فی توو

مرجع دانلود فایل ,تحقیق , پروژه , پایان نامه , فایل فلش گوشی

فی توو

مرجع دانلود فایل ,تحقیق , پروژه , پایان نامه , فایل فلش گوشی

دانلودمقاله عمر خیام و باعیاتش

اختصاصی از فی توو دانلودمقاله عمر خیام و باعیاتش دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

 

 
ابوالفتح عمربن ابراهیم خیام نیشابوری مشهور به عمر خیام، در نیشابور متولد شد. بر اساس شواهد، گمان می رود که عمر خیام در سال 439 هجری قمری مطابق با 426 هجری شمسی و منطبق با سال 1048 میلادی متولد شده است و احتمالاً در سال 517 هجری قمری مطابق با502 هجری شمسی و 1124 میلادی وفات کرده است.
او بدون شک بزرگترین ریاضیدان عصر خود بوده و بر نجوم و ستاره شناسی، فلسفه، فیزیک و پزشکی مسلط بوده است. دانشمندی که علاوه برعلوم فوق در موسیقی و علوم اسلامی نیز صاحب بصیرت بود.
متأسفانه بعد از تهاجمات پی در پی اقوام ترک و یورشهای ظالمانه لشکریان چنگیزخان مغول که به ترتیب در قرون شش و هشت هجری صورت گرفت تعداد بیشماری از آثار تاریخ، ادبی و علمی ایران برای همیشه از دست رفتند.
در حقیقت فقدان اطلاعات مربوط به زندگی و آثار عمر خیام به علت وقوع چنین ویرانی و غارت عظیمی است که صورت گرفته است.
با این حال اطلاعات مختصری که درباره شخصت چند بعدی او بدست آمده است نشان می دهد که او انسانی متفاوت، محتاط و خردمند بوده و سرشتی عزلت جویانه داشته است.
خیام در زمان حیات خود به خاطر تبحرش مورد احترام و ستایش قرار داشته و از او با القاب محترمانه ای چون ارباب و خداوند فیلسوفان و تالی ابن سینا یاد می شده است.
یکی از قابل توجه ترین موفقیت های علمی عمر خیام تدوین تقویم سال شمسی بود. او کارش را به کمک گروهی از ستاره شناسان مشهور عصر خود در سال 452 هجری قمری آغاز کرد. این تقویم پنج قرن قبل از تقویم گریگوری که در سال 1582 میلادی تنظیم شده تدوین گردیده است. در این تقویم به طور مشخص اولین روز سال جدید ایرانی یا نوروز را آغاز فصل بهار قرار داده است، روزی که با روز بیستم یا بیست و یکم مارس برابر است. تقویمی که عمرخیام تدوین کرده حتی امروز نیز یکی از دقیق ترین روزشمارهای جهانی است، تقویمی که پس از جلال الدین ملکشاه سلجوقی حاکم آن روز ایران که دستور تدوین این اثر علمی را داده بودبه تقویم جلالی مشهور گردید.
علاوه بر این موفقیت علمی حدود بیست کتاب و رساله را به او نسبت داده اند. بی گمان هنوز نیاز به پژوهش و بررسی است تا شاید روزی گسترده کامل دانش و نبوغ این حکیم فرزانه آشکار گردد، زیرا تنها در آن صورت است که ما قادر خواهیم بود وسیع علم و دانش این شخصیت خیره کننده را ارزیابی کنیم.
جدا از آثار علمی منحصر به فردش، عمر خیام اوقات خود را با نوشتن رباعیاتش که عمدتاً با سؤالاتی فلسفی اختصاص داشته صرف کرده است. سؤالات اساسی که در اشعارش مطرح کرده است پس از نه قرن از وفاتش و علیرغم پیشرفت های علمی انسان هنوز بی پاسخ مانده اند.
عمر خیام در رباعیاتش نادانی و ناامیدی انسان را در مواجهه با جهان وسیع و پر رمز و راز باز می نماید. یکی از دغدغه دائمی او ناتوانی ما در توضیح و تفسیر چگونگی آغاز و انجام این جهان است. راستی چرا باید انسان در دنیایی متولد شود که سرانجامش مرگ است؟ سؤال مهمی که انسان های بی شماری در طول اعصار و در سراسر جهان آن را از خود پرسیده اند اما هرگز پاسخ آن را در نیافته اند.
به دلیل فقدان پاسخ به چنین سؤالات اساسی است که عمر خیام راه چاره را در ترویج عشق برای زندگی و لذت بردن از شادی های زودگذری که انسان در موقعیت گوناگون به دست می آورد و جستجو می کند می داند. ترانه های عمر خیام اغلب از می به عنوان سمبلی برای شادمانی و فارغ شدن از خود استفاده می کند.
احساس غیر قابل اجتناب عدم امنیت ناشی از جنگ ها، تغییرات مداوم کشور و زیان های ناشی از بیماری های فراوان، عمر خیام و دیگر شاعران ایرانی را واداشته است تا بر اهیمت زندگی در زمان حال تأکید ورزند.
اما راجع به تقدیر، عنصری سرگردان در اندیشه خیام که بدون تفسیر می ماند؛ عاملی که تا اندازه ای به دست خود انسان ساخته می شود و تا حدی به ماهیت هر فرد و بسیاری از پدیده های زندگی مربوط می گردد و یکی از جنبه های آفرینش هستی است فکر شاعر ما را رنجور می کند.
بنابراین بیچارگی انسان و فقدان درک جهان اطراف او منبع الهام برای نویسنده این رباعیات زیبا شده است، رباعیاتی که همچنان در ادبیات ایرانی مطرح است.
اندیشه خیام به شاهکار شعری او در حیاتی بخشیده که تا کنون ارتباطش را حفظ کرده است. گرچه عمر خیام در طول زندگی اش به خاطر اشعارش که آن را پنهان داشته بود به شاعری شهرت نداشت اما تقریباً یک قرن بعد از مرگش چند رباعی به او نسبت داده شد. در قرن بعد سی و شش رباعی را جزو آثار او قلمداد کردند که سی و چهارتا آن ها به پرسش های فلسفی اختصاص داشت. در سال های بعد تعداد این رباعیات تا حدود یک هزار و دویست رباعی افزایش یافت. از آنجا که عمر خیام مخصوصاً محقق و دانشمندی بود که به حوزه های متنوع علاقه مند بود بنابراین غیر ممکن است که واقعاً بیش از یک دهم رباعیاتی را که به او نسبت داده می شود سروده باشد. لذا باید در این مورد شدیداً محتاط بود، زیرا تعداد کثیری از این یک هزار و دویست رباعی از شأن فکری یا استانداردهای شعری که یک فرد خردمند و دانا انتظار می رود خیلی به دور است.
در رباعیاتی که به احتمال زیاد او سروده است، عمر خیام لاف از شکستگی های شراب و خوشی های زندگی می زند. او همچنین نظریات فلسفی ای را که برای مفتیان دین غیر قابل قبول است بیان می کند و بدین ترتیب خود را در معرض خطر خشم کسانی که نگرش محدود به قوانین تحمیلی ناشی از تفسیرشان از اسلام ایجاب کرده بودند قرار می دهد. به راستی می توان تصور کرد که عمر خیام رباعیاتش را در هنگامه های تنهایی و تفکر می سروده است و سپس آنها را برای اشخاصی که او را به خوبی می شناخته اند و در شک و اندیشه او سهیم بوده اند می خوانده است. این ترانه ها احتمالاً بر روی تکه کاغذی یا در گوشه کتابی توسط او یا دوستانش نوشته می شده است. بنابراین به احتمال زیاد تعدادی از رباعیاتش بعداً پیدا شده و در مجموعه ای از اشعارش تدوین گشته است. از طریق رباعیات این مجموعه به آسانی می توان مشکلات و انتقادات اجتماعی که در قرن ششم حاکم بوده است را به اجمال دید.
در حقیقت به مناسبت های فراوانی، عمر خیام به خوانندگان رباعیات خود سکوت، بصیرت و بیشترین احتیاط ها را توجه می دهد مخصوصاً زمانی که فکرشان در باب مسائلی همچون آفرینش، سرنوشت و مرگ مشغول است. او خردمندان را شایسته اعتماد می داند، برای همین در رباعیاتش از جهالت، نیستی و ابهامی که توسط افراد متعصب مهب ترویج شده است شکایت می کند یکی از رباعیاتی که به روشنی نشان می دهد که او در مقابل اتهام فیلسوف و ملحد بودن وادار به دفاع از خودش شده است رباعی زیر است:
دشمن به غلط گفت که من فلسفیم
ایزد داند که آنچه او گفت نیم
لیکن چو در این غم آشیان آمده ام
آخر کم از آنکه من بدانم که کیم
در باب ترجمه ها، رباعیات عالی فیتز جرالد (1883-1809) که در صدو چهل سال پیش منتشر شد پیش از آنکه ترجمه باشد اقتباسی از رباعیات خیام س است بنابراین رباعیات ترجمه شده به درستی افکار و سبک اندیشه او را تفسیر نمی کند گرچه این اثر استثنایی فیتز جرالد نه تنها به شهرت جهانی خودش بلکه به شهرت جهانی خیام نیز کمک کرد.
همچنین باید به خاطر داشت که تغییراتی در رباعیات منتسب به خیام در طی سالها از طریق اشتباهات خوش نویسان یا از طریق گزینش های آگاهانه ناشران ایجاد شده است اظهارات ذیل که بوسیله شاعران ایرانی قرن نهم، عبدالرحمن جامی بیان شده است این نکته را چنین توضیح می دهد:
«خوش نویسان اشعار مرا به زیبایی طرح های زیبا و ذخیره کننده ای استنساخ کرده اند اما در هر یک از این اشعار با افزودن یا کاستن چیزی آن را مخلوط کرده اند .من آنها را در دست نوشته های زیبا و ناهماهنگ اصلاح کرده ام بنابراین آنچه را خواسته است با اعمال شیوه نویسندگی اش با افکار من انجام داده است.»
بنابراین می گفت که بهترین ترجمه رباعیات ترجمه ای خواهد بود که بیشترین وفاداری را به زبان و اندیشه عمر خیام نشان می دهد.
گزیده ای از رباعیات خیام
« دشمن به غلط گفت که من فلسفیم ایزد داند که آنچه او گفت نیم
لیکن چو در این غم آشیان آمده ام آخر کم از آنکه من بدانم که کیم »
« تا راه قلندری نپویی نشود رخساره به خون دل نشویی نشود
سودا چه پزی تا که چودلسوختگان آزاد به ترک خود نگویی نشود »
« پیش از من و تو لیل و نهاری بوده ست گردنده فلک نیز به کاری بوده ست
هرجا که قدم نهی تو بر روی زمین آن مردمک چشم نگاری بوده ست »
« ترکیب پیاله ای که در هم پیوست بشکستن آن روا نمی دارد مست
چندین سر و پای نازنین از سر دست از مهر که پیوست و به کین که شکست »
« از کوزه گری کوزه خریدم باری آن کوزه سخن گفت زهر اسراری
شاهی بودم که جام زرینم بود اکنون شده ام کوزه هر خماری »
« ای آنکه نتیجه چهار و هفتی وز هفت و چهار دائم اندر تفتی
می خور کی هزار باره بیشت گفتم باز آمدنت نیست چو رفتی رفتی »
« از دی که گذشت هیچ از و یاد مکن فردا که نیامده ست فریاد مکن
برنامده و گذشته بنیاد مکن حالی خوش باشد و عمر بر باد مکن »

 

فرمت این مقاله به صورت Word و با قابلیت ویرایش میباشد

تعداد صفحات این مقاله  10  صفحه

پس از پرداخت ، میتوانید مقاله را به صورت انلاین دانلود کنید


دانلود با لینک مستقیم


دانلودمقاله عمر خیام و باعیاتش

دانلودمقاله زبان شناسی

اختصاصی از فی توو دانلودمقاله زبان شناسی دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

 

 
او ناخودآگاه را دارای ساختار همچون زبان می‌داند. او طفل خردسالی را که در مقابل آیینه در خود تامل می‌کند، نوعی دال می‌داند که می تواند معنا ببخشد و تصویری را که در آینه می‌بیند مدلول در نظر می‌آورد.
کارکرد آینه در این مثال روانشناسانه، همچون کارکرد استعاره در زبان است، اما کودک شبیه یا جانشین خود را در سویی دیگر می‌بیند. تا این مرحله بین دال و مدلول یگانگی حاکم است، اما با ورود پدر، کودک به آگاهی اضطراب آوری می‌رسد.
« او اکنون باید این نکته سوسوری را دریابد که هویت‌ها بر اثر تمایز شکل می‌گیرند.»
می‌دانیم که سوسور گفته بود در زبان چیزی جز تمایز وجود ندارد. روش رولان بارت در استخراج سازه‌های موضوعات بعضاً پیش پا افتاده‌ای چون نظام مد لباس نظام فهرست غذا اثاثیه و معماری از این هم جالب‌تر است. او با تجارب فراوانی که با نشانه‌شناسی بدست آورده بود،‌عنوان کرد که زبان پوشاک - و نظام های دیگر ـ « مانند یک زبان عمل می‌کند. وی زبان پوشاک را به دو قسمت نظام و گفتار ( زنجیره ) تقسیم می‌کند... یک مجموعه لباس شامل کت اسپورت، شلوار فلانل خاکستری و پیراهن یقه باز سفید، معادل با جمله خاصی است که به وسیله یک فرد به منظوری خاص ادا شده باشد. تناسب این اجزا با یکدیگر، نوع خاصی از گفته را پدید می‌آورد و معنا یا سبک خاصی را بر می‌انگیزد. بارت تنها به سازه‌های نظام‌ها علاقه دارد، نه دلالت‌های دیگر آن او می‌نویسد: « آشکار است که مد لباس، لوازم و تبعات اقتصادی و جامعه شناسی دارد، اما نشانه شناسی با اقتصاد و جامعه شناسی مدلباس سروکار ندارد».
روش ساختاری کلورلوی استروس در مردم شناسی و اسطوره شناسی و همچنین نقادانی چون تزوتان، تودورف، کلودبرمون، ژولین کرماس و ولادیسیرپراپ در روایت شناسی ساختاری شاید از جهانی دیگر برای ما جذاب باشند.
اساسی‌ترین محور در اندیشه‌های لوی استروس باور او به نظامی نهایی و عنصری دگرگونی ناپذیر بود که تمامی پدیدارهای فرهنگی بخشی از آن نظام بودند،«یعنی ساختاری که دگرگونی ناپذیر است و تمام عناصر و اشکال فرهنگی و مناسبات میان آنها در دل آن جاری دارند ... همان طور که در زبان شناسی، پس از سوسور، دانسته‌ایم زبان ساختاری نهایی است که اشکال گفتار و سخن دل این نظام یا ساختار اصلی جای دارند. » بنابراین نزد لوی استروس ذهن پیشرفته معاصر ـ و به ظاهر اندیشمند ـ هیچ مزیتی بر ذهن ابتدایی انسان نخستین ندارد. این هر دو یک گونه کارکرد دارند: تفاوت تنها در پدیده‌هایی است که در برابر این دو گونه ذهن وجود دارد. از این رو هدف نهایی لوی استروس شناسایی کارکرد و ساختار ذهن آدمی بود. «او مانند فروید می‌کوشید که اصول تکوین اندیشه را که در همه جا و برای همه اذهان انسانی معتبر است، کشف کند. این اصول عام بر مغزهای ما به همان اندازه حکومت می‌کند که بر مغزهای سرخپوستان آمریکای جنوبی، ولی ما چون در جامعه صنعتی بسیار پیشرفته‌ای زیسته‌ایم و به مدرسه یا دانشگاه رفته‌ایم، برخورداری ما از تربیت فرهنگی سبب شده است که منطق عام اندیشه ابتدایی ما در زیر پوششی از انواع ملاحظات منطقی خاص که مقتضای اوضاع مصنوعی محیط اجتماعی مان است پنهان بماند.
اساطیر برای لویی استروس همچون صفحه نت ( پارتیتور ) یک ارکستر است، یعنی اجزا آن ضمن هماهنگی با هم معنایی واحد و روشن را بروز می‌دهند. او در کتاب منطق اسطوره تحلیل اسطوره ادیب شهریار را، به قیاس با روش تحلیل ساختاری زبان شناسی، به گونه‌ای کاملاً ساخت گرا پیش می‌برد. او اسطوره و موسیقی هر دو از سر چشمه واحدی یعنی زبان جدا شده‌اند.
باید توجه داشت که بیش از لویی استروس، متخصص فرهنگ عامه روسی، ولایمیر پراپ، با به کار بستن نظریات فرمالیتها و زبان شناسان موفق شد داستان‌های عامیانه را از جهت ساختاری بررسی کند.
در روایت شناسی ساختارگرا نحو از اهمیت فراوانی برخوردار است. اولین تقسیم یک جمله به نهاد و گزاره است. به این جمله توجه کنید:« پهلوان آژدها را کشت » در این جا پهلوان نهاد، و اژدها را کشت گزاره است این جمله می‌تواند هسته یک قطعه یا حتی یک قصه کامل باشد. ما می‌توانیم در محور جانشینی به جای پهلوان، آشیل، رستم و یا امیرارسلان را جایگزین کرده و گزاره را نیز بسط دهیم. به این ترتیب در این جمله محور هم نشینی سازنده روایت و محور جانشینی سازنده انواع روایت خواهد بود.
ولایمیر پروپ ادعا کرد که ساختار سیاسی همه قصه‌ها و افسانه‌ها یگانه است. طبق نظر او، شخصیت‌ها در افسانه‌ها، به تنهایی اهمیت ندارند، بلکه کار ویژه‌های آنان است که در ساختار افسانه‌ها اهمیت دارد و یا به بیانی درست‌تر ساختار افسانه‌ها کارکرد قهرمان و ضد قهرمان را مشخص می‌سازد.
او با بررسی صد حکایت عامیانه توانست، ساختار همگانی افسانه را عیان سازد. شاید تاکنون چنین به نظر می‌رسد که ساختارگرایی روشی ایدئولوژیک در تحلیل مسایل گوناگون فرهنگی است همواره می‌کوشد عناصر گوناگون را در ساختارهای واحد تقلیل دهد. البته چنین انتقادی را فیلسوف معاصر فرانسوی ژاک دریدا نیز بر آن وارد ساخته که در جای خود به آن نیز خواهیم پرداخت. اما ساختارگرایان خود چنین برداشتی ندارند، به نظر آنان این ساختارها آن چنان عام هستند که خارج بودن از آن بی‌معناست. انان از جهتی دیگر کوشیده‌اند که در ادبیات، به تعالی نوع نیز بیندیشند و ساختارهای تعالی ژانرها را نیز به دست آورند. به طوری که رولان بارت گفته است:« اثر ادبی درست از همان جایی که صورت نمونه از تغییر می‌دهد، آغاز می‌گردد». در واقع مشکل ساختارگرایی در چیز دیگری نهفته است که به آن می‌پردازیم.
ساخت‌گرایی نخست توسط نقد سنتی یا به تعبیر بارت نقد دانشگاهی یا رسمی مورد حمله قرار گرفت؛ نقد مدرن همان چالشی را با نقد سنتی داشت که زبان شناسی با دستور سنتی. نقد سنتی همچون دستور سنتی تجویزی و نه توصیفی است، در پی یافتن شیوه‌های متعالی و جاودان ادبیات است و از این جهت به تعبیر میشل فوکو چنین سخنی، آشکارا اقتدارگرا است. قوانین ادبیات برای نقد سنتی جاودانی و ابدی است. بدین معنا که همواره در برابر خروج از اصول نوع (ژانر) پایداری می‌کند. کافی است به جنجالی در کشور خودمان هنوز هم به سر مشروعیت شعر نو در برخی محافل سنتی برپا است، توجه کنیم . اما اصلی ترین خصیصه نقد تجویزی، پرداختن به حواشی متن است نه تشریح خود آن برای منتقد یا بهتر بگوییم محقق ادبی همه چیز اهمیت دارد جز خود متن، او به جای تشریح جهان متن، به تحقیق در باب زندگی مولف، با وقایع داستان، تاریخ نگاری چگونگی نگارش، هدف مولف و سایر حوادث فرعی مشغول می‌شود. به هنگام تشریح متن، گزاره‌ها برای او ساحتی تک معنا دارند. فی المثل شرح سودی بر حافظ از این جهت که ابیات حافظ را شرح کرده در نقد سنتی جای نمی‌گیرد، بلکه به خاطر قائل بودن به تک معنایی آن ابیات در آن گروه جای می‌گیرد، حال آنکه ادبیات به خصوص از نوع ادبیات مرزی و شگرف، ساحتی چندگونه و منشورگون دارد و معانی گوناگونی را باز می‌تاباند. شیوه نقد سنتی و نقد معاصر از جهتی درونی کاملاً یادآور نگرش در زمانی و همزمانی به زبان، در مطالعات سوسور است. در حالی که نقد معاصر می‌کوشد، متن را با توجه به ویژگی‌های دوران خود بررسی نماید، نقد سنتی همچنان در تار و پود قوانین جاودان خود ساخته اسیر است. رولان بارت در مقاله نقد دانشگاهی و نقد تفسیری، موضوع نقد را ادبیات و نه راز زندگی نامه نویسنده می‌داند: « هر چیزی در نقد دانشگاهی بار عام می‌یابد، به شرطی که بشود اثر هنری را به چیز دیگری جز خود اثر، یعنی جز ادبیات مربوط ساخت.»
اصلی‌ترین دلیل جدال بر همان سوالی استوار است که در ابتدای این نوشتار آوردیم. آیا می‌توان در روش‌های زبان شناسی در بررسی ادبیات سود جست؟ یاکوبسن گفته است: «از آنجا که زبان شناسی علم جهانی ساختار کلامی است، شعر شناسی را باید جزو مکمل زبان شناسی دانست.»

 

فرمت این مقاله به صورت Word و با قابلیت ویرایش میباشد

تعداد صفحات این مقاله  10  صفحه

پس از پرداخت ، میتوانید مقاله را به صورت انلاین دانلود کنید


دانلود با لینک مستقیم


دانلودمقاله زبان شناسی

دانلودمقاله زندگینامه سهراب سپهری

اختصاصی از فی توو دانلودمقاله زندگینامه سهراب سپهری دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

 


زندگینامه سهراب سپهری
سهراب سپهری در مهرماه 1307 در شهرستان کاشان به دنیا آمد. کودکی و نوجوانی اش را در همان جا گذراند. پس از پایان تحصیلات دوره اول دبیرستان به تهران آمد و دوره دانشسرای مقدماتی پسران را در تهران گذراند. سپس در وزارت فرهنگ (آموزش و پرورش) کاشان استخدام شد و مدتی بعد استعفا داد.
در بیست سالگی دیپلم گرفت و در همان سال موفق شد به تحصیل در دانشکده هنرهای زیبا دانشگاه تهران بپردازد. او در کنار تحصیلات دانشگاهی در شرکت نفت تهران به کار مشغول شد.
در 23 سالگی نخستین مجموعه شعر خود را با عـنوان «مـرگ و رنگ» منتشـر کرد. وقتی از دانـشگاه فارغ التحصیل شد در سازمان بهداشت به کار پرداخت و در همان زمان دومین مجموعه شعر خود را با نام «زندگی خوابها» انتشار داد. سال بعد کار خود را رها کرد و در فرهنگ و هنر در بخش موزه ها و نیز تدریس در هنرستانها مشغول شد. سپهری چند سفر به اروپا، ژاپن و ... رفت و آموزش هایی در زمینه ی چاپ سنگی، حکاکی روی چوب و دیگر هنرهای ظریف دید.
در 33 سالگی دو مجموعه جدید شعرهایش را با نام های «آواز آفتاب» و «شرق اندوه» چاپ کرد و بعد به برپایی نمایشگاه نقاشی هایش روی آورد. چندی به پاکستان و هند و افغانستان سفر کرد و پس از این سفرها بود که «صدای پای آب» را در سال 1344 در فصلنامه «آرش» به چاپ رسانید. مجموعه شعر بلند مسافر را در سال 1345 منتشر کرد و یک سال پس از آن کتاب «حجم سبز» را به چاپ رسانید.
در سال 1356 همه اشعار خود را که پیشتر در هفت مجموعه انتشار یافته بود، همراه کتاب جدید دیگرش تحت عنوان «هشت کتاب» توسط کتابخانه طهوری منتشر کرد.سپهری در اول اردیبهشت 1358 در بیمارستان پارس تهران پس از گذراندن دوره ای بیماری، چشم از جهان فرو بست.
اوحدی مراغه ای:
شیخ اوحدالدین مراغه ای فرزند حسین اصفهانی در حدود سال 670 هجری- قمری در مراغه متولد شد. تخلص خود را از نام مراد خویش اوحدالدین کرمانی که از عرفای زمان بوده گرفت.
اوحدی مانند اغلب شاعران عصر خود پس از گذراندن جوانی و پایان بردن تحصیلات معمولی زمان خود از مراغه به قصد سیر و سیاحت خارج شد و مدتها به سیاحت گذراند:
سالها چون فلک به سر گشتم
تا فلک وار دیـده ور گــشتم
هم در این سیاحتها بوده است که گزارش به کرمان می افتد و از محضر شیخ اوحدالدین کرمانی بهره ور می شود. سالها نیز در اصفهان به سر برده است و سرانجام دیگر بار به زادگاه خویش مراغه مراجعت کرده است و در همان جا به سال 738 در گذشته است. اوحدی علاوه بر قصائد و غزلیات دارای کتابی است به نام «جام جم» که مهمترین اثر اوست. این کتاب یک مثنوی است که اوحدی در سرودن آن به «حدیقه» سنایی نظر داشته است. تاریخ پایان جام جم سال هجری قمری است.
گـنج معنی است این که پاشیدم
نـه کــتابی کــه بـر تراشــیدم
چـون زتاریـخ برگرفــتم فـــال
هفتصد رفته بود و سی و سه سال

 

 

 

محمود کیانوش:
جوانان میهن ما با نام محمود کیانوش به خوبی آشنا هستند، جوانانی که در دوره کودکی و نوجوانی شعرهای زیبای این شاعر خوب را خوانده اند. در چند سال اخیر از کیانوش شعر تازه ای منتشر نشده است و به این دلیل شاید بعضی از کودکان و نوجوانان امروز با نام او آشنایی نداشته باشند.
محــمود کیـانوش یکی از پیشاهنگان شعر کودک در ایران است. او که اکنون در خارج از کشور به سر می برد در سال 1368 به ایران آمد. شورای شعر انتشارات کانون پرورش فکری کودکان شعر می سرایند بیاید و از نزدیک با آنها آشنا شود و از گذشته های دور برایشان صحبت کند. آقای کیانوش این دعوت را پذیرفت و در پایان کتابهای شعر خود را برای تجدید چاپ به کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان سپرد.
ضمن تشکر از آقای کیانوش برای او آرزوی سلامت داریم و امیدواریم که باز هم برای کودکان و ملتش شعرهای خوبی بسراید.

 

 

 

 

 

 

 


عُبید زاکانی، شوخ طبعی آگاه:
عُبید زاکانی شاعر و نویسنده ی طنزپرداز و شوخ طبع سده ی هشتم در قزوین زاده شد. لقب زاکانی را از آن جهت به وی داده اند که از خاندان زاکانیان، تیره ای از اعراب بنی خفاجه، بود که پس از مهاجرت به ایران در نواحی قزوین سکونت اختیار کرده بودند. عبید با امرای آل اینجوی فارس پیوندی نزدیک داشت و قصاید و قطعاتی در ستایش آنان در دیوان وی موجود است. بعدها هم که فارس به دست آل مظفر افتاد، عبید به آنان علاقه نشان داد. وی به سال 772 هـ. . در گذشت.
ذوق و هنر عبید در نکته یابی و انتقادهای ظریف اجتماعی جلوه می کند و در اغلب آثارش در قالب طنز و لطیفه های دل نشین آشکار می شود.
آثار و شیوه ی طنزپردازی عبید- پیامدهای اخلاقی و اجتماعی حمله ی مغول در عصری که عبید پرورده ی آن بود، به صورت فروپاشی نظام تمدّنی پیشین و دگرگونی معیارها و ارزش ها در طبقات گوناگون جامعه، از دیوانیان و قضات و اهل شریعت گرفته تا صوفیان و پیشه وران و کارگزاران حکومتی ظاهر شده بود. او مردی بیدار و آگاه بود که اوضاع زمانه را ابداً نمی پسندید و از آن خاطری آزرده داشت.
سخنان طنزآمیز عبید، اغلب خنده آور و گاهی رکیک است اما در پس آن پیامی اصلاح جویانه و خیرخواهانه نهفته است که از چشم روشن بینان پنهان نمی ماند.
آثار عبید به نظم و نثر باقی مانده است. اشعار او به دو بخش کلّی جدّی و طنزآمیز تقسیم می شود. اشعار جدّی او که به صورت دیوانی فراهم آمده، شامل قصاید، غزل ها، ترجیعات، قطعات، رباعیات و مثنوی عشاق نامه است که بر روی هم به سه هزار بیت می رسد. این اشعار نسبت به آثار پیشینیان چیز تازه ای ندارد و برای او امتیازی ادبی به بار نمی آورد.
چهره ی ادبی ممتاز عبید را باید در آثار طنرآمیز او دید. این آثار هم به نظم است هم به نثر. از میان آثار منظوم منسوب به عبید، موش و گربه اهمّیّت خاصّی دارد. این منظومه حکایتی تمثیلی است که عبید در آن وضع جامعه و دو طبقه ی حاکمان و قاضیان را مورد انتقاد قرار می دهد. چه بسا مقصود اصلی وی بیان حال ابواسحاق اینجو بوده باشد در برابر امیر مبارزالدّین محمّد، فرمانروای کرمان؛ بنابراین تفسیر، باید موش و گربه را اثری کاملاً سیاسی دانست.
آثر طنز آمیز منثور عبید که مهارت او را در ترسیم اوضاع نابه سامان اخلاقی و فرهنگی بیش تر نشان می دهد، به ترتیب اهمّیّت عبارت اند از:
اخلاق الاشراف، صد پند، رساله ی دلگشا، رساله ی تعریفات.
عبید زاکانی در این رساله های کوتاه، ظهور نیرومندترین و خلّاق ترین منتقد اجتماعی را در ادبیّات انتقادی فارسی بشارت داده است. در نوشته ها و سروده های عبید، زبان طنز بی پرواست؛ چندان که بیش تر آن ها را نمی توان در همه جا نقل کرد ولی شاید بتوان گفت که این تندی و پُر رنگی واکنشی در برابر شدّت فساد و تباهی های روزگار شاعر است. در حقیقت، میزان فساد اخلاق در آن زمان به حــدّی بالا بود که جز با همین زبان تلخ و گزنده و عریان نمی شد آن را بیان و در آن چاره جویی کرد.
عبید برای پرداختن هزلیّات خود، به سعدی و سوزنی (شاعر هزل گوی سده ی ششم) نظر داشته و به خصوص اشعار طنزآمیز خود را غالباً بر وزن و قافیه ی شعرهای معروف پیش از خود سروده است. پس از او هم شاعران دیگر از این شیوه تقلید کرده اند امّا گویی هیچ کس نتوانسته است در مقام طنز و انتقاد اجتماعی با این کیفیت هنری به پای عبید برسد. در نتیجه، موقعیت او در ادب انتقادی فارسی تا امروز شاخص و ممتاز باقی مانده است.
جامی، شیخ جام:
عبدالرحمان جامی یگانه شاعر عارف و صوفی سوخته دل عصر حافظ نیست؛ زیرا گذشته از آن که خود حافظ تا حدّ زیادی به تصوّف انتساب دارد و در شعر خواجو و عراقی هم معانی عرفانی درج شده است، صوفیان بنام و پاک باخته ای نظیر شاه نعمت الله ولی کرمانی در این دوره میان شعر و عرفان پیوندی استوار برقرار کرده اند امّا تصوّفی که جامی بدان منسوب است، البّته رنگ و بو و جلوه و جمال بیش تـری پیـدا کرده و او را بیش تر به عنوان عارفی که گه گاه و از سر تفنّن شعر می گفته، شناسانده است. عبدالرّحمان که بعدها به نورالدّین هم ملقّب گردید و تخلّص جامی را برای خود برگزید، به سال 817 در ناحیه ی خرجرد جام دیده به جهان گشود. در کودکی به همراه پدر به هرات رفت و چندی در مدرسه ی نظامیّه ی آن جا اقامت گزید. هرات در آن سال ها پایتخت هنر و ذوق و ادب ایران و یکی از شهرهای فرهنگی آبادان و پر رفت و آمد آن سامان بود. سلطان حسین بایقرا و وزیر دانشمندش، امیر علیشیرنوایی، در آن شهر مشوّق و حامی هنرمندان و صاحبان ذوق بودند. جامی فنون ادب و دانش های شرعی و دینی را در آن شهر فراگرفت و پس از آن به حکمت روی آورد. از در شصت سالگی به قصد زیارت خانه ی خدا از خراسان بیرون آمد. مدّتی در بغداد ماند و از آن جا به کربلا و نجف رفت و چندی نیز در حلب و دمشق ماند. او در این سفر، با پیشنهادهای زیادی از جانب شاهان برای اقامت و ملازمت درگاه روبه رو شد اما هیچ یک از آن ها را نپذیرفت و سرانجام به هرات بازگشت. در این سال ها جامی دیگر به چنان شکوه و مرتبه ای معنوی دست یافته بود که سلطان حسین و امیر علیشیر به دوستی با او افتخار می کردند. او با همه ی شکوه و حشمتی که داشت، هرگز درصدد ستایش و مدح قدرتمندان برنیامد و همین بلندی طبع و بی نیازی بر حرمت او می افزود. نورالدّین عبدالرّحمان جامی سرانجام در محرّم سال 898 در هرات درگذشت.
بهار، شاعر آزادی:
محمّد تقی بهار از خراسان برخاسته بود امّا نسیم آزادی که پس از امضای فرمان مشروطیت در ایران وزیدن گرفت، او را به تهران کشانید تا بتواند از مهم ترین دستاورد نهضت که خون بهای شهیدان وطن بود، از نزدیک پاسداری کند.
محمّد تقی به سال 1304 هـ . ق. در مشهد به دنیا آمد. دوران کودکی و نوجوانی اش در جوار مرقد امام هشتم (ع) و خدمت به آستان قدس رضوی گذشت. پدرش، محمّد کاظم صبوری، ملک الشّعرای آستان قدس رضوی بود و پس از مرگ او به فرمان مظفر الدین شاه عنوان ملک الشّعرایی به محمد تقی واگذار شد. محمد تقی در دامان پدر شعر و فنون ادب را آموخت و از محضر ادیب نیشابوری نیز بهره ها برد و به تکمیل معلومات خود در دو قلمرو عربی و فارسی توفیق یافت. در همان سال های نوجوانی که هنوز سایه ی پدر بر سر داشت، به محافل آزادی خواهی خراسان راه یافت و از نزدیک با سیاست و مسائل روز مأنوس گشت و اندیشه ها و اشعار آزادی خواهانه ی خود را از طریق روزنامه های محلی خراسان انتشار داد.
در دوران استبداد صغیر روزنامه ی خراسان و پس از آن، از سال 1328 به بعد روزنامه ی نوبهار را در مشهد منتشر کرد که به دلیل داشتن خطّ مشی ضدّ روسی پس از یک سال توقیف شد اما بهار از پای ننشست و به جای آن، تازه بهار را تأسیس کرد که آن هم دیری نپایید و توقیف شد و وی در حالی که هنوز کم تر از سی سال داشت، به تهران تبعید گردید.
یک سال بعد، مرم خراسان بهار را به نمایندگی مجلس برگزیدند. او در مجلس و دیگر محافل سیاسی برای آزادی، عدالت اجتماعی و تجدّد شور و اشتیاق نشان می داد. حرفه ی روزنامه نگاری بهار را با افکار جدید و حوادث آن روزگار آشنا کرده و استعداد شاعری او را راه های تازه ای هدایت کرده بود.
بهار در تهران مجله ی دانشکده را تأسیس کرد که ارگان انجمنی ادبی با همین نام بود. زندان و تبعید که در دوره ی بعد صدای او را مثل بسیاری از آزادی خواهان دیگر خاموش کرد، نتوانست وی را از تحقیق و مطالعه دور کند. بهار در سال های بعد از کودتای 1299 ش. یک چند برای تدریس و تألیف فرصت یافت. در همین سال ها زبان پهلوی را آموخت و در کتب نظم و نثر فارسی به تأمل پرداخت. پس از تأسیس دانشگاه تهران، در دانشکده ی ادبیّات به تدریس مشغول شد. او بعد از شهریور 1320 که زمینه تا حدودی برای فعّالیّت های سیاسی آماده شده بود، پس از سال ها خاموشی دوباره قلم برگرفت و به سیاست و روزنامه نویسی روی آورد و با آن که شور و شوق و روحیه ی سابق را نداشت، در ستایش آزادی و مبارزه با جهل و فساد قلم زد تا این که سرانجام، در اردیبهشت ماه سال 1330 بیماری وی را از پای درآورد؛ در حالی که در ستایش صلح و آزادی هنوز نغمه ها بر لب داشت.

 

 

 

 

 

 

 

 

 


نیما شاعر افسانه را بهتر بشناسیم:
علی اسفندیاری فرزند ابراهیم خان، مردی آتش مزاج و دلاور از دودمانی کهن که با گلّه داری و کشاورزی روزگار می گذراند، به سال 1276 در این دهکده پا به عرصه ی وجود گذاشت. کودکی او در دامان طبیعت و در میان شبانان گذشت. با آرامش کوهستان اُنس گرفت و از زندگی پرماجرا و دنیای شبانان و کشاورزان تجربه ها آموخت و روح او با رمندگی طبیعت و جهان دَد و دام پیوند خورد. او خواندن و نوشتن را به شیوه ی سنتی روستا نزد ملای ده آموخت.
در آغاز نوجوانی با خانواده ی خود به تهران رفت و پس از گذراندن دوران دبستان برای آموختن زبان فرانسه وارد مدرسه ی سن لویی شد. سال های آغازین تحصیل او با سرکشی و نافرمانی گذشت اما تشویق و دل سوزی معلمی مهربان به نام نظام وفا طبع سرکشی او را رام کرد و در خط شاعری انداخت. آن سال ها جنگ جهان گیر اوّل در جریان بود و علی اسفندیاری – که بعدها نام نیما یوشیج را برای خود برگزید- اخبار جنگ را به زبان فرانسه می خواند و هم زمان به فراگیری دروس حوزه و زبان عربی مشغول بود.
در آغاز نوجوانی به سبک پیشینیان و به ویژه سبک خراسانی شعر می ساخت امّا نه این گونه شاعری و نه حــتی نشـست و برخاست با شاعران رسمی و سنّت گرا هیچ کدام تشنگی طبع او را سیراب نمی کرد. در سنّ 23 سالگی منظومه ی قصه ی رنگ پریده را سرود که تمرینی واقعی بیش نبود. قطعه ای شب که دو سال بعد – یعنی در 25 سالگی- از طبع نیما تراوید، آغاز مرحله ای جدی تر محسوب می شد و به دلیل سوز و شوری که داشت، پس از نشر در نوبهار بر سر زبان ها افتاد.
در سال 1301 ش. شعر افسانه را سرود. انتشار افسانه خشم ادیبان و انتقاد و اعتراض آن ها را برانگیخت اما نیما – به قول خودش- هیچ گاه از این عیب جویی ها و خرده گیری ها دل تنگ نشد و با اطمینان بر سر عقیده ی خویش ایستاد. کار او بر خلاف رفقای دیگرش در هم شکستن و فرو ریختن نبود.
از میان قطعات تمثیلی و طنز آلود او می توان از بز ملاحسن مسئله گو، پرنده ی منزوی، خروس و بوقلمون، عمو رجب و میرداماد یاد کرد.
درشب تیره دیوانه ای کاو
دل به رنگی گریزان سپرده
در دره ی سرد و خلوت نشسته
همچو ساقه ی گیاهی فسرده
می کند داستانی غم آور
ای دل من، دل من دل من

 

 

 

 

 

 

 

 

 

پروین اعتصامی:
پروین فرزند یوسف اعتصام الملک آشتیانی به سال 1285 ش. در تبریز متولد شد. فارسی و عربی را در دامن خانواده آموخت؛ زیرا هم پدر او مردی فاضل و دانشمند بود و هم از درس آموزگاران خصوصی می توانست بهره ببرد.
پروین به پیشنهاد پدرش برای آموختن زبان انگلیسی وارد کالج آمریکایی تهران شد و پس از آن در سفرهای داخل و خارج همراه پدر بود. از همان آغاز به شعر و ادب علاقه نشان داد. سرودن شعر را از هشت سالگی آغاز کرد و نخستین شعرهایش را در مجله ی بهار – که پدرش منتشر می کرد- به چاپ رسانید و مورد تشویق اهل ادب قرار گرفت. از عوامل دیگری که موجب تقویت ذوق و پرورش استعداد شعری پروین شد، رفت و آمد او به محافل ادبی آن روزگار بود که پدرش با آن ها سر و کار داشت. در یکی از همین محفل ها، ملک الشعرای بهار که بعدها بر دیوان او مقدمه نوشت، به استعدادش پی برد و او را تشویق کرد.

 

 

 

فرمت این مقاله به صورت Word و با قابلیت ویرایش میباشد

تعداد صفحات این مقاله   30 صفحه

پس از پرداخت ، میتوانید مقاله را به صورت انلاین دانلود کنید


دانلود با لینک مستقیم


دانلودمقاله زندگینامه سهراب سپهری

دانلودمقاله خسرو پسر حارث

اختصاصی از فی توو دانلودمقاله خسرو پسر حارث دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

 

 

 


از خاندانهای معروف قریه قبادیان بود. قبادیان ناحیه ای از نواحی تابعه شهر بلخ در کنار یکی از شاخه های رود جیحون بنا شده بود. خسرو در دیوان والی صاحب شغلی بود و از بزرگان به شمار می رفت او دارای دو پسر بود که پسر دوم او همان ناصر خسرو قبادیانی که در سال 382 دیده به جهان گشود. توجه بیش از حد خسرو به دومین پسرشان ناصر حسادت برادر بزرگتر ابوالفتح را برانگیخت حکومت سامانیان برخراسان و مناطق تحت نفوذ والی خراسان ادامه داشت و خسرو که از عمال سامانیان بود به زندگی خوش و مرفه خودش ادامه می داد.
با گذشت زمان ناصر بزرگ تر و پویاتر می شد و پرسش هایی در ذهن او نقش می بست مانند اینکه: چرا همه حرف من را گوش می کنند؟ ولا غیر ... ابوالفتح برادر بزرگ ناصر به مرور زمان دریافت که پدر و مادرشان نیز او را دوست دارند اما برادرشان برتری هایی نیز نسبت به او دارد.
حروف الفاء عربی – فارسی و اعداد ساده کلمات زیبایی فارسی، اشعار بزرگانی چون رودکی، فردوسی، دقیقی، اسامی مناطق مختلف جهان شناخته شده آنروز، اشکال ساده هندسی و دیگر دانستنی های اولیه، کم کم جای خود را در ذهن آماده ناصر باز می کردند. ناصر در بلخ علاوه بر تکمیل معلومات خود در حساب و هندسه، با علومی چون نجوم، طب، و تا حدودی فلسفه آشنا شد و در حالی که هنوز به 20 سالگی نرسیده بود آماده بازگشتن به قبادیان (زادگاهش) شد
در این هنگام ناصر به درس های متعددی می پرداخت و خود را تا حدودی بی نیاز از حضور مداوم در محضر اساتید معینی می دانست زیرا اصولا در این فکر نبود که به عنوان یک دانشمند یا طبیب یا منجم و یا کاتب و غیره شناخته شود بلکه هدف بازگشتن به زادگاهش قبادیان بود ورود حکیم مزبور که سالم ابوعقار نام داشت برای چند روزی در زندگی تکراری ناصر جوان، تنوعی ایجاد کرد. این دیدار باعث ادامه تحصیل ناصر نزد امام موفق نیشابوری شد.

 

 

 

در مکتب خودسازی
امام موفق نیشابوری، ازنام آوران عرصه تدریس علوم بود و علاوه بر تدریس علوم می کوشید دانش آموختگان مکتبش را به سوی تقوا، خود سازی و عرفان رهنمون باشد. بی گمان، داشتن پدری سرشناس و ثروتمند و همچنین بی نیازی او به وی فرصت می داد تا آنچه را تصور می کند، به زبان آورد و از بیان نظریاتش، هر چند مخالف نظر بزرگان باشد، ترسی نداشته باشد.
ناصر در چنین شرایطی به تحصیل ادامه می داد اما همچنان روحیه رفاه طلبی و ..... در او وجود داشت و این مسئله باعث گشته بود تا وی را از تفکر در عمق مسائل و جدی گرفتن برخی مفاهیم عقلانی و فلسفی باز دارد.
استاد با خواندن شعری از رودکی به تشریح مطالب آن پرداخت اما ناصر مطالب را جالب نمی دانست و پس از پایان بحث شاگردان شروع به سوال نمودند ناصر در این هنگام گفت استاد شما آیا لباس های زمستان وتابستان تان را می سوزانید . استاد گفت این چه ربطی به درس داده شده دارد البته که نه ناصر گفت پس رودکی این دنیا را با دنیای آخرت مقایسه می کند چرا نباید پوشید چرا نباید خورد بخاطر اینکه در آن دنیا نیاز به پوشیدن و خوردن نیست در صورتیکه ماهیت این دو کاملا با هم متفاوت است . شاگردان همه با تعجب به یکدیگر نگاه می کردند سوالاتی از این قبیل باعث گشت که استاد ناصر را از ادامه حضور در این کلاس ها محروم کند ناصر بادلی آزرده ولی با کوله باری از دانش به زادگاهش یعنی قبادیان بازگشت

 

 

 


در مجلس سلطان غزنوی
ناصر به زادگاهش بازگشت و در مجلس ضیافتی که به مناسبت او برگزار شده بود، از معلومات و سایر عقایدش سخن می گفت
او مرتبا به این نکته اشاره می کرد که به علوم دنی و علوم مذهبی علاقه ای ندارد. برهمین اساس صبحت ها بر این محور دور می زد یکی از حضار گفت خدا که خسیس نیست
همه گفتند البته که نه او دوباره ادامه داد پس خداوند قسمت کوچکی از بهشت را به من خواهد داد و من به آن راضی هستم زیرا که خداوند خسیس نیست و بعد از چند لحظه ناصر شروع به خواندن اشعارش می کند
خدایا عرض و طول عالمت را توانی در دل موری کشیدن
نه وسعت در درون مور آری نه از عالم سر موئی بریدن
نهال فتنه ها در دل ها تو کاشتی در آغاز خلایق آفریدن
تو در روز ازل آغاز کردی عقوبت در ابد بایست دیدن
تو گر خلقت نمودی بهر طاعت چرا بایست شیطان آفریدن
سخن بسیار باشد جرائتم نیست نفس از ترس نتوان کشیدن
ندانم در قیامت کار چون است!؟ چو در پای حساب خود رسیدن
کمتر از دو هفته ناصر به خدمت سلطان زمان خویش در آمد. و سعی می کرد با گفتن اشعاری در مدح به شهرت بیشتری دست یابد تصور او این بود چرا وقتی می توان با گذاشتن کلمات کنار یکدیگر به چنان ثروت و شهرتی دست پیدا کرد. چرا از این آسایش دست کشید.
ناصر خسرو، از زمره شعرای جوان به حساب می آمد و زندگی نسبتا مرفه ای را پشت سر می گذاشت در سال 425 ه ق، در حالیکه ناصر برای برخی امور در مرو ساکن بود خبر رسید که پدرش بیمار است ناصر با وجود مشغله بسیار به قبادیان رفت و حال پدر را وخیم دید بعد از چند روز ورود ناصر به قبادیان خسرو زندگی را به درود گفت.در مراسم تشیع جنازه پدر بود که اشعاری از کسائی سروده شده خوانده شد و این ابیات تاثیری شگرف بر روحیه ناصر به جای گذاشت و پیوسته به دنبال کسائی و اطلاعاتی درباره او بود
جنازه تو ندانم کدام حادثه بود که دیده ها همه مصقول کرد و رخ مجروح
از آب دیده چو طوفان نوح شد همه شهر جنازه تو بر آن آب همچو کشتی نوح
ذهن ناصر انباشته از سوالاتی بود که جوابی برای آنها نمی یافت به همین جهت تصمیم گرفت به هندوستان برود پس از چندی ناصر راهی این دیار گشت اما در طی این مدت تغییر سلسله حکومتی صورت گرفت و سلاجقه قدرت را به دست گرفتند ناصر پس از باز گشتن از هندوستان به خدمت سلطان سلاجقه درآمد. با بازگشتن دوباره ناصر به مرو دوباره حس خفته و یا نیمه بیدار پیشین مجددا در وی زنده شد در این ایام ناصر باز به یاد اشعار و افکار کسائی افتاد و مرتب این شعر را به یاد می آورد.
جوانی رفت و پنداری بخواهد کرد بدرودم بخواهم سوختن دانم که هم آنجا به پیمودم
به مدحت کردن مخلوق روح خویش فرسودم نکوهش را سزا دارم که جز مخلوق نستودم!!
این نغمه ها مانند بتکی بود که بر روح و جان ناصر فرود می آمد و مانع از آن می شد که بتواند سلاجقه را مدح کند. ناصر هر چه بیشتر تلاش می کرد که سلطان سلاجقه را مدح کند کمتر نتیجه می گرفت .
سوالاتی که در ذهن ناصر موج می زد برای لحظه ای ناصر را آرام نمی گذاشت او مرتبا به خاطر این حالات روحی در تب وتاب بود و جوانی برای حس درونی خویش نداشت. ناصر همه چیز داشت زن، فرزند، شغل مناسب و دیوانی و ثروت اما چه چیز سبب پریشان حالی او گشته بود .
هیچ پاسخی برای این حالات نمی یافت سرانجام برای فراموش کردن اندوه و پریشانی خودش به جام شراب پناه آورد و مرتب برای اینکه در عالم هوشیاری نباشدپیاله های شراب را خالی و پر می کرد در یکی از همان روزها که ناصر در تلاطم بود پیاله شراب را نوشید و به خواب عمیقی فرو رفت. در عالم خواب رویاهای بسیار از هند، مرو .... دید و مردی نورانی که خطاب به او گفت ای فرزند خسرو تا کی از این شراب می نوشی. شرابی که عقل آدمی را زایل می کند بدان که اگر بهوش باشی بسیار بهتر است.
صاحب صدا برای چند بار این جمله را که بدان که اگر بهوش باشی بهتر است تکرار کرد. ناصر سرش را به اطراف می چرخاند تا صاحب صدا را ببیند اما کسی را نمی دید مرتب جملات مرد تکرار می شد و بالاخره ناصر پیرمردی که چهر ه ای نورانی داشت می دید که در برابرش ایستاده و به قبله اشاره می کند.
با دیدن این خواب ناصر تصمیم به سفر حج گرفت و استعفای خود را از منصب دیوانی برای سلطان سلاجقه فرستاد و به همراه برادر کوچکترش ابوسعید عازم سفر حج گشت کاروان ناصر به نیشابور رسید شهری که در آن ناصر به تحصیل علم نزد امام موفق نیشابوری مشغول گشته بود پس از ورود به شهر به نزد امام موفق نیشابوری رسید و باهم به همراه قومس ترک کرد. مسیر کاروان از شهر بسطام می گذشت امام از ناصر سوال کرد که آیا شیخ با یزید بسطامی که تربتش در بسطام است می شناسی. پاسخ ناصر منفی بود امام گفت کم لطفی است که کسی در بیابانی چنین وسیع باشد و آن جمله عمیقش را فرایاد نیاورد، که گفته است به صحرا شدم – عشق باریده بود و زمین تر شد، چنانچه پای بر برف فرو شود به عشق فرو می شد ناصر به تربت شیخ بایزید بسطامی رسیده بود بارش باران ناصر را به یاد جمله به صحرا شدم عشق باریده بود و زمین تر شد، چنانچه پای بر برف فرو شود به عشق فروشد افتاد در این لحظات بود که حتی صدای رشد گیاهان را می شنید بی اراده این آیه قرآن را به یاد آورد که مگر آوای رشد نباتات صدای تسبیحان نیست. کاروان ناصری به سمت ری براه افتاد در این دیار نیز به دنبال شناسائی علمای مشهور بود تا بالاخره به دانشمندی به نام ابوالفضل خلیفه بن علی الفیلسوف برخورد و رابطه خوبی با او پیدا کرد.
بیت الله الحرام
بالاخره منازل مختلف بین راه طی و کوههای شهر مکه از دور نمایان شدند. ناصر وجودش مالامال از شوق و زیارت و شهد وصال به خانه خدا بود. کوه و سنگ صحرا با او سخن می گفت آنچه می دید بیشتر شوق بود و حال. ناصر زبان عربی را به راحتی و صفاحت صحبت می کرد و می توانست با سکنه محلی مکه ارتباطی فرهنگی داشته باشد، همه جا زیبا و آشنا به نظر می رسید. محلات مختلف شهر را شناسائی می کرد. نامها را یادداشت می نمود، ابعاد و مشخصات کامل هر مکانی را شخصا اندازه گیری و بازبینی می کرد و همچنون غواصی که به دریائی از درهای قیمتی دسترسی پیدا کرده باشد، از هر گوشه ای توشه ای برای یادداشتهای خود بر می داشت وروحش به رقص می آمد.

 

فرمت این مقاله به صورت Word و با قابلیت ویرایش میباشد

تعداد صفحات این مقاله  17  صفحه

پس از پرداخت ، میتوانید مقاله را به صورت انلاین دانلود کنید


دانلود با لینک مستقیم


دانلودمقاله خسرو پسر حارث

دانلود مقاله سیمین بهبهانی

اختصاصی از فی توو دانلود مقاله سیمین بهبهانی دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

 

 

 

پیشگفتار
هنگامی که موضوع انتخاب تحقیق مطرح شد، من با توجّه به راهنمایی استاد محترم خود و علاقهء خود به ادبیات معاصر، مبحث صور خیال در شعر معاصر (اشعار سیمین بهبهانی) را به عنوان یکی از موضوعات مورد علاقه خود انتخاب کردم.
علّت انتخاب موضوع تحقیق در زمینهء شاعر معاصر را در دو عامل می دانم، یکی علاقه خود به ادبیات معاصر اعم از شعر و داستان و دیگری کم توجّهی به این بخش از ادبیات فارسی در مراکز رسمی است. شاید اقبال عامّه مردم و به خصوص جوانان و قشر تحصیل کردهء جامعه به ادبیات معاصر تا حدّی از این بی توجّهی را جبران بسازد.
در کشور ما افراط و تفریط یکی از آفت های اصلی در نقد و بررسی آثار شاعران و نویسندگان معاصر می باشد. اظهار نظرهایی که گاه از شناخت ناکافی سرچشمه می گیرد و گاهی از تنگ نظری ها و یا از آمیختن جنبه های مختلف نقد با هم ناشی می شود. موضوعی که گاه در مورد شاعران بزرگ گذشته نیز صدق می کند.
ما در زمان حال زندگی می کنیم و نیاز ما بیشتر به ادبیاتی می باشد که نیازهای روحی و عاطفی ما را در زمان حال با توجّه به تغییر و تحوّلات جامعه و فرهنگ و آداب و رسوم پاسخگو باشد. ادبیات کلاسیک به ویژه شعر کلاسیک فارسی با تمام ارزش واعتبار نمی تواند پاسخگوی خواسته ها و نیازهای عاطفی ما باشد.
هر چند که گفته شده است بهترین و بزرگترینمنتقد واقعی گذشت زمان و روزگار است و آثار ضعیف و فاقد ارزش هنری به خودی خود از جریان ادبی کنار گذاشته می شوند، امّا این امر درباره ادبیات معاصر نمی تواند صدق کند، زیرا ما می خواهیم از آثار ادبی زمان خود لذّت ببریم وبه همین دلیل نمی توانیم منتظر قضاوت آینده باشیم. به طور کلی می توان گفت پرداختن به گذشته ای که در آن نبوده ایم و ایستادن به انتظار آینده ای که در آن هم نخواهیم بود ما را از زندگی در زمان حاضر دور می کند.
خلاصه کلام هر عصری شعر، شاعر زمان خود را می طلبد به همین دلیل توجه به ادبیات زمان خود و نشان دادن نقاط ضعف و قوّت آن را در شناخت هر چه بیشتر ادبیات معاصر یاری می کند و باعث می شود در دام ستایش های افراد خاص قرار نگیریم و بتوانیم در جریان ادبی درست را از نادرست تشخیص دهیم.
در این تحقیق ابتدا در مورد صور خیال بحثی شده است و تعریف های مختلفی که در باره آن ها در کتاب های مختلف بلاغی یا توسط منتقدان معاصر آمده است ذکر شده است.
در این تحقیق در ابتدا شرح کوتاهی از زندگی شاعر مور بحث قرار می گیرد. این بدین منظور بوده است تا اینکه خواننده آشنایی مختصری با شاعر داشته باشد. در زندگی نامه سعی بر این بوده به نکاتی اشاره شود که احتمالأ به طور مستقیم یا غیر مستقیم در شعر و تصویرهای شعر آن شاعر تأثیر گذار بوده است. در ادامه همین بحث با اشاره به آثار شاعر و معرفی هر یک از آثار و به بررسی و تحلیل اشعار از نظر شکل و محتوا و قوّت و ضعف موجود در آن ها پرداخته شده است.
در این تحقیق، از دیدگاه سنّتی و مرسوم کتـاب های بلاغی صـور خیال شاعر مورد تقسیم بندی قرار گرفته است از قبیل: تشبیه، استعاره، مجاز، کنایه، سمبل و نمونه هایی از شعر شاعر به تناسب آن مبحث، آورده شده است.
و در پایان از استاد ارجمند، جناب آقای دکتر اکبر شعبانی که با نکته سنجی و باریک بینی علمی خاصّ خود در تعیین شاعـر و روش کار این حقیر را یاری نمودند، سپاسـگزاری وتشکّر می کنم.

 

فریده حقگو
بهار 1384
مقدمـه

 

می دانیم که سخن ادبی و شعری یعنی سخنی که از حدّ معمول یک سخن عادی، بالاتر و خیال انگیزتر باشد و حتی از واقعیت به دور باشد. شعر، زیبا سخن گفتن و در پرده سخن گفتن است که جز با صور خیال میسّر نمی باشد.
در کتاب صور خیال در شعر فارسی در این باره چنین آمده است: «از قدیمی ترین ادوار شعر فارسی ، خیال به معنی تصویر پرهیبت و شبح و سایه و مفاهیم مشابه و نزدیک به معانی به کار رفته است.» 1
و کروچه می گوید: «شعر انسان را به مقام بالاتر که در وجود اوست، عروج می دهد باز بیان همین است.» 2
یکی از مباحثی که به ندرت مورد توجّه منتقدان ما قرار می گیرد، مسأله عوامل مؤثّر در به وجود آمدن صورت های خیال در دوره های گوناگون شعر فارسی است، این که چه مسأله ای موجب می شود که در هر دوره ای پاره ای از عناصر خیال مورد توجّه شاعران فارسی زبان قرار بگیرد و عوامل دیگر کمتر، می تواند متأثّر از عوامل متعددی باشد. این عوامل می توانند بر شیوه تصویرپردازی و نوع بیان، تفکّر شاعران و سایر عناصر شعری، تأثیری شایسته به جا بگذارد.
همه منتقدان در این باره توافق دارند که شاعران زبان را به صورت متفاوت به کار می برند، امّا منتقدان با این نظر که همه شاعران به طور یکسان و مانند هم از زبان استفاده می کنند، موافق نیستند. زیرا کار عمدهء شاعر در شعر، تسلّط بر طبیعت اسـت که از طـریق ذهن انجام می پذیرد و شاعر سعی می کند بین انسان و طبیعت ارتباط برقرار کند و همچنین نگرش شاعر نسبت به جهان با افراد دیگر متفاوت است و متفاوت بودن بیان شاعر با افراد دیگر نیز در همین نکته است.
کار شاعر در تصویر سازی ایجاد و کشف بین پدیده ها ست و این ارتباط هرچه شگفت تر و پنهانی باشد تأثیر عمیق تر بر مخاطب می گذارد و از همه مهم تر داشتن جهان بینی در زندگی است که وجود جهان بینی به تخیّل و تصاویر کمک می کند.
عوامل مؤثّر در به وجود آمدن تصویر در شعر یک شاعر را می توان به این گونه بیان کرد:
1- فرهنگ عمومی شاعر، یعنی آگاهی او از آنچه در گذشته و حال در محیط دور و نزدیک جریان داشته از مسائل تاریخی، اجتماعی و سیاسی گرفته تا اطلاعات دینی و اساطیری و علمی و فلسفی.
2- فرهنگ شعری او، که حاصل خوانده ها و شنیده ها ی اوست در زمینه الفاظ و معانی شعر.

 

1- محمّد رضا شفیعی کدکنی. صور خیال در شعر فارسی. چاپ چهارم. انتشارات آگاه. 1370. ص 17.
2- همان کتاب. ص 113.

 

3- تجربه های خصوصی شاعر، که در طول زندگی، از روزگار کودکی تا لحظه ای که به سرودن و خلق هنری می پردازد. 1
«حکایت مشهوری است که می گوید کُردی با دیلمی و یک زرگر و با عاشقی و یک معلّم همراه شدند. شب هنگام ماه بر آمد تمام. هر یک از آن ها خواست آن را وصف کند. زرگر آن را تشبیه کـرد به پاره ای زر گداخته که از کوره بیرون آرند، کُـرد شبان بود، گفت به قرص پنیـری می ماند. معلّم گفت: گرده نانی است که از خانه مالداری برای معلّم هدیه می فرستد. دیلمی گفت: مثل سپری است که پیش پادشاه برند و عاشق گفت به صورت معشوق شباهت دارد.» 1
هر شاعری بر حسب ذوق و فکر خویش منظره ای را که پیش چشم دارد به چیزی مانند می کند و تشبیه از محیط زندگی شاعر و تجاربش حکایت می کند.
عنصرالمعالی در کتاب قابوس نامه در توصیه به فرزندش در موضع شاعری می گوید: «به وزن و قافیهء تهی قناعت مکن، بی صناعتی و ترتیبی شعر مگو که شعری ناخوش بود، ...؛ امّا اگر خواهی که سخن تو عالی نماند بیشتر مستعار گوی.» 2
با توجه به مطلب بالا عنصرالمعالی شعر خوب را شعری می داند که بر اساس استعاره بنا نهاده شده باشد و به شیوه های دیگر تصویر سازی و صور خیال نمی پردازد.
قدما در پرداختن به صور خیال به دو شیوهء نادرست رفتار کرده اند. به این معنی که یا به صورت ناقص وارد این بحث شده اند و آن را از دیگر صنایع شعری جدا نکرده اند و یا اینکه تنها به جزئیات تقسیم بندی صور خیال به شیوه علمی که هیچ سازگاری با شعر ندارد، پرداخته اند.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


1- همان کتاب. ص 203.
2- عبدالحسین زرین کوب. شعر بی دروغ، شعر بی نقاب. چاپ چهارم. انتشارات جاویدان. ج سوم. 1363. ص 54.

زندگی نامهء سیمین بهبهانی

 

یاد دارم ز راه ورسم کهن
که دو نا ساز را به هم پیوست
من شدم یادگار این پیوند
لیک چون رشته سست بود گسست
خیره گی های مادر و پدرم
آن دو را فتنه در سرا افکند
کودکی بودم و، مرا ناچاری
گاه از این گاه از آن جدا افکند
کودکی – هرچه بود – زود گذشت
دیده ام باز شد به محنت خلق
دست شستم ز خویش و، خاطر من
شد نهان خانهء محبّت خلق
(مجموعه اشعار/جای پا/ص72)
سیمین بهبهانی در سال 1306 در تهران به دنیا آمد، پدرش عباس خلیلی روزنامه نگار و قصّه نویس بود، مادرش فخر عظمی نام داشت که در یک خانواده نیمه اشرافی و مرفّه خاندان قاجار به دنیا آمده بود. امّا سیمین درباره وضع خانواده اش در هنگام تولّد و کودکی خود می گوید: «زاده شدم در خانه پدربزرگ، چون پیش از زادنم مادرم همسر خود را به اشتغالاتش واگذاشته بود و به خانه پدری بازگشته بود.» «و پدر... که بود جز مردی که گاه دایه پیر مرا به دیدارش می برد و باز می گرداند بی آن که بدانم چرا رفته ایم و چرا در خانه ما نیست؟ شاید تفریح سوار شدن به اتوبوس های دانمارکی برایم بیشتر از شادی دیدار پدر بود.» 2
از همان ایّام کودکی استعداد شاعری خود را نشان می دهد و با تشویق های مادرش در مسیر رشد و شکوفایی استعداد شاعری خود گام بر می دارد. پس از ازدواج اوّل خود و انتشار دو مجموعه اوّل شعر خود، برای ادامه تحصیل در رشته زبان و ادبیات فارسی وارد دانشگاه شد، ولی اوّلین برخورد دکتر معین از تحصیل در رشته ادبیات فارسی به صورت رسمی منحرف شد و در رشتهء حقوق به ادامه تحصیل پرداخت.
در ایّام جوانی به خاطر هم زمانی با حوادث بین سالهای هزار و سیصد و بیست تا هزار و سیصد و سی و دو به گروه حزب توده گرایش پیدا کرد. «آنان که رهایی "رنجبران " می خواستند در چشمم ارجی داشتند که سخن از "برابری" می رفت و به راهشان کشیده شدم» تأثیر این گرایش شاعر را در مجموعه اوّلیه شاعر که به طبقات فرودست جامعه می پردازد می توان مشاهده کرد.
امّا پس از مدّتی از همسرش از سیاست کناره گیری می کند. «از فرقه های سیاسی به سختی سرخورده بودم و فکر می کردم، دست کم در زمان و مکانی که ما هستیم، جوانان فریب کلمات صیقل خورده و توخالی را می خورند. رویدادهای بعد از بیست و هشت مرداد سی و دو پیش از آن برایم مؤیّد این طرز فکر بود.» 2
پس از مدّتی از همسرش جدا می شود. شاعر خود دلیل این امر را این چنین بازگو می کند: «از همسرم دل خوشی نداشتم، میان ما از مدّت ها پیش بیگانگی جسمی و روحی سایه افکنده بود؛ دو بیگانه در یک خانه می زیستیم بی آنکه کوچکترین توقّع مادی و معنوی از یکدیگر داشته باشیم.» 3
پس از جدایی از همسر اوّل خود با یکی از دوستان ایّام تحصیل در دانشگاه ازدواج می کند. «به خانه دو شوهر پای گذاشته ام: با یکی ناساز و با دیگری سازگار بوده ام، یکی را به طلاق و دیگری را به مرگ واگذاشته ام.» 4
بند دو، مردَم ببست در خم هر یک
چند گهی بندگی پذیر بماندم
بند یکی تا گسست خواجه دیگر
بست و زنو همچنان اسیر بماندم
(مجموعه اشعار/خطّی ز سرعت و از آتش/ص208)
زندگی سیمین از لغزش و خطا مصون نبوده است. بطوری که خود در این باره می گوید: «از
لغزش ها و کژانـدیشی ها بر کنار نمانده ام که طبیعت آدمی است. گـاه استـوار و درست و گـاه نا استوار و سست، گامی برداشته ام. و این دوّمین بی گمان بیشتر.»

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


آثار سیمین بهبهانی

 

1- جای پا: این مجموعه در برگیرندهء شعر سال های هزار و سیصد و بیست و پنج تا هزار و سیصد و سی و پنج می باشد. در این مجموعه شاعر به صورت سطحی و گذرا و با توجّه به شور جوانی و گرایش های خود، به مسائل اجتماعی می پردازد و مشکلات و ضعف های موجود در جامعه آن روز را با توجّه به زندگی طبقات مختلف به تصویر می کشد. هر چند این نگاه همان طور که گفته شد به لحاظ شرایط سنّی و در آغاز راه بودن او از عمق زیادی برخوردار نیست. گروه های اجتماعی که سیمین مسائل و مشکلات آنان را مورد توجّه قرار داده است عبارتند از: 1- رقّاصه ها 2- دلقک ها و حاجی فیروزها 3- گورکن ها 4- جیب برها 5- بیماران 6- بچّه های خیابانی.
مهمترین مسئله در پراختن به این گروه ها مشکل اقتصادی و فقر آن ها می باشد. و شاعر نیز عامل تمام مشکلات را نابسامانی ها و گرفتاری های جامعه را در مشکلات جامعه می بیند.
در این مجموعه شاعر به مضامین غنایی و عاشقانه نیز می پردازد. اشعار غنایی این مجموعه سرشار از شرح جدایی ها و بی وفایی ها و شکایت هاست.
قالبی که سیمین در این مجموعه انتخاب می کند قالب چهارپاره یا دوبیتی های به هم پیوسته است. او در این مجموعه بیشتر به دنبال القای پیام است تا توجّه به تصویرسازی و زیبایی های شعر. به عبارت دیگر او به دنبال تعهّد شاعری است و آن را در پرداختن به مشکلات و نابسامانی های اقشار مختلف جامعه می داند. در تصویرهای این مجموعه تازگی و ابتکار چندانی به چشم نمی خورد و اکثر تصویرهای موجود در آن برگرفته از تصویرهای شاعران گذشته می باشد، و اگر تصویر تازه ای هم دیده می شود به خاطر تازه بودن برخی مضامین و موضوعاتی است که انتخاب شده است.
2- چلچراغ: این مجموعه که دومین مجموعه شعری سیمین بهبهانی می باشد در برگیرنده شعرهای سال های هزار و سیصد و سی و پنج تا هزار و سیصد و سی و شش او می باشد. در این مجموعه شاعر با استفاده از قالب چهارپاره به مضامین غنایی و عاشقانه می پردازد و ناکامی های عشق خود را به تصویر می کشد. در برخی شعرها قالب چهارپاره شکل روایی به خود می گیرد و برای بیان داستان یا واقعه ای مورد استفاده قرار می گیرد. در این داستان ها نیز موضوعاتی همچون فقر و زندگی افراد فرودست جامعه مورد توجّه قرار می گیرد.
غزل های این مجموعه فاقد هر نوآوری و ابتکار در وزن می باشد. زبان آن ها نیز فاقد نوآوری و تازگی زبان امروزی است، ولی گـاه در بین تصـویرهای آن به تصـویرهای تـازه و نو برخورد می کنیم، هرچند که این تصویرها نیز از تجربهء شخصی شاعر سرچشمه نمی گیرد و ریشه در تصویرسازی شاعران پیشین دارد.
3- مرمر: این مجموعه در ادامه دو مجموعه قبلی می باشد و شامل اشعار سال های هزار و سیصد و سی و شش تا هزار و سیصد و چهل و دو شاعر را در برمی گیرد. اشعار این مجموعه نیز به بیان عواطف فردی و رنج تنهایی شاعر می پردازد. قالب رایج در این مجموعه نیز غزل و چهارپاره می باشد.
در غزل های این مجموعه شاعر کم کم اوزان تند و دوری را که یادآور وزن غزل های مولوی می باشد، به کار می برد. امّا فاقد محتوا و ارزش هنری قابل توجّه و در مجموع می توان گفت که در این مجموعه هم سیمین هنوز دورهء خامی و ناپختگی شعر خود را طی می کند.
4- رستاخیز: این مجموعه شعـرهای بین سـال های چهل و دو تـا پنجاه و دو را در بر می گیرد. این دوره که یکی از ملتهب ترین دوره های سیاسی و اجتماعی ایران می باشد، که در شعر سیمین نیز تأثیر گذاشته است. از این مجموعه است که تحوّلی در روش و شیوه شعر سیمین ایجاد می شود و به مانند فروغ پس از انتشار سه مجموعه اوّل خود به مرحلهء پختگی و کمال خود نزدیک می شود، و فضای جدید و متفاوتی از فضای اشعـار سه مجموعه قبلی خود ایجاد می کنـد. در این مجموعه غزل ها نسبت بـه چهارپاره ها بـه شکل محسوسی افزایـش می یابد، بطوریکه می توان گفت شاعر قالب خود را که همان غزل است انتخاب می کند ولی هنوز نوآوری خاصّی در آن مشاهده نمی شود.
قرار گرفتن مضامین اجتماعی بیشتر نسبت به مجموعه های قبلی و تقریباً جدا شدن شاعر از منِ فردی و نزدیک شدن به منِ اجتماعی از دیگر ویژگی های این مجموعه شعری است، بطوریکه حتّی در اشعار تغزّلی ویژگی فردی چندانی مشاهده نمی کنیم.
موضوع دیگر دربارهء این مجموعه انتخاب بیان سمبولیک می باشد که به نسبت فضای سیاسی حاکم بر جامعه برای بیان موضوعات سیاسی مورد استفاده قرار می گیرد.
5- خطّی ز سرعت و از آتش: پنجمین مجموعه شعری سیمین اشعار سال های پنجاه و دو تا سال شصت را دربر می گیرد. در این مجموعه شاعر از اوزان تازه و ابداعی خود که در ادبیات کلاسیک فارسی بی سابقه می باشند استفاده می کند. با این حال در این مجموعه نیز از نظر واژگانی بیان خاصّی ندارد و همچنان از واژه های مهجور و قدیمی که در زبان امروزین کنار گذاشته شده اند استفاده می کند و این شاید به دلیل استفاده از قالب غزل می باشد که مانع از به کار بردن کلمات امروزین در شعر او شده است.
«در این مجموعه تحوّلی بنیادین در اندیشه و جهان بینی و آرمان و آرزوهای شاعر، و در نتیجه در مشی و منش هنری او دیده می شود که نخست در غزل های مجموعه رستاخیز پدیدار شد.»
اشعار این مجموعه که حوادث انقلاب را نیز دربر می گیرد. بیان سمبولیک در آن نسبت به تصویرهای دیگر بیشتر می شود و پرداختن به مسائل اجتماعی و سیاسی بیشترین موضوع شعرهای این مجموعه را دربر می گیرد.
6- دشت ارژن: این مجموعه اشعار سال های شصت تا شصت و دو را در خود جای داده است. این مجموعه بعد از یک ضربه روحی درگذشت نوه شاعر «ارژن» سروده شده است. در این مجموعه شاعر با کولی که نمادی از خود شاعر است به گفت و گو می نشیند که بخش بزرگی از شعرهای این مجموعه را تحت عنوان «کولی و ارّه» دربر گرفته است.
در این دفتر شعر، شاعر از توجّه به موضوع جنگ و پیامدهای ناشی از آن برکنار نیست. در این مجموعه شاعر اوزان جدیدتری را مورد آزمایش قرار می دهد و فضاهای جدیدی را در قلمرو شعر و ادب فارسی می گشاید.
7- یک دریچه آزادی: این مجموعه آخرین مجموعه از شعرهای سیمین بهبهانی تا زمان حاضر می باشد. این دفتر که شعرهای بین سال های شصت و دو تا هفتاد و سه را در خود جای داده است به مسائل کلّی تر مربوط به سرنوشت انسان و جهان می پردازد، ضمن آن که از مسائل اجتماعی غافل نیست، شاعر در این مجموعه نیز اوزان جدیدتری را به کار می گیرد، به گونه ای که بیشتر اشعار این مجموعه در اوزان جدید سروده شده اند. تصویر حاکم بر این مجموعه بیان سمبولیک و رمزی می باشد و از نظر ارزش ادبی و هنری پایین تر از مجموعهء قبلی قرار دارد.

 

 

 

پیام و ویژگی های شعر سیمین بهبهانی

 

برای پرداختن به پیام و ویژگی شعر سیمین نیز مانند شاعران دیگر باید اشعار او را به دو دوره تقسیم کرد. سیمین بهبهانی مانند اکثر شاعران معاصر آغاز شاعری خود را با قالب چهارپاره آغاز کرد، قالبی که در آن زمان رایج ترین قالب در بین شاعران آن روزگار بود.
در دورهء اوّل شاعری سیمین بهبهانی که شامل مجموعه های، «جای پا»، «چلچراغ» و «مرمر» می باشد، او به طبع جوانی و شرایط و فضای ادبی و اجتماعی آن روزگار به مانند اکثر شاعران آن زمان به سرودن اشعار غنایی و تغزّلی پرداخته و در کنار آن ها گاه مضامین اجتماعی را نیز مورد توجّه قرار داده است.
در دورهء اوّل و مجموعه های شعـری اوّل او فاقد هر نوع ابتـکار و نوآوری در فرم و محتوا می باشد، و تنها ویژگی بارز این مجموعه ها را بیان بی پروای مسائل غنایی و عاشقانه می باشد که در مقایسه با شعر شاعران معاصر در آن دوره پدیده چندان تازه ای هم به نظر نمی رسد.
«غزل سیمین تا دفترهای پیش از "خطّی ز سرعت و از آتش" و "رستاخیز" غزلی فردی و ناگزیر غزل تنهایی بود – تنهایی به معنی جدا افتادگی اش غزلی بود که خواننده را به عوالم ذهن شاعر فرا می خواند.»
دورهء دوّم شاعری سیمین بهبهانی با مجموعه «رستاخیز» آغاز می شود که یادآور مجموعهء «تولّدی دیگر» فروغ می باشد. امّا نه در حدّ ارزش و اهمّیت آن، بلکه فقط به عنوان مقدمه ای برای قدم گذاشتن در یک تحوّل؛ تحوّلی که هم در ظاهر شعر سیمین بود و هم در محتوای آن. خود سیمین در این باره می گوید: «غزل را ابتدا به شیوه سنّتی سرودم و خیلی زود به آفرینش تصویرهای تازه و سود جستن از واژگان و مضامین معمول روزگار روی آوردم. میزان استعدادم در این گونه غزل به تدریج در دو کتاب «مرمر» و «رستاخیز» آشکار می شود. با آزمون های تازه و پیگیری که در این قالب داشتم حس کردم که اوزان غزل سنّتی با نظام لغوی خاصّی آشنا شده است که تخطّی از آن بسیار مشکل است. من، علاوه بر آن واژه های معمول و آشنایی نیاز به نظام تازه ای از واژگان داشتم که در آن اوزان پذیرفته نبود. به این ترتیب دانستم که دیگر اوزان آزموده برای من خوشایند نیستند و بار محتوای شعرم را نمی کشند. (به همین خاطر) از اوزان آزادی که به طور طبیعی در فطرت واژگان فارسی موجود است استفاده کردم و برای آن که شکل هندسی غزل را حفظ کنم و بتوانم میان آن و شعر آزاد تمایزی برقرار کنم، با قرار دادن پاره ای از سخن در برابر پاره ای دیگر ریتم های تازه ای کشف کردم که در آغاز کار حتّی برای خود به بی وزنی شباهت داشت.»
هر چند سیمین تلاش می کند که خود را از نفوذ و سلطه کلمات سنّتی شعر و واژگان شعر کلاسیک رها کند ولی در عمل نمی تواند خود را از تأثیر واژگان و نحوهء بیان گذشتگان به کلّی برکنار نگهدارد و این تأثیر حتّی در آخرین مجموعه شعری او مشاهده می شود.
«سیمین بهبهانی در آوردن معانی نو در قالب دیرین غزل، بی تأثیر از معانی و مفاهیم کهن و نوآوری در عناصر اصلی غزل و شیوه بیان، معنی و مضمون و اختیار اوزان کم سابقه یا بی سابقه در دفترهای اخیر یاد شعر خود توفیق زیادی بدست آورده است.» 2
سیمین بهبهانی برای قرار گرفتن در فضاهای معنایی تازه در قالب غزل در عناصر سازنده آن دگرگونی های بنیادین پدید آورد؛ تا آنجا که دیگر صرف قالب نتواند یادآور معانی مأنوسی باشد که با آن اُلفت دیرینه دارد و این نوعی آشنایی زدایی می باشد.
«سیمین بهبهانی برای آشنایی زدایی از غزل واحد وزن را انتخاب کرده است و با افزودن بیش از چهل و یک وزن کم سابقه یا به کلّی بی سابقه به اوزان غزل، این قالب کهنه را هویّتی نو بخشیده و آن را پذیرای پیام های نو و معانی امروزی کرده است. این آشنایی زدایی از راه تفنّن نبوده بلکه به این جهت که فضاهای تازه و مضامین نو بتوانند در آن قالب خوش بنشینند و گرد و غباری از مضامین سنّتی بر روی آن ها ننشیند.» 3
خود سیمین دربارهء تحوّلی که در وزن غزل ایجاد کرده است می گوید: «هر جمله یا هر پاره از یک جمله را همچنان که با منطق طبیعی کلام، بی اندیشیدن به وزن، ادا می کنم، بـه کاغذ می آورم. این جمله ها یا پـاره های جمله سر آغاز غزلی مستقل انـد. بـر اثر تکرار وزن پیـدا می کنند، امّا نه وزنی که در غزل گذشتگان رایج بوده است.
در این بنیان تازه می توانم از هر نوع واژه و هر مفهوم یا تصویر تازه سود بجویم بی آن که غرابتی در کار باشد. در این بنیان می توانم انسجام کلّ درونمایه را حفظ کنم.» 4
دکتر حق شناس دربارهء ارزش کار سیمین در حوزهء غزل فارسی معتقد است: «سیمین بهبهانی، بی گمان، نخستین یا تنها شاعری نیست که در راه ایجاد تحوّلی تازه در غزل قدم کامل
برداشته است. کسانی دیگر نیز حتّی سال ها پیش از او و از روزگار ادیب الممالک، و بعدها در دوره بهار و عارف و عشقی، در این کار کوشیده اند. امّا سیمین، بی تردید اوّلین کسی است که در این باره توفیق شایان نصیبش شده است. کار سیمین در حوزه غزل، درست هم سنخ کار نیما در عرصه شعر فارسی است. نیما با بدعت گری در اوزان عروضی، به آشنایی زدایی از کلّ شعر پارسی رسید؛ و سیمین با بدعت گری در اوزان غزل به آشنایی زدایی از غزل رَه بُرد یعنی آن قالب را از نظام بسته ادب پارسی بازگرفته و به نظام باز ادبیات نیمایی هدیه کرده است.» بهتر است در این باره نظر خود شاعر را مورد توجّه قرار دهیم که می گوید: «من هنوز آن شهامت را نداشته ام که از بنیان ویران کنم. هنوز از همان افاعیل معمول استفاده می کنم. امّا ضرب را، آن ضرب رقصان و خوشایند و آشنا را، به دور افکنده ام؛ ضربه تلخ، گاه کشیده و گاه تند، گاه کوبنده و گاه نالان، به کار گرفته ام، رابطه قراردادی میان افاعیل را گسسته ام. تاکنون نزدیک به چهل وزن تازه و یا کم سابقه را آزموده ام. می پذیرم که در میان آن ها ممکن است دو سه تایی بسیار سنگین باشند یا اصلاً خوشایند واقع نشوند.
سال ها تلاش کرده ام که بلکه بتوانم مهره های دیرین غزل را – که دیگر گنجایش واژه های تازه و مفهوم تازه را نداشت- جابجا کنم، یا مهره های تازه تر به جای کهن تران بنشانم. واژه های امروزین را، بکمک تلفیق با واژه های کهن یا روکش تصویر و تعبیر دلخواه، در آن گنجاندم.» 2
در مجموع می توان گفت سیمین به سبک بیانی خاصِّ خود دست یافته است ولی این سبک بیانی وشعری در تمام جوانب یکسان رشد نکرده است. می توان گفت سیمین در عرصهء وزن و آهنگ و معانی تازه و صور خیال توانسته است به سبک خاصِّ خود دست یابد. امّا در کنار توجّه بیش از حد به وزن و آهنگ و تصویر می توان گفت از توجّه به زبان غفلت شده است.

 

 

 

صور خیال در شعر سیمین بهبهانی

 

تصویر و صور خیال موجود در شعر سیمین بهبهانی فاقد آن استحکام و اهمّیت دیگر اجـزای شعر او می باشد. خود او نیـز در پاسخ به انتـقاداتی که در این زمینه بر او شـده است می گوید: «گروهی گفتند که "از وزن بسیار گفتی، از تصویر، اندکی چرا نگفتی؟" چه بگویم؟ که شعر، همه تصویر است، از هر دست که باشد خواه از گونه استعاره و اسطوره، خواه از گونه آهنگ و همنوایی واژه ها، خواه از شمار ترکیب و تلفیق حروف به هنگام شنیدن یا دیدن بر صفحه سفید ...»
می توان گفت توجّه بیش از حد سیمین بهبهانی به آهنگ و وزن شعر خود، او را از توجّه به صور خیال و تصویرسازی باز داشته است. هر چند که می توان گاه نمونه های زیبا و تازه ای و صورت های مختلف خیال و تصویر سازی را در شعر او مشاهده کرد. امّا تصویرهای تکراری و کلیشه ای قدما نیز حجم زیادی از تصویرهای شعری او را تشکیل می دهد. علّت این موضوع را می توان در نداشتن جهان بینی خاص نسبت به جهان و مسائل مربوط به انسان دانست. دلیل این موضوع اختصاص یافتن حجم بسیار وسیعی از تصویرها به طبیعت و پدیده های مربوط به آن دانست، که علاوه بر آن، از طبیعت زیبا جویانهء او سرچشمه گرفته است.
تصویرهای سیمین تقریباً از تجربه های او کمتر تأثیر گرفته است و محیط زندگی شهری تأثیر زیادی در شعر او نداشته است. هر چند که در یک دوره شاعری او تأثیرشدید مسائل اجتماعی و سیاسی را بر تصویرهایش می توان مشاهده کرد.
هر چند که طبیعت بیشترین تأثیر را در تصویرهای سیمین بهبهانی داشته است، امّا در موارد زیادی تلفیق عناصر طبیعی با زندگی امروزی و مسائل و پدیده های آن جلوهء تازه و گاه زیبایی به تصویرها بخشیده است.
تصویر در شعر سیمین بهبهانی به عنوان هدف شعر مطرح نیست، ولی گاه ایجاد چند تصویر مختلف در یک بیت یا یک مصراع که از آن به عنوان تزاحم تصاویر یاد می کنند از توجّه به محتوای شعر می کاهد. تصویرها در شعر سیمین دارای پویایی و تحرّک زیادی است که این امر به همراه اوزان پرتحرّک شعرها جلوه و نماد بیشتری یافته است، خود سیمین نیز تحرّک بخشیدن به تصویر را اوج هنر شاعری می داند.
در سه مجموعه اوّل شعر سیمین تصویرهای شعری بیشتر از طبیعت گرفته شده است و شاعر در این سه مجموعه و تصویرهای خود از جامعه و روزگار زمان خود جا افتاده است. زیرا آنچه در این سه مجموعه اوّل دیده می شود بیشتر حدیث نفس است. این تأثیر به حدی است که ددر اکثر تشبیه ها و استعاره ها یک طرف آن ها خو شاعر می باشد. امّا در مجموعه های بعدی این امر تا حدودی تعدیل می شود. بخصوص در دورهء دوم و مجموعه های بعدی بُعد اجتماعی شعرها و به دنبال آن محتوای اجتماعی تصویرها بیشتر می شود، به عنوان نمونه می توان اشاره کرد که در دورهء اوّل و سه مجموعهء اوّلیهء دفتـرهای شعرسیمین نمونهء چندانی برای سمبل نمی توان یافت، ولی در دورهء دوم و بخصوص در مجموعه های آخر بیشترین تصویر موجود در شعرها سمبل و بیان سمبولیک و نمادین می باشد که به دلیل توجّه شاعر به مسائل اجتماعی و سیاسی جامعه می باشد.
در بخش های بعدی تصویرهای سیمین بهبهانی را از نظر شیوه های تصویرسازی و عوامل بوجود آورنده تصاویر و همچنین مواد تشکیل دهندهء صور خیال مورد بررسی قرار دهیم. و سپس نمونه هایی از هر یک از شیوه های ایجاد تصویر اعم از تشبیه، استعاره، مجاز، کنایه و سمبل می آوریم.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

شیوه تصویر سازی

 

1- تصویرهای تازه و ابتکاری:
منظور از تصویرهای تازه و ابتکاری تصویرهایی هستند که شاعر برای اوّلین بار میان دو چیز ارتباط برقرار می کند.
کلنگ گورکن بر گور بنشست
سکوت شب چو دیواری فرو ریخت
به جانش چنگ زد بیمی روانکاه
عرق از چهرهء بی رنگ او ریخت
(مجموعه اشعار/جای پا/ص32)
تشبیه از بین رفتن سکوت شب به فرو ریختن دیوار تشبیه تازه ای می باشد که برای اوّلین بارتوسط شاعر ایجاد شده است.
من او نیم، آری، لب من- این لب بی رنگ
دیری است که با خنده یی از عشق تو نشکفت
امّا به لب او همه دم خندهء جانبخش
مهتاب صفت بر گل شبنم زده می خفت
(مجموعه اشعار/جای پا/ص78)
شاعر حالت قرار گرفتن خنده بر روی لب را به افتادن نور مهتاب بر روی گل شبنم زده تشبیه کرده است.
شب نخفت و تا سحر بیدار ماند
نفرتی ذرات جانش را جوید
کینه یی چون سیلی از سرب مذاب
در عروق دردمند او دوید
(مجموعه اشعار/چلچراغ/ص139)
کینه که پدیده ای عقلی است به سیلی از سرب مذاب تشبیه شده است. شاعر در این تصویر نهایت کینه و نفرت را نشان می دهد.

 

دیدم همان فسونگر مژگان سیاه بود
بازش هزار راز نهان در نگاه بود
آن سایه ملال به مهتاب گون رخش
گفتی حریر ابر به رخسار ماه بود
(مجموعه اشعار/جای پا/ص101)
وجود اندوه و غم در چهرهء معشوق به وجود ابر بر چهرهء ماه تشبیه شده است.
خوشم به یاد دو چشمت، اگر چه صفحهء خاطر
جز این دو سطر سیاه از تو یادگار ندارد
(مجموعه اشعار/جای پا/ص102)
تشبیه دو چشم به دو سطر سیاه.
برگی است که پیچان به کف باد خزان است
گر در همهء شهر چون من در به دری هست
(مجموعه اشعار/چلچراغ/ص152)
شاعر وجود خود را به دربه دری برگ درختی تشبیه کرده است که در دست باد پاییزی گرفتار شده است و از خود اختیاری ندارد.
با من نبند عهد که چون پیچ های باغ
هر جا رسیده رشته پیوند بسته ای
(مجموعه اشعار/چلچراغ/ص160)
شاعر مخاطب خود را به خاطر بستن عهد و پیمان های زیاد به پیچک های باغ تشبیه کرده است که به هر درخت و گیاه نزدیک خود می پیوندد و در آن ها می پیچد.
تا او چو جام با لب بیگانه آشناست
همچون سبو، دو دست ز حسرت به سر مراست
(مجموعه اشعار/چلچراغ/ص163)
شاعر برای نشان دادن حسرت و اندوه خود از تصویر سبو استفاده می کند که دست هایش به طرف سر آن می باشد. ضمن آنکه کلّ بیت تصویر زیبای آفریده است.

 

خورشید بهمنی و لطفت مدام نیست
امّا خوشم به مرحمت گاه گاه تو
(مجموعه اشعار/چلچراغ/ص166)
معشوق را به خاطر دائمی نبودن لطفش به خورشید بهمن ماه تشبیه کرده است، زیرا خورشید بهمن ماه به خاطر ابری بودن هوا درخشش دائمی ندارد.
سخن از تابش خورشید گویی
کجا این تشت پر خون آفتاب است
(مجموعه اشعار/چلچراغ/ص188)
آفتاب به تشت پر از خون تشبیه شده است.
سبو صفت چو نشستم به بزم غیر، رواست
که سرخوشش کنم از خون سرخ گردن خویش
(مجموعه اشعار/چلچراغ/ص167)
سرخوش کردن غیر با خون سرخ گردن، برای سبو استعاره از شراب است، و برای شخص، کنایه از کشته شدن می باشد.
موج مهرت به سر ما قدم لطف نشود
همچو گرداب، به جز خویش مدار تو نبود
(مجموعه اشعار/چلچراغ/ص170)
شاعر به دلیل عدم توجّه معشوق به خود، او را به گرداب تشبیه کرده است، زیرا گرداب نیز فقط به دور خود می چرخد و به اطراف خود بی اعتنا می باشد.
ماه افتاده در آبند و سراپا به دروغ
رونق خویش به یک موج شکستند و تو نه
(مجموعه اشعار/مرمر/ص221)
شاعر برای غیر حقیقی نشان دادن مدّعیان عشق آن ها را به تصویر ماه که در آب افتاده تشبیه کرده است، همانطور که این تصویر با یک موج آب غیر حقیقی بودنش مشخص می شود. مدّعیان عشق نیز با کوچک ترین پیش آمدی غیر واقعی بودن عشق خود را نشان می دهند.
چون موج از آن سزایم این سر شکستگی شد
کز صخره های تهمت دل را حذر نباشد
(مجموعه اشعار/مرمر/ص222)
باقی ماندن قطرهء اشک بر روی انگشت به نگین انگشتر تشبیه کرده است.
تلاش دست بی تابش قرار امن می جوید
چو طفل خانه گم کرده که ترس بسته راهش را
(مجموعه اشعار/مرمر/ص288)
تشبیه دست بی تاب به کودک خانه گم کرده که از ترس حرکات نامشخصی انجام می دهد.
غربال سبز فام درختان به دست باد
بر ما نثار سیم و زر از آفتاب داشت
(مجموعه اشعار/رستاخیز/ص306)
شاخه های درختان و حرکت آن ها توسط باد به غربال تشبیه شده است که اشعه ها و نور خورشید را از روزنه های خود عبور می دهند.
اهریمن وسوسه باز افکنده ز مکمن آز
سنگی به سیاهی شک در چشمه باور من
(مجموعه اشعار/خطّی ز سرعت و از آتش/ص386)
افتادن شک در باور شاعر به افتادن سنگ سیاه در چشمه تشبیه شده است.
کسی که نقش نگینش نشان خون داشت، اینک
فضای خاموش چشمش چو حلقه یی بی نگین است
(مجموعه اشعار/ خطّی ز سرعت و از آتش /ص402)
نشان خون داشتن رنگ نگین کنایه از داشتن زندگی مرفّه، و در تصویر دوم شاعر بیرون افتادن چشم از حدقه را به انگشتر بدون نگین تشبیه کرده است.
حماسه شهادت را به حرف حرف جان بنوشت
بلند قامت سرباز قصیده یی چنین بر خاک
(مجموعه اشعار/ خطّی ز سرعت و از آتش /ص412)
قامت بلند سرباز شهید بر روی خاک به قصیده یی بلند تشبیه شده است که حماسه شهادت بر روی خاک نوشته است.
در قاب تیرهء شب با متن نقره نشان
دست است و خنجر تو ... پس کولیِ تو کجاست؟
(مجموعه اشعار/دشت ارژن/ص505)
تشبیه سیاهی شب و ستارگان آن به قاب تیره یی که متن آن نقره نشان شده است.
در آسمان دو بال چون خطی شکسته
سری چو حلقه گره در آن میانه
(مجموعه اشعار/دشت ارژن/ص530)
شاعر حرکت دو بال پرنده را به خطّی شکسته تشبیه کرده است و سر پرنده را در بین بال ها به حلقهء گره تشبیه کرده است.
این کجا ستاره ست؟ چشم خسته جانی ست
نشکنی سکوتش تازه آرمیده ست
(مجموعه اشعار/دشت ارژن/ص541)
ستاره بی فروغ در آسمان به چشم انسان خسته یی که تازه به خواب رفته تشبیه شده است.
چو پلّه افتادیم چو قلّه برخیزید
که پیش از این ما نیز به قلّه ها رفتیم
تلاش را عمری چو موج کوشیم
گهی فرو خفتیم گهی فرا رفتیم
(مجموعه اشعار/شت ارژن/ص551)
شاعر سقوط خود را به پلّه تشبیه کرده است. و در تشبیه تازه دیگر حرکت افتان و خیزان خود را در زندگی به موج تشبیه کرده است.

 

2- تصویرهای تکراری (کلیشه ای):
بر رخش از عرق شبنم افتاد
چهرهء زرد او زردتر شد
گوهری زیر مژگان درخشید
دفتر از قطره یی اشک، تر شد
(مجموعه اشعار/جای پا/ص52)
تشبیه اشک به گوهر و همچنین زرد شدن چهره که کنایه از شرم و خجالت می باشد، در گذشتهء ادب فارسی فراوان به کار رفته است.
چون سپند از میان بستر جست
از سر او پرید خواب گران
یدگان دریده از بیمش
در پِیَم شد به هر طرف نگران
(مجموعه اشعار/جای پا/ص89)
استفاده از مشبّهٌ به "سپند" برای نشان دادن حالت جهیدن یکباره در شعر فارسی بسیار تکرار شده است.
هر عهد که با چشم دل انگیز تو بستم
امشب همه را چون سر زلف تو شکستم
(مجموعه اشعار/جای پا/ص105)
تشبیه عهد به سر زلف با وجه شبه شکستن.
رخ بر رخ گلگونت می سایم و می گریم
تا نرگس شبرنگم بر گل گهر اندازد
(مجموعه اشعار/چلچراغ/ص165)
تشبیه رخ به گـل و آوردن نرگس که استعـاره از چشم است و گهـر که استعـاره از اشک می باشد. همگی تصویرهای تکراری و کلیشه ای هستند.
پرپر مرغکان نفس می شکند حصار قفس
وای! چرا نمی شنوی نالهء استخوان مرا
(مجموعه اشعار/خطّی ز سرعت و از آتش/ص411)
تشبیه نفس به پرنده و جسم به قفس در شعر فارسی و به خصوص شعر عرفانی به دفعات به کار رفته است.
دست شستم ز خویش و، خاطر من
شد نهان خانهء محبّت خلق
(مجموعه اشعار/جای پا/ص72)
عشقت زدل خون شده ام دست نمی شست
من کشتمش امروز بدین عذر که مستم
(مجموعه اشعار/جای پا/ص105)
دست بردارید، از سرم که در این شهر
کس چو من آشفته و غمین و دژم نیست
(مجموعه اشعار/جای پا/ص80)
ترکیب های کنایی «دست شستن» و «دست از سرم بردار» کنایه های مرده هستند که در ادب فارسی کاربرد زیادی داشته اند ولی امروز به خاطر از دست دادن بُعد نزدیک معنای خود به صورت تک بُعدی یا تک معنایی در آمده اند.

 

3- تکرار تصاویر (اخذ از خویش):
آینه:
هنوز امید تو دارم که می کشم نفسی
بیا که نیمه جانی ماند بسپارم
ولی میا که در من نظر نخواهی کرد
که کهنه آینه یی در غبار زنگارم
(مجموعه اشعار/چلچراغ/ص161)
تا کشد زیبا رخی بر چهره ام دستی ز مهر
کاش چون آینه بر صورت غباری داشتم
(مجموعه اشعار/چلچراغ/ص157)
ارزن:
گر کهکشان را چو ارزن مزد خموشی دهندش
یک دانه زو برنچیند بی سود و سودا بمیرد
(مجموعه اشعار/مرمر/ص280)
این قفس ارزانِ تو بال زنان می روم
پیش رهم اختران ریخته چون ارزن است
(مجموعه اشعار/مرمر/ص285)
پرستو:
چو پرستوی مسافر غم آشیان نداری
که بهر سفر توانی به دیاری آشیان زد
(مجموعه اشعار/مرمر/ص226)
دل همچو پرستویی هر دم به دیاری شد
آخر چه شدش حاصل زین دربدری عمری
(مجموعه اشعار/مرمر/ص229)
پیچک:
آن یار که چون پیچک پیوند به ما بسته
برشاخه لرزانم صد بند بلا بسته
(مجموعه اشعار/مرمر/ص199)
باغ شد ویران و سیمین پیچک اندیشه را
در سپیدار خیال نوبهار آویخته
(مجموعه اشعار/رستاخیز/ص309)
با من مبند عهد که چون پیچ های باغ
هر جا رسیده رشته پیوند بسته ای
(مجموعه اشعار/چلچراغ/ص160)
ساقه گیسوی نرمش بافته از پیچک عشق
مهره گیاهش ندارد هیچ خریدار بی تو
(مجموعه اشعار/دشت ارژن/ص283)
چشم:
کودکم آمد به چشمم خیره ماند
آن دو چشم چون دو الماس سیاه
(مجموعه اشعار/چلچراغ/ص144)
اشک ریزد- اشک دردی جانگداز
زان دو چشم چون دو الماس سیاه
بیم عمری زندگی با درد و رنج
می تراود زان توان فرسانگاه
(مجموعه اشعار/جای پا/ص44)
چشمه:
گر چه شد چشمه صفت خانه ما سینه کوه
باز منظور بسی اهل نظر منظر ماست
(مجموعه اشعار/مرمر/ص211)
تا به کی آهسته نالم در نهان چون چشمه سار
همچو موجم نعره دیوانه واری آرزوست
(مجموعه اشعار/مرمر/ص201)
خسته و آزرده ام از خود گریزم نیست کاش
حالت از خود گریز چشمه ساری داشتم
(مجموعه اشعار/چلچراغ/ص157)
چشمه لغزان به سنگم؛ خاطری روشن مرا
داده ای، یا رب، که از سنگین دلی ها بگذرم
(مجموعه اشعار/مرمر/ص270)
خیال:
خیال او چو در آمد به کلبه ام شب تار
زبان شکر گشودم ز بخت روشن خویش
(مجموعه اشعار/چلچراغ/ص167)
چو شب سر می نهم بر بالش ناز
خیالش در کنارم میهمان است
(مجموعه اشعار/چلچراغ/ص125)
سایه:
بگذار شوم سایه ایوان بلندت
سویت خزم و گوشه دیوار بمیرم
(مجموعه اشعار/مرمر/ص224)
به سان سایه ز آزاد مردمان سیمین
سبک به گوشه دیوارها خزیده منم
(مجموعه اشعار/مرمر/ص225)
شمع:
دلِ آزرده چون شمع شبستان تو می سوزد
چه غم دارم؟ که این آتش به فرمان تو می سوزد
(مجموعه اشعار/چلچراغ/ص151)
چون شمع، مگر شعله زبانی سخنت بود
کز سوز تو- سیمین- به غزل ها اثری هست؟
(مجموعه اشعار/چلچراغ/ص152)
شمعیم پاک سوخته در بزم عاشقی
تا ماجرا کنیم زبانی نمانده است
(مجموعه اشعار/مرمر/ص196)
بگذار که چون شمع کنم پیکر خود آب
در بستر اشک افتم و ناچار بمیرم
(مجموعه اشعار/مرمر/ص224)
اگر چه سوخت چو پروانه بال تو ای دوست
چو شمع سوخته تا صبح نیز حال من است
(مجموعه

 

فرمت این مقاله به صورت Word و با قابلیت ویرایش میباشد

تعداد صفحات این مقاله  59  صفحه

پس از پرداخت ، میتوانید مقاله را به صورت انلاین دانلود کنید


دانلود با لینک مستقیم


دانلود مقاله سیمین بهبهانی