لینک پرداخت و دانلود *پایین مطلب*
فرمت فایل:Word (قابل ویرایش و آماده پرینت)
تعداد صفحه20
بخشی از فهرست مطالب
تقدیمیه...........................................................................................3
پیشگفتار........................................................................................4
مقدمه............................................................................................5
سیاوش..........................................................................................6
فهرست منابع...................................................................................19
سخن گفتن از فردوسی اگر چه گاهی آسان گرفته می شود آسان نیست چون او شخصیتی پایاب و آسان یاب نیست. این خردمند ژرف نگراین نماد و نمود فرهنگ آزادگی و ستم ستیزی این وجدان بیدار قوم ایرانی و این پاسدار ارزشهای انسانی در هر کیش و کسوت برتر از حد هر وصفی است .
گروهی او را حامی توده رنجبر خوانده اند و معدودی هم بر عکس وی را همسوی ارباب زر و زور دانسته اند وضحاک وی را تطهیر فرموده اند! برخی او را شعوبی افراطی و دین گریز انگاشته و برخی دیگروی را بر کنار از گرایش شعوبی یا سخت متدین قلمداد کرده اند.
با وجود همه گونه گفتار و جستاری در هرباره وبا هر دیدگاهی تا آنجا که نگارنده به یاد دارد تا کنون هیچ بحث مبسوط و بسامانی در باب او از دید هنر داستان پردازی صورت نگرفته و آن چه در این زمینه وجود دارد دست بالا چیزی فراتر از بحثهای کلی یا مقالاتی در اینجا و آنجا نبوده گو که برخی از آنها گوشه هایی از کار و کمال فردوسی را روشن کرده اند .
داستان های شاهنامه و همچنین الگوهای داستانی و سنخ های باستانی شاهنامه مطرح شده و در بیان انها سعی بر آن بوده تا دیدی پیوسته از تحولات و رویدادها و پدیدارهای درون شاهنامه بدست داده شود.
مقدمه :
سیاوش چهره همیشه مغموم شاهنامه با اختر بد میزاید رستم که بیم دارد محیط دربار کاوس و شاید خلق و خوی او روح سیاوش را تباه کند می آید و به کاوس میگوید :
چو دارندگان تو را مایه نیست به گیتی مراو را چومن دایه نیست
و اورا به زابلستان میبرد و وقتی پهلوانی تمام عیار از او میسازد وی را به در بار باز میفرستد. پیداست بخشی از جنبه های مثبت شخصیتی اش را از رستم و محیط او دارد که دلیری و شرم و سبوری و نیک عهدی از آن جمله است .
سیاوش
رستم سیاوش را ناخود آگاه به جای پسر مقتولش دوست میدارد و به اصطلاح قسم راست او سیاوش است . او با وجود جوان سالی در خردمندی یگانه است :
بدان اندکی سال و چندان خرد تو گفتی روانش خرد پرورد
پیران بعدها نزد افراسیاب علاوه بر ستایش از نژادگی میگوید :
هنر با خرد نیز بیش از نژاد زمادر چنو شاهزاده نزاد
همه از زیباییش حیرانند. او یوسف شاهنامه است و روحیات وی و برخی از جنبه های زندگی او از جمله عشق ممنوع و هوسبازانه زن شوهردار به او و پاکی وی در این ماجرا شبیه یوسف است جز در مورد عاقبت که سیاوش از عزت به ذلت می افتد و یوسف برعکس .
پدر هفت سال می آزمایدش و به هر کار جز پاک زاده نبود . تا حدودی مایه های زن گریزی دارد چنان که وقتی کاوس ساده لوح به القای سودابه می خواهد پسر را به شبستان بفرستد سیاوش در مخالفت با او میگوید:
چه آموزم اندر شبستان شاه ؟ به دانش زنان کی نماینده راه؟
سخت درون گرا و تودار است . در بدو ورود به دربار پدر :
نخست آفرین کرد و بردش نماز زمانی همی گفت با خاک راز
سیاوش با خاک چه کار دارد چه رازی میگوید؟احساسش در آن لحظه چیست؟ آیا بویی غریب از ان خاک شنیده؟ به هر حال به کمانم باید روی راز با خاک گفتن تامل کرد . معمولا کسانی که خود را تنها حس میکنند با خاک یا چاه رازونیاز میکنند. زیا دبر خود می پیچد از جمله وقتی پدرش وی را به رفتن به شبستان ترغیب میکند : بپبچید و بر خویشتن راز کرد.
گاهی به وضوح نشان میدهد که قاطعیت چندانی ندارد و از این لحاظ به اسفندیار می ماند . مثلا با علم به این که جایش در شبستان نیست پس از استدلال مخالفت آمیزش تسلیم پدر میشود و با رفتن او به شبستان رشته رویدادهای منجر به واژگونگی بخت وی آغاز میگردد و این در حالی است که میداند کار کار سودابه است .
وقتی سودابه با حیله گری دختران خود را بر او عرضه میدارد تا یکی را از آنان برگزیند:
سیاوش فرو ماند و پاسخ نداد چنین آمدش بر دل پاک یاد
که من بر دل پاک شیون کنم به آید که از دشمنان زن کنم
اوماجرای ناجوانمردی پدر سودابه با کاوس را شنیده اما همچنان با دل در گفتگوست . هنگامی که سودابه او را بر میگیرد و جامه چاک میدهد و از او کام میطلبد وی که خیانت به پدر را روا نمیداند همچنان از خدعه گری سودابه و تسلیم کاوس در برابر او آگاه است ولی راه نرمی و مدارا بر میگزیند در حالی که همان وقت می توانست نزد کاوس رود و با مطلع کردنش از قضایا دست پیش را بگیرد. به زن می گوید : بیا میخت با جان تو مهر من و :
تو این رازمگشای و باکس مگوی مرا جز نهفتن همان نیست روی
اما زیرکانه به او یادآور میشود :
سر بانوانی و هم مهتری من ایدون گمانم که تو مادری
بدین سان با سخنی دو پهلو هم میگوید تو برای من حکم مادر را داری و هم بدین وسیله مادر بودن سودابه را که منافی با این گونه هوسهای ممنوع است به او یاداور میشود . در هر صورت او اهل سازش است و یکسره از خشونت یا برندگی بی بهره . ولی مگر میشود با کسی چون سودابه نرمی کرد چرا که وقتی کام وی بر نمی آید آن سلیطه گریها را از خود بروز میدهد . کاوس در این میان تلون و تذبذبی را دارد که همیشگی اوست . نخست تصمیم به کشتن سودابه میگیرد ولی از بیم شورش ها ماوران و نیز با یاد آوردن یاری سودابه به وی در محبس شاه هاماوران منصرف میشود . او همیشه رعد و برق بی باران است! پس از چند بار حیله گری سودابه کاوس حیران و متزلزل رای موبدان را مبنی بر گذشتن سیاوش ازآتش می پسندد .سیاوش خلیل وار با شهامت و اطمینان به نفسی عجیب لبخند زنان با جامه سپید و اسب سپیدش که هر دو نماد پاکی است از میان کوه آتش آنچنان میگذرد ( که گفتی سمن داشت اندر کنار) صحنه ای با شکوه و تصویری است . وقتی کاوس بار دیگر عزم کشتن سودابه میکند آن بزرگواری که در خواست بخشش او را از کاوس میکند کسی جز سیاوش نیست . ضمنا او فکر میکند که اگر شاه سودابه را بکشد ممکن است با آن تلون طبع پشیمان شود و آن را از چشم پسر ببیند هنگامی که سیاوش برای مصون ماندن از شر سودابه راهی مقابله با سپاه افراسیاب می شود و پدر و پسر وداع میکنند دی آگاهی میدهد که دیگر دیداری در پی نخواهد بود . سیاوش به یاری رستم بر سپاه توران پیروز میشود و از کاوس اجازه می خواهد تا وارد خاک توران شود که کاوس در پاسخ او را این کار باز می دارد به این دلیل که اگر سپاه بیش از حد در جایی پراکنده شد خطر هم بیشتر می شود و میگوید :
همی از لبت شیربوید هنوز که زد بر کمان تو از جنگ توز؟
افراسیاب به دنبال خوابی وحشت زا که دیده میکوشد تا با آشتی جویی و باژ دادن قضا را از مسیر خود بگرداند بدین سان که نه سیاوش کشته شود و نه عواقب آن دامنگیر .
سیاوش به عنوان شروط صلح از افراسیاب می خواهد تا صد تن از همخونان خود و دلاوران تورانی را به رسم گروگان نزد وی فرستد و هر شهری را هم که بدان دست یافته تخلیه کند . کاوس بیخرد این بار به رستم که به عنوان پیام آور سیاوش نزد شاه آمده میتازد که او و سیاوش به مال تطمیع شده و محافظه کاری پیشه کرده اند گویی این آن کاوس نبوده که سیاوش را اندکی پیش به صراحت از ادامه جنگ و پیشروی باز داشته بود! سیاوش را به پیشروی در توران تا کاخ افراسیاب و کشتن و غارت و سوختن فر مان میدهد و این که گروگان ها را برای اعدام نزد خود او بفرستد . رستم میگوید :
وقتی سیاوش در رزم دلیری و جانبازی میکرده کاوس جز به بزم و گنج نمی اندیشیده وانگهی سیاوش ممکن نیست پیمان بشکند در حقیقت او مظهر درست پیمانی هم هست . کاوس رستم را با گفتن سخنانی تند می آزارد از این دست :
تو اینها را به سیاوش آموخته ای تو همین جا بمان و سیاوش باز گردد و طوس سپاه داری را بر عهده گیرد. رستم بر سر کاوس بانگ میزند و به قهر باز میگردد.
کاوس در نامه ای به سیاوش همین سخنان را تکرار و انواع اهانت ها را به وی می کند و حتی به ناروه میگوید که اومعاشر زنان و زن صفت است .
سیاوش با خود می اندیشد که فرستادن گروگانها نزد کاوس جنگیدن با افراسیاب کاری پیمان شکنانه است که خداوند آن را هیچ گاه نخواهد بخشود .
اگر هم نزد پدر رود ممکن است آسیبی به او از جانب پدر برسد زیرا فتنه گری به نام سودابه در آنجاست .
سیاوش درضمن درد دل کردن و بیان این مسائل برای بهرام و زنگه شاوران که شوربخت است . سیاوش این ایرجی تبار و اسطوره پاکی و مظلومیت معتقد است :
به کین بازگشتن بریدن زدیدن کشیدن سر از آسمان و زمین
چنین کی پسندد زمن کردگار؟ کجا بر دهد گردش روزگار
و تصمیم میگیرد:
شوم کشوری جویم اندر جهان که نامم زکاوس ماند نهان
او توصیه بهرام وزنگه را که از وی میخواهند نامه ای به کاوس بنویسد و پیلتن را بخواهد و به فرمان او عمل کند نمی پذیرد و میگوید نمی خواهد از پدر نافرمانی کند ولی اگر فرمان او با فرمان خداوند در تضاد باشد سر از کردگار نخواهد تافت.
تصمیم میگیرد به دشمن پناه ببرد گاو او به چرم اندر است و رفتن نزد افراسیاب هنوز اول ماجراست!
چقدر کسی باید شور بخت باشد که افراسیاب دشمن اینگونه بر او دل بسوزاند:
چو بشنید پیچان شد افراسیاب
تحقیق در مورد سیاوش در شاهنامه