لینک پرداخت و دانلود *پایین مطلب*
فرمت فایل:Word (قابل ویرایش و آماده پرینت)
تعداد صفحه9
نگاهی به شعر موسی و شبان و تفسیرش
دید موسی یک شبانی را براه
کو همیگفت ای گزیننده اله
تو کجایی تا شوم من چاکرت
چارقت دوزم کنم شانه سرت
جامهات شویم شپشهاات کشم
شیر پیشت آورم ای محتشم
دستکت بوسم بمالم پایکت
وقت خواب آید بروبم جایکت
ای فدای تو همه بزهای من
ای بیادت هیهی و هیهای من
این نمط بیهوده میگفت آن شبان
گفت موسی با کی است این ای فلان
گفت با آنکس که ما را آفرید
این زمین و چرخ ازو آمد پدید
گفت موسی های بس مدبر شدی
خود مسلمان ناشده کافر شدی
این چه ژاژست این چه کفرست و فشار
پنبهای اندر دهان خود فشار
گند کفر تو جهان را گنده کرد
کفر تو دیبای دین را ژنده کرد
چارق و پاتابه لایق مر تراست
آفتابی را چنینها کی رواست
گر نبندی زین سخن تو حلق را
آتشی آید بسوزد خلق را
آتشی گر نامدست این دود چیست
جان سیه گشته روان مردود چیست
گر همیدانی که یزدان داورست
ژاژ و گستاخی ترا چون باورست
دوستی بیخرد خود دشمنیست
حق تعالی زین چنین خدمت غنیست
با کی میگویی تو این با عم و خال
جسم و حاجت در صفات ذوالجلال
شیر او نوشد که در نشو و نماست
چارق او پوشد که او محتاج پاست
ور برای بندهشست این گفت تو
آنک حق گفت او منست و من خود او
آنک گفت انی مرضت لم تعد
من شدم رنجور او تنها نشد
آنک بی یسمع و بی یبصر شدهست
در حق آن بنده این هم بیهدهست
وحى آمد ســـــوى موسـى از خـــــدا بنده مــــــــــا را ز ما کـــردى جدا
تو براى وصـــــل کـردن آمـــــــــدى نه برای فصـــــــل کــردن آمـــدى
هـــــر کســـــــى را ســـیرتى بنهادهام هـــــر کسى را اصـــطلاحى دادهام
در حقِ او مــــــــدح و در حقِ تــو ذم در حقِ او شـهد و در حقِ تو ســــم
ما بـرى از پاک و ناپاکـــــــى همــــه از گـــــرانجانى و چالاکى همـــــه
مـــــا بیرون را ننگــریم و قـــــــال را ما درون را بنگــــــریم و حــــال را
موســـــــیا آداب دانان دیگــــــــرند ســـوخته جــان و روانان دیگــــرند
ملتِ عشق از همه دینها جداســـــت عاشــقان را ملت و مذهب خداسـت
در اینجا به یک نکتهء بسیار جالب که بسیاری از شارحان مثنوی تماس نگرفته اند، اشاره کرده است. این دو بیت آخر، جان این حکایت است و برای بیان این مسئله مولانا ابیات متعدد را ردیف میکند تا به اصل و شیرهء مطلب میرسد. مقام (سوخته جان و روانان) را مولانا معرفی میکند که بالاتر از همه مقام هاست. یکی موسی شناس و آداب دان است که به عقل و فراست موسی را میشناسد و از طریق او خدا را، اما یکی سوخته جان و روانی است که خدایش را به نوع خود می پرستد، دوست دارد و با او عشق میورزد و همه هستی خود را در راه او فدا میکند و به زبان و اصطلاح خود با خدای خود چنین نوحه را سر میدهد:
ای فـــدای تو همــه بز هـــای من ای بیادت هی هی و هـــیــــهـــای من
تو کجایی تا شــــوم من چاکـــرت چاروقـــت دوزم کنم شــــانه ســـرت
چاروقت دوزم شپش هایت کُشـــم شــــیر پیشــــــت آورم ای محــــتشم
گــــر تو را بیمـاری یی آید به پیش من تو را غمخوار باشم همچو خـویش
شبان از ملت عشق است، دین و مذهب را نمی شناسد، دین و مذهب او خدایش است و هرچه دارد فدای او میکند و زیباتر از این که با نهایت قدسیت و عشق و خلوص نیت از خدایش که معشوق بی همتای او است، یاد میکند و بالاخره، مولانا کام جان و روان ما را با این شکرِی از عشق و عرفان شیرین میسازد.
یکی از شعرهای جلال الدین بلخی ، شاعر ایرانی ، که عده ای وی را مولوی یا مولانا نیز می خوانند شعری است با عنوان موسی و شبان .
مولوی در این شعر حکایتی را درباره حضرت موسی علیه السلام نقل می کند .
در این حکایت آمده است که روزی حضرت موسی در حال گذر از دشتی بود که به شبانی بر می خورد و می بیند که شبان در حال راز و نیاز با خداوند است .
اما این چوپان بیچاره خدا را به گونه ای اشتباه و آلوده به کفر می خواند . خدا را همچون انسانی پنداشته که سر و صورت و مو و … دارد .
هیچ آدابی و ترتیبی مجو هر چه میخواهد دل تنگت بگو
ب
تحقیق در مورد داستان موسی و شبان