فی توو

مرجع دانلود فایل ,تحقیق , پروژه , پایان نامه , فایل فلش گوشی

فی توو

مرجع دانلود فایل ,تحقیق , پروژه , پایان نامه , فایل فلش گوشی

دانلود مقاله تبادل و تهاجم

اختصاصی از فی توو دانلود مقاله تبادل و تهاجم دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

 

 

فرهنگ‌ صفت ‌ممیزه انسان‌ازغیرانسان‌است‌و همین باعث تمایز وی از دیگر موجودات می‌شود . انسان‌شناسان و مردم‌شناسان براساس فیسل‌های بدست آمده به دو نوع موجودیت انسانی پی‌برده‌اند یکی شبه انسان که اندام را داشته ولی چون وسائل فرهنگی با آن فسیل‌ها یافت نشده آنرا « شبه انسان » نامیده‌اند و فیلسوف‌ها زمان‌های بعد که پیدا کرده‌اند چون با آثار فرهنگی همراه بوده‌اند آن را «انسان » نامیده‌اند و می‌توان چنین نتیجه گرفت که فرهنگ سبب انسان شدن انسان می‌شود.
ولی باید گفت که فرهنگ ساخته خود انسان است که با شایستگی فکری وعقلی خود فرهنگ را می‌سازد. ساختن انسان توسط خود به وسیله ایجاد فرهنگ را می‌توان بعنوان یک فرآیند در نظر گرفت که در طی زمان این حرکت را ادامه داده است و برحسب شرایط موجودی زمانی و مکانی خود، این فرهنگ‌ها را شکل داده است تا بتواند خودرا بر جهان مادی و معنوی تطبیق دهد.
پس فرهنگ دست ساخته انسان، وسیله‌ای برای تطبیق انسان با زندگی خود در این جهان است. و این جنبه‌ای از تعریف انسان است که کمتر مورد توجه تعریف‌کنندگان فرهنگ از هر نحله تخصص قرار گرفته است و چون شرایط وجودی انسان در مکان‌های مختلف و زمان‌های متنوع فرق داشته است، بعبارتی دیگر می‌توان گفت انسانها برحسب شرایط دارای است انسانیت‌های مختلف می‌باشند. این تنوع‌های مختلف فرهنگی در طی زمان مورد توجه انسانها بوده است. از دیر زمان که انسان‌ها گاهی بخاطر کنجکاوی و یا برای بدست آوردن زندگی بهتر کوچ و به انسان‌های دیگر در میان کوه‌ها و دشت‌ها برخورد می‌کرده‌اند (حال چه با جنگ و چه با صلح ) برای آنها، این انسان‌ها متفاوت از خودشان قلمداد می‌شده‌اند و آن بخاطر متفاوت بودن فرهنگ آنها بوده است.
فرهنگ‌ها چه با جنگ و یا صلح با هم تبادل داشته‌اند. و این تبادل و یا تهاجم وسیله تغییر و تحول و انتقال فرهنگ در طول تاریخ بشری بوده است و. کم کم این فرهنگ‌های بشری در اثر برخوردها، دارای شباهت‌ها و تفاوت‌ها شده‌اند که این تبادل موضوع دیگری برای مطالعه فرهنگ در ماقبل تاریخ و زمان تاریخی می‌باشد که از چگونگی انتقال و تأثیرگذاری این فرهنگ‌ها بریکدیگر و شباهت و تفاوت‌ها بحث می‌کند .
در طول زمان از تنوعات فرهنگی کاسته و اشتراکات فرهنگی افزایش یافته است . هر چه انسان‌ها ارتباط بیشتری با جاهای دیگر پیدا کرده‌اند از حالت تشخص فرهنگی خاص خود درآمده و به تشابهات فرهنگی دست پیدا کرده‌اند. البته به معنای این نیست که این انسان‌ها دیگر دارای تفاوت فرهنگی نخواهند بود و یا در آینده تفاوت فرهنگی وجود نخواهد داشت.
چرا که همانطور که گفتیم انسان‌ها فرهنگ را برای تطبیق زندگی خود با شرایط جهانی وطبیعی بوجود می‌آورند که بدلیل اختلاف این جهان‌ها و این طبیعت‌ها، فرهنگ‌ها نیز هرگز یکی نخواهند شد. درباب پست مدرنیسم دونظریه وجوددارد که یکی بیان می‌کند که تشابهات فرهنگ‌ها در جهان تا آن حد زیاد می‌شود که دنیا شبیه یک شهر کوچک و بلکه شبیه یک دهکده باتشابهات فرهنگی زیاد خواهد شد. ونظر دومی این است که هرگز اختلافات فرهنگی از صحنه دنیا از بین نخواهد رفت .
ایجاد کنندگان نظریه دهکده جهانی که در رأس آن آمریکا است با قوم مداری خود درصددند تا کلیه ارزشهای جهانی را براساس قومیت و ارزش امریکایی تعریف و جا بیاندازند. اما جدای از این مقولات، بایستی گفت که انسانها با فرهنگ‌های مختلفی که دارند وبرحسب شرایط و وسائل ارتباط جمعی، این فرهنگ‌ها در هم تأثیر خواهند گذاشت .

 

به طور خلاصه اینکه مقوله فرهنگ با این تحولات و هویت وجودی و ارتباط با شرایط موجود جهان طبعیت. مورد توجه متفکران واقع شده است و متفکران سعی کرده‌اند تا با مفهوم‌سازی و تعریف کردن و تعیین هویت و تحرکات آن و کیفیت این تحرکات، به یک معنا برسند که همین اندیشه متفکران نیز سبب رواج فرهنگ‌های خاص شده است .

 

برای شروع درباره هر چیز بعنوان اولین نامیدن آن شیء به نامی است که این نام شباهتی ازنظر لفظ یا معنی با آن شیء داشته باشد. انسان بدون این شباهت هرگز لفظی را بر معنایی قرار نداده و اسمی را برای شیء انتخاب نکرده است .

 

تعریف نیز یک نامیدن است که شاید بتوان گفت یک نامیدن مرکب، متفکران برای تفکر در باب فرهنگ بایستی از تعریف آن آغاز می‌کردند واین متفکران و فیلسوفان بدون ارتباط با این نمی‌دانستند به تعریف این مقوله بپرازند. و از طرفی این مقوله انسانی همانند دیگر مقوله‌های انسانی دیگر در عین سادگی و ملموس بودن دارای پیچیدگی خاص خود می‌باشد. همچنین تحت تأثیر مکاتب مختلف فلسفی و علمی واقع شد.
دانشمندان علوم انسانی همواره برای دریافت درست مقوله‌های انسانی پناه به مفاهیم و مدل‌ها و مکاتب بالاتری بوده‌اند تا بتوانند این مقوله‌ها را بهتر بشناسند و به همین سبب علوم اجتماعی دارای چندین پارادایم در درون خود می‌باشد و چندین مکتب مشغول به تجزیه و تحلیل موضوعات و روابط بین آنها هستند و این همان نکته‌ای است که برخی را درباره علمی بودن علوم انسانی به شک و تردید انداخته است .

 

از طرفی دیگر این مکاتب، در ابتداء به یک نوع تعریف خاص از موضوعات و مفاهیم می‌پردازند و سپس تا آخر تجزیه و تحلیل‌های خود همان راه خاص را می‌پیمایند و از اینجا می‌توان پی به اهمیت تعریف در علوم انسانی برد.

 

فرهنگ نیز همینطور است. زیرا اهمیت بسار زیادی در علوم انسانی بعنوان یک مفهوم کلی و عام داشته که می‌توانسته زندگی و رفتار شخصی و اجتماعی انسان و ساخت جوامع انسانی را بنمایاند. بنابراین هر کدام از متفکران با توجه به نحله خاص و برای تبیین واقعیات اجتماعی و انسانی اطراف خود به تعریف خاصی پرداخته‌اند که تعریفی که توسط دیگری انجام گرفته کاملاٌ متفاوت و حتی متضاد می‌باشد. این تعریف‌ها به متفکران نحله‌های فکری این قدرت را می‌بخشد که در مورد هویت فرهنگی و تحولات آن و برنامه‌ریزی فرهنگی به نظریه‌پردازی بنشینند. امروزه در پهنه دنیای انسانی ما شاهد برنامه‌ریزیهای مختلقی از نظر فرهنگی که متأثر از نحوه نگرش آنها به فرهنگ است، با توجه به واقعیت‌های اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی می‌باشیم .

 

از این رو ما بایستی دقیقاً با توجه به نوع تعاریف مربوط به فرهنگ و همراه با واقعیت‌های مربوطه به کشور محل تولد آن تعریف و آن تعریف و نحله‌های مربوط به آن، و نیز نتایج این تعاریف بر نوع سیاستگذاری در این باب توجه کنیم، تا بتوانیم با توجه به واقعیات موجود در کشور خود به تعریف و سپس سیاستگذاری مناسب برسیم. و این اولین قدم برای هر امر می‌باشد. که متأسفانه همیشه بطور سطحی نگری به مراحل بالاتر از این تعاریف درفرهنگ و خصوصاٌ توسعه فرهنگی پرداخته می‌شود. و سپس ناخواسته تن به سیاستگذاریهایی می‌دهیم که درنهایت به فرهنگ خود و توسعه مطلوب فرهنگی نمی‌رسیم. از اینجاست که ضرورت بررسی تعاریف فرهنگ روشن می‌شود .

 

آنچه که امروزه ما در بحثهای فرهنگی شاهد و ناظر آن هستیم علاوه بر پذیرفتن مفاهیم وارداتی از فرهنگ و نحوه تعریف آن، باید گفت برنامه‌ریزی و سیاستگذاری فرهنگی نیز که براساس صورت گرفته نیز وارداتی است، که اگر ما این را حمل بر توطئه بیگانگان نکینیم بایستی گفت این امر ازسادگی و تفکر سطحی که همیشه ازآفات عمده جهان سوم می‌باشد ناشی می‌شود. فرهنگ یکی از دهها موضوعی است که مورد احتیاج جهان سوم می‌باشد که به این صورت با آن برخورد می‌شود .

 

و اولین نتیجه و مهمترین آن همین است که ما نمی‌توانیم به موضوعات فرهنگی آنچنان که هست بپردازیم و درنهایت به علوم محلی شده انسانی مربوط به کشور خود برسیم. تاریخ جهان سوم چه از نظر فرهنگی و چه از نظر علمی، خصوصاٌ علوم انسانی ، پر از این فجایع فکری است که در نهایت نتوانسته‌اند به هویت وجودی خود واقف شوند و سپس قدمهای مناسب برای نجات خود بردارند و حتی قدمهایی نیز که بر می‌دارند باعث می‌شود تا بیشتر در این باتلاق فرو روند. پس بایستی قبل از فکر و تفکر و سیاستگذاری ، به مفاهیم بیندیشیم تا راه اشتباه نرویم .

 

تعریف فرهنگ

 

قبل از تقسیم‌بندی تعاریف دونکته درباره فرهنگ قابل تأمل می‌باشد. یکی اینکه بعضی فرهنگ را تعریف به یک وجود آرمانی در سطح جامعه کرده‌اند. در ادبیات فارسی نیز چنین دیدگاهی وجوددارد. در آنجا فرهنگ به ادب و عقل و یا دانش و بزرگی معنا شده است. همچنین در کتابهای لغت آمده است: فرهنگ ادب باشد: صحاح الفوس

 

فرهنگ عقل باشد: معیار جمال

 

هر که نیکتر داند در علم و چیزها که مردم بدان فخر کنند گویند مردی فرهنگی است: تحفه‌الاحباب

 

در متون پهلوی نیز فرهنگ آرمانی را در نظر داشته‌اند.

 

...... به هنگام، به فرهنگستان دادندم و به فرهنگ کرنم سخت شتافتند : خسرو قبادان و ریدکی

 

... و چهارم شناختن خوی نیک و خوی بد مردم است و شناختن راه اکتساب خصال خوب و پرهیز از خصلتهای بد . و این را علم فرهنگ خوانند : چاودان نامه افضل کاشانی

 

بیاموخت فرهنگ و شد برمنش برآمد زبیغاره و سرزنش

 

که فرهنگ آرایش جان بود زگوهر سخن گفتن آسان بود

 

کزیشان همی دانش آموختیم به فرهنگ دلها برافروختیم

 

فردوسی

 

دشمن عقل که دیده است کز آمیزش او همه عقل و همه علم و همه فرهنگ شویم

 

مولوی

 

خداوند تدبیر و فرهنگ و هوش نگوید سخن تا نبیند خموش

 

سعدی

 

این نگرش هنوز در جامعه ما وجود دارد که انسان با فرهنگ کسی است که آداب دان و مؤدب باشد. و انسان بی‌فرهنگ نیز عکس این معنا را دارد. این معنای موجود و نهادینه شده در جامعه عوارض نامناسبی در پی‌دارد. در ابتدا بایستی گفت این نوع تعریف‌ از فرهنگ سبب می‌شود همواره در یک حالت آرمانی زندگی کنیم و واقعیات نادیده گرفته شوند حال آنکه فرهنگ یک واقعیت اجتماعی است که دارای تغییر و تحول از دید کسانی که فرهنگ ، با دید آرمانی نگاه می‌کنند به نوعی تغییر ارزشهاست، حال آنکه همانگونه که گفته شد این تغییر و تحول طبیعی می‌باشد. و بدین ترتیب انسانهای محافظه‌کار و سنت‌گرا که مانع هر گونه تحول و رشد هستند تبدیل خواهند شد که در قشرها و شهرهای سنتی و غیره شاهد آن هستیم .

 

ضرر دیگر آرمانی دیدن فرهنگ این است که نتوانیم فرهنگ واقعی جامعه و اجزاء آن و چگونگی ارتباط این اجزاء را بشناسیم و از این تعریف در سطح جامعه، در دل و روح مردم جا افتاده است آنگاه متوجه خواهیم شد که ازیک برنامه‌ریزی فرهنگی بطور دقیق و سپس سیاستگذاری‌های درست محروم خواهیم شد. و در نهایت نیز اگر موفق به برنامه‌ریزی دقیق و سپس سیاستگذاری‌های درست شویم قابلیت اجرای این برنامه‌ریزی‌های درست را نیز نخواهیم داشت چون در جامعه با ممانعت روبرو خواهد شد .

 

از طرف دیگر سبب خواهد شد که مردم عادی الگوهای فرهنگی بیرونی و بیگانه را بعنوان یک فرهنگ به معنای آرمانی پذیرند و این جریان شدت پذیرد، بدون آنکه به محتوای فرهنگی واقعی جامعه نظر کنند .از این رو جریان فرهنگ‌پذیری ازشدید خواهد شد و تاریخ گذشته ما نیز شاهد براین نکته می‌باشد .

 

با این نفاسیر کاملاٌ بدیهی است که ضرورت تفسیر این مفهوم درسطح جامعه لازم بنظر می‌رسد تا مردم به یک دید درست از فرهنگ برسند و سیاستگذاریها و برنامه‌ریزی‌ها دقیق‌تر و کامل‌تر انجام و اجرا بشود .

 

اما نکته دیگر درباره فرهنگ :

 

فرق بین فرهنگ و تمدن می‌باشد که در کشورهای استعمارگر مثل انگلیس بجای یکدیگر بکار می‌رفته و این دو ازیکدیگر نداشتند و همین باعث می‌گردید تا این نگرش خاصی داشته باشد. و بنابراین همین برداشت بود که جوامع دیگر را عقب مانده و بی تمدن و بی‌فرهنگ می‌دانستند و در برابر فرهنگ قطعاٌ نوع خاصی از سیاستگذاریها را نسبت به ملل دیگر روا می‌داشت و در تاریخ، شاهد آن هستیم که این کشورها ذلت‌های دیگر را وحشی و بربر می‌خواندند ومدت زمانی طولائی صرف شد تا این دو مفهوم از هم جدا شدند و بدین ترتیب ازبار ارزش مفهوم فرهنگ کاسته شد.

 

البته این نکته قابل ذکر است که در تمدن بیشتر به پیرفت‌های بشری مثل تکنولوژی و نحوه استفاده از آن اطلاق می‌شود و این مفهوم با فرهنگ زیاد ارتباط دارد و در واقع از یکدیگر جسمانی پذیر نخواهند بود. پس نبایستی در مقابل افراط مذکور، تفریط شود وتمدن را از فرهنگ جدا کنیم تا دوباره برای مقابله با بیگانگان دچار سنت‌گرایی افراطی شویم و از پذیرفتن آثار تمدن و تأثیر آن بر فرهنگ و رشد آن غافل شویم. با این پیش زمینه به طبقه بندی تعاریف فرهنگی می‌رسیم .

 

فرهنگی بیرونی و بیگانه را به عنوان یک فرهنگ به معنای آرمانی پذیرند و این جریان شدت پذیرد، بدون آنکه به محتوای فرهنگی واقعی جامعه نظر کنند . از این رو جریان فرهنگ پذیری از شدید خواهد شد و تاریخ گذشته ما نیز شاهد براین نکته می‌باشد .

 

با این تفاسیر کاملاٌ بدیهی است که ضرورت تفسیر این مفهوم در سطح جامعه لازم بنظر می‌رسد تا مردم به یک دید از ست فرهنگ برسند و سیاستگذاریهاو برنامه‌ریزی‌ها دقیق‌تر و کامل‌تر انجام و اجرا بشود .

 

اما نکته دیگر درباره فرهنگ :

 

فرق بین فرهنگ و تمدن می‌باشد که در کشورهای استعمارگر مثل انگلیسی بجای یکدیگر بکار می‌رفته و این دو دایی از یکدیگر نداشتند و همین باعث می‌گردید تا این نگرش خاصی داشته باشد . و بنابراین همین برداشت بود که جوامع دیگر را عقب مانده و بی تمدن و بی فرهنگ می‌دانستند ودر برابر این دو مفهوم مقاومت می‌ورزیدند . این نوع تعریف از فرهنگ قطعاٌ نوع خاصی از سیاستگذاری‌ها را نسبت به ملل دیگر روا می داشت . در تاریخ ، شاهد آن هستیم که این کشورها ملت‌های دیگر راد وحشی و بربر می خواند ند و مدت زمانی طولانی صرف شد تا این دو مفهوم از هم چدا شدند و بدین ترتیب از باز ارزشی مفهوم فرهنگ کاسته شد .

 

البته این نکته قابل ذکر است که تمدن بیشتر به پیشرفت های بشری مثل تکنولوژی و نحوه استفاده از آن اطلاق می شود و این مفهوم با فرهنگ زیاد ارتباط دارد و در واقع از یدیگر جدا می پذیرد نخواهند بود . پس نبایستی در مقابل افراط مذکور، تفریط شود و تمدن را از فرهنگ جدا کنیم تا دوباره برای مقابله با بیگانگان دچار سنتگرایی افراطی شویم و از پذیرفتن آثار تمدنی و تأثیر آن بر فرهنگ و رشد آن غافل شویم. با این پیش زمینه به طبقه‌بندی تعاریف فرهنگ می‌رسیم .

 


طبقه بندی تعاریف فرهنگ

 

بطور کلی می‌توان دیدگاهای مختلف درباره فرهنگ را به 5 دیدگاه تقسیم کرد .

 

1_ دیدگاه مارکسیستی یا دیدگاه تضادگرایان :

 

این دیدگاه ، فرهنگ را روبنای می‌داند که بر اساس اقتصاد بنا شده و روابط اقتصادی، تعیین کننده نوع فرهنگ می‌باشد. پس برای برنامه‌ریزی فرهنگی بایستی رویکردی به برنامه‌ریزی اقتصادی داشت و کاری به روبنا یعنی خود فرهنگ نداشته باشیم. این دیدگاه از رنگ و بوی انسانی تهی می‌باشد و سبب می‌شود که برای فرهنگ برنامه‌ریزی مکانکی انجام گیرد. تجسم وجودی این چنین برنامه‌ریزی در شوروی سابق تحقق یافت و سبب شد که انحطاط فرهنگی و عدم تراکم فکری و فرهنگی درسطح خود فرهنگ بوجود آید .

 

ازطرف دیگر مارکسیست‌ها و تضادگرایان به فرهنگ موجود در سطح یک جامعه رجوع و سعی می‌کنند همان فرهنگ عامه را مورد ستایش قرار دهند و این عام‌گرایی فرهنگی سبب رکود فرهنگی در سطح جامعه خواهد شد .

 

این امر در آثار ادبی مارکسیتهایی که در جهان سوم وجود داشتند کاملاٌ واضح بود . این نوع تعریف نهایتاٌ به سقوط و رکود فرهنگی منجر خواهد شد. از این رو نمی‌توان فرهنگ را براساس اقتصاد تعریف و یا برنامه‌ریزی فرهنگی را بر اساس اقتصاد بنا کرد و روح اقتصاد نبایستی بر فرهنگ مسلط شود. چرا که خود فرهنگ یک واقعیت مستقل می‌باشد که بایست همانطور در نظر گرفته شود و آنگاه تأثیر و تأثر آن را با دیگر عوامل دید.

 

 

فرمت این مقاله به صورت Word و با قابلیت ویرایش میباشد

تعداد صفحات این مقاله  35  صفحه

پس از پرداخت ، میتوانید مقاله را به صورت انلاین دانلود کنید


دانلود با لینک مستقیم


دانلود مقاله تبادل و تهاجم
نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.