اعتیاد و خانواده
تعداد صحفه : 5
همه دست اندرکاران و شاغلین شبکههای بهداشتی، مسئولین بلندپایه کشور و نیز غالب خانوادهها بر این مسئله تأکید دارند که اعتیاد به مواد مخدر در کشور ما به یک معضل بزرگ اجتماعی در ابعاد هشدار دهنده تبدیل گشته است. از دیدگاه جامع، توجه به دامنه تأثیرات مخرب اعتیاد به مواد مخدر از آنرو حائز اهمیت فراوان است که عواقب وخیم آن تنها فرد معتاد را در بر نمیگیرد، بلکه همسر، فرزندان، خانواده گستره و دایره دوستان و همکاران و در یک کلام کل جامعه نیز در معرض آثار ویرانگر این عارضه قرار خواهند گرفت.
طبق آمار تقریبی خوش بینانه، تعداد معتادان به مواد مخدر در کشور ما حدود ۳ میلیون تخمین زده میشود. چنانچه دایره ارتباطی هر فرد معتاد را فقط به ۴ نفر محدود نماییم، مشخص میشود که قریب به ۱۲ میلیون نفر از مردم ما مستقیم یا غیر مستقیم با مسئله اعتیاد درگیر و در تماس میباشند. شاید بتوان گفت که آسیبهای روانشناختی-اجتماعی هیچ عارضه دیگری مانند اعتیاد، گسترده و فراگیر نباشد. همین امر، ضرورت توجه و برنامه ریزی کارشناسی در برخورد با این مشکل بزرگ را ضروری میسازد. طرح واقعگرایانه و شفاف این موضوع در افکار و اذهان عمومی، به وجود آوردن بسترهای مناسب و کارآمد تبادل تجربیات و دستاوردهای علمی در گروههای کارشناسی و تخصصی، طراحی و تدوین برنامههای کم حجم، قابل اجرا، غیر جنجالی و مستمر و در آخر هماهنگی و تشریک مساعی کلیه مراکز درگیر مبارزه با مواد مخدر، گامهای نخستینی است که باید در سرلوحهٔ اقدامات پیشگیرانه-درمانی در جهت مقابله با همهگیری این عارضه در نظر گرفته شود.در مراکز علمی، پژوهشی، نگرش جامع و چندسویه به پدیدههای مورد مطالعه، امری جاری و رایج است و لذا نگرش یک بعدی یا تک عاملی به موضوعات و مقولات پیچیده اجتماعی از اعتبار و مقبولیت علمی برخوردار نمیباشد. پدیده اعتیاد به مواد مخدر نیز نباید از این قاعده مستثنی گردد. بنابراین ضروری است در فرایند توضیح شکلگیری و نیز، در برآورد امکانات پیشگیری-درمانی آن از شاخههای مختلف علوم استفاده شود. بعبارت روشنتر، چنانچه در مبحث سبب شناسی و رویکردهای درمانی به دیدگاه جامع و چند عاملی نائل گشته باشیم، از یک سو در تدوین و طراحی برنامههای کلان پیشگیری-درمانی، دقت و توجه بیشتری به علوم مختلف خواهیم نمود و از سوی دیگری بر رویکردهای درمانی ما نگرش بین رشتهای حاکم خواهد شد.
بستر تاریخی- اجتماعی اعتیاد
۱- نخستین و چشمگیرترین عامل در اینجا، افزایش حجم مواد مخدر قابل دسترسی در بازار است که باعث دستیابی آسان افراد به این مواد میباشد و در نتیجه اقشار و پاره فرهنگهای متفاوت را آسیب پذیر میسازد.
۲- تبدیل شدن مواد مخدر به«مد روز» برای جوانان و وسیلهای جهت در هم شکستن ممنوعیتهای بزرگسالان
۳- دور شدن از ارزشهای معنوی، پوچ گرایی و در اختیار بودن بیش از حد و اندازه کالاها، اقلام و اجناس مصرفی، امکان تجربیات ذهنی«بی بدیل و منحصر به فرد» ایام جوانی را کاهش میدهد و مواد مخدر، زمینه جبران کاذب در این زمینه را فراهم میآورد.
۴- کاهش آستانهٔ تحمل مشکلات و مصائب متعارف که در طبیعت زندگی انسان نهفته است، بزرگسالان منطقی را به مصرف بی رویهٔ داروهای آرام بخش و بزرگسالان و جوانان آسیب پذیر را به سمت استفاده از مواد مخدر سوق میدهد.
۵- فشارهای بیش از حد جوانان در روند استقلال و موفقیتهای تحصیلی-شغلی هر یک از عوامل نامبرده به تنهایی یا در تعامل با یکدیگر بستر گرایش به مواد مخدر را افزایش میدهد.
مطالعات شاخههای علمی دیگر
۱- بررسیهای روانکاوانه
مشاهدات روان کاوی کمتر بر دادههای گسترده و حجیم بنا شدهاند و شاید بیشتر جنبهٔ گمانه زنی داشته باشند، با این حال ژرف نگری حاکم در روانکاوی، ما را با برخی مکانیزمهای رشد فردی که فراهم کنندهٔ اعتیاد میباشند آشنا میسازد. مثلاً به نظر فروید، معتادان به مواد مخدر در مرحله رشد دهانی تثبیت و متوقف شده اند. رادو روانکاوی که در زمینه اعتیاد به مواد مخدر فعالیت داشت، از نوعی ارگاسم تغذیهای و مکانیزمهای دفاعی در برابر هجوم ناملایمات صحبت میکند. اما تازهترین بررسیهای روان پویایی اختلال در روند شکلگیری و انسجام هویت فردی را در بروز اعتیاد به مواد مخدر عمده میدانند.
۲- مطالعات روانپزشکی
مطالعات روانپزشکی توسط روانپزشکان متعدد در اختلالات شخصیتی نزد معتادان به مواد مخدر صحه میگذارند. مثلاً چلریچی طی مطالعهای در سال ۱۹۹۳ طبق موازین متن بازنگری شدهٔ DSMIII اعلام کرد که نزد ۶۰ درصد معتادان، نیاز شدید به توجه، بروز عواطف شدید و عدم ثبات که در اختلالات نمایشی، خود شیفتگی، جامعه ستیزی و اختلالات مرزی تبلور مییابند، از ویژگیهای عمده شخصیتی بشمار میروند. پوزی و همکاران در همان سال در یک مطالعه بر روی ۳۹۰ معتاد دیگر، یافتههای چلریچی را تأئید کرده و بر عمده بودن اختلالات شخصیتی نزد بیماران معتاد اشاره میکند.
۳- مطالعات و بررسیهای تجربی دربارهٔ خانواده و اعتیاد
در دهههای ۱۹۷۰ و ۸۰ میلادی پژوهشگران، درمانگران و نیز متخصصان مقابله با عارضه اعتیاد به این نتیجه رسیدهاند که خانواده در مجموع علل و معلولهای گوناگونی که دربارهٔ این بیماری مردانه مورد مطالعه و بررسی قرار گرفته اند، دارای مهمترین نقش میباشد. بعبارت روشنتر بیماری اعتیاد، مربوط به نوع خانواده، ارتباط عملکردهای ویژهٔ آن، تاریخچهٔ منحصر بفرد آن و نیز ساختار ارتباطی و ارزشهای حاکم در آن میباشد. خانواده هم در پیدایش و هم در تداوم اعتیاد به مواد مخدر دارای نقش اساسی است، یعنی خانواده خود جزئی از این بیماری است و بدون آن، این بیماری اساساً بروز نمیکند. نتیجهٔ منطقی آن که برای درمان این عارضه نمیتوان به هیچ وجه فرآیندهای رشدی در خانواده را از نظر دور داشت.در این جا به چند نمونه از مطالعات انجام شده اشاره میکنیم:
بابست و همکاران (۱۹۷۹) در سنجش گسترده و معروفی که با شرکت ۸۵۵۳ دانش آموز و دانشجو انجام شد، ارتباط متغیرهای خانوادگی با اعتیاد به مواد مخدر را بررسی نمودند. در این مطالعه روشن شد که درجهٔ بالای همبستگی و صمیمیت خانواده رابطهٔ متقابل مثبتی با موفقیت تحصیلی و کسب استقلال به هنگام جوانان دارد. اما برعکس چنانچه فضای عاطفی حاکم بین اعضای خانواده حالتی سرد، بی تفاوت و بسته داشته باشد، زمینهٔ ایجاد رفتارهای پر خطر و یا استفاده از مواد مخدر فراهم خواهد گشت.
عادتها باید تابع اراده ما باشند، نه حاکم بر وجود ما.
آنها فرمانبرانی خوب، ولی فرمانروایان بدی هستند.
هرکس پایبند عادتی باشد، ولو عادت خوب، آدم بیچارهای بیش نیست.
مک دوگال
فریدمن و همکاران (۱۹۷۹) با اشاره به نتایج بررسی خویش بر روی ۲۷۵۰ معتاد به مواد مخدر که دوران بلوغ خود را طی میکردند، بر این مطلب تأکید مینمایند که رابطهٔ مثبت متقابلی بین مشکلات موجود میان اعضای خانواده و اعتیاد فرزندان وجود دارد. در این جوانان مکانیزمهای قدرتمند انکار رابطه میان مشکلات خانوادگی و اعتیاد مشاهده شده است.
سلنو (۱۹۸۷) در پژوهشی دیگر با شرکت دو گروه آزمودنی و کنترل به این نتیجه رسید که در خانوادههایی با رضایت رضایتبخش، صمیمی و با ثبات، اعتیاد به مواد مخدر با احتمال کمتری بروز مییابد.
سیمونز و رابرتسون (۱۹۸۹) در یک آزمون نزد۳۴۳ جوان بالغ شامل افراد معتاد و گروه کنترل، به یک رابطهٔ دو جانبه شفاف، میان برخی شاخصهای رفتاری والدین و ضریب آمادگی وارد شدن فرزندان به گروههای منحرف هم سن و سال و نهایتاً مصرف مواد مخدر پی بردند. در کنار متغیرهای گوناگون،«طرد فرزندان» توسط والدین از اهمیت ویژهای در گرایش فرزندان نسبت به گروههای منحرف همسال و مصرف مواد مخدر میباشد.
شیدلر و بلوک (۱۹۹۰) در سال ۱۹۷۲ یک آزمون را با شرکت ۱۰۰ نفر کودک سه ساله آغاز نمودند که تا پایان سن ۱۸ سالگی همراه با مطالعات روانشناختی ادامه داشت. حاصل این مطالعه، تقسیم جوانان در سه گروه متفاوت زیر بود:
۳۴ درصد، پرهیزکنندگان قاطع که هیچگونه تماس با مواد نداشته و هر گونه پیشنهادی در این زمینه را قاطعانه رد میکردند.
۴۲ درصد، تعلق به گروهی داشت که مواد مخدر را بطور آزمایشی مصرف کرده بودند.
۲۴ درصد، متعلق به گروهی بود که به برخی مواد مخدر عادت کرده و کم و بیش به آن وابسته شده بودند. یکی از نتایج مهم بررسی فوق آن بود که چگونگی آشنایی، برخورد و تماس با مواد مخدر قابل پیش بینی میباشد. زیرا افرادی که عادت به مواد مخدر داشتند، در مراحل رشدی خویش دچار مشکلات شدید عاطفی گشته بودند. اینان در سنین پایین
۸-۷ سالگی دچار مشکلات ارتباطی و رفتارهای هیجانی بوده اند. دلیل ظهور این تغییرات غالباً در محیط تربیتی-روانشناختی خانوادهها در مرحلهٔ رشدی آنها ذکر گردیده است. پس از مشاهدهٔ رابطهٔ معنادار کیفیت ارتباطات خانوادگی با گرایش به مصرف مواد مخدر، مراکز درمانی و خانواده درمانگران بی شماری، موضوع اعتیاد به مواد مخدر را به کانون فعالیتهای خویش تبدیل و مدلهای درمانی گوناگونی تدوین نمودند.
اکنون رئوس کلی یکی از این رویکردهای درمانی که به ویژه در سبب شناسی عارضهٔ اعتیاد در شهر اصفهان توسط اینجانب به دفعات به اثبات رسیده، معرفی میگردد. این رویکرد خانواده درمانی در مقابله با عارضه اعتیاد با برنامه ریزی و همکاری انستیتو خانواده درمانی میلان ایتالیا که از اشتهار جهانی برخوردار است تهیه و تدوین گشته است. در این رویکرد درمانی، پدیده اعتیاد به مواد مخدر، حاصل ناهنجاریها و تجربیات ناقص عاطفی افراد در یک محیط خانواده و تأثیرات و انتقال ناآگاهانهٔ این تجربیات به نسلهای بعدی ارزیابی گردیده و ریشه یابی آن در کمان تجربیات سه نسل میسر میباشد. بدان معنا که معمولاً یک فرد معتاد در ایام کودکی از مراقبت و توجه عاطفی لازم والدین خویش محروم بوده است، اما با توسل به مکانیزمهای دفاعی گوناگون به درک آگاهانه و پردازش این محرومیت قادر نگشته و بدین وسیله به انتقال ناخواستهٔ این تجربیات ناقص به فرزندان خود، یعنی معتادان آتی، اقدام مینماید و بدین سان زمینهٔ رشد عارضه در نزد فرزندان مهیا میشود. مراحل سبب شناسی در این رویکرد درمانی شامل بررسی هفت مرحلهٔ زیرین است:
۱- خانوادههای منشأ: معمولاً پدربزرگ در دوران خردسالی متقبل مسئولیتهای خارج از تعوان گردیده و با فرزندان خود رابطهٔ عاطفی ندارد.
۲- رابطهٔ زوجی: معمولاً رابطهای است ابزاری که صمیمیت عاطفی در آن تجربه نمیگردد.
۳- رابطهٔ مادر و فرزند در ایام کودکی: مهمترین مشخصه این رابطه مراقبتهای نمایشی مادر از فرزند است.
۴- دوران بلوغ: توأم با سردرگمی و دوری جستن از مادر
۵-گرایش و ابراز علاقه فرزند به پدر: پدر بعلت محرومیت از رابطهٔ عاطفی با پدربزرگ از ایجاد رابطهٔ عاطفی با فرزند عاجز است و تکیه گاه و الگوی او محسوب نمیشود. فرزند در خلاء عاطفی خود غوطه ور میشود.
۶- تماس با مواد مخدر: تماس با مواد مخدر بعنوان گریز از شرایط و فشارهای روانی غیرقابل تحمل
۷- واکنش اطرافیان نزدیک در برابر عارضه: غافلگیر شدن و عدم درک فرزند مبتلا به اعتیاد.
* در پایان لازم به تأکید است که عارضهٔ اعتیاد، یک بیماری مردانه است و اساس فعالیتهای درمانی باید در محور ارتباطات مردانه برنامه ریزی شود.
تحقیق اعتیاد و خانواده