فی توو

مرجع دانلود فایل ,تحقیق , پروژه , پایان نامه , فایل فلش گوشی

فی توو

مرجع دانلود فایل ,تحقیق , پروژه , پایان نامه , فایل فلش گوشی

دانلود مقاله اثبات وجود خدا در تأملات دکارت و نقد کانت بر آن

اختصاصی از فی توو دانلود مقاله اثبات وجود خدا در تأملات دکارت و نقد کانت بر آن دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

 

 

اثبات وجود خدا در تأملات دکارت و نقد کانت بر آن

 

 

 

مقدمه‏
رنه دکارت ( René Descartes = Renatus Cartesius; 1596-1650 ) در کتاب معروف خود به نام «تأملات در فلسفه ی اولی» ، که مشتمل بر شش تأمل ( Meditation ) است، می کوشد تا با عقل نظری به اثبات وجود خدا بپردازد. وی نخست در تأمل اول به وجود همه چیز شک می کند، سپس در تأمل دوم به وجود خود بعنوان «من» شک کننده و اندیشنده پی می برد و تأمل سوم و پنجم کتاب خود را به اثبات وجود خدا اختصاص می دهد.
در اثبات وجود خدا دو راه کاملاً متمایز از هم وجود دارد:
1- اثبات پسینی خدا ( Gottesbeweis a posteriori )
2- اثبات پیشینی یا اوّلی خدا ( Gottesbeweis a priori )
در نوع اول، خدا از طریق برهان نظم و برهان علّی یا جهان شناختی اثبات می شود، بدین معنی که چون نظم در جهان وجود دارد، پس این نظم نیازمند ناظم است، یا اگر سلسه ی حوادث جهان را از جهت علت و معلولی آنها دنبال کنیم، به ناچار باید به وجود علت العلل یا علت اولی معترف شویم. آشکار است که پایه ی هر دوی این استدلال بر یقین داشتن به وجود جهان خارج متکی است، امری که با روش دکارت در تأملات ناسازگار است. هرآینه شکی در این بنیان بیفتد، این شک به وجود صانع و ناظم و علت العلل نیز سرایت خواهد کرد.
از همین روست که دکارت به نوع دوم اثبات خدا روی می آورد و آن اثبات خدا از طریق برهان وجودی ( ontologischer Gottesbeweis , ontologischer Argument ) است که در تأمل سوم و پنجم بازتاب یافته است.

 

لازم به یادآوری است که آنسلم پیش از دکارت از این برهان استفاده کرده بود. اما دکارت به آن صورتی نوین داد و از آن در تأسیس متافیزیک نوین خود سود برد. مزیت این دلیل بر دلائل دیگر این است که بر هیج عامل خارجی مانند جهان عینی بیرونی یا علوم طبیعی متکی نیست که اگر تردیدی در وجود یا درستی آنها باشد، اثبات وجود خدا نیز با مشکل روبرو شود. استدلال دکارت بر وجود خدا در تأمل سوم و پنجم را می توان به صورت گزاره های زیر خلاصه کرد:
مقدمات:
1- من می اندیشم، پس من هستم.
2- من موجودی متناهی و ناکاملم (ص 50 تأملات در فلسفه ی اولی)
3- هر چیزی را که با وضوح و تمایز کامل ادراک کنم، کاملاً حقیقت دارد (ص62 )
4- علت فاعلی و علت تامه دست کم باید به اندازه ی معلولش مشتمل بر واقعیت باشد. (ص70 )
5- من مفهوم خدا را به عنوان جوهری نامتناهی و کامل با وضوح و بطور متمایز در خود می یابم (ص76 )
استدلال و نتیجه:
- پس من که متناهی ام نمی توانم علت ایده ی خدا باشم و لزوماً باید خدائی وجود داشته باشد که این ایده را در من نهاده است. پس خدا وجود دارد. (تأمل سوم)
- ضرورت کمال مطلق آن است که وجود هم داشته باشد چه اگر چیزی وجود نداشته باشد کامل نیست. پس خدا وجود دارد.(تأمل پنجم)
بررسی دلایل دکارت‏
1- در گزاره‌ی «می اندیشم، پس هستم» این پرسش مطرح می شود که چگونه می توان از «منِ» سوبژکتیو (یا شناسا و اندیشنده) به «منِ» انتولوژیک (یا وجودی) گذر کرد. برخی نیز این ایراد را وارد کرده اند که منظور از «من»، وحدت نفس و بدن است و کسی که می گوید «می اندیشم» پیشتر به وجود بدن و هستی خود اعتراف کرده است، از این رو «می اندیشم، پس هستم» تاتولوژی یا تکرار معلوم است.
2- گزاره‌ی «می اندیشم، پس هستم»، متکی بر اصل علیت است. دکارت که مدعی است در همه چیز شک کرده است، چگونه توانسته است به چنین حکمی دست یابد؟ آشکار است که اگر او در هر چیز شک کرده باشد، در اصل علیت کوچکترین تردیدی نداشته است. اما این پرسش پیش می آید که یقین به اصل علیت و درستی آن از کجا بر خواسته است؟
3- ظاهراً از مقدمه ی سوم و چهارم چنین بر می آید که اصل علیت امری بدیهی است و هر چه بدیهی باشد درست و حقیقی است. این که ما در خود برخی امور را بدیهی می یابیم، البته محل بحث است. زیرا معانی بداهت و وضوح و تمایز برای افراد مختلف متفاوت است و ممکن است کسی چیزی را بدیهی بداند و دیگری آن را بدیهی نداند. اما مهمتر از همه، از کجا معلوم است که آنچه واضح و بدیهی است، درست و صادق هم هست؟ با هیچ دلیل عقلی نمی توان گزاره ی «بداهت نشانه ی صدق است» را اثبات کرد و دکارت که می کوشد خدا را از طریق عقلی اثبات کند، خود پایه را بر امری غیر عقلی نهاده است.
4- بحث در ناممکن بودن اثبات گزاره ی «بداهت نشانه ی صدق است» را به اختصار در این جا می آوریم.
نخستین پرسش این است که دلیل درستی این گزاره چیست؟ از دو حال خارج نیست:
الف- یا این گزاره متکی به مقدمات پیش از خود است و نتیجه ی آن ها می باشد. در این صورت اثبات آن یا به تسلسل بی فرجام خواهد کشید، زیرا هر مقدمه ای را باید از مقدمات دیگر استنتاج کرد و این رشته را پایانی نیست و یا مجبور خواهیم بود که رشته ی تسلسل را در جائی قطع کنیم و بگوئیم این گزاره دیگر بدیهی است. در این صورت به همان فرضی متوسل خواهیم شد که خود مورد مناقشه هست یعنی بداهت را نشانه صدق گرفته ایم.
ب- یا این که قائل به بداهت این گزاره باشیم. یعنی بگوئیم گزاره ی «بداهت نشانه ی صدق است» خود یک گزاره ی بدیهی است. آشکار است که در این جا بداهت را با تمسک به بداهت توجیه کرده ایم و در این جا دوری واقع شده است.
اما موضوع دیگر این است که از کجا معلوم است که آن چه به نظر بدیهی می آید در نفس الامر خود بدیهی باشد. این فرض در واقع مبتنی بر این گزاره است که «هر چه بدیهی به نظر آید، بدیهی است» نادرستی این گزاره را می توان با استفاده از پارادوکسهای راسل نشان داد.
5- اما مهمترین موضوعی که در اثبات خدای دکارت مورد بحث است، همانا مسله ی وجود و ماهیت است.
دکارت در تأمل پنجم چنین می نویسد:
«زیرا من که عادت کرده ام که در تمام اشیاءِ دیگر میان وجود و ماهیت فرق بگذارم آسان معتقد می شوم که در مورد خداوند هم ممکن است وجود از ماهیت جدا باشد و بنابراین می توان تصور کرد که خداوند وجود خارجی نداشته باشد. اما با این همه وقتی دقیق تر فکر می کنم، با وضوح می بینم که وجود از ماهیت خداوند به همان اندازه انفکاک ناپذیر است که تساوی مجموع سه زاویه با دوقائمه از ماهیت مثلث راست گوشه، و یا مفهوم کوه از مفهوم دره غیر قابل انفکاک است. بنابراین تصور خدائی (یعنی ذات کامل مطلقی) که فاقد وجود (یعنی فاقد کمالی) باشد همان قدر مطرود ذهن است که بخواهیم کوهی را بدون دره تصور کنیم.» (ص105 )
آشکار است این استدلال، با قدری تفاوت، شبیه استدلال آنسلم است . نخستین پرسشی که در این جا مطرح است این است که منظور از آوردن مثال های مثلث و کوه و دره آیا از باب تمثیل منطقی است یا از جهت تقرب ذهن؟ اگر از باب نزدیک کردن ذهن به موضوع ایراد شده است، پس همچنان دلیل عدم جداانگاری ماهیت و وجود در نزد خدا باقی است. و این دو مثال جای استدلال ننشسته است. اما اگر این دو مثال بعنوان دلیل یاد شده اند، باید گفت که تمثیل در زنجیره ی استدلال ضعیف ترین حلقه است و برای اثبات امری چنین مهم نمی توان از تمثیل و شباهت سود جست. زیرا این که کوه و دره را نمی توان از هم جدا تصور کرد دلیل نمی شود که وجود و ماهیت را در خدا نتوان از هم جدا تصور کرد.
مثال مثلث نیز با پدید آمدن هندسه های غیراقلیدسی بی اعتبار شده است، زیرا اکنون می توان مثلثی را تصور کرد که مجموع زاویای آن کمتر (در هندسه ی هذلولوی) و یا بیشتر (در هندسه ی بیضوی) از 180 درجه یا دوقائمه باشد. کافی است که کره ای را فرض کنید و بر خط استوای آن دو خط عمود کنید. این دو خط همدیگر را در قطب کره قطع می کنند و مثلثی که پدید می آید مجموع زوایایش بیش از 180 درجه خواهد بود.
حتی اگر مثال مثلث را به شکلی که کانت در کتاب سنجش خرد ناب آورده است تصحیح کنیم و عدم تفکیک وجود از ماهیت خدا را شبیه عدم تصور مثلث از سه زاویه بدانیم و بدین سان وجود را از لوازم ذاتی ماهیت خدا بدانیم و قضیه ی «خدا وجود دارد» را یک قضیه ی ذاتی به حساب آوریم، آن گاه این ایراد وارد است که در این نوع قضایا وجود از آن جهت که وجود است، در موضوع قضیه ملحوظ نیست و می توان موضوع قضیه را عاری از وجود و عدم فرض کرد. یعنی این که اگر مثلثی بخواهد وجود داشته باشد، باید حتماً دارای سه گوشه باشد، اما می توان در این نوع قضایا فرض را بر این نهاد که اصلاً مثلثی وجود ندارد. در این صورت چیزی که فرض وجود و عدم را بتوان برای آن قائل شد دیگر واجب الوجود یا خدا نخواهد بود. این استدلال، ما را به سوی بحث کانت می کشاند، زیرا همو بود که محکم ترین دلایل را علیه برهان وجودی آورده است. از این رو نظر کانت را در این جا با شرح بیشتری می آوریم‏.

 


نقد کانت بر برهان وجودی دکارت‏
6- کانت در کتاب معروف خود «سنجش خرد ناب» یا نقد عقل محض ( Kritik der reinen Vernunft ) در کتاب دوم، فصل سوم، بهره ی چهارم ( B620 به بعد) تحت عنوان در باره ی عدم امکان برهان هستی شناختی وجود خداوند، به طور مفصل به نقد استدلال برهان وجودی آنسلم و دکارت می پردازد. وی پیشتر متذکر می شود که دلایل وجود خدا را می توان به سه دسته تقسیم کرد:
1- برهان غائی یا گیتی یزدانشناختی‏ 2- برهان کیهان شناختی‏ 3- برهان هستی شناختی یا وجودی یا انتولوژیگ‏ و اضافه می کند که «بیش از این برهانی وجود ندارد و هم نمی تواند وجود داشته باشد» (ص656 ). همین نوع برهان وجودی است که آنسلم و دکارت در اثبات خدا پیش گرفته اند.
نخستین پرسشی که کانت مطرح می کند این است که آیا می توان خدا را اندیشید؟ یعنی موجودی نامشروط و مطلقاً ضروری را به اندیشه در آورد؟
مردمان در همه ی زمانها از هستومند[یا ذات‏] مطلقاً ضروری سخن گفته اند اما چندان به خود زحمت نداده اند فهم کنند که: آیا اصلاً شیئ [چیزی‏] از این دست را می توان به اندیشه آورد و چگونه؟ به عکس ایشان بیشتر متوجه ی استوار کردن برجاهستی [یا وجود] او بوده اند. (ص‏657 )
Man hat zu aller Zeit von dem absolutnotwendigen Wesen geredet, und sich nicht so wohl Mühe gegeben, zu verstehen, ob und wie man sich ein Ding dieser Art auch nur denken ِ könne, als vielmehr, dessen Dasein zu beweisen. (B620 )
وی سپس اضافه می کند که بدست دادن تعریف اسمی (Namenerklärung) از این ماهیت مطلقاً ضروری، البته کار ساده ای است، یعنی بگوئیم که «این مفهوم چنان چیزی است که عدمش ناممکن است» اما آیا ما با این کار از آن شرط هائی که یک امر را ضروری می سازند تا عدمش را ناممکن بدانیم اطلاعی بدست می آوریم؟ نظر کانت بر این است که ما آگاهی بیشتری در این رابطه بدست نمی‌آوریم و از قضا این شرط ها همان هائی هستند که می خواهیم در باره ی آنها چیزی بدانیم. کانت پرسش خود را به نحوی دیگر مطرح می کند و می پرسد که آیا ما بوسیله ی این مفهوم، یعنی مفهوم ماهیت یا هستومندِ مطلقاًِ واجب، که فیلسوفان اسلامی از آن با عنوان «واجب الوجود» نام می برند، و کانت این مفهوم را یک مفهوم خرد ناب ( ein reiner Vernunftbegriff ) یا یک ایده ی محض می داند، اصلاً چیزی را می اندیشیم یا نه؟ این که خرد به این ایده ی محض نیاز دارد، به هیچ وجه دلیلی بر این نیست که این ایده، یعنی ایده ی خدا واقعیت عینی هم دارد. اگر من همه ی شرط هائی را که فهم ( Verstand ) برای فهمیدن این که وجود یک چیز ضروری است به آنها نیاز دارد، بدور افکنم تا به یک امر نامشروط یا باصطلاح قدیم لابشرط برسم و نام آن را خدا بگذارم، آیا اصلاً چیزی را می اندیشم؟ اصل سخن کانت چنین است:
زیرا این که : به میانجی واژه ی نامشروط، همه ی شرط هائی را که فهم همواره بدان ها نیاز دارد تا چیزی را همچون ضروری بنگرد، به دور افکنیم، باز به هیچ روی برای من فهم پذیر نمی‌سازد که سپس: آیا من از راه مفهوم یک عنصر ضروری نامشروط باز چیزی را می اندیشم، یا شاید اصلاً هیچ چیز را نمی‌اندیشم؟
Denn alle Bedingungen, die der Verstand jederzeit bedarf, um etwas als notwendig anzusehen, vermittelst des Wortes: Unbedingt, wegwerfen, macht mir noch lange nicht verständlich, ob ich alsdenn durch einen Begriff eines Unbedingnotwendigen noch etwas, oder vielleicht gar nichts denke? (B621 )
کانت با این مقدمات به نقادی سخن دکارت می پردازد. او این کار را در سه گام عملی میکند:
گام نخست:
جان سخن کانت در این مرحله چنین است: باید میان وجودِ داوری ها یا احکام ( Dasein von Urteilen ) و وجود اشیاء ( Dasein von Dingen ) تفاوت گذارد. مثال مثلث که کانت از دکارت وام گرفته است، بقدر کافی روشنگر است: این که یک مثلث لزوماً باید دارای سه زاویه باشد (یا بقول دکارت باید مجموع زوایایش‏ 180 درجه باشد) یک داوری یا حکم ضروری است، یا بقول فیلسوفان ما قضیه ای است که دارای ضرورت ذاتی است. اما و صد اما این ضرورت ذاتی هیچ ضرورتی برای وجود مثلث ایجاد نمی کند. تنها زمانی که یک مثلث وجود داشته باشد، آن گاه داشتن سه زاویه برای آن ضروری است. اما این که اصولاً مثلثی (با سه زاویه ی ضروری برای آن) وجود دارد، به هیچ وجه امری ضروری نیست. این نوع قضایای ضروری به قضایای شرطی تحویل می شوند و گویا صدرالدین شیرازی نیز در کتاب اسفار خود متذکر این موضوع شده است و از این رو اثبات خدا را از این طریق ناممکن دانسته است. اگر من وجود مثلثی را فرض کنم، اما داشتن سه زاویه را برای آن نفی کنم، دچار تناقض شده ام. اما اگر وجود مثلث را به همراه سه زاویه ی آن یک جا نفی کنم، به هیچ وجه دچار تناقض نشده ام. کانت چنین می نویسد:
همه ی نمونه های ادعائی بی استثناء فقط از داوری ها [ یا حکم ها] گرفته شده اند، نه از شئ ها و برجاهستی [یا وجود] شئ ها. ولی ضرورت نامشروط داوری ها یکی نیست با ضرورت مطلق چیزها. زیرا ضرورت مطلق داوری، فقط عبارت است از ضرورت مشروط یک چیز ‏[یا یک موضوع] یا ضرورت مشروط محمول در داوری. گزاره ی: مثلث سه زاویه دارد، نمی گوید که سه زاویه مطلقاً ضروری اند، بلکه: بر پایه ی این شرط که یک مثلث برجا باشد (داده شده باشد) سه زاویه نیز (در آن مثلث) به سانی ضروری برجایند. (ص 685) [به زبانی دیگر گزاره ی یاد شده نمی گوید که که سه زاویه ضروری اند بلکه می گوید که بشرط این که مثلثی وجود داشته باشد وجود سه زاویه برای آن ضروری است‏]
Alle vorgegebene Beispiele sind ohne Ausnahme nur von Urteilen, aber nicht von Dingen und deren Dasein hergenommen. Die unbedingte Notwendigkeit der Urteile aber ist nicht eine absolute Notwendigkeit der Sachen. Denn die absolute Notwendigkeit des Urteils ist nur eine bedingte Notwendigkeit der Sache oder des Prädikats im Urteile. Der Satz sagt nicht, dass ‏ drei Winkel schlechterdings notwendig sein, sondern, unter der Bedingung, dass ein Triangel da ist (gegeben ist), sind auch drei Winkel (in ihm) notwendiger Weise da. (B622 )
کانت ادامه می دهد که اگر کسی در یک قضیه که متشکل از موضوع و محمول است، مانند قضیه ی «مثلث دارای سه زاویه است»، که در آن مثلث موضوع و سه زاویه محمول قضیه و بر موضوع حمل شده است، موضوع را نگاه دارد ولی محمول را حذف کند، آن گاه دچار تناقض خواهد شد. اما اگر موضوع و محمول را با هم نفی کند از این کار تناقضی پدید نخواهد آمد. سخن کانت چنین است:
اگر من در یک داوری اینهمان [یعنی قضیه ای که میان موضوع و محمول آن اتحاد و این همانی حاکم است، مانند قضیه ی مثلث دارای سه زاویه است‏] محمول را [وجود سه زاویه را] رفع کنم و موضوع را[وجود مثلث را] نگه دارم از این کار یک آخشیج ‏[= پادگوئی = تناقض] پدید خواهد آمد. از این رو می گوئیم: محمول ضرورتاً به موضوع تعلق دارد. ولی اگر موضوع را همراه با محمول یکجا از میان بردارم، دیگر هیچ گونه تناقض ایجاد نخواهد شد، زیرا دیگر چیزی برجا نیست که پاد گفته آید [تناقض گوئی شده باشد]. اگر مثلثی را وضع کنیم ولی همهنگام سه زاویه ی آن را وازنیم ‏[برداریم] این متناقض است. ولی اگر مثلث را همراه با سه زاویه ی آن یک جا منکر شویم، این دیگر به هیج روی تناقض نیست. درست همین امر در باره ی مفهوم یک هستومندِ [یا ذاتِ‏] مطلقاً ضروری نیز صدق می کند. اگر شما برجاهستی چنین هستومندی ‏[یا وجود چنین ذاتی] را رفع کنید، آنگاه شما این شئ [یا چیز] را همراه با همه ی محمول هایش از میان بر می‌دارید. پس دیگر تناقض از کجا زاده خواهد شد؟ (ص‏659)
Wenn ich das Prädikat in einem identischen Urteile aufhebe und behalte das Subjekt, so entspringt ein Widerspruch; und daher sage ich: jenes kommt diesem notwendiger Weise zu. Hebe ich aber das Subjekt zusamt dem Prädikat auf, so entspringt kein Widerspruch; denn es ist nichts mehr, welchem widersprochen werden könnte. Einen Triangel setzen und doch die drei Winkel desselben aufheben, ist widersprechend; aber den Triangel samt seinen drei Winkel aufheben; ist kein Widerspruch. Gerade ebenso ist mit dem Begriff eines absolut notwendigen Wesen bewandt. Wenn ihr das Dasein desselben aufhebt, so hebt ihr das Dasein selbst mit allen seinen Prädikaten auf; wo soll alsdenn der Widerspruch herkommen ?
اگر کسی وجود خدا را، که به حسب تعریف کامل ترین موجود است، بپذیرد اما در کمال او شک کند، آن گاه به تناقض گوئی گرفتار خواهد شد. اما اگر صفات و ذات خدا را به همراه وجود او نفی کند، آن گاه چیزی باقی نمانده است که بخواهیم او را متهم به تناقض گوئی کنیم. در بیرون چیزی وجود ندارد که بگوئیم او متناقض سخن گفته است و در درون او نیز چیزی وجود ندارد که به اتکای آن وی را تناقض گو بخوانیم. اگر شما بگوئید که خداوند قادر مطلق است و بر هر چیز داناست و کمالش نیز مطلق است، این سخن شما تنها یک داوری و حکم ضروری است. زیرا اگر شما به خدا که کمال و همه دانی و همه توانی در مفهومش مندرج است، معتقد باشید آن گاه قادر نخواهید بود منکر این صفات خدا شوید، و اگر چنین کنید البته دچار تناقض شده اید. اما اگر بگوئید « خدا نیست» در این حال نه صفت همه دانی در او مندرج است و نه صفت کمال و نه هیچ یک از دیگر صفات و محمول هایش. زیرا همه ی آنها همراه موضوع رفع شده اند و در این کار کوچکترین تناقضی روی نداده است. اگر من محمول یک قضیه را همراه موضوع آن یک جا منکر شوم، هیچ تناقضی روی نخواهد داد، حال محمول هر چه می خواهد باشد. شاید مدعی بگوید که موضوع هائی مانند خدا وجود دارند که هرگز رفع نمی توانند شد و همواره باقی اند. معنای این سخن این است که «موضوع هائی وجود دارند که مطلقاً ضروری اند» (همانجا ص 660 ). اما این دقیقاً همان فرض پیشین است که در درستی اش شک کرده ایم و مدعی می خواهد امکان و درستی آن را به ما نشان دهد.

 

 

فرمت این مقاله به صورت Word و با قابلیت ویرایش میباشد

تعداد صفحات این مقاله   14 صفحه

پس از پرداخت ، میتوانید مقاله را به صورت انلاین دانلود کنید


دانلود با لینک مستقیم


دانلود مقاله اثبات وجود خدا در تأملات دکارت و نقد کانت بر آن

تحقیق در مورد رابطه انسان و خدا

اختصاصی از فی توو تحقیق در مورد رابطه انسان و خدا دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

تحقیق در مورد رابطه انسان و خدا


تحقیق در مورد رابطه انسان و خدا

لینک پرداخت و دانلود *پایین مطلب*

فرمت فایل:Word (قابل ویرایش و آماده پرینت)


تعداد صفحه:8

فهرست:

 

الف ـ فقدان معنویت در جهان کنونی

ب ـ سؤ استفاده از ادیان و تبلیغ نادرست

ج ـ پیشرفت علم

اثبات وجود خدا

  1. برهان انتظام هستی (The Cosmological Argument)

استدلال هدف دار بودن جهان  (The Teleological Argument)

 

رابطه انسان و خدا

 

 

 

نوشتهء معروف آزاد

 

مقدمه:

 

اولین و شاید مهمترین سوالی که درذهن شما خطور می کند، اینست که چرا ما نیاز به بحث و گفتگو و تحلیل  مسئله ( رابطه خدا و انسان) درقرن حاضر داریم؟! دلایل زیادی را می توان نام برد، اما ٣ دلیلی را که شاید پررنگ تر نسبت به دلایل دیگر به نظر می رسند در اینجا یادآور می شویم. لازم به ذکر است که دراین بحث تا حد ممکن سعی شده است مطالب بصورت ساده و خلاصه بیان شود 

 

الف ـ فقدان معنویت در جهان کنونی

ب ـ سو استفاده از ادیان

ج ـ پیشرفت علم

 

پس از شرح و توضیح مختصری درباره سه دلیلی که در بالا نام برده شده است، به مسئله اثبات خدا و برهان ها و دلایل وجود خدا می پردازیم. سپس به مسئله جبر و اختیار انسان در ادیان پرداخته و تا حد مختصری آن را تحلیل می کنیم. امید انکه این مقاله برای شما مفید واقع شود.   

 

 

 

الف ـ فقدان معنویت در جهان کنونی

 

همانطور که می دانیم قرن 21 ، قرن فضا ، قرن علم و قرن مشینیزم می باشد ، که در آن احساسات  ، عواطف ومعنویات جای خود را به سیستم های کامپیوتری و انسان های آهنی داده اند و هـرروز این مسئله پررنگ تر می شود.   

مکتبهای فلسفی نو با طرح ریزی  ایدیالوژی و راه و رسم زندگی بشر سعی کرده اند تا مسیر زنده گی انسان را به سوی ایده آلها سمت و سو بدهند. سوال اینست که آیا براستی نوع بشر می تواند برای موجودی همسان خود راه و روش زنده گی را طرح ریزی کند و او را به کمال برساند یا نه؟ آیا انسان می تواند به جای ‹ من › کل تصمیم بگیرد و هنجارها و ناهنجارها را معین ساخته و تمام خواسته های بشر را کشف کرده و آن را درسیستمی قانون مند ارائه کند؟!    

 

در واقیعت هیچ علمی نتوانسته است ثابت کند که امکان حدس زدن لحظه بعدی انسان وجود دارد یا چه عملی از بشرسر خواهد زد و چه تصمیمی دارد. درعصر امروز همچنان که می بینیم به علت فقدان معنویت ، روابط انسانی و عاطفی روز به روز سرد تر شده و رو به زوا ل می باشد. این زوا ل و کاستی نتیجه توجه بیش از حد مکتب های فلسفی به مادی گرایی و یا بهتر بگوییم مکتب متریالزیم است.           

 

اغلب این مکتبها با کشیدن خط بطلانی برمسائل الهی و وجود ادیان و یا ایجاد سفسطه و نقد نادرست ادیان، بشر را به ترک معنویات دعوت کرده و او را به زرق و برق دنیوی و ماده گرایی علاقه مند می کنند. گاهی بشرچنان غرق دراین مسائل می شود که حتی فرصت فکر کردن درباره  زنده گی خویش را نیزپیدا نمی کند و پیوسته در این تلاش است که مبادا چیزی ازاین دنیا را از دست بدهد و به همین علت است که گاهی حاضر می شود هر عملی را برای رسیدن به اهداف  دنیای خود انجام دهد و ذهن مشوش خود را تسکین بخشد. بنابراین برای بشر امروزی ، معنویت و اعتقاد به وجود نیروئی ماورای ذهن بشری، فکتوری مهم و ضروری به شمارمی رود.  

 

ب ـ سؤ استفاده از ادیان و تبلیغ نادرست

 

موضوع دیگری که امروزه متأسفانه باعث پیدایش نگرشی منفی به ادیان شده است مسئله سوءاستفاده از ادیان است. در زمانی که اروپا به نام اروپای سیاه (دوران پیش از رنسانس) یاد می شد، کشیشان مسیحی به مردم قطعه های بهشت را می فروختند. در آن دوران کسی حق اکتشاف و اختراع نداشت و پیشرفت علم را مبارزه با نیروی خداوندی تبلیغ می کردند.

امروزه نیز بهره برداری های سیاسی – شخصی و اجتماعی از ادیان می شود و چهره ای نا خوشایند را از معنویات و الهیات ترسیم می کند که باعث بد بینی و به کناری گزاردن ادیان می شود. 

 

در اسلام، اغلب ملّا ها، چهره ای عبوس از اسلام طرح می کنند، گویی که اسلام فقط دین نفی کردن است. در حالیکه اگر منافع شخصی و سیاسی را از میان برداریم و با نگاهی دقیق تر و بازتر به تحلیل اسلام بپردازیم می بینیم که خداوند در همه جای کتاب آسمانی اش «قرآن» از عطوفت و مهربانی گفته است و هر جایی که چیزی را نفی کرده است، به جای آن راهی را که در لیاقت و شأن انسان است پیش پای او گزارده است. برای نمونه عمل زنا در اسلام نفی شده است و از منفورترین عمل ها به حساب می آید که اکثر عالمان دینی آن را مکررآ اعلام می کنند. اما سوال اینست که آیا به همان مقدار که این عمل زشت را نفی می کند، عمل ازدواج و عروسی را نیز تبلیغ می کنند یا نه؟ 

 

خداوند در سورۀ بقره، آیه 187 در مورد زن و شوهر فرموده است:

 

هُنَّ لِبَاسٌ لَکُم و اَنتُم لباس لَهُن

                                            «آنها لباس شما هستند و شما لباس آنها»

به این معنی که هر دو زینت و سبب حفظ یکدیگرند.

 

امروزه، بخصوص طبقه جوان نوعی بدبینی به مبلغان دین (شاید بهتر باشد که بگوییم با روش تبلیغ آنها) پیدا کرده اند که فاجعه بزرگی است! بنا بر این طبقه روشنفکر (البته باید یادآور شویم که مسئله روشنفکری خود بحث بزرگی است که از بحث این مقاله خارج است، چون امروزه بسیاری از مردم روشنفکر مأب ها را با روشنفکران به اشتباه می گیرند) وظیفه دارند که با تبلیغی علمی و روشی روشن تر به تحلیل مسائل معنوی و فلسفی ادیان بپردازند.    

 

ج ـ پیشرفت علم

 

چندین صد سال پیش چه کسی می توانست قبول کند روزی فراخواهد رسید که چند تن فلز بتواند در هوا معلق بماند؟ اما امروز برای ما انسانهای امروزی قبول کردن این موضوع امری بدیهی به شمار می رود. واضح است که بشر امروزی چه در زمینه علم و چه در زمینه های دیگر پیشرفت های عظیمی کرده است. فرزندی که در دنیای امروزی متولد می شود برای سوالهای خود، پاسخی منطقی با دلیل و مدرک و شواهد می خواهد.

 

امروزه دیگر نمی توانیم بزور چیزی را به کسی بقبولانیم یا بگوئیم چون پدرت فلان کار را کرده است تو هم آن را باید انجام بدهی. بنا بر دلایلی که ذکر شد، امروزه برای ترویج مسائل الهی، احتیاج به بیانی روشن و دلایلی عقلانی داریم که بتوانیم نسل امروزه را به ضرورت و اهمیت این مسئله آگاه کنیم و آنها نیز بتوانند مروج نسل های آینده بشوند. 

 

اثبات وجود خدا

 

همانطور که در مقدمه یادآور شدیم، با پیشرفت روزافزون علم بشری، برای توضیح و تحلیل ادیان احتیاج به اثبات وجود خدا از طریق علمی داریم تا بتوانیم برای آنان که دست به ا نکار قادر مطلق می زنند دلیل و شواهد متعدد بیاوریم.  ما در این قسمت شماری از استدلالها و براهین اثبات خدا را نام برده و مختصری درباره آنها توضیح می دهیم.   

 

  1. برهان انتظام هستی (The Cosmological Argument)

 

اگر بخواهیم با بیانی ساده به تعریف این استدلال بپردازیم شاید بتوان گفت: «که وجود جهان هستی بهترین و محکمترین گواه برای وجود داشتن خداوند است.»

 

دو روش مختلف از برهان انتظام هستی عبارتند از:

  1. استدلال علت اولیه
  2. استدلال از احتمال وقوع

 

برای اینکه بدانیم تفاوت این دو روش چیست، پس از تعریف کلی برهان انتظام هستی خواهیم دید که این دو روش چگونه توانسته اند با نقد و اعتراض به استدلال انتظام هستی روبرو شوند و در واقع اعتراضهای‌ وارده را رد بنمایند.   

 

تعریف کلی برهان انتظام هستی بصورت استدلالی عبارتست از:

1. هر چیزی برای وجود داشتن نیاز به علتی دارد.

2. دنیا وجود دارد.

بنابراین:

3. دنیا نیاز به علتی برای وجود داشتن دارد.

4. اگر دنیا علتی برای وجود داشتن دارد، پس آن علت خدا می باشد.

5. خدا وجود دارد.

 

کسانی که به این استدلال اعتراض کرده اند و آن را رد نمودند، اعتراض خود را با سـؤالی اینگونه بیان می کنند:        

«آیا خدا هم علتی برای وجود داشتن دارد؟»

اگر با نگاهی سطحی به این سؤال بنگریم، مطمئنآ فکر خواهیم کرد که این اعتراض ساده سبب از بین بردن کل استدلال ما خواهد شد. همانطور که در چند سطر بالاتر عنوان شد استدلال اولیه و استدلال از احتمال وقوع با روشی منطقی به بحث با سوال اعتراض کنندگان مبنی بر علت به وجود آمدن خدا پرداخته اند.         

 

نخست استدلال بر پایه علت اولیه:

 

تفاوت بزرگی که بین دنیا و خدا وجود دارد اینست که دنیا در زمانی خاص به معنای فیزیکی آن به وجود آمده است. طبق استدلال بر پایه علت اولیه، می توان گفت هر چیزی که شروع و آغازی در بعد زمان دارد، نیاز به علتی برای بوجود آمدن دارد.                         

برای اینکه بتوان این مسئله را ساده تر بیان کرد در اینجا مثالی می آوریم.

یک میز چوبی را نجار در زمانی مشخص درست می کند که خود آن نجار هم در زمانی مشخص (که همان تاریخ تولد اوست) متولد شده است.   

بنابراین باعث بوجود آمدن آن میز چوبی، نجار بوده است و خود نجار هم بوسیله والدین خود متولد شده است. چه میز چوبی و چه نجار هر دو آغازی در زمان داشته اند. بنابراین باید باعث و علتی برای بوجود آمدن داشته باشند. بنا بر گفته های بالا، خداوند چون آغازی در بعد زمان ندارد، احتیاجی نیز به علتی برای پیدایش ندارد. در قالبی ساده تر و کامل تر «لم یلد و لم یولد»، نه زاده شده است و نه می زاید.                              

 

دوم استدلال از احتمال وقوع:

 

این استدلال را اینطور بیان می کنیم که تفاوت بین وجود داشتن دنیا و خدا اینست که ما به راحتی می توانیم بگوئیم چنین احتمالی می توانست وجود داشته باشد که اصلا دنیا به وجود نمی آمد. طبق «استدلال از احتمال وقوع»، هر چیزی که بتوان احتمال وقوعش را پیش بینی یا نفی کرد، علتی برای پیدایش و به وجود آمدن دارد. بنابراین در بحث موجودیت خدا یا وجود داشتن او بصورت احتمالی یک واقعه نبوده بلکه لازم بوده است، پس می توان گفت که خداوند بدون هیچ علتی و باعثی موجودیت دارد. چنانچه به مثال میز و نجار دوباره توجه کنیم، در نظر داشتن به استدلال احتمال وقوع می توان آنرا به صورت زیر بیان کرد:              

 

ما می توانیم بگویم که امکان به وجود نیامدن و ساخته نشدن میز چوبی به دست نجار وجود داشت، شاید نجار به جای آن میز چوبی وسیله ای دیگر می ساخت، همین تئوری برای خود نجار نیز صدق می کند. والدین او می توانند اصلا چنین فرزندی را نداشته باشند و یا فرزند آنها شخص نجار مذکور نباشد.  

 

 

استدلال هدف دار بودن جهان  (The Teleological Argument)

 

در جهانی که ما در آن زندگی می کنیم همه چیز به سوی هدفی در حرکت است، همچون تیری که از کمان رها شده و به سوی نشان خود در حال حرکت است. در حقیقت هدف دار بودن جهان از برهان نظم جهان استدلال می شود. در مثال تیر و کمان که بالاتر در جمله ای ذکر کردیم، ما نیاز به کسی داریم که تیر را به سوی هدف یا نشان هدایت کند. اگر همین مثال بسیار کوچک را در دامنه ای بزرگتر بخواهیم بررسی کنیم، خواهیم دید که این جهان بزرگ هم نیاز به نیرویی مافوق طبیعت دارد تا بتواند همه چیز را به سوی هدف و نشان خود هدایت کند.

 

بنابراین این موجود کامل و مطلق کسی جز خدا نمی تواند باشد. ویلیام پَلی، یکی از اساتید الهیات انگلیس دنیا را به ساعتی تشبیه کرده است که همه قسمتهای آن با نظم و ترتیب در کنار هم کار می کنند تا به آن هدف نهایی که نشان دادن زمان است برسند. پس با توجه به مثال ساعت، می توانیم دنیا را نیز به همین طریق در بعد وسیعتری مشاهده کنیم. تمام جانداران و غیرجانداران در نظمی شگفت انگیز به سوی هدفی در حال حرکت هستند.

 

 

برهان اخلاق  (The Moral Argument)

 

اینکه اخلاق چیست و شامل چه چیزهایی می شود، خود بحثی بزرگ است. اندیشمندان بزرگی در این باره مطلب نوشته اند، اما تعاریف و بیانها اغلب با هم فرق دارند. در برهان اخلاق اینگونه استدلال می شود که با توجه به اینکه اخلاق وجود دارد، بنابراین خدا هم وجود دارد.

شاید بتوان گفت که اخلاق متشکل از مجموعه ای از احکام و فرامین است. این احکام توضیحی درباره دنیا به قسمی که وجود دارد نمی دهند بلکه آنها چگونه باید بودن دنیا را توضیح می دهند. اینکه ما چگونه باید عمل کنیم و به چه صورتی به سوی کمال حرکت کنیم.

این امریست بدیهی که برای هر حکم فرمانی ما نیاز به حاکم (کسی که آن احکام را صادر می کند) داریم. قلمرو هر حکمی آنقدر می باشد که قلمرو حاکم آن حکم است. اما قلمرو اخلاق مطمئنآ از قلمرو نوع بشر بسیار اضافه تر است. بنابراین انسان نمی تواند حاکم اینگونه احکام باشد زیرا برای اخلاق ما احتیاج به کسی داریم که قلمرو او بی نهایت و نا محدود باشد، بنابراین چنین کسی فقط خدا می تواند باشد.

 

اگر با زبانی منطقی تر و با تعریفی کلاسیک تر بخواهیم این برهان را بیان کنیم، باید آنرا بصورت زیر ارائه کنیم.

 

1. اخلاق شامل مجموعه ای از احکام و فرامین است.

2. برای هر حکم و فرمانی ما نیاز به حاکم و فرمانده داریم.

بنابراین

3. حاکمی وجود دارد که اخلاق را حکم کرده است.

4. قلمرو احکام بستگی به قلمرو حاکم آن احکام دارد، یعنی این دو مقدار با هم برابر است.

5. قلمرو اخلاق نا محدود است.

بنابراین:

6. حاکمی که احکام اخلاقی را صادر می کند دارای قلمرویی نامحدود است.

7. تنها خداوند می تواند چنین قلمرو نا محدودی را داشته باشد.

بنابراین:

8. حاکمی که احکام و اخلاق را صادر می کند خداوند است.

بنابراین:

9. خداوند وجود دارد.

 

استدلال از معجزه (The Argument from Miracles)

 

با بیانی ساده می توان گفت معجزه، حادثه یا رخدادی است که مافوق طبیعت است و جریانی خارج از دنیای فیزیکی دارد. در مباحث دینی و مذهبی، معجزه یکی از قوانین و دلایل اثبات وجود خداست. در انجیل بحث زنده کردن مردگان به دست حضرت عیسی (ع) کلی از همین معجزات است. اگرچه این مسئله در قرآن نیز آمده است. در قرآن فهرستی از معجزات متعدد که توسط پیامبران خدا به مردم نشان داده شده است، آمده است. خداوند در قرآن بارها می گوید که ما برای آنها معجزه نشان دادیم تا ایمان بیاورند و عده ای ایمان آوردند و عده ای دیگر هرگز ایمان نیاوردند. دل کوه شکافتن و شتر از آن بیرون آمدن، تبدیل شدن عصای حضرت موسی (ع) به اژدها، زنده کردن مردگان به دست عیسی(ع) و نزول قرآن گوشه ای از معجزات مکرّر خداوند است.

 

در مسئله قرآن که عده ای از اعراب، حضرت محمد (ص) را ساحر و شاعر نامیدند، وحی بر آن حضرت نازل شد که اگر شما نیز می توانید سوره ای و حتی آیه ای مثل آیه های قرآن بگویید. با اینکه اعراب در شعر و رجزخوانی بسیار چیره دست بودند، اما قادر به انجام چنین عملی نبودند و نتوانستند که حتی آیه ای را نیز همچون آن کتاب آسمانی بیاورند.

بنابراین برای اینکه معجزات را بتوانیم قبول کنیم، شرط لازم آن اینست که ابتدا باید به نیروی ما فوق طبیعت اعتقاد داشته باشیم، تا بتوانیم حوادث متافیزیکی را قبول کینم. بنابراین ان نیروی ماورای طبیعت بجز خداوند به چه کسی می تواند تعلق داشته باشد.

 

جبر و اختیار

 

جبر و اختیار یکی از مهمترین مقوله هایی است که چه برای آنان که خدا را قبول دارند و چه برای آنها که قبول ندارند مورد بحث و گفتگو قرار گرفته است.

عده ای از جبریون که خدا را قبول دارند، دیدگاه خود را اینطور بیان می کنند که چنانچه خداوند، قادر مطلق است و در تمامی کار ها اوست که تصمیم می گیرد پس انسان اختیاری ندارد و همه چیز جبری می باشد.

 

برای پاسخ گویی به رد این مسئله مثالی را که مرحوم ابوالقاسم خوئی بیان کرده است را در اینجا می آوریم:

 « فرض کنیم یک فرد از انسان مبتلا به فلج است، به طوری که توانایی حرکت ندارد و ما می توانیم با وصل کردن سیم برق او را به حرکت وادار کینم. در هنگام این حرکت کلید (کلید برق در فارسی ایرانی به معنی سویچ برق در فارسی دری می باشد) برق در دست ما باشد، به طوری که هر لحظه بتوانیم آن شخص را از حرکت باز داریم. حال اگر چنین شخصی حرکت کند و کارهایی انجام دهد، این کارها با اختیار او انجام خواهد گرفت، خواه کار بد یا کار خوب، آن چه که از این کار به ما مستند است نیرو و قدرتی است که ما به توسط برق در او ایجاد کرده ایم و در هر لحظه می توانیم آن قدرت را از او سلب نماییم. اما این کار را نمی کنیم و به حال خود می گذاریم. طرز بهره برداری از این نیرو که ما به او داده ایم مربوط به اختیار اوست و به ما تعلقی ندارد.»

 

به زبانی ساده تر می توان گفت که در حقیقت ما سبب حرکت کردن دست و پای آن شخص شده ایم، اما ما به او نگفتیم که حتمآ باید دست خود را به طرف راست بچرخاند یا به طرف چپ بچرخاند. تصمیم اینکه آن شخص دست خود را به کدام طرف بچرخاند با خود اوست و او اختیار دارد که خودش انتخاب کند. ما می توانیم همین مسئله را به مسئله انسان و خداوند گسترش بدهیم.

 

خداوند انسان را خلق کرده و به او نیروی تفکر و تعقل داده است و همچنان به او قدرت مقایسه کردن و تمیز دادن اعطا کرده است. حال این انسان است که باید تصمیم بگیرد که کدامین راه را انتخاب کند.

همچنان که خداوند در سوره انسان، آیه سه می فرماید:

«اِنّا هُدَیناهُ السَّبیلُ اِمّا شاکِرآ و اِمّا کَفورآ»

 

« ما راه را به آنان نشان داده ایم، یا راه راست را انتخاب خواهند کرد و یا کفران خواهند ورزید.»

 

با توجه به این آیه می بینیم که خداوند به انسان اختیار داده است که بین راه درست و راه کفر یکی را اختیار کند. در اینجا با بیان دو موضوع از جنبه طبیعی به اثبات اختیار آدمی می پردازیم. گرچه دلایل پیش از این هستند و بحث بسیار بزرگ می باشد اما به این دلیل که در این مقاله سعی شده است مطالب بصورت بسیار خلاصه بیان شود، ما فقط دو دلیل را برای اثبات اختیار آدمی از جنبه طبیعی انتخاب کرده و خلاصه ای از آنها را بیان می کنیم.

 

1. مسئله پشیمانی و ندامت

2. مسئله احساس مسئولیت

 

پشیمانی و ندامت

 

به جملات زیر دقت کنید:

«حیف شد ای کاش که درس می خواندم.»

«اگر او مشروب نخورده بود، تکر (تصادف) نمی کرد.»

«حیف که تنبلی کردم، اگرنه، شاید به سرویس می رسیدم.»

«اگر کمی آرامتر گپ می زدم، او از پیش من آزرده نمی شد.»

 

تمامی جملات بالا نشان دهنده اینست که شخص فاعل یا کننده کار می توانسته است کارهای ذکر شده را انجام دهد (و انجام ندهد) که چنان حس شرم و پشیمانی می کند.

این شرمندگی خود دلیلی بر اختیار داشتن آدمی است. بدین معنی که او می توانسته است راه بهتر را انتخاب کند، اما اینکار را نکرده است و حال به این صورت شرمنده و خجالت زده است.

آیا تاکنون شده است که شما کسی را ببینید که بر فرض مثال به علت یک مرض (بیماری) از انجام دادن کاری معذور باشد و پس از آن احساس پشیمانی کند که چرا چنان کاری را کرده است؟

جواب مطمئنآ نه است. حتی اگر چنین کسی اظهار ندامت و پشیمانی کند، همانطور که همه می دانیم این ندامت و پشیمانی عملی نا معقول می باشد و کسی نمی تواند برای چنین حالتی فردی را که توانایی انجام عملی را نداشته است متهم و محکوم کند.

حتی در مسائل اسلامی نیز ما برای فردی که دیوانه است، تکلیفی نداریم چون فرد مذکور آن کارها و افعال عجیب را در حالتی اختیاری انجام نداده است.

همین مسئله در باره کسی گفته می شود که در حالت تب و لرز به هذیان گویی می پردازد. اگر چنین فردی در این حالت گپی نا مربوط بزند، شما مطمئنآ او را متهم نمی کنید چون می دانید که عملی اختیاری نبوده است.

مولانا جلال الدین بلخی در مثنوی خود این مسئله را بسیار زیبا بیان می کند و در حقیقت در چند بیت شعر بصورت ساده و سلیس و روان این بحث فلسفی را با ذکر مثالی توضیح می دهد.

 

این که گویـی این کنـم یـا آن کنم                    این دلیل اخـتیـار اســت ای صنــم

یـک مثـال ای دل پـی فرقـی بیـار                  تـا بــدانــی جـبــر  را  از  اخـتـیــار

دسـت کــان لـرزان بود از ارتعـاش                  وان که دستی را تو لرزانی ز جاش

هر دو جنبش آفریده حق شنـاس                   لیـک نـتـوان کـرد ایـن بـا آن قیـاس

زان پـشـیـمانـی کـه لرزانـیـدیـش                چون پشیمانی نیست خود مرد مرتعش

مرتعش را کی پشیمان دیده ای؟                   بر چنـیـن جبری تو بر چسبـیده ای

زاری  مـــا بـشـد دلیـــل اخـتـیــار                   خـجـلـت مــا شــد دلیـل اختــیــار

گر نبودی اختیار این شرم چیست؟                 وین دریغ و خجلت و آزرم چیست؟

 

در بیت نخستین مولانا دلیل اینکه انسانها بین کارها تصمیم می گیرند و فکر می کنند که کدامین کار را انجام دهند، اختیار می داند. در بیت بعدی برای تفاوت و فرق جبر و اختیار مثالی می آورد تا بدین گونه این مبحث را روشن تر کند. در اینکه انسان خود دستش را تکان بدهد و یا اینکه دچار مرض رعشه (پارکینسون) باشد، بسیار فرق است.

 

فرض مثال براثر تکان دادن دست خود اگر دستمال به یک شیشه شربت بخورد، مطمئنآ اظهار پشیمانی می کنیم که چرا هوش و حواس خود را نگرفته بودیم که چنین اتفاقی نیفتد. اما هیچ وقت فردی که دچار مرض رعشه است چنین پشیمانی را ندارد چون به دست و اختیار خودش نبوده است. در ابیات آخر، مولانا زاری کردن ما را نیز دلیل اختیار می داند، چون شما این احساس را دارید که با زاری کردن می توانید عمل فردی را تغییر بدهید و این خود اثبات اختیار داشتن است.

هنچنان مولانا در پایان سوال می کند که اگر شما اختیاری در انجام دادن اعمال خود ندارید پس چرا بعد از عمل اینگونه دچار شرم و دریغ و افسوس شده اید؟! در حقیقت مولانا با پرسیدن این سوال، شرم و دریغ را دلیلی بر اختیار می داند.

 

احساس مسئولیت

 

موضوع مسئولیت را شاید بتوان در دو موضوع زیرتحلیل کرد:

 

  1. مورد بازخواست قراردادن انسان خطاکار
  2. ثشخیص استحقاق برای کیفر

 

درزنده گی روزمره خود ما بارها دیده ایم که فردی ، فرد دیگری را به سبب خطایی مورد بازخواست قرار می دهد که امری ست پذیرفته شده. دراینجا این مسئله را باید متذکرشد که چگونه می توان انسان خطاکار را مورد بازخواست قرار داد، در صورتیکه او بصورت اجباری ملزم به انجام کاری بوده است. با توجه به طرح بیان شده، فرد خطاکار حتما این اختیار را در لحظه انجام دادن خظا داشته است که اکنون به خاطر انتخاب غلطش مجبور است باز خواست شود. پدری که فرزند خود را به خاطر عملی زشت مورد بازخواست قرار می دهد، به این علت است که او می داند فرزندش این اختیار را داشته که آن عمل زشت را انجام ندهد و اکنون که انجام داده است، مورد باز خواست قرار می گیرد.  

 

همه این حرکات به صورت معقولی برای ما پذیرفته شده است و ما با آنها ارتباط مستقیم داریم. با مثال های بالا به این مسئله پی می بریم که انسان ها باید صاحب اختیار باشند که کار درست را از نا درست، هنجار را از نا هنجار، خوبی را از بدی تشخیص بدهند، تصمیم گرفته، عملی را انجام بدهند. 

بحث دیگر مربوط به این مسئله، تشخیص استحقاح برای کیفراست. بهترین و شاید ساده ترین مسئله ای را که می توان مثال زد، مسئله حس انتقام فردی یا اجتماعی است. (١) « کیفر از این نظر تنها در کار های اختیاری مورد تفسیر قرار نمی گیرد، زیرا در کارهای اجباری هرگز حس انتقام تولید نمی گردد، و اگر در کسی نیز این حس در غیر صورت اختیار بیدار شود، منطقی نیست و در نزد عقلا مسموع  نمی باشد و بیجا تلق  می گردد.»   

 

و درود برآزاد مردان..

معروف آزاد – جوزای   ١٣٨۳

دابلین- آیرلند – جون 2004      

 

پانوشت:

(١). ‹ جبر و اختیار› - ص ١٧٨ – محمد تقی جعفری – چاپ تهران

 

 

منابع:

قران مجید

اخلاق – اسپینوزا

جبرو اختیار – محمد تقی جعفری

مثنوی معنوی – مولانا جلاالدین بلخی

http://www.philosophyofreligion.info

http://www.cftech.com/BrainBank/OTHERREFERNC
E/PHILOSOPHY/ArguAbtGod.html

 

 

 

 

 

 

 

صفحهء اول

 

 

 

 

 

 

 


دانلود با لینک مستقیم


تحقیق در مورد رابطه انسان و خدا

تحقیق در مورد خدا در قرآن

اختصاصی از فی توو تحقیق در مورد خدا در قرآن دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

تحقیق در مورد خدا در قرآن


تحقیق در مورد خدا در قرآن

لینک پرداخت و دانلود *پایین مطلب*

 

فرمت فایل:Word (قابل ویرایش و آماده پرینت)

  

تعداد صفحه257

 

فهرست مطالب 

ب) ربوبیت

 

 

 

مربی انسان کیست؟

 

فصل دوم


ادبیات وپیشینة تحقیق

خدا در قرآن

هر یک از کتب آسمانی ضمن آیات خود سیمای ویژه از خداوند را به دست می‌دهد که شناخت آن، نقش بسیار مهمی در فهم دیگر معارف دینی و میزان تعهد به دستورهای الهی دارد. مثلاٌ در کتب مقدس عهد عتیق ، با خدایی مادی[1]، بخیل[2]، دروغگو[3]، پشیمان[4]، فراموشکار[5]، خسته[6]، خشمگین و  غیرحلیم[7]، و ضعیف در برابر کید و قدرت انسان[8]، و شیطان مواجهیم.

خدای عهد جدید موجودی مهربان است که برای بخشش گناه ذاتی آدمیان (خوردن از درخت ممنوعه ) زمینی شد و مصلوب گشت[9].

اما خدایی که در ترسیم قرآن شده، چگونه است و چه نقشی در هستی دارد و از سویی چه تأثیری نیز بر انسان می‌نهد؟ آیا جایگاهش در بالای کهکشان‌ها، آسمان‌ها وجبروت می‌باشد، یا اینکه نزدیک است و قریب؟ آیا فلسفی خشک است، یا اینکه دوست‌داشتنی‌ترین محبوب و زیباترین موجودی است که می‌توان با او از محبت و عشق دم زد؟

تلقی و دریافت ما از سیمای خداوند، توجیه‌گر نوع رابطه‌ای است که با او برقرار می‌کنیم. مثلاً گروهی خدا را در فاصله بسیار دور از زندگی خود قرار می‌دهند و بلکه او را حذف می‌کنند و برخی نیز او را در دل و دیده و زندگی، حقیقتی یگانه یافته و حتی خود و دیگران را عدم فرض کرده‌اند. اینان که سروده‌اند «ما عدم‌هاییم هستی‌هانما»،  در خانه جز صاحب‌خانه ندیده‌اند. کامل‌ترین سیمای خداوند در قرآن ظهور یافته؛ قرآنی که ظرف تجلی کامل اسماء و صفات پروردگار.

 

 

 

اسما و صفات خدا در یک نگاه

و لله الأسماء الحسنی فادعوه بها[10].

قرآن مجید و روایات اسلامی خداوند را دارای «نام‌های نیک» دانسته‌اند؛ نام‌هایی که بیانگر صفات اویند. آیه مذکور نام‌های نیک را تنها از آن خداوند می‌داند.[11]

اینکه «اسماء حسنی» مخصوص خداوند است، از این روست که اسماء او حاکی از کمالات اوست و از دیگر سو واجب الوجود، عین کمال و کمال مطلق است. از همین رو، کمال حقیقی از آن اوست و غیر او هر چه هست، ممکن الوجود و سراسر فقر و نیازست.

نام‌های نیک خداوند که در قرآن و دیگر منابع اسلامی بر پاره‌ای از آنها تأکید ویژه شده، فراوان‌اند. مثلاً در برخی از روایات اسلامی برای خداوند نود و نه اسم و صفت نام برده شده است.[12]

در قرآن نیز برای خداوند، اسما و صفات گوناگونی بر شمرده شده که در اینجا به برخی از آنها اشاره می‌کنیم:

  1. «الله»؛ ذاتی که جامع همه کمالات است و آن کمالات را به طور مطلق دارد.
  2. «واحد»؛ ذاتی که اجزایی ندارد و شبیه مانندی برای او نیست.
  3. «صمد»؛ آقا و بزرگی که همگان دست حاجت به سوی او دراز می‌کنند و او از همه بی‌نیاز است و از سویی مقصود همگان می‌باشد.
  4. «اول»؛ کسی که از آغاز بوده، بی آنکه آغازی داشته باشد (ازلی).
  5. «آخر»؛ کسی که آخر است، بی آنکه انتهایی داشته باشد (ابدی).
  6. «باقی»؛ کسی که برای او فنا نیست.
  7. «ظاهر»؛ ذات پاک خداوند به واسطه آیات و نشانه‌هایی که از قدرت و حکمتش مایه گرفته، کاملاً ظاهر و آشکار است.
  8. «باطن»؛ کسی که کنه ذاتش از دسترس افکار و اندیشه‌ها بیرون است.
  9. «حی»؛ کسی که فعال و مدبر است.
  10. «غنی»؛ خداوند احتیاجی به غیر ندارد و نیازی به ابزار، اعضا و جوارح در او نیست.
  11. «متکبر»؛ او شایسته بزرگی است و چیزی برتر از او نیست.
  12. «عدل»؛ داوری است دادگر و حاکمی است عادل.
  13. «ملک»؛ مالک حکومت، و حاکم بر جهان هستی است.
  14. «جبار»؛ او بر همه چیز تسلط دارد و دست‌های افکار و اندیشه‌ها از رسیدن به دامن غظمتش کوتاه است و با اراده نافذش به اصلاح هر امر می‌پردازد.
  15. «حق»؛ او وجودی ثابت، پایدار، برقرار و دارای عینیت و واقعیت است.
  16. «سمیع»؛‌کسی که به همه مسموعات احاطه دارد.
  17. «بصیر»؛ کسی که بر همه دیدنی‌ها محیط است.
  18. «رائی»؛ بیننده و آگاه.
  19. «شهید»؛ او شاهد و ناظر در همه جاست.
  20. «علیم»؛ کسی که هم از ذات خویش و هم از اسرار درون ما آگاه است و ذره‌ای در آسمان و زمین بر او مخفی نیست.
  21. «حکیم»؛ کسی که تمام افعالش صحیح، استوار و خالی از فساد و خطاست.
  22. «خیبر»؛‌ائ عالم و آگاه بوده، از باطن امور و اسرار درون باخبر است.
  23. «مبین»؛ آثار قدرتش در همه جا نمایان، و حکمش در عالم تکوین و تشریع ظاهر است.
  24. «قدوس»؛ او ظاهر است و پاک از هر گونه آلودگی به نقایص.
  25. «مجید»؛ خداوند کریم، عزیز و صاحب مجد و غظمت است.
  26. «جلیل»؛ او بزرگ، عظیم و صاحب جلال و اکرام است.
  27. «علی»؛ کسی که بلند مقام است.
  28. «اعلی»؛ کسی که پیروز و غالب و یا برتر از همه چیز است.
  29. «عظیم»؛ او آقا و بزرگ و قادر و قاهر است.
  30. «کبیر»؛ او بزرگ و آقاست.
  31. «حمید»؛ کسی که شایسته هر‌گونه حمد و ثناست.
  32. «بدیع»؛ کسی که اشیای جهان را بدون الگوی قبلی ابداع کرد.
  33. «ذاری»؛ او اظهار کننده است. نیز آنجا که آفرینش اشیا سبب ظهور آنها می‌شود، این واژه به معنی خالق نیز هست.
  34. «صانع»؛ او سازنده، خالق و آفریدگار همه اشیاست.
  35. «فالق»؛ خداوند دانه‌های گیاهان را در دل زمین می‌شکافد و جنین را از شکم مادر بیرون می‌فرستد. نیز ظلمت شب را با نور سپیده صبح شکافته، پرده عدم را با آفرینش موجودات پاره می‌کند.
  36. «نور»؛ او روشنی بخش عالم هستی و فرمان دهنده و هدایت کننده آنهاست.
  37. «اله»؛ معبود کسی که شایستگی عبادت دارد و عبادت جزء برای او شایسته نیست.
  38. «حفیظ»؛ او حافظ و نگه‌دارنده موجودات است.
  39. «حسیب»؛ او کسی است که همه اشیا را بر شمرده، نسبت به همه آگاهی دارد و از سویی به حساب اعمال بندگان نیز رسیدگی می‌کند. این صفت به معنای بی‌نیاز کننده نیز آمده است.
  40. «رازق»؛ خداوند همه بندگان را –اعم از خوب و بد- روزی می‌بخشد.
  41. «قیّوم»؛ او قائم به ذات خویش است و همه موجودات به او قوام دارند.
  42. «قابض»؛ او ارواح را از بدن‌ها می‌گیرد و نور آفتاب را هنگام غروب بر می‌گیرد. نیز برای جمعی روزی را قبض می‌کند و نور وجود را در آنجا که صلاح بداند، جاری می‌سازد.
  43. «باسط»؛ نقطه مقابل «قابض»، یعنی فیض هستی را گسترش دادن، نعمت را به ارزانی به بندگان عطا کردن و آنها را مشمول فضل و احسان خویش نمودن.
  44. «مصوِّر»؛ او به مخلوقات و از جمله به جنین در شکم مادر شکل بخشیده، دائماً در حال صورت‌گری طبیعت و پدیده‌هاست.
  45. «کافی»؛ او بندگان را کفایت می‌کند و کسانی را که بر او توکل کنند، از دیگران بی‌نیاز می‌سازد.
  46. «هادی»؛ خداوند هدایت کننده بندگان به‌سوی حق و عدالت و بلکه هدایت کننده همه موجودات در عالم تکوین، و همه صاحبان عقل در عالم تشریع است.
  47. «وکیل»؛ او سرپرست، حافظ، ملجأ و پناه بندگان است.
  48. «وارث»؛ همه کسانی که چیزی را در مالکیت خود دارند، سرانجام می‌میرندو آنچه دارند، باقی می‌گذارند، به جز خداوند.
  49. «باعث»؛ او کسی است که همه مردگان را در قیامت محشور می‌کند و بعثت انبیا نیز از ناحیه اوست.
  50. «دیِّان»؛ او بندگان را ذر برابر اعمالشان جزا می‌دهد.
  51. «مولی»؛ او یاری دهنده و سرپرست مخلوقات است.
  52. «مهیمن»؛ خداوند گواه، شاهد و حافظ همه چیز است.
  53. «محیط»؛ او به همه اشیا آگاهی و احاطه دارد.
  54. «قدیر»؛ کسی که بر همه چیز تواناست.
  55. «اکرم»؛ کسی که از همه کریم‌تر و بزرگوارتر است.
  56. «حلیم»؛ او کسی است که در برابر گناه گنهکاران بردبار است و در مجازات آنها عجله نمی‌کند.
  57. «رحمن»؛ رحمت وی گسترده و شامل همگان است.
  58. «رحیم»؛ رحمت ویژه‌اش شامل حال مؤمنان است.
  59. «رئوف»؛ او رحیم و مهربان است[13].
  60. «سلام»؛ او کسی است که سر چشمه سلامت و منبع آن است و هرگونه سلامت را افاضه می‌کند.
  61. «مؤمن»؛ او به وعده‌هایش عمل می‌کند و ایمان بذاتش را از طریق آیات و نشانه‌ها، عجایب تدبیر و لطایف تقدیرش در دل‌ ها ایجاد کرده، بندگان را از ظلم و جور در امان می‌دارد و مؤمنان را نیز از عذاب ایمنی می‌بخشد.
  62. «صادق»؛ او در گفته‌هایش راستگو و در وعده‌هایش تخلف‌ناپذیر است.
  63. «عفو»؛ پروردگار کسی است که گناهان بندگان را محو می‌کند.
  64. «غفور»؛ او کسی است که افزون بر آمرزش، راه بندگان به کمال را هموار می‌کند.
  65. «فتاح»؛ حاکم و گشاینده گره مشکلات است.
  66. «قریب»؛ او از همه به ما نزدیک‌تر است، سخنان ما را می‌شنود و دعای ما را مستجاب می‌کند.
  67. «منّان»؛ او بخشنده انواع نعمتهاست.
  68. «کریم»؛ او عزیز، جواد و بخشنده است.
  69. «کاشفُ‌الضّر»؛ کسی که گرفتاری‌ها و ناراحتی‌ها و درد و رنج‌ها را بر طرف می‌کند.
  70. «وهّاب»؛ از ماده «هبه» به معنای بخشنده است.
  71. «ناصر»؛ او یاور دیگران است.
  72. «واسع»؛ او غنی و بی‌نیاز و از هر نظر گسترده است.
  73. «ودود»؛ او دوستدار دیگران و موجودی دوست‌داشتنی است.[14]
  74. «وَفِیّ»؛ کسی که به عهد و پیمانش وفا می‌کند.
  75. «برّ»؛ به معنای راستگو و همچنین نیکوکاری و بخشندگی است.
  76. «تواب»؛ او توبه‌کنندگان را بسیار می‌پذیرد و الطافی را که از گناهکاران دریغ داشته بود، بعد از بازگشت و توبه، به سوی آنان باز می‌گرداند.
  77. «جواد»؛ او نیکوکار و بسیار بخشنده است.
  78. «خیرالنّاصرین»؛ او کسی است که یاری و نصرتش کاملاً گسترده و خالی از هر گونه نقص و عیب است.
  79. «شکور»؛ او اعمال نیک بندگان را ارج می‌نهد و به بهترین گونه پاداش می‌دهد.
  80. «لطیف»؛ او نسبت به بندگان لطف و محبت دارد و به آنها نیکی می‌کند. همچنین او خالق اشیای لطیف است و تدبیرش نیز بسیار دقیق می‌باشد.
  81. «شافی»؛ او شفا دهنده بیماری‌ها، آلام و دردهاست.
  82. «رقیب»؛ خداوند حافظ و نگهبان است.
  83. «حفی»؛ خداوند کسی است که عالم و آگاه است و یا به دیگران بسیار لطف و نیکی می‌کند.[15]

 

تفسیر برخی از صفات

در این بخش از میان صفات الهی، چهار صفت «خالقیت، ربوبیت، علم گسترده و قدرت بی‌پایان» خداوند را بر می‌رسیم. این صفات تأثیرات گوناگون معرفتی و تربیتی دارند؛ ضمن اینکه در سوره‌های آغازینی که بر پیامبر اکرم نازل شد، بر این صفات نیز تأکید شده[16] که این خودگواه اهمیت شناخت این صفات است.

 

الف) خالقیت

مطالعه عالم امکان نشان می‌دهد که تمام موجودات، هستی خود را وامدار دیگری هستند که در این باب برها‌ن‌های إنّی و لمّی[17] بسیاری اقامه شده است.

نیروی عقل و اندیشه انسان بر این امر اذعان دارد که حقیقت نامحدود، پایدار،‌ مطلق و غیر مشروط و بی‌نیازی که تکیه گاه تمام هستی‌هاست و در همه ظرف‌ها و زمان‌ها حضور دارد، موجود است. در واقع باید برای هستی خالقی تصور کرد که همه صفات والا ویژه او باشد؛ صفاتی چون حی، قادر، علیم، مرید، رحیم، هادی، حکیم، غفور و عادل. این خالق پیش از دارا بودن این صفات کمال باید هستی او عاریه‌ای و موقت نباشد؛ بدین بیان که هستی از ذات او جدا نشود و یا به عبارت بهتر، خود هستی باشد که واقعیتی فناناپذیر است و در آن نسبیتی راه ندارد (نه در گذشته و حال و نه در آینده).

واژه «خلق» و مشتقاتش 261 بار در قرآن به کار رفته که در پاره‌ای موارد به توصیف آفرینش و بیان ابعاد آن پرداخته شده و در برخی موارد نیز «خلق» بودن خدا پایه معارف و اوامر الهی قرار گرفته است. در اینجا به ذکر برخی آیات می‌پردازیم.

خداوند، آفریدگار هستی

اقرء باسم ربک الذی خلق[18]

بخوان به نام پروردگارت که آفرید.

 

بررسی واژگان

«اقراء» صیغه امر از مصدر قرائت و به معنای ضمیمه کردن حروف و کلمات به یکدیگر است.[19]

«اسم»آن است که ذات یک چیز به آن شناخته می‌شود. انسان تا ذات یک شیء را نشناسد، اسم را نمی‌شناسد و به مسمای اسم معرفت نمی‌یابد.[20]

بنابراین وقتی این واژه به کار می‌رود، منظور شناخت خواص و آثار و بلکه در مواردی نیز مراد ذات موجود است. مثلاً هنگامی که حضرت آدم تمام اسم‌ها را فراگرفت، تنها با نام موجودات آشنا نشد، بلکه به خواص، آثار، و ویژگی‌های آنها نیز معرفت یافت. بنابراین اسم عبارت است از برجستگی‌ها و نشانه‌هایی که دلیل بر رفعت و بزرگی مسمی هستند.

«رب» نیز به معنای اصلاح‌گر چیزی، تدبیرکننده و نگهدارنده نعمت‌بخش است.[21]

پروردگار دو عرصه دارد: تکینی و تشریعی. در ربوبیت تکوینی، لازم رشد طبیعی موجود تحت تربیت فراهم می‌شود و مربی ابزار بالندگی لحظه به لحظه او را در عرصه حیات تقدیر کرده، سرانجام او را به شکوفایی می‌رساند. اما در ربوبیت تشریعی، قوانین و مقررات لازم برای تکامل موجود مختار اختیارش نهاده می‌شود و او را تا رسیدن به شکوفایی راهبر می‌کند.

برای واژه «خلق» نیز دو معنا آورده‌اند: یکی ایجاد کردن چیزی بعد از معدوم بودن آن، و دیگری نظم چیزی از ماده‌ای که پیش‌تر ایجاد شده است. در اینجا بعد از معدوم بودن آن، و دیگری نظم دادن چیزی از ماده‌ای که پیش‌تر ایجاد شده است. در اینجا مراد معنای نخست است.

«آفرینش» در کلام عرب، یعنی به وجود آوردن شیء به گونه‌ای که نمونه سابقی نداشته باشد. البته آغازش از تقدیر و اندازه‌گیری است؛ بدین معنا که در مرحله اول باید حدود هستی موجود مشخص شود و سپس آفرینش صورت پذیرد.

 

آفریدگاری، نقطه آغازین معرفت

پیامبر اکرم در آغاز رسالت مأمور شد تا پروردگارش را «هستی آفرین» بخواند. به نظر جمعی از مفسران امر به خواندن «اقرأ» در این آیه، امر به خواندن بر مردم است. به سخن دیگر، خداوند از آن حضرت می‌خواهد تا صفات پروردگارش را بر مردم بخواند و معرفت را از شناخت او- به عنوان «آفریدگار» هستی و انسان- شروع نموده، از سویی بر خالقیتش نیز تکیه کند.

قرآن بر انحصار «آفرینش» به خداوند متعال اصرار دارد و دیگران را با همه دانایی و توانایی‌شان قادر به آفرینش حتی کوچک‌ترین و کم‌ارزش‌ترین موجود نمی‌داند:

ان الذین تدعون من دون الله لن یخلقوا ذبابا و لو اجتمعوا له.[22]

کسانی را که جز خدا می‌خوانید هرگز [حتی] مگسی نمی‌آفرینند، هر چند برای [آفریدن] آن اجتماع کنند.

از اطلاق آیه در مورد «بت‌ها و خدایان خوانده شده» و استثنای خدا از میان آنان استفاده می‌شود که هر کس اعم از دانشمندان، متفکران و مخترعان و همچنین بت‌ها و معبودهای خیالی- که برای رفع نیازها خوانده می‌شوند- از خلقت و آفرینش به معنایی که گفته شد، ناتوان‌اند. از واژه «لَنْ» در عبارت «لن یخلقوا» نیز دانسته می‌شود که همواره این ضعف و ناتوانی در غیر خدا وجود دارد.

 

پردازش، اندازه‌گیری و هدایت

سبح اسم ربک الاعلی*خلق فسوی*والذی قدر فهدی.[23]

نام پروردگار والای خود را به پاکی بستای، همان که آفرید و هماهنگی بخشید و آنکه اندازه‌گیری کرد و راه نمود.

این آیات، آفرینش موجودات را توأم با «پردازش، اندازه‌گیری و راهنمایی» شمرده است.

آفریننده هستی، اجزای هر موجود را در جایی قرار داده که بهتر از آن تصور نشود. مثلاً در مورد انسان، چشم، گوش و هر عضو را در جایی نهاده که اگر در جایی دیگر می‌نشست، کارایی‌اش هرگز به این اندازه نبود.[24] اینعمل تسویه نام دارد. همچنان که «تسویه» در آفرینش هر یک از موجودات متصور است، نسبت به مجموعه تمام موجودات نیز صورت می‌پذیرد؛ به این معنا که خداوند همه موجودات هستی را در یک مجموعه کاملاً مرتبط و هماهنگ آفرید و پرداخت نمود، به گونه‌ای که هر یک از موجودات- اعم از بسیط و مرکب- در مجموعه هستی نقش شایسته خود را ایفا کنند.[25]

عمل دیگر «تقدیر» است. تقدیر هر چیزی عبارت است از تدبیر مخصوص آن. هر یک از موجودات خلقتی به خصوص، صورتی خاص و سیر زندگی و رشد تکاملی ویژه‌ای دارند. این ویژگی‌ها همان تقدیرها و اندازه‌گیری‌های آفرین است که به مقتضای حکمت صورت گرفته است.

این اندازه‌ها شامل مرزهای تکاملی هر یک از پدیده‌ها می‌شود. آفریدگار متعال در هر یک از مخلوقات حدود معین ذات، صفات و کارش را مشخص، و آنها را با عضا و امکاناتی که با آن اندازه‌ها متناسب است، تجهیز کرده؛ چنان که قرآن می‌فرماید:

خلق کل سیء فقدره تقدیرا.[26]

و هر چیزی را آفریده و بدان‌گونه که در خور آن بوده اندازه‌گیری کرده است.

عمل سوم «هدایت» است؛ یعنی نشان دادن راه گذر از وضع موجود تا رسیدن به وضع مطلوب. هر پدیده‌ای استعدادی دارد که باید شکوفا شود، نیازهایی که باید مرتفع گردد و خواست‌هایی که باید تأمین شود. تقدیر هر یک از پدیده‌ها تعیین کمالات و مطلوبات آن است. خدای هستی آفرین آنها را در رسیدن به کمالات و مطلوب‌هایشان راهنمایی و دستگیری می‌کند؛ زیرا آفریدگار هستی است که درباره ظرفیت‌ها، قابلیت‌ها، نیازها و نسبت پدیده‌ها با یکدیگر بیشترین دانش را دارند: «و الذی قدر فهدی»

این حقیقت درگفتگوی میان حضرت موسی و فرعون نیز بیان شده است. حضرت موسی در پاسخ به پرسش فرعون که پروردگار، «مالک و صاحب اختیار شما کیست؟»، چنین پاسخ داد:

ربنا الذی اعطی کل شیء خلقه ثم هدی[27]

پروردگار ما کسی است که هر چیزی را خلقتی که در خور اوست داده، سپس آن را هدایت فرموده است.

منظور از «خلقه» ظاهراً خلقت مخصوص هر چیز (جمادات، حیوانات و انسان) است. بنابراین خداوند به هر پدیده شکل و ترکیبی مخصوص به خود را داده و سپس در همان خلقت و مسیر او را هدایت کرده است.[28]

 

 

نکته‌ها

  1. از نظر قرآن، امکان شناخت آغاز هستی وجود دارد؛ آن هم با سیر در آفاق و مطالعه در زمین که گاهواره موجودات است:

قل سیروا فی الارض فانظروا کیف بدأ الخلق.[29]

در زمین بگردید و بنگرید چگونه آفرینش را آغاز کرده است.

  1. همه اقرار دارند که آفریدگار هستی خداوند است. قرآن بر این مطلب پای می‌فشارد که حتی مشرکان در اصل «نیازمندی به خالقی که خود در حیاتش نیازمند آفریدگاری دیگر نباشد»، متفق‌اند. در واقع جمله آدمیان- از هر کیش و آیینی- موجودات جهان را مخلوقاتی می‌دانند که به آفریدگاری نیازمندند تا هستی خود را از او وام گیرند. به واقع تفاوت مشترک با دیگران در شرک پرستش و بندگی است، نه در اعتقاد به وجود خالق:

و لئن سألتهم من خلق السماوات و الارض و سخر الشمس و القمر لیقولن الله فأنی یؤفکون.[30]

و اگر از ایشان بپرسی: «چه کسی آسمانها و زمین را آفریده و خورشید و ماه را [چنین] رام کرده است؟» حتماً خواهند گفت: «الله»؛ پس چگونه [از حق] بازگردانیده می‌شوند؟

  1. از آیات قرآن می‌توان دریافت که مطالعه در خلقت و نظامات حاکم بر جهان، انسان را به بیهوده نبودن آفرینش رهنمون می‌سازد؛ چه آنه مطالعه جهان همراه با کشف نظاماتی است که بیانگر حکمت متعالیه و قواعد و سنن متقن در پدیده‌هاست. از این روی، اگر خداوند بیافریند، بمیراند، آباد کند و خراب نماید، بی‌آنکه مقصودی حکیمانه در نظر داشته باشد، چیزی جز لغو نخواهد بود:

و ما خلقنا السماء و الارض و ما بینهما لاعبین.[31]

و آسمان و زمین و آنچه را که میان آن دو است به بازیچه نیافریدیم.

در جای دیگر نیز بر حق بودن آفرینش تأکید شده است:

هوالذی خلق السماوات و الارض بالحق.[32]

او کسی است که آسمانها و زمین را به حق آفرید.

بدین رو، هستی با هدفی صحیح و در پرتو حکمتی بالغ خلق شده است.

«حق» عبارت است از وجود واقعیاتی در خارج از ذهن.[33] حق در اصل به معنی مطابقه و هماهنگی است و این واژه موارد استعمال گوناگونی دارد؛ از جمله کاری که بر وفق مصلحت و از روی حساب و نظم صورت گیرد.[34]

ب) ربوبیت

قرآن کریم خداوند را تنها پروردگار انسان و تمام موجودات عالم می‌داند. واژه «رب» و مشتقاتش 981 بار در قرآن آمده است. «رب» در لغت به معنای اصلاح شیء و اقدام به تأمین مصالح آن است. بر همین پایه، مربی نیز اصلاح‌گر شی‌ء است؛ چه او موجود را در رشد تدریجی‌اش تا رسیدن به مرز نهایی کمال یاری‌گر است.[35] قرآن خداوند را صاحب اختیاری مطلق و اصلاح‌گر کاملی ترسیم می‌کند که نه تنها انسان‌ها، بلکه تمام موجودات هستی را می‌پروراند.

 

مربی انسان کیست؟

فلما جن علیه اللیل رأی کوکبا قال هذا ربی فلما افل قال لا أحب الآ فلین*رأی القمر بازغاً قال هذا ربی فلما أفل قال لئن لم یهدنی ربی لأکونن القوم الضالین* فلما رأی الشمس بازغه قال هذا ربی هذا أکبر فلما أفلت قال یا قوم إنی بریء مما تشرکون.[36]

این آیات تأملات حضرت ابراهیم در امر پروردگار را گزارش کرده است. آن حضرت با درکی که از ملکوت آسمان‌ها و زمین یافت، به ابطال الوهیت بت‌ها پرداخت.

وی در حالی که شب پرده سیاه خود را بر او افکنده بود، چشمش به ستاره‌ای افتاد که مورد پرستش مردم بود. تعبیر «هذا ربی» به این مطلب اشاره دارد که تدبیر و اداره امور من به آن بستگی دارد. ابراهیم که در سن کودکی به تحقیق در امر پروردگار پرداخت،[37] با دیگر مشرکانی که خداوند را خالق هستی می‌دانستند، اما به «ربوبیت» دیگر موجودات معتقد بودند، همگام شد و اظهار داشت «هذا ربی»، اما پس از آنکه غروب کرد، فرمود: این گونه موجودات نمی‌توانند مدبر امور عالم و مربی ما باشند.

حال پرسیدنی است آیا حضرت ابراهیم به راستی فرمود «هذا ربی»؟ در برخی تفاسیر چنین می‌خوانیم: این جمله استفهامی بوده وبه طور خبری گفته نشده است. این منابع احتیاجات وی با پدرخوانده‌اش «آزر» را دلیل بر اعتقاد موحدانه ابراهیم از همان کودکی دانسته‌اند.[38] بنابراین او خود را یکی از آنان شمرد تا عقاید خرافی‌شان را اصلاح کند. این شیوه احتجاج بهترین راهی است که انصاف مخالفان را بر می‌انگیزاند و از طغیان و تعصب آنان نیز جلوگیری کرده، آنها را برای شنیدن سخن حق آماده می‌سازد.

ایشان همچنین در عبارت «فلما أفل قال لا أحب الافلین» اعتقاد به ربوبیت و خدایی کوکب را با غروب آن ابطال کرد؛ چنان که در آیه بعد نیز به همین‌سان به نفی «ربوبیت» ماه می‌پردازد، اما بی آنکه دوباره همان جمله «لا احب الافلین» را تکرار کند، می‌فرماید: اگر پروردگارم هدایتم نکند، از جمله گمراهان خواهم بود. این عبارت تأکیدی است بر آنکه وی می‌دانست پروردگاری دراد. در واقع ابراهیم تنها در صدد شناخت یا شناساندن او به دیگران بود.

آیه سوم به نفی پروردگاری خورشید می‌پردازد. آن حضرت با طلوع خورشید اظهار داشت «هذا ربی» و با جمله «هذا اکبر» نیز نشان می‌دهد که در میان ستاره، ماه و خورشید، تنها خورشید است که شایستگی پرستش دارد؛ زیرا از نظر حجم بزرگ‌تر از آن دو می‌باشد.

وی با دیدن غروب خورشید موضع صریح خود را در برائت از شریکان ادعایی خداوند در پروردگاری، ابراز می‌دارد: «یا قوم انی بریء مما تشرکون.»

بنابراین از نظر ابراهیم پروردگار باید چهار صفت داشته باشد: 1. اثربخش باشد؛ 2. اثربخشی او دائمی باشد؛ 3. موجودات اثرپذیر در محضرش باشند؛ 4. تأثیراتش بیشتر و عمیق‌تر از دیگر مؤثران- در سلسه اسباب و علل- باشد.

در میان پدیده‌های مورد ادعا، پروردگاری با چنین ویژگیهایی وجود ندارد. از این رو باید مؤثری را یافت که بود و هستی تمام پدیده‌ها – از جمله ماه، ستاره و خورشید – از او باشد:

انی وجهت وجهی للذی فطر السماوات و الارض حنیفاً و ما انا من المشرکین.[39]

من صورتم را متوجه کردم به کسی که آسمان‌ها و زمین را آفریده؛ موحدم و از مشرکان نیستم.

توحید خالص آن است که به سوی آفریدگار و آغازگر هستی روی کنیم؛ او که همه آسمان‌ها و زمین را آفریده و از همه آنها بزرگ‌تر، اثربخش‌تر و دائمی‌تر است. نیز از آنجا که آفرینش امری مستمر و پیوسته است و نیاز به افاضه هستی مستمر به مخلوق دارد، مخلوقات همیشه در محضر اویند و بلکه ظهور خود را از او دارند. بنابراین «پردازش، اندازه‌گیری و هدایت تکوینی و تشریعی» که همراه و ملازم با آفرینش‌اند، جلوه‌هایی از پروردگاری خداوند هستند.

 

پروردگار انسان، همان پروردگار هستی

در آیات متعددی پروردگار انسان‌ها خالق و سپس مدبر و پروردگار هستی دانسته شده؛ چنان که در سوره اعراف آمده:

ان ربکم الله الذی خلق السماوات و الارض فی سته ایام ثم استوی علی العرش یغشی اللیل النهار یطلبه حثیثاً و الشمس و القمر و النجوم مسخرات بأمره الا له الخلق و الامر تبارک الله رب العالمین.[40]

در حقیقت‌، پروردگار شما آن خدایی است که اسمانها و زمین را در شش روز آفرید؛ سپس بر عرش [جهانداری] استیلا یافت. روز را به شب-که شتابان آنرا می‌طلبد- می‌پوشاند، و [نیز] خورشید و ماه و ستارگان را که به فرمان او رام شده‌اند [پدید آورد.] آگاه باش که [عالم] خلق و امر از آن اوست. فرخنده خدایی است پروردگار جهانیان.

عبارت « استوی علی العرش »- که پس از موضوع خلقت آسمان‌ها و زمین ذکر شده- و همچنین عبارت «والشّمس و القمر و النجوم مسخراتٍ بامره» جملگی به راز صاحب اختیاری و تدبیر و پروردگاری خداوند اشاره دارد. از آن رو که او به آسمان‌ها و زمین هستی بخشیده، صاحب اختیار امر و تدبیر پروردگاری آنهاست.

جمله «الا له الخلق و الامر» تأکیدی مجدد بر این حقیقت است. با توجه به قراینی که در آیه هست، چنین بر می‌آیدد که منظور از «خلق» آفرینش نخستین، و مراد از «امر» قوانین و نظاماتی است هک به فرمان پروردگار در عالم هستی حاکم است و آن را در مسیر خود رهبری می‌کند.

این تعبیر می‌رساند کسی که آفریننده پدیده‌هاست، مدبر و پروردگار آنها نیز هست. بنابراین جهان همانطور که در حدودش نیازمند به خداوند است در تدبیر و اداره‌اش نیز وابسته به اوست.

برهان ابراهیم علیه نمرود

یکی از مهم‌ترین مناظره‌های پیامبران الهی با پادشاهان و مترفان معاصرشان بحث در صاحب اختیاری و ربوبیت بوده است. در این میان گزارش برخی مناظره‌ها در قرآن آمده است:

ألم تر إلی الذی حاج ابراهیم فی ربه ان آتاه الله الملک اذقال ابراهیم ربی الذی یحیی و یمیت قال انا احیی و امیت قال ابراهیم فإن الله یأتی بالشمس من المشرق فأت بها من المغرب فبهت الذی کفر و الله لا یهدی القوم الظالمین.[41]

آیا از [حال] آن کس که چون خدا به او پادشاهی داه بود [و بدان می‌نازید، و] با ابراهیم درباره پروردگارش محاجه [می] کرد، خبر خبر نیافتی؟ آنگاه که ابراهیم گفت: «پروردگار من همان کسی است که زنده می‌کند و می‌میراند» گفت: «من [هم] زنده می‌کنم و [هم] می‌میرانم.» ابراهیم گفت: «خدا [یِ من] خورشید را از خاور بر می‌آورد، تو آن را از باختر برآور.» پس آن کس که کفر ورزیده بود مبهوت ماند. و خداوند قوم ستمکار را هدایت نمی‌کند.

نمرود گمان می‌کرد که اراده قتل و حفظ جان مردم همان «احیا» و «میراندن» حقیقی است، از این رو خود را-که گاه مباشر یا آمر قتل یا رهایی افراد از مرگ بود- در قدرت، نظیر پروردگار مورد ادعای ابراهیم می‌دانست.

ابراهیم در این گفتگو، از ربوبیت تکوینی عالم سخن گفت تا ضعف نمرود را کاملاً آشکار سازد. نمرود در موضوع مرگ و حیات، با آزاد کردن محکوم به مرگی یا کشتن یکی از زندانیان مغالطه کرد، اما در این عرصه مبهوت ماند. حضرت ابراهیم فرمود: پروردگار من خورشید را از مشرق آشکار می‌کند و در مغرب پنهان می‌سازد؛ در حالی که به راستی اگر تو پروردگار انسان‌ها هستی و امر حیات و زندگی و اختیار مردم به دست توست و مانند پروردگار من در عالم تکوین دخالت داری، خورشید را از مغرب بیرون آور. در این احتجاج، پروردگار انسان کسی دانسته شده که پروردگار هستی و دیگر موجودات عالم نیز باشد.

 

مناظره موسی با فرعون

در سوره شعراء نیز مناظره موسی و هارون با فرعون آمده است. فرعون مدعی بود که پروردگار و صاحب اختیار دیگران، است اما موسی و هارون این ویژگی را خاص خداوند می‌دانستند:

فرعون گفت : «و پروردگار جهانیان چیست؟» گفت: «پروردگار آسمانها و زمین و انچه میان آن دو است، اگر اهل یقین باشید.»... [موسی دوباره] گفت: «پروردگار شما و پروردگار پدران پیشین شما.... [موسی] گفت: «پروردگار خاور و باختر و آنچه میان آن دو است، اگر تعقل کنید.»[42]

در این مناظره حضرت موسی از پروردگاری خداوند بر تمام هستی و صاحب اختیاری او یاد کرده و آن را دلیل نفی پروردگاری و صاحب اختیاری فرعون شمرده است. چنان که گفتیم، خدا پروردگار تمام هستی است؛ زیرا آفریننده آن است. آفریدگار بهترین راه‌های گذر از «هست»ها به «باید»ها را می‌داند و مخلوقاتش را تا رسیدن به مرحله نهایی شکوفایی، تدبیر و فرمانروایی می‌کند.

همه موجودات نیز جزئی از کل نظام هستی‌اند؛ آن سان که راه تکامل آنان نیز از این نظام تأثیر می‌پذیرد. پس اینکه نظام تربیتی و رشد آنان در دو حوزه تکوین و تشریع-یا یکی از آن دو- به دیگری واگذار شده باشد، هیچ برهان و دلیلی بر این امر نداریم.

بر پایه این آیات، ویژگی پروردگار انسان عبارت است از: پرورش تکوینی تمام هستی (اعم از آسمان‌ها، زمین و موجودات بین آنها)، پرورش انسان‌های حال و گذشته، و پروردگاری مشرق و مغرب و آنچه بین آنهاست.

 

دانش گسترده

یکی دیگر از اوصاف خداوند علم و دانایی اوست. قرآن کریم خداوند ار موجودی آگاه به جزئیات امور و پدیده‌ها، گذشته و حال و آینده، دنیا و آخرت، غیب و شهادت، ظاهر و باطن، نیات و گفتار و همچنین موجودی عالم اسرار و مخفی‌تر از اسرار معرفی کرده است.[43] در آیات نورانی قرآن کریم، علم خداوند پایه بسیاری از دستورها، تحولات و وقایع تکوینی و تشریعی، و فردی و اجتماعی قرار گرفته است.[44]

علم خداوند به افراد، امور و پدیده‌ها، از هر کس و هر چیز حتی از خود موجودات به آنها بیشتر است.[45] هر چند خداوند برخی از دانش‌ها را به دیگران تعلیم می‌دهد،[46] در پاره‌ای از موارد علم آنها را نزد خود نگاه می‌دارد؛ آن سان که حتی عالی‌ترین موجودات از آن بی‌اطلاع‌اند.[47]

آیات قرآن علم الهی را بن مایه تربیت انسان دانسته و از سویی توجه به این صفت الهی را در خدمت تربیت آدمی به کار گرفته است.[48] بیشتر صفات به کار رفته در قرآن-مانند رؤیت، سمیع،‌ بصیر، حکیم، خبیر، لطیف، شاهد و مشتقات آنها- بیانگر علم الهی و ابعاد مختلف آن است.

 

عالم محضر خدا

الم یعلم بأن الله یری.[49]

مگر ندانسته‌ که خدا می‌بیند؟

ابوجهل در آغاز رسالت پیامبر اکرم نسبت به ایشان برخوردهای تندی داشت. از این رو خداوند برای تسلی دادن به پیامبر اسلام و تهدید ابوجهل به خاطر آزارهایی که به آن حضرت روا می‌داشت، این آیه را نازل فرمود.

حال ممکن است این سؤال پیش آید که چگونه فردی مانند ابوجهل باید بداند که خداوند می‌بیند؟

در پاسخ گفته‌اند این علم لازمه اعتقاد به هستی‌بخش مطلق است. بت‌پرستان و مشرکان نیز اعتراف داشتند که جهان هستی‌بخش می‌خواهد؛ یعنی کسی که خود هستی را از جایی دیگر برنگرفته باشد.[50]

آفرینش امری مستمر است. به دیگر سخن، موجودات دوام افاضه وجود را از سوی واجب‌الوجود لازم دارند از این رو به طور مستمر در محضر خالق خود هستند و لحظه‌ای از او غایب نمی‌گردند.

لازمه پذیرش این ارتباط میان آفریدگار و آفریده شده، مشاهده دائمی آفریدگار است.

گستردگی علم الهی نیز از این حقیقت ریشه می‌گیرد، هرگاه آفریدگار هستی حیات را اضافه کند و این حیات را استمرار بخشد، تمام بخش‌ها و لایه‌های وجودی موجودات در محضر و حوزه دانش او خواهند بود؛ چنان‌که در برخی از آیات این ابعاد گسترده دانش الهی بیان شده است: «انه یعلم الجهر و ما یخفی:[51] که او آشکار و آنچه را که نهان است می‌داند.»

خداوند از آن رو هم ظاهر و هم باطن پدیده‌ها را آفریده و هم دائماً به آنها حیات و هستی می‌بخشد، بر ظاهر و مخفی پدیده‌ها آگاه است. «جهر» به ظهور کامل یک پدیده در برابر چشم یا گوش اطلاق می‌شود. و آیه «انه یعلم الجهر من القول»[52] اشاره به آن است که خداوند سخنان آشکار را می‌شنود.

عبارت «و ما یخفی» نیز به دانش خداوند به پدیده‌های مخفی از چشم گوش اشارت دارد. از این رو، موجودات مادی و غیر مادی و گفتار پنهان شده در سینه‌های کفار و مشرکان اشاره کرده، خداوند را عالم‌ترین موجود به آنها می‌شمرد: «و الله اعلم بما یوعون:[53] و خداوند به آنچه در سینه دارند، داناتر است.»

در جایی دیگر نیز رابطه علم خداوند با صفت آفریدگاری او به صراحت آمده است:

الا یعلم من خلق و هو اللطیف الخبیر.[54]

آیا کسی که آفریده است نمی‌داند؟ با اینکه او خود باریک‌بین آگاه است.

همان‌گونه که گذشت، درک این حقیقت در گرو ان است که آفرینش را امری مستمر و دائمی بدانیم که هر لحظه فیض وجود از ناحیه او به مخلوقات می‌رسد و چنان نیست که آنها را بیافریند و به حال خود واگذارد؛ زیرا ممکنات در هستی و همه شئون خود، به ذات واجب تعالی فقر دائمی دارند.

 

قدرت بی‌پایان پروردگار

یکی از مهمترین مباحث صفات کمال و جمال خداوند، مسئله «قدرت» است. آیات بسیاری خداوند را بدین صفت توصیف کرده‌اند. واژه‌ای چون «قادر، قوی، عزیز، بطش، قهرو غالب» هر یک  به گونه‌ای توانایی بی‌پایان خداوند را باز نموده است.[55]

اثبات توانایی مطلق و فراگیر خداوند کار دشواری نیست. لازمه آفرینش هستی و همچنین تدبیر و ثبات امور انسان و سایر موجودات عالم، وجود قدرت و توانایی خالق و مدبر موجودات را به اثبات می‌رساند. از همین رو در سوره حج پس از آنکه خلقت و تدبیر انسان و گیاه را ذکر کرده، آن را فعل خداوند می‌شمرد، قدرت او را نیز متذکر می‌گردد.

یا ایها الناس ان کنتم فی ریب من البعث فانا خلقناکم من تراب ثم من نطفه ثم من علقه ثم من مضغه مخلقه و غیر مخلقه لنبین لکم و نقر فی الارحام ما نشاء الی اجل مسمی ثم نخرجکم طفلا ثم لتبلغول اشدکم و منکم من یتوفی و منکم من یرد الی ارذل العمر لکیلا یعلم من بعد علم شیئا و تری الارض هامده فإذا انزلنا علیها الماء اهتزت و ربت و انبتت ن کل زوج بهیج*ذلک بأن الله هو الحق و انه یحی الموتی و انه علی کل شیء قدیر.[56]

در آیه اخیر، کلمه «ذلک» به آفرینش انسان و گیاه و تدبیر امور آنها اشاره دارد که این خود چند مطلب را به اثبات می‌رساند : اول آنکه «الله» حق است و امری موهوم، باطل و خیالی نیست؛ زیرا وجود حقیقی و غیر خیالی پدیده‌ها و نظام متقن و ثابتی که بر آنها جاری است، پدیدآوردنده و مدبر حقیقی را کشف کرده، ثابت می‌کند که خداوند امری موهوم نیست. دوم آنکه، انتقال خاک مرده از وضعی به وضعی دیگر و رساندش به مرحله انسانی و نیز انتقال مرده-به وسیله آب- به صورت نباتی که به کرات روی می‌دهد، ثابت می‌کند همین موجودی که در تدبیرش چنین بعثت‌های پی‌درپی و مستمری دارد، توان زنده کردن مردگان و بعثت انسان‌ها را نیز دارد.

سوم آنکه : «ایجاد و تدبیر انسان و نبات، در کنار دیگر موجودات هستی شکل می‌گیرد و کسی می‌تواند انسان و گیاهان هستی را هستی دهد و امر آن دو را انتظام بخشد که کل هستی را آفریده و آن را تدبیر نموده باشد. پس اگر کسی قدرت بر آفرینش و تدبیر این دو (انسان و گیاهان) را داشته باشد، قدرت بر هر چیزی خواهد داشت؛ همان گونه که هستی‌بخش و مدبر همه چیز خواهد بود.»[57]

قرآن ضمن بیان آفرینش آسمان‌ها و زمین هفتگانه، امر خدا را در میان این پدیده‌های عظیم یاد کرده، آن را دلیل و راهنمای اثبات قدرت مطلق خداوند و دانش گسترده او شمرده است:

الله الذی خلق سبع سماوات و من الارض مثلهن یتنزل الامر بینهن لتعلموا ان الله علی کل شیء قدیر و ان الله قد احاط شیء علما.[58]

خدا همان کسی است که هفت آسمان و هانند آنها هفت زمین آفرید. فرمان [خدا] در میان آنها فرود می‌آید، تا بدانید که خدا بر هر چیزی تواناست، و به راستی دانش وی هر چیزی را در بر گرفته است.

این آیه به عظمت قدرت خداوند در آفرینش آسمان‌ها و زمین و نیز هدف نهایی آفرینش اشارتی پرمعنا دارد. جمله «و من الارض مثلهن»، یعنی همان‌گونه که آسمان‌ها هفتگانه‌اند، زمین نیز هفتگانه است.[59] در عظمت آسمان‌های هفتگانه همین بس که خداوند می‌فرماید:

 

*  انا زینا السماء الدنیا بزینه الکواکب.[60]

 ما آسمان این دنیا را به زیور اختران آراستیم.

از این آیه بر می‌آید که آنچه ما می‌بینیم و علم و دانش بشر به آن احاطه دارد، همه مربوط به آسمان اول است و ماورای این ثوابت و سیارات، شش عالم دیگر وجود دارد که فعلاً از دسترس علم ما بیرون است.

اگر عدد هفت در مورد آسمان‌ها و زمین علامت تکثیر باشد و مراد از آن عدد هفت ریاضی نباشد (آن گونه که در تعابیر فارسی و عربی نیز رواج دارد)، در این صورت عظمت فوق تصور آسمان‌ها و زمین‌های متعدد در عالم هستی، تصویر روشن‌تری می‌یابد.[61]

یکی از ثمرات تدبیر در امر آفرینش آسمان‌ها و زمین‌های هفتگانه با نظام متقن و استواری که در آنها جریان دارد، درک قدرت خداوند بر همه موجودات و احاطه علمی او بر جمله مخلوقات و پدیده‌هاست. هیچ متفکری در مسئله آفرینش غور نکرد، مگر آنکه بی‌تردید قدرت گسترده و بی‌پایان آفریدگار و علم فراگیر او را به مخلوقات دریافت.

 

ملک و پادشاهی نامحدود، دلیل قدرت خداوند

تبارک الذی بیده الملک و هو علی کل شیء قدیر*الذی خلق الموت و الحیاه لبلوکم ایکم احسن عملاً و هو العزیز الغفور.[62]

بزرگوار [و خجسته] است آنکه فرمانروایی به دست اوست و او برهر چیزی تواناست. همانکه مرگ و زندگی را پدید آورد تا شما را بیازماید که کدامتان نیکوکارترید، و اوست ارجمند آمرزنده.

این دو آیه با بیان مالکیت مطلق خداوند آغاز می‌شود. در حقیقت پادشاهی گسترده و بلامنازع خداوند در بر گیرنده تمام ملک‌هاست. واژه «یَد» استعاره از قدرت است و احاطه خداوند بر ملک را می‌رساند. به دیگر بیان، «ملکیت هستی همچون موم در دست اوست.»[63] لازمه نامحدود و مطلق بودن این‌‌گونه پادشاهی و صاحب اختیاری، توانایی نامحدود و نامتناهی خداوند است.[64]

آفرینش مرگ و زندگی که در آیه دوم به آن پرداخت شده،‌آن هم با واژه «»الذی، بیانگر آن است که قدرت نامحدود و گسترده خداوند، از راه آفرینش مرگ و زندگی شناخته می‌شود. شایان ذکر است که مرگ در فرهنگ قرآن عدم حیات نیست، بلکه انتقال از جهانی به جهان دیگر است. به تعبیری نیکو‌تر، همان‌گونه که تولد نوزاد، مرگ از رحم و انتقال به جهان خارج است، مرگ انسان نیز مردن از دنیا و انتقال به جهان دیگر دانسته شده و در نتیجه هستی‌بخش عالم، هم زنده‌کننده است و هم میراننده و تعلق قدرت او به مرگ نیز تعلق قدرت به امری وجودی است.[65]

از این رو، آفرینش مرگ و زندگی دلیل بر قدرت نامحدود خداوند است؛ همان‌سان که آفرینش هفت طبقه آسمان-بی هیچ تناقض و عیب- و زینت بخشی آسمان اول به چراغ‌های پرفروغ و شهاب سنگ‌ها، آیتی دیگر بر این امر است.[66]

 

غلبه قدرت الهی

و هو القاهر فوق عبارده و هو الحک

دانلود با لینک مستقیم


تحقیق در مورد خدا در قرآن

پایان نامه نماز

اختصاصی از فی توو پایان نامه نماز دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

پایان نامه نماز


پایان نامه نماز

 

لینک پرداخت و دانلود *پایین مطلب*

 

فرمت فایل:Word (قابل ویرایش و آماده پرینت)

 

 

تعداد صفحه:98

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

سخن ما

قال الامام علىّ بن ابى طالب(علیه السلام): «الله الله فى الصّلوة فإنّها عمود دینکم»: «خدا را، خدا را درنظر گیرید در توجه به نماز، که پایدارى دینتان به نماز باشد». گر چه هر یک از احکام و فرائض دینى به جاى خود از اهمیت و ارزش خاصى برخوردار است، امّا در این میان بعد از معرفت الهى هیچ فریضهاى به والایى مرتبه نماز نرسد. چرا که این، تنها نماز است که معراج مؤمن و عامل تقرب انسان وارسته، به خدا شناخته شده و معیار پذیرش همه واجبات قرار گرفته است. به این جهت آخرین پیام سفیران الهى، سفارش به نماز، این استوانه استوار دین بوده، چنانچه پرسش نخستین روز رستاخیز هم از آن خواهد بود. آرى نماز، تنها محبوبِ دلدادگان به حضرت حق و روشنى دیده و چراغ راه پویندگان کوى دوست و محفل انس خلوت نشینان وادى عرفان است. آنان که زندگى را بىیاد او نخواهند و رستگارى خویش را با شهادت در محراب نماز بینند «فزت ورب الکعبة» و با تمام وجود در راه زنده داشتن نام و یاد خداى خویش و اقامه نماز و راز و نیاز با او کوشند و سرانجام خود فدایى راه نماز شوند «اشهد انّک قد اقمت الصلوة» این همه، جایگاه ویژه و عظمت فوق العاده این فرضیه الهى را روشن مىسازد و همگان را به تعظیم این عالىترین نمونه شعائر الهى وادار مىکند، که هم خود، اهل نماز و راز و نیاز باشند و هم در جهت اشاعه فرهنگ نورانى نماز در جامعه تلاشى پیگیر نمایند، (الذین إن مکنّاهم فى الأرض اقاموا الصلوة)، تا به وظیفه دینى خود عمل نموده باشند و همواره مشمول رحمت بىپایان الهى قرار گیرند. و در این راستا فضلاى اهل قلم حوزه، رسالتى بس عظیم دارند که با تألیف و انتشار آثار ارزشمند دینى، فرهنگ نماز و انس با خداوند متعال را در جامعه دینى ترویج دهند و رایحه دلپذیر معنویت را به فضاى جان همگان بویژه نسل جوان برسانند. چنانچه تاکنون آثار فراوانى را در این رابطه منتشر نمودهاند که از آن جمله است اثر گرانقدر فاضل گرامى جناب حجة الاسلام والمسلمین آقاى مصطفى خلیلى، تحت عنوان «نقش نماز، در شخصیت جوانان». و ما خادمان فرهنگى آستانه مقدّسه مفتخریم که در آغازین روزهاى سالى که به نام اوّلین شهید محراب، «حضرت امام على بن ابى طالب(علیه السلام)» نامگذارى شده، با عنایات کریمه اهلبیت حضرت فاطمه معصومه(علیها السلام) و مساعدتهاى تولیت معظم حضرت آیة الله مسعودى و معاون امور ادارى، مالى ایشان جناب آقاى فقیه میرزایى موفق به چاپ و نشر این اثر گرانمایه شدیم; باشد که گامى در جهت ترویج فرهنگ دینى برداشته و از اقامه کنندگان نماز باشیم.

مقدّمه

حمد و سپاس خدایى را سزاست که شکر شاکرین و حمد حامدین و ذکر ذاکرین و سعى خالصین متوجه درگاه اوست. ستایش بیکران مرا و راست که در خلق خویش هیچ کاستى نگذاشت بل همه مخلوقات حتى پست ترین شان را به راستى بگذاشت. تسبیح لایتناهى بر آستان او که آدمى را در مسیر سعادت بر همه موجودات، ولایت و تاج خلافت در سیاره زمین بر او کرامت و خلعت «لقد کرّمنا» بر اندامش عنایت و بعد از تکوین، مصداق «فتبارک» بر قامتش مقالت فرمود.

 

حمد و آفرین بر ذات جهان آفرین که هستى را آمیخته با حکمت و تعالیم را براى بشر همراه با مصلحت و براى وصول به سربلندى و عزّت توأم ساخته است.

 

و درود بى پایان بر ختم پیامبران و فص رسولان و اهل بیت و پاکان که شریعت به دست ایشان پایان و حجت خدا به عصمت آنان تمام گردید.

 

درود بى منّت و سلام با عزت بر سالکان راه طریقت و شاهدان کوى حقیقت که سر در راه حفظ شریعت در کف اخلاص نهاده و نزد دوست تحفه بردند.

 

با حمد بى انتهى بر ذات ربوبى و درود بى منتهى بر شأن مصطفوى، مُصحف بى مقدار نماز را محمّد ساخته تا شاید از این فریضه الهى که بزرگترین و مهمترین فریضه در تمامى ادیان الهى تشریع شده، نفوس مستعده بهره گیرند.

 

بر همه جوانان معزّز و مکرّم، معرفت به این نکته لازم است که در دین مبین اسلام، نماز لبیک همه ذاکران، عمل آزادگان، طواف عارفان، میقات کعبه عاشقان، سعى وصفاى پاکدلان، پرواز بیدار دلان مقصد سالکان، داروى دلهاى مجروح، شفاى قلبهاى محزون و تسکین دلهاى مفتون است. نماز کمال عابدان و معراج عالمان، معبد عاشقان و گل خوشبوى بوستان قلب پاک جوانان است.

 

جوان چون واجد قلب پاک و فاقد و فارغ از هرگونه ارزشهاى ناپاک است مىتواند با نماز، پلّههاى کمال را طى کند و به قلّه جمال باریابد. با برپایى نماز به مقام سرورى و سیادت راه یابد و دعاى اللهم اجعلنى للمتقین اماماً (خدایا مرا پیشواى پرهیزکاران قرارده) را ورد کلام خود سازد.

 

چون که هیچ عملى مثل نماز بینى شیطان را به خاک مذلّت نمىساید و توجهات الهى را نصیب انسان نمىسازد و هیچ بندهاى جز از طریق نماز به مقام قرب نمىرسد. بسیار زیبا فرمودهاند آن رهبر فرزانه که: «مبتدىترین

 

انسانها رابطه خود را با خدا به وسیله نماز آغاز مىکنند. برجستهترین اولیاء خدا نیز بهشت خلوت اُنس خود با محبوب را در نماز مىجوید. این گنجینه ذکر و راز را هرگز پایانى نیست و هر که با آن بیشتر آشنا شود جلوه و درخشش بیشترى در آن مىیابد»(1).

 

پس بیائیم همّت نمائیم که با تمسک به نماز به مقام قرب، راه یابیم و جوانى خویش را با سیره مردان الهى گره زنیم تا شاید در جهان جاودانى در منزلگه صادقان و صالحان منزل گزینیم که طوبى لهم و حسن مآب.

 

براى جوانان عزیز باید مسلّم باشد که هر چه در بهار جوانى کاشتند در پائیز پیرى درو خواهند نمود و به سنین بعد از جوانى عبادت را موکول نمودن از وسوسههاى شیطانى است.

 

جوانا ره طاعت امروز گیر***که فردا جوانى نیاید ز پیر

 

 


دانلود با لینک مستقیم


پایان نامه نماز