مشخصات این فایل
عنوان:مرگ در شعر سنتی
فرمت فایل: word( قابل ویرایش)
تعداد صفحات: 24
این مقاله درمورد مرگ در شعر سنتی می باشد.
خلاصه آنچه در مقاله مرگ در شعر سنتی می خوانید :
حافظ
حافظ به عنوان یک شاعر از هستی وناپایداری آن شکوه می کند.وبرای فراموشی وغفلت از این جهان که مثل جوی آب هر لحظه عوض می شودووقایع نویی در آن به وقوع می پیوندد و،دعوت به باده نوشی وشادخواری می نماید:
شرابی تلخ می خواهم که مردافکن بود زورش که تایک دم بیا سایم ز دنیا وشروشورش
(حافظ)
او در سایه ی مینای می ،برای یک لحظه ذهن خویش رااز مرگ و زندگی و گذشته وآینده منحرف می کند. او طالب شادی و لذت است چرا که فردا فرصتی برای این بهره گیری از زندگی نیست:
زان پیشتر که عالم فانی شود خراب ما را ز جام باده گلگون خراب کن
او طالب عدم هوشیاری است،تا از جریان مرگ و زندگی لحظه ای هر چند کوتاه بیا ساید:
مستم کن آن چنان که ندانم زبی خودی در عرصه خیال که آمدکدام رفت
و:
روزی که چرخ از گل ما کوزه ها کند زنهار کاسه سرما پر شراب کن
او نیز چون خیام ،در ترکیب پیاله ی شراب ،خاک وجود جمشید و قباد وتاجداران دیگری را می بیند واز نظر حافظ فردا سرانجام همگی ما همین خاک شدن واز خاک ما پیاله ساختن می باشد:
قدح به شرط ادب گیر زانکه ترکیبش زکاسه سر جمشید و بهمن ا ست وقباد
و:
خیز ودر کاسه ی زر آب طربناک انداز پیش تر زانکه شود کاسه ی سر خاک انداز
سنایی
او نیزچون مولوی برمرگ قبل از مرگ ، تأکید دارد :«بمیر ای دوست پیش از مرگ اگرمی زندگی خواهی» و نیزسنایی معتقداست نوزادی که به دنیا می آید،در حقیقت سفر مرگ را شروع کرده است و فردی که از دنیا می رود به نوعی سفر زندگی را می آغازد.چرا که دنیا سرای زوال وآخرت سرای بقاست. لذا تعبیر او از مرگ عکس تصورو تعبیر ما می باشد. او در بطن امور نظر دارد وما در ظاهر آن.
مرگ در شعر معاصر
بعد از عهد رنسانس همزمان با به تخت نشستن علم وبا محوریت انسان به عنوان یگانه حاکم مطلق بر سرنوشت خویش،گویی به یکباره کاخ رفیع انسانیت فرو ریخت وتمام هنجارها ومعنویتی که در طی سالیان سال فراهم آمده بود «هباءً منثوراً» گشت.عده ای که به زعم خویش می کوشیدند تا انسان را قطب عالم امکان سازند وآن رابه جای خداوند بر اریکه ی قدرت بنشانند،با شکست مواجه شدند ونتیجه ی این شکست تباه گشتن میراث معنویت نسلها تلاش و فشرده ی تمامی ارزشهای انسانی بود که آن را به« ثمن بخس» فروختند.در نتیجه انسان ماندو غم فقدان معنویت وارزش تباه شده ودری که به روی نومیدی وپوچی گشوده شده بود.علم نیز که می رفت تا به انسان آزادی از قید خرافه ها ودین ببخشد،خود زنجیری شد بر دست وپاوفکر وقلب انسان های مظلوم وروز به روز آمار قتل و کشتار صدها انسان بی گناه را فراهم کرد.انسان از طرفی در اسارت ماشین واز طرفی درگیر جنگهای خونین بین دولتهای بزرگ گشت ودر این میان مانند قبل از تغذیه ی روحی نیز خبری نبود.بلکه فضای تیره، یأس و سر خوردگی هر لحظه درهای مرگ را به روی آنها می گشود.
وجود مکاتبی چون اگزیستانسیالیست،نیهیلیست،سوررئالیسم،داروینسیم وناتورالیسم واز طرفی علم روانشناسی فروید که مبنای فعالیت انسان ها وعلت اصلی کارهای آنها را بر شالوده ی غریزه ودیگر انگیزه های روانی مبتنی می دانست.همگی باعث مسخ شدن وتباهی هر چه بیشتر بشر عصر مدرنیته و علم گشت. در چنین اوضاع و احوالی ،ایران به عنوان کشوری که هنوزقدرت در زیر نگین یک فردبه نام سلطان بود،وضعیتی اسفناک تر داشت.
عصر رضا خانی ،دوره ی تیره وتار استبداد بود.دوره ای که خفقان شدیدی بر همه جا حتی برادبیات حاکم بود.هنرمندان اجازه نداشتند تاآزادانه به هنر بپردازند. در این دوران ما شاهد گوشه گیری هنرمندان هستیم ونیز شاهد سانسور شدیدی که برآثار ونوشته های آنها حاکم بود.این سانسورو خفقان می رفت تا روح هنر وخلاقیت را در هنرمندان نابود کند،که یک دروه ی جدیدی از آزادی ،با کنارگیری رضاخان در سال 1320 آغاز شد.اما نتایجی که این بیست سال حکومت رضاخانی به بار آورد ؛شامل کتابهایی که درآنها فضایی تیره و کثیف وپر از خون وجنایت و فسادو ناامنی بود،برای همیشه باقی ماند والبته این کتابها ومحتوای آنها،خود آیینه ای بود از اوضاع بی تحرک وساکن وراکد آن روزگار.
نویسندگانی چون «هدایت»،«بهرام صادقی»،«بزرگ علوی»و «صادق چوبک »و دیگرانی از این طیف باآثاری چون«سه قطره خون»،«بوف کور»،«چمدان»،«سنگ صبور»و«ملکوت»و دهها رمان وداستان کوتاه دیگر که در آنها شاهد سایه ی مرگ و فضایی یأس آور و کشنده هستیم،همگی محصول ومولودچنین دورانی می باشند.از شهریور1320 تا کودتای 28 مرداد 1332 فضای نسبتاً باز سیاسی وفرهنگی ای بر جامعه حاکم بود.اما باشکست کودتادوباره همان دوران خفقان کشنده حاکم شدو سانسور واستبداد برای همیشه در جامعه باقی ماند.که این خودسبب سر خوردگی نویسندگان وشاعران و دیگر هنرمندان گشت واگر نقطه امیدی در طی سالهای 1320تا1332 ایجاد شده بود،دوباره از بین رفت.این اوضاع داخلی واز طرفی ترجمه ی آثار ادبیات غربی ونیز آشنایی هنرمندان جهان از طریق ترجمه وهمچنین گسترش حجم مسافرتها به خارج از کشور و برخوردهای فرهنگی زیادی که قابل مقایسه با قرنها وسده های پیشین ادبیات ایران نبوده ، همگی این عوامل دست به دست هم داده و برنگرش شاعران به مسائل مختلفی چون مرگ و زندگی وبودن و...تأثیر نهاد.و نگرش شعرای معاصر را به این مسائل ، کاملاً دگرگون کرد.به گونه ای که دیگر کسی پیدا نمی شد که؛ چون مولوی،حافظ،عطاروسنایی از عشق خود به ملکوت و مرگ عرفانی ونیز اشتیاق به موطن اصلی وابدی انسان سخن بگوید. درون مایه های شعر به کلی عوض شد وحتی زبان شعر وفرم شعر نیز بنا به این مقتضیات تغییر یافت و شعر نو متولد شد.اوضاع و شرایط جدید ونو ، زبانی می خواست تا ازنیازها ودغدغه های تازه ای که برای بشرایجاد شده بود،سخن بگوید. این شرایط در مرگ اندیشی شاعران بی تأثیر نبوده است و اصلاًهمین اوضاع خفقان آور، خود عاملی گشت تا شاعران در اثر سرخوردگی وشکست ناشی از عدم تحقق اهداف وآرزوهایشان به یأس پناه آورده ودر تاریکی آن به نشئه ی مرگ فرو رفته وطلب مرگ کنندوآن را راهی برای رهایی از دست زندگی قلمداد نمایند.
اخوان ،شاملو،اسماعیل خویی از این قبیل شاعران هستند که چون خط مشی سیاسی نیز داشتند،از
جریان های سیاسی ، شکست ها و پیروزی ها بسیار متأثّر می شدند. «مرگ اندیشی» در شعر معاصر، به دو صورت تجلی ونمود یافته است؛به صورت پوچی و گرایش به یأس . اخوان از آن هایی بود که به یأس روی آورد .او شاعری نومید و سرخورده از وقایع سیاسی بود.«اخوان به گواهی بهترین اشعارش جهان را تیره وتار می دید.جهانی فرو رفته در تاریکی یک شب سرد زمستانی طولانی .در نظر او
«زمستان »حاکم مطلق بر جهان است»دریا بندری کودتای 28 مرداد را برای نسل اخوان آغاز یک دوره طولانی خفّّت اخلاقی می داند. شفیعی کدکنی نیز وقایع بعد از کودتا را در تغییر درون مایه های شعروعرضه درون مایه های جدید چون؛ اندیشیدن به مرگ ،نومیدی ویأس در حوزه ی شعر ،مؤثر دانسته و یکی از پیامدهای این شکست را سرخوردگی هنرمندان و پناه آوردن آنها به تریاک و می و تنهایی می داند(شفیعی کدکنی ).
فروغ فرخزاد ،از آنجایی که به قضایا بابینشی اجتماعی می نگریست از بازتاب مسائل اجتماعی و سیاسی جامعه، متأثّر شده است واین رادر مجموعه های «آغازفصل سرد»و«تولدی دیگر»شاهد هستیم.
از طرفی این بینش اجتماعی خاصّ فروغ واز طرف دیگر آشنایی او با ادبیات فرانسه وآثار مهم ادبیات جهان ،از طریق ترجمه ونیز فضایی که فروغ درآن می زیست - چه از نظر فرهنگی ،اجتماعی وچه از نظر سیاسی - همگی این عوامل منجر به شکل گیری نگرشی نقادانه به امورو اوضاع پیرامون وی گشت.البته درخش فروغ واین نوع نگرش او در دو مجموعه ی پایانی او شکل می گیرد. فروغ در دفتر عصیان - همانگونه که از نامش پیداست - عصیان می کند.وقتی به زندگی ،انسان، مرگ وبسیاری از دغدغه های نوع بشری می اندیشد ؛این اندیشیدن او منجربه عصیان می شود.اما دردومجموعه ی بعد به نوعی می شکفد وپوست می اندازد و وارد بطن این مسائل می شود وآنها رابادیدی جامعه شناسانه برای خویش تحلیل می کند.نگاه او به مرگ نیز متأثر از همین نگرش او به مسائل اطراف ،می باشد.
در نقطه ی مقابل او سهراب سپهری قرار دارد.او ،که گویی عامل محیط و جامعه ای که درآن می زیسته ،هیچ دخالتی در فراز وفرود شعرش نداشته است. گویی مسائل اجتماعی ،سیاسی وفرهنگی راه خویش رامی پیماید وسهراب نیز دوراز انعکاس این مسائل در زبان وفکر خویش ،راه خودش را می پیماید.هر چند که گاه رگه هایی از این بازتاب در شعر او نمود پیدا می کند،اما گذر او به صورت کلّی می باشد. اودر آرمان شهر خود می زید ودیگران درجامعه صنعتی وبی تحرک وماشینی خویش .او چون اخوان ،شاملو،خویی و...با دیدن کشتارها وجنگ ها وقتل افراد بی گناه،تصمیم به جور دیگر شعر گفتن، نمی گیرد و طبعاً نگرش اوبه مرگ نیز با این توصیف ها واز آن جایی که با عرفان وفلسفه بخصوص فلسفه وعرفان خاور دورآشنایی داشته است ، فرق می کند.او حتی با وجود آگاهی از بیماری مهلک خویش ،مأیوس نمی شودو برای رهایی از آن به فکر خودکشی یا پناه آوردن به فراموشی و نومیدی، نمی افتد ؛بلکه آن راچون حقیقتی مسلّم می پذیرد.ادامه وبسط این بحث در حوصله مقدمه نمی گنجد وآن رابه بخش های اصلی تحقیق موکول می نماییم.
مرگ از دیدگاه روان شناسی
در روان شناسی از دوغریزه ی متضاد نام برده شده است؛به نام غریزه ی مرگ وغریزه ی زندگی. این دو مدام با یکدیگر در حال جدال وکشمکش اند و غلبه یکی بر دیگری فرد را به سوی آن غریزه ی غالب می کشاند.فروید عقیده دارد:«روان صحنه صلح وجنگ این دو «شور» است.اینکه اعمال آدمی آمیخته ای از قهر وکین ومحبت است.تحریک «اروس»فرد را متمایل به عشق ،محبت ،صلح وآفرینش می نمایدو «تانانوس »در صورت چیرگی بر«اروس»درفرد موجب خشونت وسبعیت ،مرگ و انهدام می گردد»
فروید روان هر فردی را مرکزی برای کشاکشهای دوانگیزش وغریزه ی مرگ و زندگی می داند .دو غریزه ای که جنبه های متضادی با هم دارند.یکی مثبت ودیگری منفی .یکی سازنده ودیگری مخرب. از نظر فروید ،این دو همیشه باهم در جدال وستیزند.فروید این دو غریزه را «اروس »یعنی شور زندگی و«تانانوس»یعنی شور مرگ می نامد.از نظر او «اروس» مایه دوستی وصیانت ذات می باشد.اما
«تاناتوس »موجب مرگ ونیستی وعداوت وانهدام نسل است.(همان:74) فروید عقیده داردکه بیشتر اوقات در کشاکش بین «غریزه ی مرگ »و«غریزه ی زندگی » غلبه با «غریزه ی مرگ » است.واصولاًنیروی مخرب کننده، قوی تر ازنیروی عشق وسازنده می باشد. «اریک فروم»نیز چون فرویداز وجود غریزه ی مرگ و زندگی در انسان و تضاد این دو می گوید. فروم بر خلاف فروید،عقیده داردکه افراد یا «مرگ پرستند»ویا «زندگی پرست»درتعدادی از انسان ها آمیزه ای از این دو غریزه می تواند وجود داشته باشد.او از نشانه های تباهی ورشد سخن می گویدواظهار می دارد اگر نشانه های تباهی در وجود فردی باشد،آن فرد به سوی غریزه ی مرگ پیش می رود.و اگر نشانه های رشد در شخصی باشد اورا به طرف حس زندگی می کشاند.
بخشی از فهرست مطالب مقاله مرگ در شعر سنتی
مولوی
فردوسی
خیام
سعدی
حافظ
سنایی
مرگ در شعر معاصر
مرگ از دیدگاه روان شناسی
دور نمایی از زندگی سپهری
سهراب و نگرش او در باره ی مرگ
دانلود مقاله مرگ در شعر سنتی