مقدمه
اصطلاح «تفکر» از جمله اصطلاحات یا مفاهیم کلیدی در فرهنگ و ادبیات روانشناسی است که تقریباً همه مردم، اعم از کوچک و بزرگ یا با سواد و بی سواد آن را به کار میبرند و بسیاری نیز آن را با اهمیت قلمداد کرده و یکی از ویژگیهای آدمی میدانند، طوری که گاهی انسان را «حیوان متفکر» تعریف کردهاند (ارسطو، 1650).
روانشناسان در این که تفکر ریشه حل مساله و خلاقیت است، یعنی باید بتوانیم بیاندیشیم یا بتوانیم مسائل را حل کنیم یا خلاقیتی نشان دهیم، اتفاق نظر دارند. تمامی دانشآموزان و دانشجویان نیز نیاز دارند، به طور روشن بیاندیشند و نظامهای تربیتی هم متعهدند که دانشآموزان را در فراگیری تفکر راهنمایی کنند.
آنچه در زندگی برای ما اتفاق میافتد، نه تنها به میزان درست اندیشیدن، بلکه به چگونگی تفکر ما نیز مربوط است. همینطور یکی از اصول اساسی روانشناسی تربیتی معاصر این است که سطح اندیشیدن دانشآموزان، به عنوان یکی از مهمترین پیشبینی کنندههای موفقیت آنها در مدرسه قلمداد میشود.
رابرت استرنبرگ (1994)، شیوههای متفاوت افراد در پردازش اطلاعات را به عنوان «سبکهای تفکر» نامگذاری کرده است. به نظر او، شیوههای تفکر به عنوان شیوههای ترجیح داده شده در بکارگیری استعدادها تعریف میشود. از نظر وی، سبک تفکر، روش رجحان یافته تفکر است. البته سبک تفکر یک توانایی نیست، بلکه به چگونگی استفاده فرد از تواناییهایش اشاره دارد (سیف، 1380).
به عبارت دیگر، انسان در اداره فعالیتهای خود، شیوههایی بر میگزیند که با آن احساس راحتی بیشتری دارد. استرنبرگ معتقد است که شیوهها متفاوت از تواناییها است و مستلزم رجحان و برتری دادن است تا هوشیاری در بکارگیری تواناییهایی یک فرد. همینطور، شیوهها به تنهایی با قابلیتها یا توانایی، ارتباط ندارند، بلکه شیوهها، نحوه بیان یا بکارگیری یک یا چند توانایی را نشان میدهند (آرم استرانگ، 2000، کانو – کاریکا& هانگس، 2000؛ گریگورن & استرنبرگ، 1997، زانگ، 2000، زانگ & استرنبرگ، 200 و 1998).
از نظر استرنبرگ، تمایز بین سبک و توانایی نیز مهم است. توانایی به از عهده بر آمدن کاری به طور مناسب اشاره دارد، در حالی که سبک، به این که فرد دوست دارد چگونه کار انجام دهد، اشاره میکند(1997).
همینطور، شواهدی در دست است که نشان میدهد تواناییها از اهمیت قابل ملاحظهای برخوردار است (گریگورینکو و استرنبرگ، 1997). با این وجود، توانایی نمیتواند عملکرد تحصیلی را به طور کامل پیشبینی کند. به عبارت دیگر، بر مبنای تفاوت در توانایی، نمیتوان به این سوال که «چرا برخی از دانشآموزان در مدرسه نمره عالی میگیرند، در حالی که دانشآموزان دیگر با همان توانایی در امتحان رد میشوند؟» پاسخ داد (استرنبرگ، ویلیامز، 1997).
بر این اساس، با آگاهی از این که تفاوت در توانایی فقط میتواند بخشی از تفاوت در عملکرد تحصیلی را تبیین کند، تعداد زیادی از محققان، نقش با اهمیت و پیشبینی کننده متغیرهای روانشناختی متفاوت و نامرتبط به توانایی را بر پیشرفت تحصیلی سرلوحه فعالیتهای پژوهشی خود قرار دادند. یکی از این متغیرها نامرتبط به توانایی، سبکهای تفکر است.
این محققان، نقش سبکهای تفکر در پیشرفت تحصیلی را در فرهنگهای مختلف نظیر هنگکنگ، چین، فیلیپین و ایالات متحده آمریکا مورد مطالعه و بررسی قرار دادند (ژانگ، 2004). چنانچه استرنبرگ و گریگورینکو (1993) و گریگورینگو و استرنبرگ (1997) نقش سبکهای تفکر را در پیشرفت تحصیلی دو گروه از کودکان تیز هوش شرکت کننده در یک برنامه مدرسهای مورد مطالعه قرار دارند. آنها نشان دادند که سبکهای تفکر با پیشرفت تحصیلی دانشآموزان رابطه دارد. ژانگ (2001) با مطالعه رابطه بین سبکهای تفکر و پیشرفت تحصیلی در دانشجویان چینی نشان داد که سبک تفکر اجرایی با نمرات پیشرفت تحصیلی رابطه مثبت دارد. همچنین سبک تفکر قضایی نیز با پیشرفت تحصیلی رابطه مثبت دارد.
کانوگارسیا و هاگس (2000) با مطالعه رابطه بین سبک تفکر و پیشرفت تحصیلی در دانشجویان اسپانیایی نشان دادند که دانشجویان دارای سبکهای تفکر اجرایی، پیشرفت تحصیلی بیشتر دارند.
متغیر تاثیر گذار دیگر در این مورد، متغیر رویکرد یادگیری است که با توانایی یادگیری دانشآموزان ارتباط ندارد. به عبارت دیگر یکی از ویژگیهای برجسته انسان، توانایی او در یادگیری است. فرق عمده آموختن انسان با آموختن سایر حیوانات نزدیک به او در این است که یادگیری آدمی بسیار پیچیدهتر و وسیعتر و عمیقتر از یادگیری سایر حیوانات است. برای انسان، بهتر، برتر و زیباتر ساختن زندگی مطرح است. بنابراین ناگزیر است هر لحظه چیزهای تازه و گوناگون و بیشتر یاد بگیرد.
به گفته اسکینر، نظام تربیتی موثر واقعی را نمیتوان به وجود آورد، مگر اینکه فرآیند عمل «یادگیری» و «تدریس» کاملاً شناخته و فهمیده شوند.
هرگاه روانشناسی بتواند عمل یا فرآیند یادگیری را کاملاً بشناسد و بفهمد شاید جهان آدمی بتواند انیشتینها و ابوعلی سینا و .... متعددی بار آورد.
روشهای یادگیری افراد با یکدیگر فرق میکند. یادگیری بعضی افراد، کلامی است، بعضی دیگر به صورت دیداری، بعضی هم با گوش دادن و عدهای با درگیر شدن فعالانه با موضوع مورد یادگیری، بهتر یاد میگیرند. رویکرد به یادگیری، متغیری عمده در تفاوتهای فردی است (کدیور، 1385، ص 289).
رویکرد یادگیری با توجه به دو مولفه در فرآیند یادگیری تعریف شده است:
1- انگیزش
2- راهبردهای یادگیری (بیگز، 1979، 1992).
رینر و رایدینگ (1997) دو رویکرد: درگیری سطحی و عمقی با تکلیف را مطرح کردند. رویکرد عمیق، فهم واقعی مطالب درسی و رویکرد سطحی که در بردارنده باز تولید مطالب آموزش داده شده و رویکرد پیشرفت مدار، که توسط بیگز (1979) و رامسون و انت وسیتل (1981)، بعداً به این دو رویکرد اضافه شد، بیانگر راهبردی است که سبب میشود فرد حداکثر موفقیت را به دست آورد.
در سه دهه گذشته، یکی از موارد و موضوعاتی که نظر پژوهشگران را به خود جلب کرد، بررسی رابطه رویکرد یادگیری به عنوان یک متغیر تاثیر گذار در پیشرفت تحصیلی است.
نتایج مطالعات مختلف بر وجود رابطه مثبت بین رویکرد عمیق با پیشرفت تحصیلی و رابطه منفی بین رویکرد سطحی و پیشرفت تحصیلی تاکید میکند (انت واستیل، رامسون، 1983، به نقل از دیست، 2003).
همچنین میتوان گفت سازه (مفهوم) سبکهای تفکر به عنوان یک متغیر تاثیر گذار دیگر در رویکرد یادگیری بسیار مهم است، زیرا سبکهای تفکر، تاثیر عمدهای بر پیامدهای یادگیری فراگیران دارد (کدیور، 1385).
بنابراین باید به سبک تفکری پرداخت که مستلزم بکارگیری رویکرد مطالعه خاص است و همپوشی آنها، سبب موفقیت تحصیلی بیشتر شود.
پژوهش حاضر رابطه بین سبکهای تفکر و رویکرد یادگیری با پیشرفت تحصیلی دانشآموزان را مورد بررسی قرار میدهد.
بیان مسئله
انسانها در ابعاد مختلف، دارای تفاوتهایی هستند که در تواناییها، استعدادها، رغبتها و سرانجام سبک تفکر، نمود پیدا میکند. توجه به این تفاوتها باعث میشود که افراد در مسیر تحصیلی و شغلی مناسب هدایت شوند. شاید مهمترین مسالهای که باید به آن آگاه و هوشیار بود، وجود سبکهای تفکر متفاوت در افراد است. تحقیقات نشان دادهاند که تواناییهای تحصیلی و آزمونهای پیشرفت سنتی فقط بخش کمی از تغییرپذیری تفاوتهای فردی را در پیشرفت تحصیلی توجیه میکنند. (استرنبرگ و ویلیامز ، 1997)
لذا مطالعات زیادی درباره نقش مقیاسهای نامرتبط با توانایی یا عوامل غیر تحصیلی بر پیشرفت تحصیلی انجام شده است. این عوامل گستره وسیعی از سبکهای تفکر (ژانگ 2003، 2005، گریگورینکو و استرنبرگ، 1997) رویکردهای یادگیری (ژانگ، 2004، 200، بوساتو، پرنیز، الشوت و هاماکر، 1999، 2000) را در بر میگیرد.
استرنبرگ، سبک تفکر را به عنوان طریقی که فرد میاندیشد، تعریف کرده است. او در این باره معتقد است که «سبک تفکر یک توانایی نیست، بلکه به چگونگی استفاده از تواناییها اشاره میکند».
همینطور اگر چه ممکن است افراد عملاً در تواناییها مشابه باشند، اما در سبکهای تفکر از یکدیگر متفاوتاند (سیف 1380). افراد دارای سبکهای تفکر متفاوت، مایلند از تواناییهایشان به طرق مختلف استفاده کنند و متناسب با آن تفکر واکنش نشان دهند. از اینرو، بسیاری از دانشآموزان و دانشجویانی که در کلاسهای درس ضعیف قلمداد میشوند، توانایی موفق شدن را دارند و این معلمان هستند که از تنوع سبکهای تفکر و رویکردهای یادگیری آنها بی اطلاع میباشند.
رابطه بین سبک تفکر و موفقیت تحصیلی، توجه زیادی را در طی دو دهه گذشته به خود اختصاص داده است. تحقیقات نشان داده است که برخی شیوههای تفکر میتواند به عنوان عوامل پیشبینی کننده قابل توجهی از پیشرفت (موفقیت) تحصیلی دانشجویان و عملکرد آنها بکار گرفته شود (آلبایلی 2006، استرنبرگ 1997، استرنبرگ و اگنر،1992).
ژانگ (2002) در پژوهشی با دانشجویان دانشگاههای آمریکا، دریافت که سبک تفکر محافظه کارانه به طور مثبتی معدل نمرات دانشجویان را پیشبینی میکند، در حالیکه سبکهای تفکر کلی و آزادیخواه (آسانگرانه) به طور منفی معدل نمرات دانشجویان را پیشبینی میکند. همانطور ژانک (2001) و ژانک و استرنبرگ (1998) این تحقیق را بر روی دانشجویان هنگکنگ انجام دادند و دریافتند که سبکهای تفکری محافظه کارانه (اجرایی، سلسله مراتبی و درونی) به طور مثبت با پیشرفت تحصیلی رابطه دارد و سبکهای تفکر قانونی و آزادیخواه و بیرونی گرایشی منفی به موفقیت تحصیلی دارند.
علاوه بر این، این بررسی در دانشگاههایی در اسپانیا نیز اجرا شد. یافتههای حاصل از این تحقیق نیز نتایج تحصیلی را که در هنگکنگ اجرا شده بود، تایید کرد(گانوگاسیاوهاگس، 2000).
به عبارت دیگر، افرادی که به موفقیت تحصیلی بالاتر گرایش داشتند، افرادی هستند که ترجیح میدهند از قوانین و شیوههای موجود پیروی کنند (سبک اجرایی) ولی کسانی که ترجیح میدهند به تنهایی کار کنند (سبک تفکر درونی) و کسانی که ترجیح میدهند برای مسائل، راه حل خلق، تدوین و برنامهریزی کنند (سبک تفکر قانونی) رابطهای منفی با پیشرفت تحصیلی دارند (آلبایلی، 2006). در تحقیق دیگر بر روی دانشجویان فیلیپین، برناردو ژانک و کالونگ (2002) سبکهای تفکر نیازمندپیروی (انطباق)، احترام به مراجع قدرت و دارای مفهومی از نظم، به طور مثبت با موفقیت تحصیلی همبستگی دارد. سبک تفکر قضاوتی نیز به طور مثبت با موفقیت تحصیلی دانشجویان فیلیپینی رابطه داشت. در یک تحقیق جدیدتر که ژانگ(2004) بر روی دانشجویان هنگکنگی انجام داد، دریافت که تفکر سلسله مراتبی – قضاوتی و سلطنتی به طور معنی دار به پیشبینی تحصیلی دانشجویان کمک میکند.
بی توجهی به سبکهای تفکر در موقعیتهای مختلف منجر به این میشود کـهمهمتریـنو با ارزشترین استعـدادها و سرمایـههای بالقـوه حذف و یا نادیده گرفته شوند.
رویکرد یادگیری به عنوان یکی دیگر از منابع تفاوتهای فردی در عملکرد تحصیلی است، که با توانائی رابطه ندارد و شیوه ترجیحی فرد را در مطالعه و یادگیری مطالب نشان میدهد.
هماهنگ با الگوی فرایند، بازده دانکین و بیدل (1974، به نقل از ژانگ و استرنبرگ، 2000) الگوی بیگز که سه مولفه کلاس را مورد توجه قرار داده است: پیش زمینه، فرآیند و بازده.
«پیشزمینه» به مولفههایی اشاره میکند که قبل از یادگیری حضور دارند. «فرآیند» مولفههایی است که ضمن یادگیری حضور دارند و «بازده» به نتایجی اشاره میکند که بعد از یادگیری اتفاق میافتد.
در این الگوی سه مولفه، سه رویکرد درباره یادگیری از یکدیگر قابل تمایز است. رویکرد سطحی، که در بردارنده باز تولید مطالب آموزش داده شده، جهت برآوردن حداقل مقتضیات است. رویکرد عمیق، که در بردارنده فهم واقعی مطالب یاد گرفته شده میباشد و رویکرد پیشرفت مدار، که در بردارنده استفاده از راهبردهایی است که نمرات فرد را به حداکثر میرساند. در این پژوهش از مطالعه رویکرد پیشرفت مدار صرفنظر گردید. ولی در بررسی متون مرتبط با این موضوع، مشخص شد که سه ساختار «انگیزه، کاربرد استراتژی و سبک یادگیری» نیز بر پیشرفت تحصیلی دانشجویان تاثیر دارد (رامسون و انت وستیل).
کاربرد راهبرد، شامل رفتارهای یادگیرنده در فرآیند یادگیری است. برای مثال در تحقیقات اغلب بین پردازش عمیق و سطحی تفاوت قائل میشوند. استراتژی عمیق، مستلزم پردازش اطلاعات جدید بر حسب این امر میباشد که چگونه این شناخت، روش برنامهریزی فرد را برای مطالعه مرتبط میکند (شکری و همکاران، 1385).
استراتژی سطحی، مستلزم پردازش اطلاعات جدید، از شناخت موجود در یک شکل سطحی و ظاهری است که انسان در جریان مطالعه با آن مواجه میشود (همان منبع). در تحقیقی که در این زمینه در مورد دانشجویان مهندسی دانشگاه ایالات متحد ه انجام گرفته است، مشخص شد که کاربرد استراتژی عمیق، یادگیری و موفقیت را ارتقاء میدهد. همچنین شواهدی وجود دارد که استراتژی پردازش سطحی شاید یادگیری را با مشکل مواجه کند (دیلون، گرن، 2005).
دانشآموزان به سازگاری با کسب راهبردهای مطالعه و یادگیری جدید به منظور موفق شدن و پیشرفت تحصیلی نیاز دارند. (پری و پینز، 1990)
آنها بر این باورند که راهبرد مطالعه ضعیف منجر به عملکرد ضعیف و در نتیجه کنترل ضعیف شده و موجب میشود که کیفیت آموزش پایین بیاید.
در شکلگیری مشخصههای دانشجویان موفق، تحقیقی انجام شده که نشان میدهد، روشهای تدریس (کیربای، 1983، رامسون، 1990)، اعمال ارزیابی (رامسون 1992 و 1983) و برنامه آموزشی (بیگتز، 1990 و رامسون 1998) همه به طور مستقیم بر عملکرد تحصیلی تاثیر میگذارند.
وانکیز (1982) تحقیقی را در مورد رابطه بین رویکرد مطالعه و رتبههای علمی اهدا شده، گزارش میکند. این تحقیق دریافت که شیوههای مطالعه غیر سازمان یافته، رویکرد سطحی و نگرش منفی نسبت به مطالعه همواره به طور ثابت با عملکرد تحصیلی مرتبط بوده است.
تحقیقات و مطالعات دیگری که در این راستا انجام شد، به این نتیجه دست یافتند که بین رویکرد یادگیری و پیشرفت تحصیلی رابطه وجود دارد (واتکینگز ، هاتی ، 1984، به نقل از زانگ، 2003، سدلر ، اسمیت ، تسانگ ، 1998). به نظر پنتریچ و همکاران (1993) راهبردهای پردازش عمیق از راهبردهای پردازش سطحی برای عملکرد مناسبترند. شونبرگ و کاسوفسکا (1997 و بیکل (1996) نیز دریافتند که رویکرد عمیق با پیشرفت تحصیلی رابطه مثبت دارد.
در زمینه رویکرد یادگیری، تحقیقات زیادی در کشورمان انجام نشده است و اینکهآیارابطه بین سبک تفکر و رویکرد یادگیری وجود دارد یا نه، نامشخـص است و یا اینکه رابطه بین این دو متغیر در پیشرفت تحصیلی دانشآموزان چقدر تاثیر دارد، مبهممیباشد.
لذا پژوهش حاضر به دنبال پاسخ این سوال اساسی است که آیا بین سبـکتفکـردانشآموزان و رویـکردهای یـادگیری آنها با پیشرفت تحصیلی رابطه وجود دارد؟
ضرورت و اهمیت تحقیق
در مورد اهمیت و ضرورت تحقیق باید گفت: تفاوت در شیوه و نحوه اندیشیدن در افراد مختلف این آگاهی را میدهد که فکر کردن یک ویژگی فردی است و درهر فردی به نحو خاصی نمایان میشود، به طوری که آن را به شکل یک توانایی ظاهر میسازد که برای پردازش آن کارهای زیادی میتوان کرد (دوبونو، 1933، ترجمه صدری افشار، 1382).
سبکهای تفکر به افراد کمک میکند که چرا بعضی افراد در مشاغل انتخابی خود موفقند و برخی موفق نیستند (استرنبرگ، 1998، ترجمه خسروی اهری، 1381).
اساساً چه نوع توانهای ذهنی ناشناختهای در افراد وجود دارد که میتواند موفقیتهای تحصیلی آینده را پیشبینی کند.
افراد به شیوههای متفاوتی میاندیشند. تحقیقات نشان میدهد که افراد حتی فراتر از آنچه دیگران درباره شیوه تفکرآنان درکمیکنند، میاندیشند. بهمین دلیل است که بینهمسران، والدین و فرزندان معلمان و دانشآموزان، روسا و کارمندان سوء تفاهم ایجاد میشود.
درک درست سبکهای تفکر به افراد کمک میکند، مانع بروز این سوء تفاهمها شوند و در واقع درک بهتری نسبت به همدیگر و خودشان پیدا کنند (استرنبرگ، 1998، ترجمه خسروی واهری، 1381).
همانطور که در بیان مسئله عنوان شد، عوامل بسیاری در پیشرفت تحصیلیدانشآموزان تاثیر دارند که اگر هر کدام از این عوامل به عنوان متغیر بررسی شوند ووضوح رابطه آنها با پیشرفت تحصیلی مشخص شود، میتوان دلایل متقن و محکمی در اختیار متخصصان تعلیم و تربیت قرار دارد و کمک شایانی به موفقیت و پیشرفت دانشآموزان کرد.
در بیان این پژوهشها، میتوان رابطه بین سبک تفکر دانشآموزان در پیشرفتتحصیلی دانشآموزان و رابطه بین رویکردهای یادگیری آنان در پیشرفت تحصیلیدانشآموزان را نشان داد. به علاوه با توجه به اینکه سبک تفکر به شیوههایترجیحیافراد در استفاده از تواناییهای فردی دانشآموزان اشاره دارد (استرنبرگ،1997) و همچنین سبک تفکر بر نظریه خود مدیریتی ذهنی (استرنبرگ، 1997،1998) استوار است و مطرح میکند همان گونه که برای مدیریت یک جامعه راههایمتفاوتی وجود دارد، افراد نیز برای بهرهگرفتن از تواناییهای خود از شیوههـایمتفاوتی استفاده میکنند.
بنابراین، هدف پژوهش حاضر، یافتن سبک تفکری است که بر پیشرفت تحصیلی اثر مثبت دارد و به دانشآموزان کمک میکند تا به موفقیت تحصیلی نایل گردد.
از آنجا که رویکرد یادگیری نشان دهنده انگیزش و راهبردهای متناظر با آن هستند که فرد برای برآوردن تقاضای مطالعاتی خود، از آن استفاده میکنند. بر این اساس، رویکرد عمیق با هدف درک واقعی مطالب به کار میرود و راهبردهای متناظر با این رویکرد، شامل ارتباط بر قرار کردن بین ایدهها و استفاده از شواهد است و انگیزه غالب نیز علاقهمندی به ایدههای بدیع است (شکری همکاران، 1385).
در مقابل، رویکرد سطحی به تولید مجدد مطالب به کمک راهبرد یادگیری طوطیواراشاره دارد و انگیزه اصلی در این رویکرد، ترس از شکست است. (همانمنبع)بنابراین با توجه به با اهمیت بودن این متغیر در پیشرفت تحصیلی تحقیق حاضردرپی آن است که با شناخت این متغیر رابطه آن را با پیشرفت تحصیلی تبیین کند.باتایید رابطه رویکرد یادگیری با سطوح (عمیق و سطحی) با پیشرفت تحصیلیدراینپژوهش، میتوان کمک شایانی به سیستم تعلیم و تربیت و معلمیـنودانشآموزان کرد تا رویکردی را برای مطالعه انتخاب کنند، تا به موفقیت تحصیلی آنها کمک کند.
اهداف پژوهش
هدف کلی
مشخص کردن وجود یا عدم وجود رابطه بین سبکهای تفکر و رویکردهای یادگیری با پیشرفت تحصیلی دانشآموزان.
اهداف خاص
مشخص کردن وجود رابطه بین سبک تفکر با پیشرفت تحصیلی دانشآموزان
مشخص کردن وجود رابطه بین رویکردهای یادگیری با پیشرفت تحصیلی دانشآموزان
مشخص کردن وجود رابطه بین سبکهای تفکر و رویکردهای یادگیری
فرضیهها
1- بین سبکهای تفکر و پیشرفت تحصیلی رابطه وجود دارد.
1-1- بین سبک تفکر اجرایی و پیشرفت تحصیلی رابطه وجود دارد.
2-1- بین سبک تفکر قانونی و پیشرفت تحصیلی رابطه وجود دارد.
3-1- بین سبک تفکر قضایی و پیشرفت تحصیلی رابطه وجود دارد.
2- بین رویکردهای یادگیری و پیشرفت تحصیلی رابطه وجود دارد.
1-2- بین رویکرد عمیق و پیشرفت تحصیلی رابطه وجود دارد.
2-2- بین رویکرد سطحی و پیشرفت تحصیلی رابطه وجود دارد.
3- بین سبکهای تفکر و رویکردهای یادگیری رابطه وجود دارد.
1-3- بین رویکرد عمیق و سطح تفکر اجرایی رابطه وجود دارد.
2-3- بین رویکرد عمیق و سطح تفکر قضایی رابطه وجود دارد.
3-3- بین رویکرد عمیق و سطح تفکر قانونی رابطه وجود دارد.
4-3- بین رویکرد سطحی و سطح تفکر اجرایی رابطه وجود دارد.
5-3- بین رویکرد سطحی و سطح تفکر قضایی رابطه وجود دارد.
6-3- بین رویکرد سطحی و سطح تفکر قانونی رابطه وجود دارد.
تعاریف و اصطلاحات و واژهها
تعاریف نظری
دیویی، (1932) سبک تفکر را جریانی مشتمل بر دو مرحله: الف) ابتدایی که مرحله شک و ابهام است و مرحله ب) انتهایی که فرد به نتیجه و جواب دست مییابد، تقسیم کرده است.
هریسون و برامسون (1982) سبک تفکر را در 5 گروه دستهبندی کردهاند:
1- سبک ترکیبی: این افراد مستعد و آماده چالش و بحث کردن میباشند.
2- سبک ایدهآلیسم: نقطه مقابل افراد ترکیبی هستند و از تعارض پرهیز میکنند و سعی در سازگاری دارند.
3- سبک پراگماسیسم: اغلب خوش طبع هستند و با نظرات دیگران سریع موافقت میکنند.
4- سبک آنالیسم (تجزیه گرا): افراد خونسرد، ساعی و مشتاق در درس با اشکالاتی در خواندن.
5- سبک رئالیسم: قوی و با شخصیت، رک گو و غیره...
هویتر، (1995) سبک تفکر را فرآیند ذهنی پیچدهای میداند که شامل ادراک و یادآوری دانش، پردازش آگاهانه اطلاعات و سازماندهی مجدد ساختارهای ذهنی، به منظور ارائه مفاهیم شخصی بر اساس تجربه خود شخص میباشد و نیاز به مهارت خاص دارد.
سبکهای تفکر شیوه ترجیحی افراد در استفاده از تواناییهای فردی آنها است (گریگونیکو و استرنبرگ، 1997)
استرنبرگ شیوههای متفاوت افراد در پردازش اطلاعات را سبکهای تفکر نامگذاری کرده است (استرنبرگ، 1994)
سبکهای تفکر به نظریه خود مدیریتی ذهنی استرنبرگ (1997، 1988، به نقل از ژانگ، 2004) استوار است و مطرح میکند همان گونه که برای مدیریت یک جامعه راههای متفاوتی وجود دارد، افراد نیز برای بهرهگرفتن از تواناییهای خود از شیوههای متفاوتی استفاده میکنند. این نظریه 13 سبک تفکر را توصیف میکند که در پنج بعد از یکدیگر متمایز میشود.
کارکردها، شکلها، سطوح، حوزهها و گرایشها .
کارکردها: برای خود مدیریتی ذهنی سه کار کرد میتوان تصور کرد که عبارتند از: قانونی، اجرایی، قضایی.
سبک تفکر قانونگذار: فرد در ایجاد و اختراع و طراحی و انجام کارها از روش خود استفاده میکند (استرنبرگ، 1994).
سبک تفکر اجرایی: به تمایل فرد در پیروی از دستورات و آنچه به او گفته میشود، اشاره دارد (استرنبرگ، 1994).
سبک تفکر قضاوتگر: به تمایل فرد در قضاوت و ارزیابی افراد و کارها اشاره دارد(استرنبرگ، 1994).
رویکرد یادگیری: یکی دیگر از متغیرهایی است که با توانایی یادگیری دانشآموزان ارتباط ندارد. هماهنگ با الگو فرآیند، بازده دانکین و بیدل (1974، به نقل از ژانک و استرنبرگ، 2000)، مدل بیگز سه مولفه کلاس درس را مورد توجه قرار داده است. «پیش زمینه» به مولفههایی اشاره میکند که قبل از یادگیری حضور دارد. «فرآیند» به مولفههایی اشاره میکند که ضمن یادگیری حضور دارد و «بازده» به نتایجی اشاره میکند که بعد از یادگیری اتفاق میافتد.
مارتون و سالجو (1976) بیان کردند که دانشجویان به طور کلی میتوانند دو رویکرد مختلف را در مطالعاتشان اتخاذ کنند که آنها آن را رویکرد «عمیق و سطحی» نامیدند.
سولسون (1982) دریافت کسانی که یک رویکرد عمیق را به کار میگیرند،تمایلبهمطالعه برای مدتهای طولانی دارند. از آنجاییکه به دنبال درک و فهم مطلب بودن، کار را برایشان جالبتر میکند و کسانی که یک رویکرد سطحی را به کار میگیرند، یکنواختی و خستگی (ملامت) یادگیری طوطیوار دارند و دقت کمتری برای مطالعه اختصاص میدهند.
رویکرد سطحی : در بر دارنده باز تولید مطالب آموزش داده است و در جهت برآوردن حداقل مقتضیات تلاش میکند.
رویکرد عمیق : فهم واقعی مطالب یاد گرفته شده را در بر میگیرد.
رویکرد پیشرفت مدار : در بر دارند ه استفاده از راهبردهایی است که نمرات فرد را به بالاترین حد میرساند.
پیشرفت تحصیلی: سنجش عملکرد یادگیرندگان و مقایسه نتایج حاصل با هدفهایآموزشی از پیش تعیین شده به منظور تصمیمگیری در این باره که آیا فعالیتهایآموزش معلم و کوششهای یادگیری دانشآموزان به نتایج مطلوب رسیده است (سیف، 1383).
تعریف عملیاتی
سبکهای تفکر: سبکهای تفکر (قانونگذار، اجرایی، قضاوتگر) بر اساس عملکرد فرد در آزمون سبکهای تفکر استرنبرگ _ واگز و نمرهای که برای هر آزمون از پاسخگویی به این پرسشنامه به دست میآید، سنجیده میشود.
رویکرد یادگیری: رویکرد یادگیری (عمیق و سطحی) با پرسشنامه فرآیند مطالعه، بیگز و همکاران (2001) فرم دو عاملی تجدید نظر شده «پرسشنامه فرآیند مطالعه» (SPQ) را برای استفاده معلمان در ارزیابی رویکرد یادگیری دانشآموزان ارائه میکردند. این ابزار با استفاده از 20 سوال با مقیاس لیکرت پنج درجهای فقط رویکرد عمیق و سطحی (در حالی که هر رویکرد خود از دو بعد انگیزه و پیشرفت تشکیل شده) را ارزیابی میکند.
پیشرفت تحصیلی: معدل نمرات سال گذشته دانشآموزانی که در سال تحصیلی 87 – 86 در دبیرستانهای منطقه یک مشغول تحصیل هستند، مورد نظر است که از طریق دفتر دبیرستانهای مورد مطالعه، جمعآوری شده است.
الف) مرور مبانی نظری
تفکر چیست؟
از ویژگیهای بارز انسان و محور اساسی حیات او، قدرت اندیشه وی است. انسان در طول زندگی خویش هرگز از تفکر و اندیشیدن فارغ نبوده و به کمک آن به تصمیمگیری پرداخته و توانسته است به حل مسائل و مشکلات بپردازد. بنابراین، تمام موفقیتها و پیشرفتهای انسان در گرو اندیشیدن بارور، پویا و موثر است. همینطور این فرض که فکر کردن راه را برای آموزش بیشتر باز میکند، کاملاً پذیرفته شده است. چنانکه بسیاری از والدین بر این باورند که مهم نیست که فرزندان آنها چه میآموزند، یا چه مطالعه میکنند. آنچه مورد توجه آنان است، این است که فرزندانشان بیاموزند که چگونه فکر کنند، تصمیم بگیرند و قضاوت نمایند (جان راجرز، پیتریک ویلیام، ترجمه قراچه داغی). تفکر از مهمترین مسائلی است که همراه ذهن اندیشمندان را به خود مشغول داشته است. به بیان دیگر، اندیشمندان بر این باور هستند که انسان، فرهنگ و تمدن خویش را مدیون تفکر است. به طور کلی وجه تمایز انسان با سایر موجودات، همانا تفکر وی است (مطهری، 1365).
انواع تفکر
گیلقورد و دوبونو (1986) تفکر را به سه دسته تقسیم کردهاند:
1- تفکر منطقی
2- تفکر انتقادی
3- تفکر خلاق
1- تفکر منطقی
فرآیندی است که شخص در آن با توجه به تجارب عملی و توانمندیهای ذهنی خود بتواند به حل مسئله یا مشکل اقدام و به نتیجه مطلوبی دست یابد.
مراحل تفکر منطقی
1- شناسایی یا طرح مسئله
2- جمعآوری اطلاعات
3- تعریف دقیق مسئله
4- تعیین راهحلهای متعدد
5- اجرا و ارزیابی
ویژگی افراد دارای تفکر منطقی
1- بابررسی شقوق مختلف یک مسئله، بهترین راه را انتخاب وملاک عمل قرارمیدهد.
2- جهت و مسیر مشخصی را برای حل مسئله دنبال میکند.
3- مراحل حل مسئله یا مشکل را به یکدیگر وابسته در نظر میگیرد.
راهکارهایی برای پرورش تفکر منطقی
1- احساس نیاز بیشتر به کسب توانایی مهارتهای حل مسئله در زندگی
2- توجه ویژه به خصوصیات شخصیتی، احساسی و رفتاری خود و دیگران
3- افزایش تحمل ابهام در برخورد با مسائل گوناگون
4- تردید در مورد اولین راه حل به عنوان بهترین راه حل
5- تردید در مورد اینکه کوتاهترین راه بهترین راه نیست.
6- اولویت بندی مشکلات از نظر اهمیت و مهم بودن.
2- تفکر انتقادی
تمام گرایشها و استعدادها، مانند تحلیل دقیق مسائل، توجه به نقطه نظرهای متفاوت و رسیدن به نتایج صحیح را شامل میشود. تفکر انتقادی، فرآیندی است شناختی، فعال، هدفمند و سازمان یافته
مراحل تفکر انتقادی
1- پرسشگری
2- جمعآوری اطلاعات
3- ارزیابی
4- نتیجهگیری
ویژگی افراد دارای تفکر انتقادی
1- داشتن روحیه پرسشگری
2-
3- داوری و قضاوت به دور از تعصبات و لجبازی
4- قدرت تشخیص و تمیز درست از نادرست
5- داشتن تفکر سیستمی و توانایی پرداختن به کل و جزء به طور توامان.
6- نسبت به مسائل دید وسیع و دقیق دارند.
راههای پرورش تفکر انتقادی
1- نسبت به امور و پدیدههای اطراف خود حساسیت و دقت بیشتری داشته باشید.
2- دیدهها، شنیدهها و مطالعات خود را مورد تجزیه و تحلیل قرار دهید.
3- زندگینامه افراد نقاد و تاثیر گذار را مطالعه کنید.
4- هرگز دچار احساسات، قضاوت عجولانه، تعصب و خود رایی درباره موضوعات مورد بحث نشوید.
3- تفکر خلاق
مهارتی است که شخص از تلفیق مهارتهای حل مسئله و تصمیم گیری از افکار یا روابط نو برخوردار شده و قدرت کشف و انتخاب راهحلهای جدید را پیدا میکند. تفکر خلاق عبارت است از تفکر ابتکاری و مناسب.
مراحل تفکر خلاق
1- آمادگی
2- مطالعه
3- تغییر
4- پختگی
5- اشراق (به پاسخهای ناگهانی دست یابد.)
6- وارسی
7- اجرا
انواع تفکر خلاق
1- تفکر واگرا؛ تفکر خلاق با تفکر واگرا رابطه مستقیم دارد. از ویژگیهای تفکر واگرا؛ ابتکار، سیالی، انعطافپذیری و بسط است.
2- تفکر همگرا؛ در این تفکر، فکرهای جدید و نو کمتر راه پیدا میکندو در واقع همان استدلال منطقی است که به دنبال یک جواب صحیح میگردد.
پرورش تفکر
یکی از ویژگیهای اساسی انسان، برخورداری او از قدرت تفکر است. از نظر دیویی، تفکر به معنای آگاهی از آنچه به ذهن میآید، است. انسانها به کمک تفکر توانستهاند به محیط پیچیده، متنوع و متغیر اطراف خود مسلط شده و به حیات خود ادامه دهند. انسان در شرایط غیر قابل پیشبینی، در بر خورد با اوضاع و احوال تازه و روبرویی با رویدادهای متنوع توانسته است که با استفاده از تفکر خویش بر مشکلات فایق آید. همینطور در شرایط کنونی، پرورش تفکر، یکی از ضروریترین و کارآمدترین وسیله جهت مشکل گشایی و نوآوری است (شریعتمداری، 1378).
در کنفرانسی که در سال 1989 توسط سازمان همکاری و توسعه اقتصادی برگزار شد، متخصصان کشورهای مختلف نظر خود را در زمینه پرورش تفکر ارائه دادند. این نظریات تحت سه عنوان زیر مورد بحث قرار گرفت:
1- فراگیری تفکر، روش یا رویکرد مستقیم
2- فراگیری تفکر، روش یا رویکرد تلفیقی
3- کاربرد دانششناختی در آموزش تفکر
دوبونو (1989) معتقد است که آموزش مستقیم و صریح تفکر در مدارس، امری ضروری است و در شرایط کنونی این امر در بسیاری از کشورها ی دنیا به صورت درست صورت نمیگیرد. از نظر او دلایل این امر عبارتند از:
1- تعلیم و تربیت امری درونی و پیش پا افتاده تلقی میشود.
2- تعلیم و تربیت سخت گرفتار است و برنامه درسی متراکمتر از آن است که به تفکر بپردازد.
3- تعلیم و تربیت واقعاً بطور معنوی تفکر را مطرح نمیکند.
4- شیوه آموزش تفکر، تعلیم و تربیت را گیج کرده است.
بنابراین، این نکته مطرح شد که باید معیارهایی در نظر گفت تا درستی و دقت اینآموزشها مشخص گردد. یکی از افرادی که در این حوزه تلاش کرده است، دوبونو است.
معیارهای گزینش شیوه آموزش تفکر به نظر دوبونو(1989) چنین است:
1- روش باید ساده، عملی و قابل اجرا باشد.
2- روش باید آنقدر نیرومند باشد که در انتقال از مربی به فراگیر بدون تغییر بماند.
3- روش باید به طور مشخص به موقعیتهای زندگی واقعی اشاره کند.
4- روش باید بصورتی تهیه شود که هر بخش از آن مفید و قابل اجرا باشد.
5- روش باید در مورد سنین مختلف و تواناییهای متفاوت در فرهنگهای مختلف و زمینههای گوناگون قابل اجرا باشد.
6- فراگیران باید از درسهای مربوط به تفکر لذت ببرند.
فرمت این مقاله به صورت Word و با قابلیت ویرایش میباشد
تعداد صفحات این مقاله 120 صفحه
پس از پرداخت ، میتوانید مقاله را به صورت انلاین دانلود کنید
دانلود مقاله مشخص کردن وجود یا عدم وجود رابطه بین سبکهای تفکر