره کسانى که در حمله شدید دشمن پا به فرار گذاشته و پیامبر را در آن معرکه خونبار تک و تنها گذاردند و جز وجود مقدّس حضرت امیرالمؤمنین‏علیه السلام و افراد معدودى همچون ابودُجانه انصارى [2] و سهل بن حُنَیْف، گرداگرد رسول خدا کسى نبود که از جان أقدسش دفاع کند، و آن حضرت را به کام تیرها و نیزه‏ها و شمشیرها و سنگ‏اندازى دشمنان که همه آماده و متعهّد براى کشتن خودِ رسول‏الله بودند، نسپارد.

آیات سوره آل عمران درباره فرایان جنگ احد 

این آیه در میان آیاتى واقع است که مجموعاً در سوره آل‏عمران آمده و وضعیّت را خوب تشریح مى‏کند:

وَ لاتَهِنُوا وَلاَتَحْزَنُوا وَ أنْتُمُ الأعْلَوْنَ إنْ کُنْتُمْ مُؤمِنینَ. إنْ یَمْسَسْکُمْ قَرْحٌ فَقَدْ مَسّ الْقَوْمَ قَرْحٌ مِثْلُهُ وَ تِلْکَ الأیّامُ نُدَاوِلُها بَیْنَ النّاسِ وَ لِیَعْلَمَ اللهُ الّذِینَ آمنُوا وَ یَتّخِذَ مِنْکُمْ شُهَدَاءَ وَ اللهُ لایُحِبّ الظّالِمینَ. وَ لِیُمَحّصَ اللهُ الّذینَ آمَنُوا وَ یَمْحَقَ الْکافِرینَ .

أمْ حَسِبْتُمْ أنْ تَدْخُلُوا الْجَنّةَ وَ لَمّا یَعْلَمِ اللهُ الّذِینَ جَاهَدُوا مِنْکُم وَ یَعْلَمَ الصّابِرینَ. وَ لَقَدْ کُنْتُمْ تَمَنّوْنَ الْمَوْتَ مِنْ قَبْلِ أنْ تَلْقَوْهُ فَقَدْ رَأیْتُمُوهُ وَ أنْتُمْ تَنْظُرُونَ. وَ مَا مُحَمّدٌ إلاّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرّسُلُ أفَإنْ مَاتَ أوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَى أعْقَابِکُمْ وَ مَنْ یَنْقَلِبْ عَلَى عَقِبَیْهِ فَلَنْ‏یَضُرّ اللهَ شَیْئاً وَ سَیَجْزِى اللهُ الشّاکِرینَ.

وَ مَا کَانَ لِنَفْسٍ أنْ تَمُوتَ إلاّ بِإذْنِ اللهِ کِتَاباً مَؤجّلاً وَ مَنْ یُرِدْ ثَوَابَ الدّنْیَا نُؤْتِهِ مِنْهَا وَ مَنْ یُرِدْ ثَوَابَ الآخِرَةِ نُؤْتِهِ مِنْها وَ سَنَجْزِى الشّاکِرینَ. وَ کَأیّنْ مِنْ نَبِىّ قَاتَلَ مَعَهُ رِبّیّونَ کَثِیرٌ فَما وَهَنُوا لِمَا أصَابَهُمْ فِى سَبیلِ اللهِ وَ مَا ضَعُفُوا وَ مَا اسْتَکَانُوا وَ اللهُ یُحِبّ الصّابِرینَ. وَ مَا کانَ قَوْلَهُمْ إلاّ أنْ قَالُوا رَبّنَا اغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنَا وَ إسْرافَنَا فِى أمْرِنَا وَ ثَبّتْ أقْدَامَنَا وَ انْصُرْنَا عَلَى الْقَوْمِ الکَافِرینَ. فَآتَاهُمُ اللهُ ثَوَابَ الدّنْیَا وَ حُسْنَ ثَوَابِ الآخِرَةِ وَ اللهُ یُحِبّ الْمُحسِنینَ. [3]

«و سستى مکنید و غمگین مباشید، در حالى که شما بالاتر و رفیع‏تر از همه امّتهاى جهانید، اگر بوده باشید از ایمان آورندگان! اگر به شما زخمى و جراحتى در جنگ رسید، تحقیقاً همان گونه زخم و جراحتى هم به دشمنان مقابل شما رسید! و این ایّام و روزهائى که مى‏گذرد، ما آنها را یکى پس از دیگرى در میان مردم گردش مى‏دهیم (و مصائب و مشکلات و حوادث را به نوبه بر همه مردم وارد مى‏سازیم) تا آنکه خداوند بداند: آنان که از شما ایمان آورده‏اند چه کسانى هستند، و براى آنکه خداوند از میان شما گواهانى را اتّخاذ کند، و خداوند ظالمین را دوست ندارد. و براى آنکه خداوند مؤمنین را پاک و پاکیزه گردانیده، از عیوب به در کند و براى آنکه کافرین را هلاک و ضایع و نابود سازد.

آیا شما مى‏پندارید که داخل بهشت مى‏شوید، در صورتى که هنوز خداوند از آنان که از شما جهاد کرده‏اند علمى بهم نرسانیده است؟! و در حالى که هنوز خداوند از صابرین و شکیبایان شما مطّلع نگردیده است؟! و هر آینه شما همان کسانى بودید که قبل از معرکه کارزار و غوغاى گیرودار، آروزى مرگ در راه خدا را مى‏کردید، پس تحقیقاً آن معرکه و مقابله با مرگ را دیدید و نظاره نمودید! (پس چرا پا به فرار گذاردید؟!) و نیست محمّد مگر فرستاده‏اى از جانب خدا که قبل از او فرستادگانى آمده‏اند و درگذشته‏اند! آیا اگر او بمیرد یا کشته شود شما به همان بربریّت و جاهلیّت دیرینه خود بازگشت مى‏کنید؟! و هر کس بر شرک و جاهلیّت خود بازگردد، أبداً به قدر ذرّه‏اى به خدا ضررى نمى‏رساند، و بزودى خداوند سپاسگزاران و شاکران را أجر جمیل و ثواب لاتُعَدّ و لاتُحصَى عنایت مى‏کند.

و هیچ ذى روحى را توان آن نیست که بدون اِذن و اجازه حتمیّه خداوند بمیرد مگر در زمان مقدّر و معیّن و أجل مکتوب و مضبوط. و کسى که بهره و پاداش خود را از جنگ و معرکه و غیرها وصول به أمر دنیوى بخواهد ما همان را به او مى‏دهیم، و هرکس بهره و پاداش خود را وصول به أمر اُخروى و رضا و رضوان و لقاء خدا بخواهد، ما همان را به او مى‏دهیم و بزودى شاکران و سپاسگزاران را جزا و پاداش مى‏دهیم.

و چه بسیارى از پیغمبران که با آنها أفراد بسیارى از دست پروردگان مؤمن (و یا از مردان الهى و ربّانى) در راه خدا کارزار کرده‏اند، که از آنچه به آنها در راه خدا از مشکلات رسیده‏است سستى نورزیده‏اند و ضعف وکم قدرتى نشان‏ندادند و به‏حال ذلّت و استکانت و انفعال و پذیرش دشمن در نیامدند. و خداوند شکیبایان را دوست مى‏دارد. و نبود سخن و گفتارشان مگر اینکه گفتند: بار پروردگار ما، از گناهانمان درگذر و از زیاده‏روى و تجاوز در امرمان که نموده‏ایم چشم بپوش و گامهاى ما را استوار بدار و ما را بر گروه کافران پیروزى ده . بنابر این خداوند به آنها ثواب و پاداش دنیوى را عنایت نمود و به نیکوئىِ ثواب و پاداش اُخروى نیز رسانید و خداوند نیکوکاران را دوست دارد.»

دلالت آیه بر ارتداد صحابه پس از مرگ پیامبر

حضرت استاذنا الأکرم آیة الله علّامه طباطبائى در ذیل آیه وَ ما مُحّمّدٌ إلاّ رَسوُلٌ در تفسیر فقره أفَإنْ مَاتَ أوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَى أعقَابِکُمْ (اگر او بمیرد یا کشته شود، شما به عقب برمى‏گردید)، فرموده‏اند: مراد از برگشتن به عقب، فرار از جنگ نیست؛ بلکه به معنى ارتداد و کفر بعد از ایمان است، زیرا ارتباطى میان فرار از معرکه بواسطه موت پیغمبر اکرم‏صلى الله علیه وآله و یا کشته شدن او نیست، بلکه نسبت و ارتباط، میان موت یا قتل او، و ارتداد و رجوع به کفر بعد از ایمان است .

و دلیل بر آنکه مراد، برگشتن از دین است آیاتى است که پس از ذکر چند آیه ذکر نموده است : وَ طائِفَةٌ قَدْ أهَمّتْهُمْ أنْفُسُهُمْ یَظُنّونَ بِاللهِ غَیْرَ الْحَقّ ظَنّ الْجَاهِلیّةِ یَقُولُونَ هَلْ لَنْا مِنَ الأمْرِ مِنْ شَىْ‏ءٍ قُلْ إنّ الأمْرَ کُلّهُ لِلّهِ یُخْفُونَ فِى أنْفُسِهِمْ مَا لایُبْدُونَ لَکَ یَقُولُونَ لَوْ کَانَ لَنا مِنَ الأمْرِ شَىْ‏ءٌ مَا قُتِلْنَا هَهُنَا قُلْ لَوْ کُنْتُمْ فِى بُیُوتِکُمْ لَبَرَزَ الّذِینَ کُتِبَ عَلیْهِمُ الْقَتْلُ إلَى مَضَاجِعِهِمْ وَ لِیَبْتَلِىَ اللهُ مَا فِى صُدُورِکُمْ وَ لِیُمَحّصَ مَا فِى قُلُوبِکُمْ وَ اللهُ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصّدُورِ. اِنّ الّذِینَ تَوَلّوْا مِنْکُمْ یَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعَانِ إنّمَا اسْتَزَلّهُمُ الشّیْطَانُ بِبَعْضِ مَا کَسَبُوا وَ لَقَدْ عَفَا اللهُ عَنْهُمْ إنّ اللهَ غَفُورٌ حَلِیمٌ. [4]

«و گروهى فقط در غم جان خود بوده و وعده خدا را به غلبه دین و گسترش اسلام، از روى جهل و نادانى مانند گمانهاى مردم جاهلى، دروغ پنداشتند و از روى إنکار و تعجّب مى‏گفتند : آیا ممکن است ما صاحب قدرت و أمر بشویم؟ بگو اى پیغمبر که تنها خداست که صاحب قدرت است و أمر و فرمان به دست اوست. (صحابه سست ایمان که از ترس مؤمنین راستین) خیالات باطل و اندیشه‏هاى پلید خود را با تو اظهار نمیدارند، با خود میگویند: اگر کار ما به وَحْى خدائى و آئین حقّ بود و ما صاحب أمر و قدرت بودیم شکست نمى‏خوردیم و گروهى از ما در اینجا کشته نمى‏شدند. بگو اى پیغمبر: اگر شما در خانه‏هایتان هم بودید، باز آنان که سرنوشت آنان در قضاى حتمیّه إلهى کشته شدن است، با پاى خود از خانه ها به قتلگاهها مى‏آمدند و در قبور خود مى‏خفتند، و این براى آن است که خداوند نیّات و اندیشه‏هاى شما را برون ریخته و آنچه در دلها و سینه‏هاپنهان کرده‏اید بیازماید و آنچه در قلوبتان نهفته‏اید پاک و خالص کند، و خداوند از راز درونها آگاه است.

تحقیقاً آنان که در روز جنگ اُحُد و معرکه کارزار که دو صف اسلام و کفر در مقابل هم واقع شدند و برخورد کردند، از کارزار و رزم فرار کرده پشت به صحنه نمودند، فقط و فقط بواسطه بعضى أعمال و رفتار ناپسند خود آنها، شیطان آنان را به لغزش افکند و دچار تزلزل در ایمان شدند، و هر آینه حقّاً خداوند از عقوبتشان درگذشت و تحقیقاً خداوند آمرزنده و شکیباست.» [5]

در این آیات خداوند ایشان را با عنوان تن‏خواهى و جان‏پرورى و گمان و پندار جاهلى یاد مى‏فرماید، که در نتیجه برخى از کارهاى نکوهیده خود، لغزش در دین پیدا کردند و پیامبر را در چنین واقعه خطیرى تنها گذاردند.

علاوه بر این ما مى‏بینیم نظیر این فرار از جنگ و پشت کردن به صحنه رزم در غیر اُحُد هم مانند غزوه حُنَیْن و خَیْبَر پیدا شد و خداوند آنها را بدینگونه خطاب نکرد و از پشت نمودنشان به دشمن و صفحه کارزار بمانند این کلمه تعبیر نکرد و سخن نگفت؛ فرمود: وَ یَوْمَ حُنَیْنٍ إذْ أعْجَبَتْکُمْ کَثْرَتُکُمْ فَلَمْ تُغْنِ عَنْکُمْ شَیْئاً وَ ضَاقَتْ عَلَیْکُمُ الأرْضُ بِمَا رَحُبَتْ ثُمّ وَلّیْتُمْ مُدْبِرینَ [6] «و در روز غزوه حنین، در وقتى که کثرت سپاهیان و بسیارى لشکریانتان شما را به شگفت انداخت، پس این کثرت، هیچ نتوانست به شما قدرتى بخشد و از خدا بى‏نیاز کند، و زمین با این فراخى و گستردگى بر شما تنگ آمد و شما پشت کرده پا به فرار نهادید.»

بنابراین، گفتار راست و درست این است که: مراد از انقلاب و بازگشت به سوى أعقاب در آیه مبارکه، رجوع به کفر سابق بوده باشد.

و محصّل معنى آیه با وجود سیاق عتاب و مؤاخذه و توبیخى که در آن است این مى‏شود که: محمّدصلى الله علیه وآله وسلم نیست مگر فرستاده و رسولى از سوى خدا به مانند سائر رسولان و فرستادگان دگر؛ وظیفه و قدرتى ندارد مگر تبلیغ رسالت پروردگارش را، و چیزى از قدرت و صاحب اختیارى براى او نیست و فقط قدرت و أمر و اختیار از براى خداست و دین هم دین خداست و باقى است به بقاى خدا. در این صورت اتّکاء و دلبستگى و وابستگى ایمان شما به حیات و زندگى او چه معنى دارد، که از شما چنین مشهود مى‏شود که: اگر او بمیرد یا کشته شود، شما قیام به أمر دین را ترک مى‏کنید و عقبگرد نموده به سوى جاهلیّت گذشته بازمى‏گردید و بعد از هدایت، غوایت و ضلالت را مى‏پذیرید؟!

و این سیاق آیه، قوى‏ترین شاهد است بر آنکه: آنان در روز اُحُد پس از گرم شدن معرکه و کارزار، گمان بردند که: رسول اکرم‏صلى الله علیه وآله وسلم کشته شده است و بنابر این دست از جنگ برداشته و از کارزار منصرف شدند و به جانب دیگر گریختند. و این گفتار را تأیید مى‏نماید آنچه در روایت و تاریخ وارد است ـ همچون روایت ابن‏هشام در سیره ـ که أنَس بن نضر که عموى أنس بن مالک است به عمربن خطّاب و طلحَة بن عبیدالله و جمعى از مهاجرین و انصار رسید که دست از جنگ برداشته و خود را رها کرده بودند و به آنها گفت : علّت دست کشیدن شما از جنگ چیست؟! گفتند: رسول خدا کشته شده است. گفت: شما زندگى را بعد از رسول خدا براى چه مى‏خواهید؟! شما هم بمیرید بر آن طریقه‏اى که رسول خدا مرده است. و پس از این در مقابل دشمنان آمد و جنگ کرد تا کشته شد.

و بالجمله، معنى این دست برداشتن از جنگ و رها کردن آن به این برمیگردد که ایمانشان قائم به رسول الله بوده، با حیات او باقى و با موت او زوال مى‏پذیرد. و این، اراده ثواب دنیا و کامیابى از حیات پیامبر بواسطه ایمان است که خداوند آنان را بدین گونه ایمان عتاب میفرماید. و مؤیّد این معنى گفتار خداوند است در پایان آیه که: وَ سَیَجْزِى اللهُ الشّاکِرینَ (و خداوند بزودى شاکران را پاداش میدهد).

 

 

معنای شکر در آیه و سیجزی الله الشاکرین  

چون خداوند تعالى این جمله را در آیه بعدى نیز پس از وَ مَنْ یُرِدْ ثَوَابَ الدّنْیا نُؤْتِهِ مِنْهَا وَ مَنْ یُرِدْ ثَوَابَ الآخِرَةِ نُؤْتِهِ مِنْهَا (و کسى که مرادش پاداش دنیا باشد ما به او از دنیا مى‏دهیم و کسى که مرادش پاداش آخرت باشد ما به او از آخرت میدهیم) تکرار فرموده و گفته است: و سَنَجْزِى الشّاکِرینَ. و این دقیقه بسیار شایان دقّت است.

و این جمله: وَ سَیَجْزِى اللهُ الشاکِرین طبق آنچه از سیاق استفاده مى‏شود به منزله استثناء است براى جمله قبل. و این دلیل است بر اینکه در میان صحابه رسول خدا کسانى بوده‏اند که انقلاب به قهقرى از ایشان ظهور پیدا نکرده، و یا آنچه مشعر به ارتداد و کفر باشد مانند دست‏برداشتن از جنگ و پشت نمودن به دشمن از آنان به وقوع نپیوسته است، و آنها همان شاکران و سپاسگزارانند.

حقیقت شکر، إظهار نمودن نعمت است همچنانکه حقیقت کفرى که در مقابل آن است، پنهان کردن آن است. اظهار کردن نعمت عبارت است از : استعمال نعمت در همان محلّى که نعمت دهنده اراده کرده است، با یاد کردن نعمت دهنده با زبان ـ که این همان ثناء است ـ و با دل بدون نسیان . و بناءً علیهذا شکر خداوند متعال در برابر نعمتى از نعمت‏هاى او عبارت مى‏شود از آنکه : بنده خدا را در وقت به کار بردن آن نعمت یاد کند، و آن نعمت را در همان جائى که او معیّن کرده است مصرف نماید و از آن تجاوز ننماید.

و مى‏دانیم که: چیزى در عالم نیست مگر آنکه نعمتى است از نعمتهاى خداوند تبارک و تعالى، و خدا از بندگان خود نمى‏خواهد مگر آنکه آن نعمت را در راه عبادت او مصرف کنند، و مى‏فرماید : وَ آتَاکُم مِن کُلّ مَا سَأَلْتُمُوهُ وَ إن تَعُدّوا نِعْمَةَ اللهِ لاَتُحْصُوهَا إنّ الإنْسَانَ لَظَلُومٌ کَفّارٌ. [7] «و خداوند به شما از هر آنچه که از او خواسته‏اید، (همه یا بعضى را) داده است و اگر نعمت‏هاى خدا را بشمارید به اندازه و مقدار آن نمى‏رسید، و حقّاً انسان ستمکار و پوشاننده نعمت‏هاى اوست.»

پس شکر خدا بر نعمت وى آن است که: در آن نعمت، أمر خدا اطاعت شود و مقام ربوبیّت و اُلوهیّتش در آن نعمت یاد شود.

و بنابر این شکرِ مطلق خداوند بدون تقیید عبارت است از: یاد کردن او بدون نسیان، و اطاعت او بدون عصیان. و مفاد و مراد از گفتارش که مى‏فرماید: وَ اشْکُرُوا لى وَ لاتَکْفُرُونِ، [8] این مى‏شود که: مرا یاد کنید یادى که با آن فراموشى آمیخته نمى‏باشد، و از أمر من پیروى نمائید بگونه‏اى که با گناه مشوب نمى‏شود». و نباید به سخن کسى که مى‏گوید: اینگونه أمر، أمر به مالایطاق است گوش فراداد، زیرا اینگونه سخن ناشى از کمى تدبّر در حقائق دینیّه و دورى از ساحت عبودیّت است.

و در برخى از مباحث سابقه معلوم شد که: فعل دلالت بر مجرّد تلبّس به مبدأ و مصدر فعل دارد، به خلاف وصف که دلالت بر استقرار تلبّس مى‏کند به حیثیّتى که معنى وصفى ملکه انسان شده و هیچگاه از وى مفارقت نمى‏کند. فرق است میان اینکه بگوئیم: الّذِینَ أشْرَکُوا، وَ الّذِینَ صَبَرُوا، وَالّذِینَ ظَلَمُوا، وَ الّذِینَ یَعْتَدُونَ (یعنى آنان که شرک آوردند و آنان که شکیبائى نمودند و آنان که ستم کردند و آنان که تجاوز مى‏نمایند) و میان این که بگوئیم: مُشْرِکینَ، وَ صَابِرین، وَ ظَالِمِینَ، وَ مُعْتَدِینَ (یعنى مشرکان و شکیبایان و ستمکاران و تجاوز کنندگان.) و بنابر این شاکرین کسانى هستند که وصف شکر در ایشان ثابت و استوار شده و این فضیلت در آنها استقرار یافته است. و معلوم شد که: شکر مطلق آن است که بنده نعمتى را به یاد نیاورد مگر اینکه خدا را با آن نعمت به یاد آورد، و برخورد با چیزى نکند که به آن نعمت گفته مى‏شود مگر اینکه أمر خدا را در آن اطاعت نماید.

مقام شاکرین مقام مخلصین است که شیطان را بدان راه نیست

و از آنچه گفتیم به دست آمد که شکر تمام نمى‏شود مگر آنکه بنده علماً و عملاً براى خداوند ـ سبحانه ـ اخلاص داشته باشد. پس شاکرین همان برگزیدگان براى خدا (مُخْلَصینَ لِلّه) هستند که شیطان طمعش را از آنان بریده است و در مقام و منزلتى مى‏باشند که ابلیس لعین را بدان بارگه راه نیست.

و این حقیقت از آنچه خداوند از زبان ابلیس حکایت کرده است به دست مى‏آید، زیرا مى‏گوید : قَالَ فَبِعِزّتِکَ لَاُغْوِیَنّهُمْ أجْمَعینَ، إلاّ عِبَادَکَ مِنْهُمُ المُخْلَصینَ . [9] «إبلیس به خدا گفت: سوگند به مقام عزّت تو که من تمام بندگانت را إغوا مى‏کنم مگر آن بندگانت را از میان آنها، که برگزیدگانند.»

و نیز فرمود: قَالَ رَبّ بِمَا أغْوَیْتَنِى لَاُزَیّنَنّ لَهُمْ فِى الأرْضِ وَ لَاُغْوِیَنّهُمْ أجْمَعِینَ، إلاّ عِبَادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصینَ. [10] «ابلیس به خدا گفت: اى پروردگار من! در برابر إغوائى که مرا نمودى، من در زمین براى بنى‏آدم زینت مى‏دهم و همه را إغواء و گمراه مى‏نمایم، مگر آن دسته از بندگانت را از ایشان که برگزیدگانند.»شیطان در این آیات از إغواى خود أحدى را استثناء ننموده است مگر مُخْلَصین (برگزیدگان) را و خدا هم آن را بدون رد امضا کرد.

و نیز فرمود: قَالَ فَبِمَا اَغْوَیْتَنِى لَأَقْعُدَنّ لَهُمْ صِرَاطَکَ الْمُسْتَقِیمَ . ثُمّ لَآتِیَنّهُمْ مِنْ بَیْنِ أیْدِیهِمْ وَ مِنْ خَلْفِهِمْ وَ عَنْ أیْمَانِهِمْ وَ عَنْ شَمَائلِهِمْ وَ لاَ تَجِدُ أکْثَرَهُمْ شَاکِرینَ [11] . «إبلیس گفت: به تلافى اغواء و گمراهیى که مرا نمودى، من نیز در راه راست و صراط مستقیمت که باید از آن عبور کنند مى‏نشینم و پس از آن از طرف روبرو و از طرف پشت سر، و از ناحیه راست و از ناحیه چپ به سویشان مى‏آیم و أکثریّت آنها را شاکر نخواهى یافت.»

در اینجا قوله: وَ لاَ تَجِدُ أکْثَرَهُمْ شَاکِرینَ به منزله استثناء است یعنى أقلّ قلیل از آنها شاکر مى‏باشند. و در اینجا تعبیر مخلَصین به شاکرین مبدّل شده است. و علّتى براى این تبدیل نیست مگر اینکه شاکرین همان گروه مخلَصین هستند که شیطان را در آنها طمعى نیست و کارى از دستش براى خصوص آنها بر نمى‏آید. و معلوم است که عمل و مکر شیطان، به فراموشى انداختن مقام ربوبیّت، و دعوت به معصیت است. و براى مخلَصین که به طور ملکه و به حالت استمرار، غرق دریاى توجّه و ذکر خدا هستند و معصیت از آنها متحقّق نمى‏شود، آلت برش و سلاح شیطان بر آنها کُنْد بوده و کارگر نمى‏شود.

و از چیزهائى که در میان آیات نازله در غزوه اُحُد گفتار ما را تأیید مى‏نماید، آیه‏اى است که بعداً ذکر فرموده است: إنّ الّذِینَ تَوَلّوْا مِنکُمْ یَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعَانِ إنّمَا اسْتَزَلّهُمُ الشّیْطَانُ بِبَعْضِ مَا کَسَبُوا وَ لَقَدْ عَفَا اللهُ عَنْهُمْ إنّ اللهَ غَفُورٌ حَلیمٌ [12] . «حقّاً و تحقیقاً آن کسانى از شما که در روز برخورد دو سپاه کفر و ایمان، پشت به جنگ نمودند، فقط سببش آن بود که شیطان در برابر بعضى از أعمالشان آنها را لغزانید، و هر آینه خداوند از آنها گذشت و مورد غفران و آمرزش خود قرار داد ، حقاً خداوند آمرزنده و بردبار است.»

این آیه اگر با کلام خدا در آیه مورد گفتار ما: و سَیَجْزِى اللهُ الشّاکِرینَ و کلام خدا در آیه بعدى آن: و سَنَجْزِى الشّاکِرینَ ضمیمه گردد ـ و دانستى که معنى و مفاد استثناء دارد ـ تأئید خود را بطور أبلغ مى‏رساند.

در این آیه تدبّر کن و پس از آن در تعجّب فرو رو از گفتار کسى که گفته است: این آیه : إنّ الّذِینَ تَوَلّوا مِنْکُمْ ناظر است به روایتى که: شیطان در روز غزوه احد ندا کرد: ألاَ قَدْ قُتِلَ مُحمّدٌ «آگاه باشید که محمّد کشته شد» و این موجب سستى مؤمنین و تفرّقشان از معرکه جنگ شد؛ و ببین که چگونه کتاب خدا را از اوج حقائقش فرو میریزند و از مستواى معارف عالیه‏اش سقوط میدهند؟!

آیه دلالت دارد بر آنکه عدّه‏اى از مؤمنین در روز اُحد دست از کارزار نشستند و سستى نکردند و در برابر خدا و أوامرش کوتاهى نورزیدند، و آنان را خداوند به نام و وصف شاکرین ستوده است و تصدیق نموده است که شیطان به آنان راه ندارد و مطمعى در ایشان نمى‏یابد، نه تنها در این غزوه، بلکه این عنوان، وصف ثابت و مستقرّى است که پیوسته با ایشان همراه است.

و لفظ شاکرین در هیچ مورد از موارد قرآن به عنوان توصیف وارد نشده است مگر در این دو آیه یعنى در آیه: وَ مَا مُحمّدٌ إلاّ رَسُولٌ، و آیه: وَ مَا کَانَ لِنَفْسٍ أنْ تَمُوتَ إلاّ بإذْنِ اللهِ. و نیز در هیچیک از این دو مورد مقدار جزا و پاداش آنها را از جهت عظمت و نفاست بیان نفرموده است. [13]

 

 

جانبازی و دلاوری علی علیه‌السلام در جنگ احد

تمام تواریخ مسلّم و مورد قبول عامّه اتّفاق دارند بر اینکه: أبوبکر در جنگ اُحُد أبداً زخمى و جراحتى ندید، و او با عمر به کوه پناهنده شده، دست از جنگ شستند و محمّد را مقتول پنداشتند، و عثمان به طورى فرار کرد که تا سه روز ناپدید بود و پس از سه روز وارد مدینه شد. و أمیرالمؤمنین علىّ بن أبى‏طالب و حضرت حمزه سیّدالشّهداءعلیهما السلام و ابودُجانه و سهل‏بن‏حُنَیْف أنصارى بودند که قیام و إقدام به از بین بردن و متفرّق نمودن لشگر کردند. آنان بودند که از بدء نبرد تا آخرین لحظه با پیامبر بوده و در مقابل آن حضرت جان خود را بر روى کف داشته و از بیضه اسلام و حیات رسول خدا دفاع مى‏نمودند.

واقدى در «مغازى»، و طبرى و ابن اثیر در تواریخ خود نقل کرده‏اند که: چون کبش کتیبه و علمدار سپاه قریش که از بنى عبدالدّار بود و نامش طَلْحَة بْن أبى طَلْحَة بود در برابر سپاه اسلام ایستاد و مبارز خواست و گفت: اى أصحاب محمّد شما مى‏پندارید که خداوند ما را با شمشیرهایتان فوراً به آتش دوزخ مى‏فرستد و شما را با شمشیرهاى ما بزودى به سوى بهشت روانه مى‏کند؟ آیا در میان شما یک نفر هست که خدا او را بزودى با شمشیر من به بهشت روانه سازد و یا مرا با شمشیر وى فوراً به دوزخ بفرستد؟!

حضرت أسدالله الغالب شیر بیشه توحید و شجاعت أمیرالمؤمنین ـ علیه أفضل صلوات المصلّین ـ به سوى او رفت و مى‏گفت: آرى سوگند به خدا دست از تو بر نمى‏دارم تا با شمشیرم با شتاب به سوى دوزخت بفرستم و یا تو مرا بزودى به سوى بهشتم بفرستى! أمیرالمؤمنین با شمشیر پایش را قطع کرد، مکشوف العورة بر روى زمین افتاد، و صداى تکبیر رسول خدا صلى الله علیه وآله برخاست. [14]

و آنگاه جماعتى از بنى‏عبدالدّار یکى پس از دیگرى عَلَم مشرکین را برگرفتند و أمیرالمؤمنین‏علیه السلام همه را کشت و به دوزخ فرستاد و عَلَم آنها برروى زمین افتاد و کسى دیگر نبود تا عَلَم را برگیرد.

ندای آسمانی : لا فتی الا علی لا سیف الا ذولفقار

طَبَرى و ابن ‏أثیر آورده ‏اند که: چون علىّ بن أبی‏طالب‏ علیه السلام لواداران مشرکین را کشت رسول خدا صلى الله علیه وآله جماعتى از مشرکین را به وى نشان دادند و گفتند: اى على بر آنان حمله کن! على‏علیه السلام بر آنها حمله کرد و جماعتشان را پراکنده نمود و عَمْرو بْن عبدالله جُمَحى را کشت. سپس رسول خداصلى الله علیه وآله نگاهى کرد و جماعتى را به على‏علیه السلام نشان داد و فرمود: بر ایشان حمله کن! امیرالمؤمنین‏علیه السلام بر آنها حمله کرد و جماعتشان را متفرّق ساخت و شَیْبَة بن مالک را که یکى از بَنِى‏عامربن‏لُؤَى بود کشت. در این حال جبرئیل گفت: یَا رَسُولَ اللهِ! إنّ هَذِهِ لَلْمَواسَاةُ «اى رسول خدا! این است مواسات!»

رسول خداصلى الله علیه وآله گفت: إنّهُ مِنّى وَ أنَا مِنْهُ «او از من است و من از اویم.» جبرائیل گفت: وَ أنَا مِنْکُمَا « و من هم از شما هستم!» در این حال شنیدند صدائى را که: لاَسَیْفَ إلاّ ذُوالْفَقَارِ [15] وَ لاَ فَتَى إلاّ عَلِىّ [16] «هیچ شمشیرى نیست مگر شمشیر ذوالفقار،و هیچ جوانمردى نیست مگر مرتضى على.»

میرخواند در کتاب «رَوْضَةُ الصّفا» شرح این حدیث شریف را ذکر کرده است و پس از بیان مفصّلى در ایثار و مواسات أمیرالمؤمنین‏علیه السلام در روز اُحد که تحقیقاً موجب شگفت است گفته است:

حافظ أبومحمّدبن عزیز در کتاب «معالم العترة و النبوّة» روایت کرده از مدفوع، مادر قیس بن سعد، و او از پدر خویش که از على شنیدم که در روز اُحد شانزده ضربت به من رسید به طورى که از أثر آن ضربتها به زمین افتادم و هر بار که افتادم [17] مردى خوش روى و خوش بوى مرا بر پاى مى‏کرد و مى‏گفت که: متوجّه کافران شو که در طاعت خدا و رسول اوئى و ایشان هر دو از تو راضى مى‏باشند. و چون جنگ به آخر رسید، این حکایات را به عرض حضرت رسانیدم. آن حضرت فرمود که تو او را مى‏شناختى؟! گفتم: نه، أمّا به دِحْیه کَلْبى مشابهت داشت. حضرت فرمود که: خداى چشم تو را روشن گرداناد که آن جبرئیل بود.

محمّد بن حبیب در «أمالى» آورده که: چون معظم سپاه اسلام روى به انهزام آوردند، أفواج لشکر کفر مانند موج دریا متوجه رسول خداصلى الله علیه وآله شدند و از آن جمله قریب پنجاه سوار از بَنى‏عبدمناف به نزدیک حضرت رسیده: پسران صفوان عوف و أبوالشّعْثاء و أبو الحَمْراء و شش کس دیگر از أولاد ابوسفیان؛ علىّ مرتضى‏علیه السلام این جمله را به زخم تیغ آبدار به دارالبوار فرستاد.

و بعضى از صاحبان سِیَر نوشته‏اند که: جبرائیل پس از این به رسول خدا گفت: یَا مُحمّدُ إنّ هَذَا لَلْمُواسَاةُ وَلَقَدْ عَجِبْتُ لِمُواسَاةِ هَذَا الْفَتَى «اى محمّد این است مواسات! و من از مواسات این جوان در شگفتم!»

رسول خدا فرمود: إنّه مِنّى وَ أنَا مِنْهُ «من از او هستم و او از من است.» جبرائیل گفت: وَ أنَا مِنْکُمَا «و من از شما دو نفر مى‏باشم.» وَ سُمِعَ فِى ذَلِکَ الْیَوْمِ صَوْتٌ مِنْ قِبَلِ السّمَاءِ وَ لاَ یُرَى شَخْصُ الصّارِخِ یُنَادِى مِراراً: لاَ فَتَى إلاّ عَلِىّ، لاَ سَیْفَ إلاّ ذُوالْفَقَارِ «و در آن روز کراراً از سوى آسمان شنیده شد صدائى بدون آنکه صدا کننده دیده شود که فریاد مى‏زد: جوانمردى نیست مگر على، و شمشیرى نیست مگر ذوالفقار.» از رسول خدا صلى الله علیه وآله پرسیدند: آن صدا زننده چه کسى بود؟! فرمود: جبرائیل بود.

آنگاه صاحب «أمالى»: محمّد بن حبیب گفته است: این خبر را جمعى از محدّثین روایت کرده اند و از أخبار مشهوره است و من بر برخى از نسخه‏هاى کتاب «مغازى» محمّد بن اسحق برخورد کردم و بعضى از آنان را از ذکر این حدیث خالى دیدم، و از استاد و شیخ خودم عبدالوَهّاب (رحمه الله) از این خبر سؤال کردم، در پاسخ گفت: این خبر صحیح است. گفتم: پس چرا در کتب صحاح نیست؟ گفت: أوَ کُلّ مَا کَانَ صَحِیحاً یَشْتَمِلُ عَلَیْهِ کُتُبُ الصّحاحِ مِنَ الْخَبَرِ [18] ؟ «مگر کتب صحاح مشتمل بر جمیع خبرهاى صحیحه است؟»

و از اینجا معلوم مى‏شود که: آنچه در «سیره حلبیّه» از ابوالعبّاس ابن‏تیمیّه نقل کرده است که: این حدیث کذب است [19] ، چقدر بى‏انصافى و خروج از جاده حقیقت است. أمّا از ابن‏تیمیّه که دشمن سرسخت امیرالمؤمنین‏علیه السلام است، و در رذالت و خباثت در زمره ناصبان به شمار مى‏رود و حکایات و أخبار صحیحه را منکِر مى‏شود و به محامل بعیده حمل مى‏کند و در هر جا که حدیثى و خبرى در فضیلت شاه أولیاء رسیده باشد دامن عِناد و لجاج و خصومت بر کمر مى‏بندد، جاى تعجّب نیست. شگفت از بعضى پیروان اوست که با وجود اطّلاع و سِعه دانش چگونه على العَمْیا کلام وى را مى‏پذیرند و بدون تحقیق، حِفظاً للسّلَف، در کتب خود آورده تصدیق مى‏نمایند.

در جنگ احد امیر المومنین علیه‌السلام حامل رایت و لواء بود

ما اینک در اینجا گفتار شیخ مفید (رضوان الله علیه) را در کتاب «ارشاد» مى‏آوریم تا درجه کمال و مجاهده أمیرالمؤمنین‏علیه السلام در این غزوه، و نیز نزول جبرائیل و آوردن خبر لاَفَتَى إلاّ عَلىّ را بر پیغمبر اکرم‏صلى الله علیه وآله معلوم شود. مفید مى‏فرماید : رایت جنگ رسول‏خدا در روز اُحُد به دست أمیرالمؤمنین‏علیه السلام بود، همانند روز غزوه بدر، و سپس در اُحُد لِواء هم به أمیرالمؤمنین‏علیه السلام سپرده شد. و بنابر این هم وى صاحب رایت بود و هم صاحب لِواء [20] . و در این غزوه نیز همانند غزوه بدر بدون هیچ تفاوت، فتح و ظفر از آن حضرت بود. و حُسن بلاء و امتحان و صبر و ثبات قدم در وقتى که قدمهاى غیر او متزلزل شد، نیز اختصاص به او داشت. و مشکلات و رنجهائى را که در حفظ رسول الله صلى الله علیه وآله متحمّل شد براى هیچ یک از أهل اسلام نبود. و خداوند به شمشیرش رؤساى أهل شرک و ضلالت را کشت، و غم و غصّه وارد بر پیامبرش‏صلى الله علیه وآله را با دست او از بین برد و به فضل و فضیلت او در آن مقام خطیر، جبرائیل‏علیه السلام در میان فرشتگان زمین و آسمان لب گشود و ندا در داد. و پیامبر هدایت‏صلى الله علیه وآله از مزایا و خصوصیات وى که در ملازمت و جهاد عظیم و اتّصال و اختصاص او با وى داشت و از عامّه مردم پنهان بود پرده برداشت.

از این باب است آنچه را که یحیى بن عمارة، از حسن بن موسى بن ریاح مولى الأنصار، از أبوالبخترى قرشى روایت کرده است که او گفت: رایت و لواء قُریش هر دو به دست قُصَىّ‏بْنُ کِلاب بود سپس پیوسته رایت در دست فرزندان عبدالمطّلب بود و کسانى از ایشان که در جنگها حاضر بودند آن را حمل مى‏کردند تا اینکه خداوند پیغمبرش را برانگیخت و رایت قریش و غیر قریش به پیغمبر أکرم رسید، و آن حضرت آن را در بنى‏هاشم نهاد و در غزوه وَدّان که أولین غزوه‏اى است در اسلام که با پیغمبر أکرم‏صلى الله علیه وآله رایت حمل شد آن را به على‏بن‏ابى‏طالب‏علیه السلام عطا فرمود. از آن به بعد در بقیّه مشاهد، از بَدْر که آن را بَطْشَة الْکُبْرَى گویند و در روز اُحُد، رایت به دست او بود.

اما لواء (که کوچکتر از رایت است) در آن هنگام در دست بنى‏عبدالدار بود، و رسول خدا آن را به مَصْعَبُ بْنُ عُمَیْر عطا کرد و او شهید شد و لواء از دستش افتاد، در این وقت قبائل مختلفى آرزوى حمل آن را کردند، أمّا رسول الله‏صلى الله علیه وآله آن را هم گرفت و به على بن أبى‏طالب علیه‌السلام داد [21] ؛ و بنابراین در آنروز هم رایت و هم لِواء براى او جمع شد، و از آن به بعد تا به امروز هر دو در بنى‏هاشم بماند.

در اینجا شیخ مفید (رضوان الله علیه) فصلى را مستقلّاً در مزایا و اختصاصات جهاد عظیم امیرالمؤمنین‏علیه السلام در غزوه احد منعقد نموده و گفته است:

فصلٌ: مُفَضّل بن عبدالله، از سماک، از عِکْرَمه، از عبدالله بن عبّاس روایت کرده است که او گفت: امیرالمؤمنین على‏بن‏ابیطالب‏علیه السلام چهار چیز دارد که براى أحدى از امّت پیغمبر نیست: هُوَ أوّلُ عَرَبِىّ و عَجَمىّ صَلّى مَعَ رَسُولِ اللهِ صلى الله علیه وآله وَ هُوَ صَاحِبُ لِوائِهِ فِى کُلّ زَحْفٍ، وَ هُوَ الّذِى ثَبَتَ مَعَهُ یَوْمَ الْمِهْرَاسِ یَعْنِى یَوْمَ اُحُدٍ وَ فَرّ النّاسُ، وَ هُوَ الّذِى أدْخَلَهُ قَبْرَهُ «او أوّلین مردى است از عرب و عجم که با رسول خدا صلى الله علیه وآله نماز گزارده است، و اوست صاحب لواى او در هر جنگ [22] ، و اوست کسى که در روز مهراس [23] یعنى در روز غزوه اُحد ثابت ماند و همه مردم فرار کردند، و اوست کسى که پیامبرصلى الله علیه وآله را در داخل قبر نهاد.»

زَیدبن وَهَب جُهَنى، از أحمد بن عمّار، از شریک ، از عثمان بن مغیره، از زید بن وهب روایت کرده است که او گفت: ما روزى عبدالله بن مسعود را سرحال و بانشاط یافتیم و به او گفتیم: ما تمنّا داریم از روز اُحُد و کیفیّت آن براى ما بیان کنى! گفت: آرى. و شروع کرد به بیان آن تا رسید به موقع جنگ و گفت: رسول خداصلى الله علیه وآله فرمود: براى نبرد به سوى کفّار با اسم خدا بیرون روید، و ما بیرون شدیم و در مقابل کفّار صف طولانى کشیدیم. رسول خداصلى الله علیه وآله بر گردنه کوه (شِعْبِ جَبَل) پنجاه نفر از أنصار را به ریاست مردى از آنها گماشت و گفت: لاَ تَبْرَحُوا مِنْ مَکَانِکُمْ هَذَا وَ لَوْ قُتِلْنَا عَنْ آخِرِنَا، فَإنّمَا نُؤتى‏ مِنْ مَوْضِعِکُمْ هَذَا. «از اینجا که این مکان شماست بجاى دگر نروید اگر چه تمام ما یکسره تا آخرین فرد کشته شویم، چرا که دشمن به ما فقط از این موضع مى‏تواند حمله کند.»

أبوسفیان صخر بن حرب در برابر مسلمین خالدبن ولید را گماشت، و لواء کفّار قریش در میان طائفه بَنى‏عبدالدّار بود و لواى مشرکین با پنجاه نفر به دست طلحةبنُ أبى‏طلحة بود که به او کَبْش کَتیبه (قوچ جنگى سپاه) مى‏گفتند.

رسول خداصلى الله علیه وآله لواء مهاجرین را به على بن ابیطالب‏علیه السلام داد و خودش آمد تا در زیر لواى انصار توقف فرمود. و ابوسفیان به نزد لواداران کفّار قریش آمد و گفت: اى لواداران شما مى‏دانید که در هر جنگى حمله به جماعت از سوى لواى آنها مى‏شود و در روز غزوه بدر هم که شما بنى‏عبدالدار لوا را در دست داشتید، از ناحیه لوایتان به شما حمله‏ور شدند، بنابر این اگر در خود فتور و ضعفى از جهت نگهدارى لواء مى‏بینید لواء را به ما بسپارید تا شما را از نگهدارى آن کفایت نمائیم.

طلحةُ بن أبى‏طَلحة به غضب درآمد و گفت: آیا به ما چنین نسبتى مى‏دهى؟ سوگند به خدا که در زیر همین لواء آنها را در آبگیرهاى مرگ وارد سازم[24] .

ابن مسعود مى‏گوید: این طلحه که قوچ جنگى لشگر کفّار بود به پیش آمد و على ابن ابیطالب‏علیه السلام نیز به پیش آمد وگفت: کیستى تو؟! گفت:من طلحة بن أبى‏طلحه‏ام، من کبش کتیبه‏ام ! پس بگو بدانم تو کیستى؟! گفت من على بن ابیطالب بن عبدالمطّلب مى‏باشم. در این حال به هم نزدیک شدند و فقط دو ضربه در میانشان ردّ و بدل شد که ناگاه على‏بن‏ابیطالب‏علیه السلام ضربه‏اى در جلوى سر او زد که چشمش بیرون پرید و چنان فریادى زد که مانند آن شنیده نشده بود و لوا از دستش بر روى زمین افتاد. برادرش مصعب لواء را برداشت و عاصم‏بن‏ثابت با تیرى وى را هدف ساخت و کشت، برادر دیگرش عثمان لواء را گرفت و عاصم نیز او را با تیرى کشت. در این حال غلامى داشتند به نام صواب، که شدیدترین مردم در عناد و لجاج و پیکار بود. او لواء را برداشت که على‏علیه السلام دستش را قطع نمود، او لواء را با دست چپ گرفت على‏علیه السلام آن دست را نیز قطع کرد، لواء را بر سینه گرفت و با دست مقطوع نگه داشت که على‏علیه السلام بر فرقش زد و به روى زمین سقوط کرد و لشکر کفّار هزیمت کردند و مسلمین براى جمع‏آورى غنایم روى آوردند. و چون افرادى که رسول خدا در گردنه کوه گذارده بودند دیدند که مردم به سوى جمع‏آورى غنایم مى‏روند گفتند: اینها مشغول جمع کردن غنیمت هستند و ما اینجا هستیم! به عبدالله‏بن عُمَربن‏حَزْم که رئیسشان بود گفتند : ما مى‏خواهیم مانند سایر مردم به گردآورى غنیمت بپردازیم.

عبدالله گفت: رسول خداصلى الله علیه وآله به من أمر فرموده است از این مکان تجاوز نکنم و به جاى دگر نروم. گفتند: رسول خدا که به تو چنین امرى کرده است چون نمى‏دانسته است که کار جنگ بدین‏جا منتهى مى‏شود و اینک که مى‏بینى ظفر با مسلمین است معنى ندارد ما اینجا بمانیم. فلذا حرکت نموده و به سوى گردآورى غنیمت شتافتند و عبدالله را تنها گذاردند . عبدالله در جاى خود ماند و خالدبن ولید از گردنه به وى حمله کرد و او را کشت و سپس از ناحیه پشت سر رسول خدا وارد شد. رسول خدا را با جمع قلیلى از اصحابش مشاهده کرد. در این حال به همراهان خود گفت: بگیرید! این همان مردى است که شما در طلب او هستید، اینک هر چه مى‏خواهید بر سر او بیاورید!

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

پاورقی

دانلود با لینک مستقیم


تحقیق در مورد پیامدهای جنگ احد
نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.